شايد فردا...
بي تأثيرپذيري از شعر ديگران
|
|
اميرحسين محبي
منصور ملكي : اميرحسين محبي ۱۵ ساله، شاگرد كلاس دوم دبيرستان در خانواده اي اهل فرهنگ پرورش يافته است. خانواده دو پسر ديگر هم دارند و همه به تشويق خانواده علاوه بر زبان انگليسي _ كه بسيار خوب مي دانند _ فرانسه هم مي خوانند، هر سه سال هاست با موسيقي كلاسيك آشنايند و با مهارت پيانو مي نوازند. اما شگفتي خانواده از شكوفايي اميرحسين در زمينه شعر امروز است كه هميشه آن را از خانواده مخفي نگه داشته است.
اميرحسين شعرهايش را به دبير ادبيات فارسي اش مي سپارد، دبيرش خيلي زود در مي يابد كه شعرهاي او، بي تأثيرپذيري از شعر ديگران و با زبان ساده و خاص خود شعرهايي است سرشار از جوهر شعري، با نگاهي ساده و معصومانه و در عين حال هوشمندانه، به اطراف و زندگاني، گاه در اعتراض به «دانش رسمي» (شعر درختان خوشبخت) و گاه دست انداختن آدم هاي پرت از شعر (شعر بهترين شعر دنيا) و گاه نگاه به فضاهايي ناشناخته و سوررئال در شعر امروز (شعر افق) و بالاخره برخورد با ماديات (شعر پول). اميرحسين از اميدهاي شعر امروز خواهد بود، اگر همچنان ادامه دهد.
درختان خوشبخت
وارد مدرسه نمي شوم
برمي گردم و به كوچه نگاه مي كنم
در سرتاسر كوچه درختان چنار
برهنه و ساكت و خوشبخت ايستاده اند
صد، دويست، سي صد ...
چند سال عمر مي كنند
بي آن كه به مدرسه بروند؟
بيشترين زجري كه مي كشند
يادگاري هاي ليلا و جواد است
ولي هيچ وقت نگران كنكور نيستند
اي كاش درخت بودم.
بهترين شعر دنيا
شعري نوشتم
بهترين شعر دنيا
در كلاس خواندم
همه دست زدند
معلم عنوانش را ديد
نمره داد: پنج!
گفتم: چرا؟
گفت: از اسمش خوشم نيامد.
افق
از تخته سنگ بالا رفتم
گويي سال ها گذشته بود
باد خنك مي وزيد
و گرد و خاك را به صورتم مي زد
در انتظار غروب بودم
اما از آن بسيار فاصله داشتم
به خط آخر دريا نگاه مي كردم
در افق، خودم را ديدم
بر روي آب شناور بودم
و خورشيد من پايين مي آمد
آن قدر كه چون خاموش شد
من هم رفته بودم.
در ميان
نمي دانم كه دوستت دارم يا كه نه
دوستت دارم، اما آن قدر نيست كه نامش ببرم
تو هر روز يك جوري
گيجم مي كني
آيا تو همان كسي هستي كه بودي؟
در ميانم
كه دوستت دارم
يا نمي توانم دوستت بدارم
به من بگو!
مي توانم.
پول!
چرا نبايد غروب را يك بار هم ببينم
زمانم در ستايش تو مي گذرد
زبانم در چاره تو مي چرخد
بهارم در حد نگاه تو مي گذرد
تو انگيزه همه جنگ ها
دوستي ها
دوري ها
جهت ها
زندگي ها
و زندگي من
در لمس و صداي باد از ميان تو مي گذرد!
در هر خانه اي كه هستي
نور و اميد
شادي و مستي
معناي هستي
كه مي گويد تو خوشبختي نيستي؟
مؤمن و كافر
در تكاپوي روزانه خود
چه مي جويند؟
آن بنده خدا جاي نمازش رايگان نيست
مسجد از خدا نمي رسد!
حافظ و سعدي و مولانا
پندم دهند
كه تو شاعري نه تاجر!
|