دوشنبه ۲۷ تير ۱۳۸۴
عشق و جنگ
001224.jpg
هنگامي كه در حضور فرزندتان به مشاجره مي پردازيد، ساده است فراموش كردن اينكه چه كسي به اين مرافعه گوش مي دهد. هنگامي كه دختر بزرگم تقريباً ۵ ساله بود، زندگي ام واقعاً در جاده سنگلاخ و پر پيچ و خمي مي گذشت كه به خلنگزاري دهشتناك منتهي مي شد. ما يعني من و شوهرم دائماً بر سر حل مسائل  مان به بحث و جدل مي پرداختيم و سرانجام به نقطه مشتركي براي حل آنها نمي رسيديم. همچنين اغلب اوقات با يكديگر قهر بوديم و اصلاً با هم حرفي نمي زديم. خودمان را وقف دخترمان و غرق در كارهايمان مي كرديم و زماني كه هر كداممان از مشغله  روز و آشفتگي به دور مي افتاديم، به استراحت مي پرداختيم. به استثناي زماني كه در حريم يا خلوتگاه مان يعني در اتومبيل بوديم؛ مشكلاتمان را با يكديگر در آنجا حل و فصل مي كرديم و با تمام توان با خشم و هياهو به مجادله مي پرداختيم و بسان آدمهاي بدوي با هم دعوا مي كرديم؛ به طوري كه ديگر برايمان رمقي باقي نمي ماند. به محض اينكه سوار اتومبيل مي شديم، شروع به داد و فرياد زدن مي كرديم و به جاي حل مشكل به سوهان روح يكديگر مبدل مي شديم و به تخريب روحيه يكديگر برمي آمديم تا زماني كه به مقصد مي رسيديم، گاه حتي پيش مي آمد كه ۳۰۰ تا ۴۰۰ كيلومتر از مقصدي كه داشتيم دور شده بوديم.
اگرچه در تمامي طول راه دخترمان در صندلي عقب ماشين نشسته بود و در طول راه دراز در بازي با عروسك هايش غرق شده بود. تنها گاهي، هرازگاهي شايد با تقاضاي شيرينش آشوب به پا شده بين ما را قطع مي كرد و يا چنانچه در طول هفته پر مشغله  مان فرصتي دست مي داد تا نوشيدني با هم بنوشيم و تبادل اخباري در مورد دخترمان كه نقطه وصل ما به يكديگر بود بگيريم. اما اغلب اوقات دخترمان همچون يك پليس به گونه اي رفتار مي كرد كه مي خواهد مانع از مشاجره در قسمت جلوي اتومبيل شود،  گويي او از آنچه كه بين ما گذشته بود نه چيزي ديده بود و نه شنيده بود و باعث رنجش او نيز نشده بود و يا حداقل ما بر اين باور بوديم.
چطور ممكن بود نقش رنج آور مشاجره خودمان را در مقابل فرزندمان ايفا كنيم؟ و بدتر از آن اينكه چطور مي توانستيم بينديشيم كه او را مضطرب نكنيم؟ و من دريافتم چطور اين كار عملي است. ما در سه قدمي فرزندمان در اتومبيل دعوا كرديم، زيرا ما احساس مي كرديم كه آنجا دور از چشم اغيار است و امن. نه، مي توانستيم از اتومبيل بيرون رفته قدم بزنيم تا آرام گيريم و نه، حتي مي توانستيم به مشاجره پردازيم؛ تمام آن راه دراز بزرگراه را با سرعت هر چه تمامتر به خاطر يك نفر طي كرده بوديم كسي كه هر دو نفر ما به شدت به او علاقه مند بوديم و دوستش داشتيم. ما معتقد بوديم كه به خاطر ازدواج و زندگيمان مي جنگيديم و نجات و رهايي مان نهايتاً بيشتر به خاطر فرزندمان بود، نه نزاع هاي دلسردكننده.
اما ظاهراً آنها به مثابه دستاويزي براي تفوق بر ديگري بود و فكر مي كنم آنچه ما مرتكب شديم، سزاوار سرزنش و بخشش بسيار بود. در نهايت، هنگامي كه ما به يك مشاور خانواده مراجعه كرديم و به او در مورد دعواها و مشاجراتمان در اتومبيل گفتيم؛ اول چيزي كه او از ما پرسيد در مورد دخترمان بود و اينكه رفتار وي در اين مدت چطور بوده و او چه عكس العملي در مقابل مشاجرات ما از خود بروز داده است. زماني كه به او گفتيم به نظر مي رسد او بي پيرايه و صميمي است و به سختي و نگراني بزرگ شده؛ مشاوره خانواده به ما گفت: اين نشانه خوبي نيست، به دليل اينكه او همه اين مسائل را در خود ريخته و آنچه كه او را مجبور كرده به اندوه و محنت تن در دهد بيشتر به خاطر دعوا و مشاجرات ما بوده است. اين مسئله درون ريزي چنان با زيركي صورت گرفته بود كه ما از آن ناآگاه بوديم و حتي اگر والدين بيشتر با اين مهارتها آشنايي داشته باشند وضعيت آنها بهتر خواهد شد، متأسفانه به اين پند و اندرزها گوش نكرده بوديم و اگر به اين اندرزها گوش فرا مي داديم مي توانستيم از بروز چنين مسئله جلوگيري كنيم و اين يكي از كليد هايي بود كه به من و شوهرم كمك كرد تا به وارسي رفتار و كردار خود برآييم و به همين جهت بود كه من شروع به تعديل و حل مسائل و مشكلاتمان كردم. ما آموختيم به جاي عقب نشيني و سكوت با هم صحبت كنيم و به جاي حرف هاي تند و گزنده و گوشه دار با گفت وگو مسائل و مشكلاتمان را حل كنيم. يك بار وقتي شروع به گفت وگو در مورد مشكلاتمان كرديم به نتيجه شگفتي رسيديم؛ به اينكه در وراي نزاع هايمان چه بوده و چه مي گذشته است. ما هنوز يكديگر را دوست داريم و مي خواهيم با يكديگر باشيم و زندگي كنيم. ما با اصلاح رفتار گذشته و كارهاي اشتباهي كه مرتكب شده بوديم زندگي مان را از نو مورد بررسي قرار داديم و اين سبب انس ما به يكديگر شد و بعد از فرزند اول مان داراي دو فرزند ديگر هم شديم؛ و بعد خانه جديدي خريديم، شغلمان را تغيير داديم؛ ما براي حفظ زندگي مان از هر تغييري استقبال مي كرديم و اين تغييرات بدون يكديگر ميسر نبود. هرگز يك كار را دوباره انجام نداديم و سير قهقرايي راهي را نپيموديم و آن روزهاي عصبيت را كه ساعت ها با جروبحث هاي بيهوده مسافت هاي طولاني و طاقت فرسا را پشت سر مي گذاشتيم، به كناري نهاديم.
اما آيا ما كلاً از مشاجره دست كشيده بوديم؟ حداقل از جروبحث در مقابل فرزندانمان دست برداشته بوديم؟ باور چنين امري دور از ذهن به نظر مي رسد. بارها و بارها به خود  گفتم كه براي يك بار هم كه شده بحث و جدل مي تواند مثبت باشد؛ آن هنگام كه فرزندانمان شاهد گفتار ما هستند و رفتارمان را زير نظر دارند. بگذاريم فرزندانمان ما را در مواجهه  با مشكلات و ناسازگاري هايمان ببينند تا بياموزند چطور بر مشكلاتشان فايق آيند و با شكيبايي و خوش رويي با آنها روبه رو شوند و آنچه ناخوشايند ا ست به كناري نهند و در نهايت بياموزند كه با يكديگر چگونه رفتار كنند و در دردها و شاديهايشان بي دريغ باشند و يكديگر را دوست بدارند و زندگي را آن گونه كه بايسته است، بسازند. درواقع به تعبيري ديگر با خوشبيني و اميدواري بار غم و اندوه را از خود به سويي بيندازند و از روي ناچاري با پيش آمدها بسازند و آن را به پيش ببرند. گاه حتي معتقدم، هنگامي كه مشكلات مثل باران بر سر و روي ما مي بارد بيهوده بي قراري نكنيم و در نهايت در مي يابيم با بحث و تبادل نظر و حتي با يك لبخند نيز مي توانيم شاهد ماجرا را در آغوش گيريم و با يكديگر به نتيجه درستي برسيم.
البته بيشتر مشاجرات چندان هم به نتيجه قطعي و روشني نمي رسند. به عنوان مثال اگر ما راجع به چيزي احساس نگراني كنيم آن هنگام كه با فرزندانمان هستيم، شايد ما به آنها اصرار كنيم تا به بازي ويدئويي پر سر و صدايشان ادامه دهند و يا حتي گاهي مواقع آنها را نيز از اطرافشان برداريم و پنهان كنيم، آن هم زماني كه بچه ها به آن نياز دارند. زماني كه ما به اتاق ديگري مي رويم تا مشغول كار خودمان شويم صداي پچ پچ و غرولند آنها را كه با يكديگر برخورد لفظي مي كنند و با لحن بدي صحبت مي كنند، مي شنويم. گاه ما احساس خوبي نسبت به مشكلي كه پيش آمده نداريم و حتي گاه مشكلمان همان طور لاينحل باقي مي ماند.
ما نيز چنين مسئله اي برايمان پيش آمد. يعني اينكه تمامي روزها را تا ديروقت به سكوت، قهر و كج خلقي مي گذرانديم و يا با يكديگر مشاجره مي كرديم. يك بار در سومين روز تعطيلاتمان، دختر بزرگمان را به همراه دو برادر كوچكترش در هتلي كه در وسط جنگلي واقع بود تنها گذاشتيم. ما در جنگل يعني در بيرون هتل آنقدر با يكديگر مشاجره كرديم و بر سر يكديگر داد و فرياد زديم تا اينكه عصبانيتمان فروكش كرد.به شما توصيه مي كنيم كه پيش از آنكه تصميم به بچه دار شدن بگيريد خوب بينديشيد سپس بچه دار شويد، زيرا بعد از آن هيچ راه برگشتي نيست. بنابراين پيش از پدر يا مادر شدن، اگر دعوا يا مشاجره اي با يكديگر داريد تا قبل از بچه دار شدن آن را حل كنيد. اگر اين مسئله از حد اختيار شما خارج است و نمي توانيد آن را حل كنيد ساده است كه هر يك از شما به راه خود رفته و چندان مسئله بغرنجي پيش نخواهد آمد؛هرچند اين مسئله در جاي خود قابل تأمل است. اما اگر بچه دار شديد و كار شما به نزاع كشيد، بدانيد كه عاقبت خوبي براي شما به بار نخواهد آورد، چرا كه به حل مشكل نپرداختيد و بر روي فرزند شما نيز تأثير نامطلوبي خواهد داشت. زماني فرا مي رسد كه شما بار ديگر بچه دار مي شويد و دلايل بسياري وجود دارد كه شما عنان اختيار از كف داده، عصباني شويد، گاه شايد همين عصبانيت چاره  مشكل باشد- البته گاهي و نه هميشه.
با اين حال، اغلب اوقات دلايل بسيار ديگري نيز وجود دارد كه شما به دعوا و مشاجره خود ادامه مي دهيد: بچه ها همان قدر كه شما، هر دوي آنها را دوست مي داريد، در اين ارتباطات و تنشها رشد مي يابند و آسيب مي  بينند، همان طور كه بچه ها وقتشان را به بيهودگي مي گذرانند، شما نيز وقتتان را با دوستان و يا كارتان به طور متفاوتي كم يا زياد، كوچك يا بزرگ مي گذرانيد. بچه دار شدن باعث به وجود آمدن كار و هزينه بيشتري است و همين در روابط زناشويي شما تأثير بسزايي مي گذارد. حيرت انگيز نيست اگر ما قادر به يافتن راه چاره اي براي نزاع هايمان نيستيم، حتي زماني كه ما فكر مي كنيم نمي بايست چنين اتفاقي مي افتاد.
همچنين من و شوهرم هنوز كه هنوز است با يكديگر مشاجره داريم، حتي گاه در مقابل بچه ها- اما ديگر هرگز در اتومبيل مشاجره نمي كنيم، و نه حتي به شدت گذشته- حتي اگر ما هم بخواهيم دخترمان به ما اجازه چنين كاري را نمي دهد. او هرگز توجهي به آن كساني كه در اتومبيل هاي جهنمي- مثل گذشته خودمان- نشسته اند نمي كند. هنوز هم او نمي تواند حرف ها تند و گزنده و مشاجرات ما را بشنود. زماني كه ما با هم در اتومبيل هستيم، حتي براي يك لحظه، يك دم، كوچكترين ناراحتي ناگهاني براي ما بروز نمي كند حتي بر سر چيزهاي جزئي.
يك بار وقتي در اتومبيل بوديم من از شوهرم خواستم كه در حاشيه جاده توقف كند، اما او پاسخ داد كه: نمي توانم اينجا بايستم و دخترم ناگهان منقلب شد و با عصبيت فرياد زد كه شما دو تا ديگه نمي تونيد مثل اون وقتا با هم دعوا كنيد. مي شنويد، نمي تونيد.
شوهرم اتومبيل را در حاشيه جاده نگه داشت. هر دوي ما يكه خورده بوديم و از اينكه چنين كاري كرده بوديم متأسف بوديم. اما مي دانستيم كه هرگز مايل به تكرار چنين اتفاقي نبوده و نيستيم. چرا كه ما در پس آن همه گذشته دور اشتباهات بسياري داشتيم كه مي بايست از آنها درس مي گرفتيم و از آن پلي براي رسيدن به آينده بهتر مي ساختيم.
نوشته: پاملا ردموند ساترن
ترجمه: محمد رضا وزيريان ثاني

پدر بزرگ ها، مادر بزرگ ها نعمتي از جانب خدا
با افزايش طول عمر انسانها تعداد پدر بزرگها و مادر بزرگها روز به روز زياد مي شود. آنها به اين اميد زندگي مي كنند كه نظاره گر رشد نوه هاي خود باشند. در ساليان اخير پدر بزرگها و مادر بزرگها مي توانند در به دست آوردن هويت فردي به نوه ها و گاهي اوقات فرزندان نوه هاي خود، كمك كنند. همچنين آنها مي توانند با ابراز عشق بي قيد و شرط به نوه هاي خود و اميدوار كردن آنها به زندگي آينده نقش مهمي ايفا كنند. استقامت، ايجاد اطمينان خاطر، پند آموزي و آموزش ارزش ها، آرمان ها و عقايد صحيح از ديگر خصوصيات پدربزرگها و مادربزرگهاست.
غالباً رشته ارتباطي ويژه اي پدر بزرگ و مادر بزرگ را به نوه شان نزديك مي كند:  هر دوي آنها خارج از جريان معمول جامعه قرار دارند، زيرا بچه ها «خيلي جوان» و پدر بزرگها و مادر بزرگها «خيلي سالخورده» هستند. به عنوان مثال ممكن است هنگامي كه بچه ها به سن نوجواني مي رسند، پدرها و مادرهايشان كه در جريان جامعه قرار دارند، گرفتاريها و نگرانيهاي عاطفي داشته باشند. از سوي ديگر پدر بزرگها و مادر بزرگها، كه از نظر جسمي و عاطفي از جامعه و مشكلات آن دورتر هستند، مي توانند با ديدي واقع گرايانه و گسترده به امور نگاه كنند. اين موضوع باعث مي شود آنها بدون قضاوت سطحي به مشكلات نوه هاي خود گوش دهند. بسياري از بزرگترها خاطراتي را كه در اين دوره از زندگي از پدر بزرگ و مادر بزرگ خود به ياد دارند با علاقه بسيار تعريف مي كنند و احساسات خود را با جملاتي از اين قبيل بيان مي دارند:
- «بدون كمك پدر بزرگ و مادر بزرگم هرگز نمي توانستم اين كار را انجام دهم.»
همچنين پدر بزرگها و مادر بزرگها از طريق عمل به روش هاي ذيل مي توانند در پيشرفت نوه هاي خود تأثيرات عميقي برجا بگذارند:
۱- آشكار كردن هويت نوه هاي خود- پدر بزرگها و مادر بزرگها پل هاي ارتباطي زنده اي به گذشته هستند، بنابراين حس هويت را در نوه هاي خود زنده مي كنند و در شناخت اجدادشان به آنها كمك مي نمايند. آنها مي توانند نقش يك مورخ خانوادگي را بازي كنند و از اين طريق حس قدرداني نسبت به پيشينيان را در خانواده ايجاد كنند. پدر بزرگها و مادر بزرگها با بازگو كردن خاطره هاي كودكي خود و تعريف نمودن داستانهايي درباره فرزندانشان (پدر و مادر نوه ها) حس وابستگي به خانواده  را در نوه هاي خود به وجود مي آورند. بدين ترتيب نوه ها احساس مي كنند خانواده اي كه به آن تعلق دارند به آنها عشق مي ورزد و از اين طريق به خودباوري و اعتماد به نفس مي رسند.
بزرگترين هديه پدر بزرگها و مادر بزرگها به نوه هايشان عشق و حمايت بي قيد و شرط است. تحقيقات نشان مي دهد ارتباط ميان پدر بزرگها و مادر بزرگها و نوه هايشان، بعد از ارتباط بين والدين و فرزند، عميق ترين نوع ارتباط است.
۲- ايجاد اميدواري به زندگي آينده- پدر بزرگها و مادر بزرگها به نوه هاي خود نشان مي دهند بالا رفتن سن به معناي كسل شدن يا كسل كردن ديگران نيست. آنها با ادامه تلاش براي يادگيري، فعال ماندن، انجام دادن و لذت بردن از سرگرمي هاي مختلف و فعاليت هاي جسمي و فكري به نوه هاي خود نشان مي دهند در هر سني كه باشند مي توانند آينده درخشاني داشته باشند.
پدر بزرگها و مادر بزرگهايي كه با زمان خود هماهنگ هستند و از آنچه در اطرافشان مي گذرد آگاهند، حس اعتماد بيشتري در نوه هاي خود ايجاد مي كنند و بيشتر بر آنها تأثير مي گذارند. اگر آنها پر انرژي، هدفمند و خوش خلق باشند اين پيام را انتقال مي دهند كه «زندگي شيرين است حتي در سالخوردگي.»
۳- استقامت و ايجاد اطمينان خاطر- پدر بزرگها و مادربزرگها مي توانند با كمك كردن به نوه هاي خود در زماني كه نوه ها به آنها نياز دارند سرچشمه استقامت و پايداري و پشت گرمي براي آنها باشند. بسياري از پدر بزرگها و مادر بزرگها مانند صخره هاي محكمي براي افراد فاميل هستند كه همواره اعضاي آن در هنگام نياز به كمك، به آنها مراجعه مي كنند. از آنجايي كه همه پدر بزرگها و مادر بزرگها در طول زندگي با سختي هاي زيادي مواجه شده اند، مي توانند به نسل هاي بعد از خود اطمينان دهند كه آنان نيز قادرند در مواقع سختي بردبار باشند.
۴- پند آموزي- پدر بزرگها و مادر بزرگها معدني هستند كه ذخاير ارزشمندي از اطلاعات، تجربه، اندرز، استعداد و مهارت در وجودشان نهفته است. بنابراين آنها مي توانند با استفاده از توانايي هايشان راهي براي سپري كردن اوقات خود با نوه هايشان پيدا كنند. بعضي از اين راه ها خواندن كتاب، تعريف كردن داستان و آموزش مهارت هاي مختلف از جمله باغباني، قلاب بافي، آشپزي و تعمير اتومبيل است. پدر بزرگها و مادر بزرگها با سپري كردن اوقات خود در كنار نوه هايشان نه تنها مي توانند مهارت هاي خود را به آنان آموزش دهند، بلكه فرصتي به دست مي آورند تا با آنها صحبت كنند، به حرف هايشان گوش دهند، آنها را نصيحت كنند و تجربيات و اعتقادات خود را با آنها در ميان گذارند.
۵- آموزش ارزش ها، آرمان ها و عقايد صحيح- يكي از بهترين راه هاي آموزش به بچه ها نشان دادن نمونه هاي عملي به آنان است. بيشتر بچه ها بسيار تيزبين هستند و هرچه بزرگترها انجام مي دهند تقليد مي كنند. آنها اصول اخلاقي صحيح را با توجه به گفته پدر بزرگها و مادر بزرگها و نحوه عملكرد آنها ياد مي گيرند.
بر اساس يك تحقيق كلي پدر بزرگها و مادر بزرگها همراه با نوه هاي خود به فعاليت هاي بسياري مي پردازند از جمله: جوك گفتن و شوخي كردن، پول دادن، صحبت كردن درباره رشد و بلوغ، مشورت كردن درباره مشكلات، ايجاد نظم و انضباط در امور، به سفرهاي يك روزه رفتن، آموزش يك مهارت يا بازي، تلويزيون تماشا كردن و صحبت درباره اختلافات پدر و مادر با فرزندان.
با توجه به مطالب فوق، پدربزرگها و مادربزرگها، نقش بسيار مهمي در پيشرفت فرزندان دارند. بنابراين والدين بايد به فرزندان خود اجازه دهند تا آنجا كه مي توانند اوقات خود را با پدربزرگها و مادربزرگهايشان سپري كنند.
نوشته: سانا ياسين -منبع: سايت www.dawn.com- ترجمه: نازنين نيكوسرشت

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |