سه شنبه ۲۸ تير ۱۳۸۴
رؤياي مجسد غزل
001299.jpg
مرتضي كاردر
هفته پيش، گزارشي از جلسه نقد كتاب «اينها را فقط به خاطر شما چاپ مي كنم» آخرين دفتر شعر غزل سراي جوان كرجي، سيدمهدي موسوي درج شد. آنچه مي خوانيد، مطلبي است كه در انعكاس آن مطلب، از يكي از خوانندگان جدي صفحه، به دست ما رسيده است و به ريشه هاي غزل دهه هفتادمي پردازد.
ظهور نيما نقطه رسمي شروع تحولاتي است كه به سبب آن دوراني تازه در شعر فارسي آغاز مي شود. تحولاتي كه در پي نيازي تاريخي براي بازنگري در مباني كلاسيكي كه چند صد سال از حكومت بعضي از آنها بر شعر فارسي مي گذشت صورت گرفت. با ظهور نيما فرآيند جانشيني مؤلفه هايي تازه به جاي مؤلفه هاي شعر كلاسيك فارسي آغاز شد اگر چه اين فرآيند تا سالها پس از نيما توسط شاعران ديگر ادامه يافت و حتي مي توان گفت تا همين امروز هم ادامه دارد.
شعر امروز (شعرپس از نيما ) حاصل نگاه متفاوت شاعران به جهان و نگاه متفاوتشان به خود شعر است. اين نگاه متفاوت نظام زيبايي شناختي متفاوتي رابرشعر امروز حاكم مي كند. در پي چنين نگاه متفاوتي است كه شاعر امروز مثلا نگاهي جزء نگرانه به پديده هاي اطرافش دارد و در تصوير هايش از عينيت بيشتري بهره مي برد ، يا فرديت شاعرانه اش تشخص بيشتري در شعرش دارد يا اينكه سعي مي كند از زباني ساده تر و نزديك به زبان معيار در شعرهايش استفاده كند اين ويژگيها را بگذاريد در مقابل من جمعي و نگاه كل نگر و ذهني شاعر كلاسيك و زبان فخيم و گاه پيچيده آن.
نگاه متفاوت به خود شعر نيز سبب شده است كه شاعران امروز به وحدت ساختاري شعرشان توجه بيشتري داشته باشند و به تبع وجود ساختار طولي در شعرهايشان از عنصر روايت در آن بهره ببرند.
آنچه از آن به عنوان غزل نئوكلاسيك نام برده مي شود حاصل تلاش بعضي از شاعران- كه اتفاقا تجربه سرودن در قالبهاي نو را نيز داشته اند - در به كارگيري ويژگيهاي شعر نيمايي در قالب كلاسيك غزل است. تلاشي كه توسط تك چهره هاي غزل در دهه هاي گذشته يعني شاعراني مثل امير هوشنگ ابتهاج و منوچهر نيستاني -كه ديگر كتابهايش را در كتابخانه ها هم به سختي مي توان پيدا كرد - حسين منزوي، بهمن صالحي و ديگران آغاز شد و در سالهاي بعد با سيمين بهبهاني و محمد علي بهمني و عباس صادقي (پدرام)ادامه يافت.
نتيجه اين تلاش غزلهايي بود كه شاعرانش سعي داشتند از اين نظام زيبايي شناختي جديد پيروي كنند و مثلا از زباني ساده و نزديك به زبان معيار استفاده كنند يا وحدت طولي ميان ابيات رادركل غزل رعايت كنند و گر نه در به كاربستن كل ويژگيهاي شعر مدرن در قالب غزل چندان موفق نبودند و علاوه بر اين تك چهره هاي غزل در سالهاي سي و چهل و پنجاه در هجوم موجها و جريانهاي گوناگون شعر مدرن مجال چنداني براي تنفس نداشتند.
* در سالهاي نخست دهه هفتاد شاعران جواني ظهور مي كنند كه مي توانند گامهايي تازه به سوي نوگرايي در غزل بردارند كه مي توان به محمد كاظم كاظمي ،عليرضا سپاهي لايين، محمد رمضاني فرخاني و احمد شهدادي اشاره كرد
در پي تحولات گسترده سياسي، اجتماعي، فرهنگي ناشي از وقوع انقلاب اسلامي در سالهاي پاياني دهه پنجاه جامعه ادبي كشور نيز از اين تحولات بي نصيب نماند و در زماني نه چندان طولاني پر از شاعران جواني شد كه به قالبهاي كلاسيك و به ويژه غزل ارادت بسياري داشتند.
تك چهره هاي غزل سالهاي گذشته جاي خود را به انبوه شاعران جواني داده بودند كه در كنارتجربه هاي متفاوت ومتنوع خود در قالبهاي گوناگون شعر نو و كلاسيك معمولا- حتي گاه براي اثبات شاعري خود- غزل هم مي سرودند و اتفاقا بسياري از آنها غزلسرايان موفق و قابل قبولي بودند ، آنقدر كه اگر بخواهيم از غزلسرايان موفق پس از انقلاب نام ببريم بايد فهرستي طولاني از اين شاعران ارايه كنيم كه باز هم احتمالا نام بعضي از شاعران از فهرست باز مي ماند. اما در يك نگاه اجمالي مي توان به نامهاي زير اشاره كرد: «نصرا.. مرداني» كه با غزلهاي حماسي اش از شاعران تاثير گذار سالهاي نخست دهه شصت بود. «قيصر امين پور» كه كارنامه موفق و كم نوساني در طول اين سالها داشته و شمار غزلهاي موفق و تاثير گذارش از ديگر شاعران بيشتر است. «عليرضا قزوه» و «سهيل محمودي» كه بر شاعران پس از خود تاثير بسياري داشتند. «زكريا اخلاقي» كه اگر چه شمار غزلهايش از بسياري ديگر از شاعران همنسلش كمتر است اما غزلهايش به خاطر نگاه و زبان متفاوت اش از بهترين نمونه هاي غزل امروز است و ديگراني كه هر كدامشان حداقل چند غزل خوب و موفق دارند.
علاوه بر اين به خاطر گرايش گسترده شاعران جوان دهه شصت به غزل، شعر شاعران سالهاي گذشته نيز مورد توجه بيشتري قرار گرفت و آنان با اشتياق بيشتري به سرودن غزل پرداختند. از ياد نبريم كه «سيمين بهبهاني» بيشترين سروده هاي نو آيينش رادراين سالها منتشر مي كند و بهترين و تاثير گذارترين دفتر غزلهاي «محمد علي بهمني» يعني «گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود» نيز براي همين سالهاست.
روند نوگرايي و به كار گيري مؤلفه هاي شعر مدرن در غزل دهه شصت با سرعت بيشتري ادامه پيدا مي كند. درسالهاي پاياني اين دهه و سالهاي نخست دهه هفتاد شاعران جواني ظهور مي كنند كه مي توانند گامهايي تازه به سوي نوگرايي در غزل بردارند ازشاعران موفق اين سالها (سالهاي نخست دهه هفتاد ) مي توان به محمد كاظم كاظمي، عليرضا سپاهي لايين، محمد رمضاني فرخاني، احمد شهدادي اشاره كرد.
* روزهاي نخستي كه يكي از اين آقايان ادعاي ايجاد سبكي تازه به نام غزل فرم را نموده بود يكي ديگر از دوستان در پاسخ به او به تاثيري كه محمد سعيد ميرزايي بر همه داشته اشاره كرده بود. جالب اينكه همان دوست پاسخ گو امروز از مدعيان ابداع اين جريان در غزل است
در همين سالها سروده هاي شاعر نوجواني به نام محمد سعيد ميرزايي دررسانه هاي تاثير گذار شعري آن سالها مثل صفحه بشنو از ني و مجله شعر و صفحه شعر جوانان امروز منتشر شد. سروده هايي كه نويد ظهور شاعري موفق در غزل امروز را مي داد. روايتهاي شاعرانه مدرن و درخشان وتعليق هاي درخشان تر از خود روايت ها ، دنياي شاعرانه سوررئال در كنار تصويرهاي بكر و بديعي كه شاعر براي بيان دنيايش از آن بهره مي برد غزلهاي محمد سعيد ميرزايي را به نمونه هاي درخشان غزل دهه هفتاد بدل كرد و او را جريان ساز اتفاقاتي تازه در شعر امروز نمود.اين اتفاق به طور رسمي با «درها براي بسته شدن آفريده شد» آغاز شد و در غزلهايي بسيار موفق تر در «مرد بي مورد» ادامه يافت. «مرد بي مورد» با استقبال گسترده شاعران جوان دهه هفتاد مواجه شد و غزلهاي آن در شمارگاني بسيار گسترده مورد تقليد انبوه شاعران جوان قرار گرفت.
يكي دو سال بيشتر از انتشار اين كتاب نگذشته بود كه كنگره ها و انجمنهاي ادبي شهرستانها پر از شاعراني شدكه بدون آنكه درك و دريافت درستي از اين غزل داشته باشند به تقليدهاي ساده و سطحي از آن روي آوردند انبوه شاعران جواني كه گمان مي كردند براي سرودن غزل كافي است قدري واژه موزون نامتعارف و گاه نامفهوم را كنار هم چيد و در چند بيت به آنها سامان داد. سروده هاي جدول ضربي و گزارشها ،داستانهاي منظومي كه در بهترين نمونه ها فقط از ويژگيهاي بيروني و رو ساختي اين غزل بهره مي بردند. در اين ميان مدعيان بسياري نيز پيدا شدند كه هر كدام خود را بنيانگذار اين غزل مي دانستند بي آنكه مثلا به تاريخ آغاز فعاليتهاي ادبي شان يا زمان چاپ نخستين سروده خود در مطبوعات كه در اغلب موارد به پس از چاپ اين دو كتاب بر مي گشت اشاره كنند. داستان نامگذاريها و مانيفستها به همين دوران برمي گردد.از همين زمان بود كه ابتدا نام غزل فرم رواج يافت و بعد غزل پست مدرن و غزل خودكار متولد شدند و مانيفستهايشان منتشر شد و اخيرا مانيفست شعرهمگرا در آستانه انتشار است. از خاطرم نمي رود روزهاي نخستي كه يكي از اين آقايان ادعاي ايجاد سبكي تازه به نام غزل فرم را نموده بود. يكي ديگر از اين دوستان در پاسخ به او به ريشه هاي اصلي اين جريان و تاثيري كه محمد سعيد ميرزايي بر شعر آنها داشت اشاره كرده بود. جالب اينكه همان دوست پاسخ گو امروز از مدعيان ابداع اين جريان در غزل است.
غزل نئو كلاسيك حاصل درك و دريافت درستي بود كه تعدادي از شاعران آن سالها از تحولات ادبي پس از نيما داشتند و آنچه در غزل دهه هفتاد اتفاق افتاده است ادامه طبيعي غزل نئو كلاسيك است. متاسفانه افراطها ي بعضي از شاعران جوان مانع معرفي درست اين شعر به مخاطبان امروز شعر فارسي شده است.
اما نگاهي گذرا به تاريخ ادبيات و آنچه دردهه هاي گذشته اتفاق افتاده نشان مي دهد كه آنچه پس از اين هياهوهاي ادبي باقي مي ماند شعر اصيل و غزل اصيل است.

شعر معاصر ايران
001296.jpg
علي محمد مؤدب
(۱)
من پُرم از كسي از چشم قشنگي از نو
باز عشق است؛ غمي از نو و رنگي از نو
باز لرزيد به خود قلب زلالم؛ گويي
مي دود رو به دل آينه سنگي از نو
زخمي از حمله ي پيشم؛ چه خيالي دارد؟!
با گوزنانگي ام چشم تفنگي از نو
ضربِ دستان تو كافي است،  مبادا دَهَدَم
نوشداروي نگاه تو شرنگي از نو
بي بلا نيست شب كوه كه ساكت مانده است
ماه دارد سر تسخير پلنگي از نو
(۲)
صد رقم دلداده با ناز و ادايش جمع شد
كاسه مي گرداند؛ كلي دل برايش جمع شد
گرد و خاكي كرد زلفش، گردبادي شد عجيب
بادهاي بي سر و پا در هوايش جمع شد
ختمِ تردستي ولي يك دست را رودست خورد
دست و پايي زد چو قلبم؛ دست و پايش جمع شد
دستمال و موش و كفتر داشت؛ اما ناگهان
مارها در آستين هاي ردايش جمع شد
جار مي زد؛ مشتري ها يك به يك كر مي شدند
پير شد؛ غم هاي دنيا در صدايش جمع شد
كاسه مي گرداند چشمش؛ چشم ها درويش بود
كاسه مي گرداند چشمش؛ اشك هايش جمع شد
(۳)
بكش اين را به نگاهي، كه من آن را بكشم!
كمكم كن همه ي ديده وران را بكشم!
بايد از غيرت عشق تو چو چنگيز مغول
روز و شب يكسره ابناي زمان را بكشم!
مثلاً كار من اين است كه امشب بروم
اصفهان، تا به سحر نصف جهان را بكشم!
ببرم عقربه ها را به عقب تا كه سر ِ
خواندن از ناز تو مرحوم بنان را بكشم!
يا نه هر طور شده؛ سعي كنم توي دلم
اين همه هول و وَلا و هيجان را بكشم
آخرش، چاره ام اين است گمانم كه شبي
خودم اين شيفته ي دل نگران را بكشم!

شايد فردا...
بي تأثيرپذيري از شعر ديگران
001302.jpg
اميرحسين محبي
منصور ملكي : اميرحسين محبي ۱۵ ساله،  شاگرد كلاس دوم دبيرستان در خانواده اي اهل فرهنگ پرورش يافته است. خانواده دو پسر ديگر هم دارند و همه به تشويق خانواده علاوه بر زبان انگليسي _ كه بسيار خوب مي دانند _ فرانسه هم مي خوانند، هر سه سال هاست با موسيقي كلاسيك آشنايند و با مهارت پيانو مي نوازند. اما شگفتي خانواده از شكوفايي اميرحسين در زمينه شعر امروز است كه هميشه آن را از خانواده مخفي نگه داشته است.
اميرحسين شعرهايش را به دبير ادبيات فارسي اش مي سپارد، دبيرش خيلي زود در مي يابد كه شعرهاي او، بي تأثيرپذيري از شعر ديگران و با زبان ساده و خاص خود شعرهايي است سرشار از جوهر شعري، با نگاهي ساده و معصومانه و در عين حال هوشمندانه، به اطراف و زندگاني، گاه در اعتراض به «دانش رسمي» (شعر درختان خوشبخت) و گاه دست انداختن آدم هاي پرت از شعر (شعر بهترين شعر دنيا) و گاه نگاه به فضاهايي ناشناخته و سوررئال در شعر امروز (شعر افق) و بالاخره برخورد با ماديات (شعر پول). اميرحسين از اميدهاي شعر امروز خواهد بود، اگر همچنان ادامه دهد.
درختان خوشبخت
وارد مدرسه نمي شوم
برمي گردم و به كوچه نگاه مي كنم
در سرتاسر كوچه درختان چنار
برهنه و ساكت و خوشبخت ايستاده اند
صد، دويست، سي صد ...
چند سال عمر مي كنند
بي آن كه به مدرسه بروند؟
بيشترين زجري كه مي كشند
يادگاري هاي ليلا و جواد است
ولي هيچ وقت نگران كنكور نيستند
اي كاش درخت بودم.
بهترين شعر دنيا
شعري نوشتم
بهترين شعر دنيا
در كلاس خواندم
همه دست زدند
معلم عنوانش را ديد
نمره داد: پنج!
گفتم: چرا؟
گفت: از اسمش خوشم نيامد.
افق
از تخته سنگ بالا رفتم
گويي سال ها گذشته بود
باد خنك مي وزيد
و گرد و خاك را به صورتم مي زد
در انتظار غروب بودم
اما از آن بسيار فاصله داشتم
به خط آخر دريا نگاه مي كردم
در افق، خودم را ديدم
بر روي آب شناور بودم
و خورشيد من پايين مي آمد
آن قدر كه چون خاموش شد
من هم رفته بودم.
در ميان
نمي دانم كه دوستت دارم يا كه نه
دوستت دارم، اما آن قدر نيست كه نامش ببرم
تو هر روز يك جوري
گيجم مي كني
آيا تو همان كسي هستي كه بودي؟
در ميانم
كه دوستت دارم
يا نمي توانم دوستت بدارم
به من بگو!
مي توانم.
پول!
چرا نبايد غروب را يك بار هم ببينم
زمانم در ستايش تو مي گذرد
زبانم در چاره تو مي چرخد
بهارم در حد نگاه تو مي گذرد
تو انگيزه همه جنگ ها
دوستي ها
دوري ها
جهت ها
زندگي ها
و زندگي  من
در لمس و صداي باد از ميان تو مي گذرد!
در هر خانه اي كه هستي
نور و اميد
شادي و مستي
معناي هستي
كه مي گويد تو خوشبختي نيستي؟
مؤمن و كافر
در تكاپوي روزانه خود
چه مي جويند؟
آن بنده خدا جاي نمازش رايگان نيست
مسجد از خدا نمي رسد!
حافظ و سعدي و مولانا
پندم دهند
كه تو شاعري نه تاجر!

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |