دوشنبه ۲۷ تير ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

قلب مؤمن عرش الرحمن است
001260.jpg
سيد حسين نصر
ترجمه: عليرضا رضايت
«قلب ،كانون توانايي هاي انسان است، چرا كه برخوردگاه حقايق متعالي با انسان است؛ قلب عضو شهود تجلي الهي است.» «تيتوس بوركهارت» قلب كانون عالم صغير انسان و همزمان، كانون جسم [مادي]، نيروهاي حياتي، احساسات، عواطف، نفس و همچنين برخوردگاه انسان و قلمروهاي سماوي (يعني همان جايگاه استقرار روح) است. چه با شكوه است اين حقيقت قلب!  اين كانون اسرارآميزي كه اگر چه از ديد خاكي ما كوچك به نظر مي رسد اما به گفته پيامبر اكرم(ص) «عرش الرحمن» است؛ عرشي كه تمام هستي را در خود جاي داده است. ايشان در جاي ديگري مي فرمايند: «نه آسمان و نه زمين، هيچ يك گنجايش مرا ندارند، بلكه تنها قلب بنده مؤمن من است كه مرا دربر تواند گرفت.»
مراد عيسي مسيح نيز آنجا كه مي گويد «ملكوت خداوند در تو قرار دارد» همان قلب است (لوقا، ۱۷:۲۱). اين قلب هماني است كه بنيانگذاران تمام اديان و نيز كتب مقدس همگي به مطهر نگه داشتن آن به عنوان شرط نجات و رهايي انسان، سفارش كرده اند. [به عنوان نمونه] به اين كلام انجيل بنگريد «آنان كه دلشان پاك است، رستگارند چرا كه آنها خدا را مشاهده مي كنند» (متي، ۵:۸).
اما اين حقيقت متعالي انسان بر ما پوشيده است. ما در شرايطي قرار گرفته ايم كه در آن قلب در مركز وجود ما به حفره اي پنهان بدل شده و در عين حال آنچنان دست نايافتني شده كه مي توان گفت عملاً  هيچ راهي جز بازكشف قلب و نفوذ در آن براي ما باقي نمانده است.
عقيده مركزيت قلب براي وضعيت انسان عقيده اي كلي است، همچنين است رابطه قلب با عقل، حكمت و وحدت. كتاب مقدس و قرآن عمدتاً  از علم قلبي سخن مي گويند.
در مسيحيت، آباء بيابان معاني سمبليك، عرفاني و معنوي حقيقت قلب را به روشني بيان كرده اند و اين تعاليم به سنتي طولاني در كليساي ارتدوكس شرق با نام سنت هسوخيايي تبديل شد كه سنت گريگوري پالاماس در رأس آن قرار داشت. اين سنت بر «نماز قلب» تأكيد مي كند و دربردارنده توضيحاتي در خصوص اهميت قلب و نيز شرح عرفان و خداشناسي قلب است. تحول ديگر در كليساي كاتوليك آن بود كه قلب مسيح به يك معنا جايگزين قلب مؤمن مي شد و معنويت جديدي بر مبناي عشق به قلب پاك عيسي مسيح شكل مي گرفت. اشاره به قلب رنجور عيسي، در آثار شخصيت هايي چون سنت برنارد كلر فاكس و قديسه كاترين سينايي متداول گرديد.
آموزه هاي مسيحي مربوط به قلب كه بر كتاب مقدس مبتني است، بيانگر نظرياتي كلي است كه نمونه هاي آن را در يهوديت، مي توان مشاهده نمود. مهمترين اين آموزه ها اتحاد قلب با نفس باطني انسان است. در عرفان يهودي، روحانيت قلب بسط بيشتري يافته است و برخي عرفاي يهودي بر ايده «قلب تائب» يا «شكسته» تأكيد كرده اند و چنين نگاشته اند كه براي دستيابي به عظمت الهي، فرد بايد قلب خود را بشكافد و بدين منظور، «قلب شكسته» مذكور در مزامير كافي است.
براي روشن كردن كليت معناي معنوي قلب در محدوده دين و در ضمن، تأكيد بر بسط و گسترش «خداشناسي قلب» و روشهاي خاص هر سنت براي «نماز قلب» بايد از هوروس، خداي مصر، (هوروس = قلب عالم) ياد كرد. واژه «هيريدايا» كه در زبان سانسكريت معادل قلب است، نيز به معناي مركز عالم است؛ چرا كه به واسطه شباهت بين عالم كبير و عالم صغير، قلب انسان، قلب عالم نيز هست. افزون بر اين، اصطلاح «شرادا» به معناي ايمان، نيز بيانگر علم قلب است. در زبان عربي نيز واژه امام، زماني كه براي انسان به كار مي رود به معناي ايمان است و زماني كه براي خداوند به كار مي رود به معناي علم است. در سنت چيني اصطلاح «xin» به دو معناي قلب و ذهن (يا آگاهي) به كار مي رود.
شايد بتوان آموزه كلي قلب را كانوني در نظر گرفت كه هم انسان را به عالم معنا (روح) و مراتب عالي تر وجود پيوند مي دهد و هم وسيله اي است براي دستيابي به علم باطني كه راه را براي رسيدن به آن مراتب و در نهايت به الوهيت هموار مي سازد. به علاوه در خصوص آموزه قلب بسته به ويژگي هاي خاص هر دين، نمونه هاي خاصي وجود دارد. به عنوان مثال، در مسيحيت از اين آموزه بيش از هر سنت ديگري بحث شده است. در اينجا مراد ما از مسيحيت، دو شاخه ارتدوكس و كاتوليك روم است و نه مورد خاص سنت يوان دلاكروز، باني خداشناسي و عرفان قلب كه بسيار شبيه نمونه اسلامي آن است. به هر روي، هدف ما در اين مقال اشاره اي مختصر به معناي قلب و خداشناسي و اعمال معنوي مربوط به آن در سطح جهاني و در ميان سنتهاي ديني و خاصه اسلام است.
آثار بسياري در اسلام، به قلب و معناي معنوي و نظري آن پرداخته اند. در خود قرآن بيش از يكصد و سي مرتبه به قلب/ قلوب اشاره شده است. پيامبر اسلام(ص) نيز بارها در احاديث خود از اين موضوع محوري ياد كرده اند. افزون بر اين، هيچ رساله صوفيانه اي را نمي توان يافت كه در آن اشارتي به قلب يا آنچه اهل تصوف «الامور القلبيه»  اش مي خوانند، نشده باشد. عنوان بسياري از آثار فلسفي و معنوي اسلامي به نوعي با قلب ارتباط دارد. از آن جمله اند: قوت القلوب، شفائه  القلوب، نور الفؤاد. در كنار اينها، مجموعه اي از مصطلحات وجود دارند كه به مراتب قلب و حقيقت آن اشاره دارند: فؤاد، سر، لب و دل.
براي توضيح مفهوم اسلامي قلب در دو سطح فلسفي و عملي، بهتر آن است كه با اصطلاح عربي دل يعني قلب بياغازيم. ريشه اين اصطلاح به معناي تغيير و تحول است. اصطلاح انقلاب كه در فارسي امروز به جاي واژه فرنگي revolution به كار مي رود اساساً  به معناي تغيير دولت است. يكي از اسماء خداوند نيز مقلب القلوب است و واژه تقلب در اصطلاح ابن  عربي نيز از همان ريشه قلب گرفته شده و به معناي نيروي متحول كننده دائمي است كه ذاتي قلب است؛ نيرويي كه انسجام و يكپارچگي را در حالتي پويا به همراه دارد. افزون بر اين، قلب به معناي وارونه كردن نيز هست. قلب در معناي مادي آن به يك معنا عبارت است از وارونه بودن و نماد سنتي آن نيز مثلث بر عكس است. معناي ديگر ريشه قلب، قالب است: آنچه حقيقت باطني انسان را در خود نگاه داشته است. از آنجا كه قلب برزخ و نيز اصل (مبناي) عالم صغير به شمار مي رود، دو قطب مثبت و منفي نيز در آن وجود دارد. در دانش جفر عمدتاً  ريشه قلب به قبل تبديل مي شود كه ريشه قبله است و به مكاني اشارت دارد كه مسلمانان در نمازهاي يوميه خود رو به سوي آن دارند. (قبله اي كه جهتش كعبه، خانه خداست.)
001263.jpg
به لحاظ باطني، قلب، كعبه- محل استقرار «الرحمن» - است، از اين روست كه جلال الدين رومي با اشاره به اين تمايز دروني بين قلب و كعبه- و در نتيجه قبله- كه هدف متعالي سفر حج است، چنين مي سرايد:
اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد
معشوق همين جاست بياييد بياييد(۲)
اصطلاح «كعبه دل» در ادبيات صوفيانه بسيار به كار رفته است. ريشه قبل نيز به دو معناي پذيرفتن و استقبال كردن است كه از جمله ويژگي هاي اصلي قلب به شمار مي روند. قلب همواره تجلياتي را كه از مافوق و مادون به او مي رسد دريافت مي دارد و نه تنها از نيروي تقلب برخوردار است بلكه قادر به پذيرش (قابل/قبول) نيز هست. به واسطه همين حقيقت است كه ابن عربي در اثر معروف خود «ترجمان الاشواق» آنگاه كه مي گويد، لقد صار قلبي قابلاً لكل صوره از دو اصطلاح قلب و قابل استفاده مي كند.
قرآن بسان ساير متون مقدس، علم و فهم را با قلب و كوردلي را با نبود فهم همراه و مربوط دانسته است. به عنوان نمونه خداوند، پس از شكايت از عدم عبرت آموزي انسان از تاريخ، مي فرمايد: «چرا در روي زمين سير نمي كنند تا داراي قلب هايي باشند كه با آنها تعقل كنند و گوشهايي كه با آنها بشنوند زيرا چشمها نابينا نمي شوند لكن قلبهايي كه در سينه ها هستند نابينا مي شوند.» (،۴۶ الحج).
قرآن اين كوردلي كه ويژگي انسان هبوط كرده است را به سنگدلي نيز تعبير كرده است: «چرا وقتي كه بلاي ما به آنها مي رسيد توبه، تضرع و زاري نكردند. بدين سبب نكردند كه دلهاشان را قساوت فرا گرفت و شيطان كردار آنها را در نظرشان زيبا نمود.» (،۴۳ انعام). و نيز «... پس واي بر سخت دلان از ذكر خدا كه آنها در گمراهي آشكار هستند» (،۲۲ الزمر). افزون بر اين، قرآن اين سخت دلي (سنگدلي) را همان پرده اي (پوششي) مي داند كه خداوند بر دل آنها كه از حقيقت روي گردانند، مي كشد: «بعضي از آنان به سخن تو گوش فرا دادند ولي پرده بر دلهاشان نهاده ايم كه فهم آن نتوانند كرد و گوشهاي آنها از شنيدن حق سنگين است...» (۲۵ ، انعام).
همچنين، «و ما بر دلهاي آنان پرده اي افكنديم كه قرآن را فهم نمي كنند وگوشهايشان هم از شنيدن سخن حق سنگين است...» (۴۶ ، الاسراء).
اما به لطف خدايي كه بر دلهاي ما آگاه است، اين قلب نرم شدني و اين پرده كنار رفتني است چرا كه خود او سبحانه و تعالي چنين فرمود: «و خدا به هر چه در دل شماست آگاهي دارد» (،۵۱ احزاب) و «خدا از مؤمنان كه زير درخت با تو بيعت كردند به حقيقت خشنود گشت و از وفا و خلوص قلبي آنها آگاه بود...» (،۱۸ فتح). نرم كردن دلهاي سخت تنها با لطف خدا كه در كتب مقدسشان متجلي است امكان پذير خواهد بود: «خدا قرآن را فرستاد كه بهترين حديث است، كتابي است كه آياتش همه با هم مشابه مكرر است كه از تلاوت آن خداترسان را لرزه بر اندام افتد سپس اندام و قلبهاشان با ذكر خدا نرم شود. اين هدايت خواست كه هر كه را خواهد به آن رهبري فرمايد...» (،۲۳ الزمر). خداوند براي انسان دلي آرام و نرم را اراده كرده است و اگر چه از يك منظر، خداوند، آنجا كه «الرحمن» است جايگاهش دل مؤمنان است اما از منظر ديگر او در ميانه انسان و دل او قرار مي گيرد: «... و بدانيد كه خدا در ميان شخص و قلب او حائل است..» (،۲۴ انفال) و تنها با لطف خداست كه انسان هبوط كرده مي تواند به دل خويش دست يابد. توصيف معروف اهل تصوف از طريقت معنوي با عناوين تخليه، تحليه و تجليه را در چنين بافتي بايد فهميد.
آنگاه كه انسان به قصد طلب كمك رو به سوي خداوند مي كند، او دلش را سرشار از آرامش و اطمينان مي كند: «و اين ياري فرشتگان را خدا نفرستاد مگر آن كه بشارت و مژده فتح باشد و تا دل هاي شما را مطمئن سازد...» (،۱۰ انفال). همچنين، «آنها كه به خدا ايمان آورده و دل هاشان به ياد خدا آرام مي گيرد...» (،۲۸ الرعد) در اين آيه آرامش و اطمينان با ذكر در ارتباط است و مي تواند مبناي معنوي براي استغاثه قلبي باشد. زماني كه خداوند دل [مؤمنان] را آرام نموده و پرده را از آن برگرفت، اين دل، لياقت پذيرش سكينه الهي را پيدا مي كند. قرآن در اين باره مي فرمايد: «اوست خدايي كه سكينت را بر دل مؤمنان آورد» (،۴ الفتح).
علماي اسلام، بر مبناي اين آيات و نيز سنت و احاديث نبوي كه اولين و موثق ترين تفاسير بر كلام خدا به شمار مي روند آموزه اي فلسفي و در عين حال هستي شناختي و انسان شناختي مربوط به قلب (دل) را بسط داده اند. افزون براين، آنها به بسط و گسترش روش هاي مختلف عملي مربوط به قلب از جمله شيوه هاي گوناگون نماز و ابزار نيل و نفوذ در قلب كه ميراث پيامبر(ص) و صحابه نخستين ايشان است، پرداخته اند.
هر چند رسيدن به پاسخ نهايي به سؤال از چيستي قلب تقريباً غيرممكن است، با اين حال در اين خصوص در حد توان مطالبي را بيان مي كنيم. قلب پيش از هر چيز كانون (مركز) مراتب مختلف وجود (جسماني، عاطفي و فكري و روحاني) ماست. قلب حلقه اتصال انسان با قلمروهاي فرا انساني وجود است. در حقيقت، اگر مي بينيم در جامعه مدرن، علم قلبي مردود است، اين از آن روست كه مدرنيزم اساساً انسان را فراتر از مرتبه فردانگي وجود [نمي خواهد] ببينيد. قلب، كانون (مركز) وجود ما نيست؛ بلكه قلب، يك كانون متعالي است، منحصر به فرد بودنش (يكتاييش) ناشي از اصلي متافيزيكي است اين اصل عبارت است از اين كه براي هر حوزه خاص تجلي، اصل وحدت، اصلي ضروري است.
قلب، برزخ بين اين دنيا و دنياي ديگر، دو عالم غيب و شهادت، عالم انسان و عالم روح و ابعاد افقي و عمودي وجود است. به همين سان، دو محور عمودي و افقي صليبي مي سازند كه نه تنها نشان مسيح در مسيحيت است بلكه نماد انسان كامل در اسلام نيز هست. اين دو محور در نقطه اي يكديگر را قطع مي كنند. اين نقطه، مركز (كانون، قلب) وجود هر انساني است. در عين حال، اين حقيقت واحد، نشاني از تمامي مراتب و درجات وجود در خود دارد. پس، قلب، كانون يگانه ما، محل نفوذ محور الهي و متعال در عالم صغيرما، جايگاه استقرار رحيميت خدا و نيز جايگاه نفس الرحمن است. از اين رو بين ... ذكر... كه با نفس انجام مي شود و دل رابطه اي عميق وجود دارد.
افزون بر اين، قلب آينه است. آينه اي كه آن را بايد با ذكر صيقل داد. بنابر حديثي مشهور: «براي هر چيز زداينده اي است و زداينده قلب نيز ذكر است» زماني كه قبل از زنگار زدوده شد، آنگاه محل تجلي مستقيم اسماء و صفات خدا مي گردد. قلب در واقع جايگاه اعلاي تجلياتي است كه يكي پس از ديگري برآن نازل مي شود. اين تغيير دائمي در انعكاس تجليات بي دريغ الهي به معني ريشه قلب (كه پيش تر به آن اشارت رفت) مربوط است.
البته مي توان پرسيد كه اگر ماهيت قلب دائماً در حال تغيير است پس چه چيز در قلب پايدار است و قلب چگونه مي تواند آرام و مطمئن باشد؟ پاسخ در كيفيت آينه بودن قلب نهفته است. آنچه ثابت و پايدار است فناي ما در خداست؛ فرد مي تواند آينه كاملي گردد كه در عدم في نفسه خود، قادر باشد صور ناشي از عالم بالا را منعكس كند. اطمينان (سكينه) قلب به طور خلاصه عبارت است از تسليم كامل ما به خدا؛ هم در سطح اراده و هم در سطح وجود. فنا شدن در خدا، همزمان هيچ بودن و همه چيز بودن است: هيچ بودن مانند سطح آينه و همه چيز بودن يعني منعكس كردن تجليات بي پايان ناشي از خزانه پنهان الهي كه به گفته قرآن نهايتش را نتوان ديد.
زماني كه دل، نرم و مصفا گرديد، نه تنها همچون آينه مي گردد بلكه همچون چشمي مي شود كه مي تواند عالم غيب را بنگرد (همان گونه كه چشم مادي، عالم ماده را نظاره گر است.) نماد چشم دل (عين القلب) تنها به اسلام محدود نمي شود بلكه اين نماد نزد افلاطون به چشم روح، نزد سنت آگوستين به Oculus Cordis و يا نزد سنت هاي بودايي و هندويي به چشم سوم مشهور است. ما در تصوف، تأكيد اكيدي برآن شده است. دليل كاربرد نماد ديدن به جاي ساير حواس آن است كه «ديدن» از خصوصيتي عيني برخوردار است و از اين رو بهتر مي تواند سمبل كاركرد عقل- قلب باشد. با اين همه، قلب از توانايي هاي دروني ديگري نيز برخوردار است. انسان با كمك گوش دل قادر است به آن موسيقي آرامي گوش فرا دهد كه افلاطون از آن سخن مي گفت. همچنين انسان با كمك حس بويايي قلب (شامه دل) قادر است شميم خوش بهشت را استشمام كند. اما در اين ميان آنچه اهميت محوري دارد، «چشم دل» است چشم دل نيرويي است كه ما را قادر مي سازد تا عالم غيب و در نهايت خدا را بنگريم، در عين حال، خدا نيز با همين چشم ما را نظاره گر است. زماني كه ما عاشق خدا مي شويم، خدا نيز عاشق ما مي شود، اگر چه اين رابطه در اصل برعكس است؛ و تنها زماني كه خداوند عاشق ماست، ما مي توانيم عاشق او باشيم. قلب نيز وجهي به هر عالم دارد و وجهي كه رو به سوي خدا دارد غير از وجهي نيست كه خدا به آن رو به سوي انسان دارد. به همين خاطر است كه «زدودن» حقيقت الهي از صفحه ادراك و آگاهي انسان، همان گونه كه لاادريگري و سكولاريزم مدرن در صدد انجام آن است، در نهايت به محو خود انسان و فروكاهيدن او به موجودي پست تر از انسان مي انجامد.
ادامه دارد
منبع:
»Paths to the Heart«: Ed by James.s.cutsinger world wisdom - 2002

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |