سه شنبه ۲۸ تير ۱۳۸۴
قلب مومن عرش الرحمن است - واپسين بخش
در كرانه بي كران
001311.jpg
سيدحسين نصر
ترجمه: عليرضا رضايت
اشاره: در جستار پيشين اين مقاله اشاره شد كه عقيده مركزيت قلب براي وضعيت انسان عقيده اي كلي است، همچنين است رابطه قلب با عقل، حكومت و وحدت.
شايد بتوان آموزه كلي قلب را كانوني درنظر گرفت كه هم انسان را به عالم معنا (روح) و مراتب عالي تر وجود پيوند مي دهد و هم وسيله اي است براي دستيابي به عالم باطني. آنچه درپي مي آيد سعي در ايضاح اين عنصر كانوني هستي دارد كه در واپسين بخش اين مقاله از نظرتان مي گذرد.

در ژرفاي قلب، فؤاد قرار دارد و در فؤاد دو چشم وجود دارد، يك چشم خدا را مي بيند و چشم ديگر جهان ديگر را نظاره گر است و اين دو با هم متحدند، برخلاف چشمان بيروني (مادي) ما كه به لحاظ تعداد دو عدد هستند و كثرت را مي بينند، چشم باطن قلب در اصل يكي است، اما قادر است دو عالم را نظاره كند. بنابر اين، اين چشم قادر است كثرت را به وحدت تبديل كند. زماني كه چشم دل باز مي شود، انسان نه تنها مي تواند وحدت را بنگرد بلكه قادر است وحدت را در كثرت و كثرت را در وحدت بنگرد و از اين طريق به اعلا درجه توحيد نايل گردد.
براي آن كه اهميت دل را براي ايمان و عشق الهي از ياد نبريم لازم به ذكر است كه اولاً به گفته قرآن و احاديث، ايمان واقعي، با قلب در ارتباط است و نه با زبان يا ذهن به تنهايي. اعتقاد واقعي، اعتقاد قلبي است. ثانياً قلب نه تنها جايگاه عشق انساني است بلكه قرارگاه عشق الهي نيز است. آتش عشق، دل را مي سوزاند و اينجاست كه فرد محبوب را مي يابد.
قلب راز- آشنا منبع نوري است كه از اشراق باطن و از گرماي ناشي از عشق حق سرچشمه مي گيرد. معرفت و عشق در يك مرتبه و در يك حقيقت واحد با هم متحدند، درست همانند نور و حرارت برخاسته از آتش و كانون اين آتش مقدس، قلب (دل) است. اگرچه دل حقيقتي واحد است اما همانند معرفت و عشق به خدا مراتب و درجاتي دارد. بسياري از مشايخ صوفيه نظير مولوي، عطار و نوري به هفت مرتبه قلب اشاره كرده اند و براي هر يك، اصطلاحات مختلف و خاصي به كار برده اند. حكيم ترمذي اين مراتب را با قلاع متحدالمركز نفس يكي مي داند كه هريك پوشش مخصوص خود را دارند و از دروني ترين مرتبه قلب حفاظت مي كنند آنها همچنين از قلاع حصين باطني كه تنها از راه جهد عظيم معنوي نفوذ بدان ميسر است، محافظت مي كنند.
همان گونه كه بيان شد، اين الگو بسيار به الگوي سنت ترزا آويلايي در خصوص توصيفش از قلاع (دژهاي) باطن شباهت دارد. ايده قلب هاي متحدالمركز ساخته شده از منازل مستحكم كه توسط ديوارهايي محافظت مي شوند را مي توان در منابع مسيحي و صوفيانه، هر دو يافت.(۳) اين گونه قرابت ها و تشابهات، حاكي از تأثيرات تاريخي و شباهت ريخت شناختي، هر دو است. اما گذشته از اين، آنها به تعاليم كلي فلسفه جاودان در خصوص قلب و مراتب وجود آن كه با مراتب و درجات عالم صغير در ارتباط است، اشاره مي كنند.
با تحليل اصطلاحي عربي كه به قلب نزديك است- قليب (به معناي چشمه)- مي توان به بعد ديگري از حقيقت قلب اشاره نمود. قلب چشمه اي است كه آب حيات، معرفت و عشق از دل آن فواره وار بيرون مي جهد. در اسلام، آب نماد خالص لطف و رحمت خداست. مي توان گفت از آنجا كه دل مؤمن سرشار از لطف، رحمت و رحيميت خداست به هنگام كنار رفتن پرده دل، آب رحمت و لطف خدا از چشمه دل مؤمن فوران مي كند. از اين روست كه در لسان حديث، قلب (دل) بعضاً ينبع الحكمه خوانده مي شود. بنابر حديثي بسيار مشهور كه در بسياري روايات مي توان يافت و از اهميتي بنيادين براي تصوف عملي برخوردار است «كسي كه به اربعيني خود را براي خدا خالص كند، خداوند چشمه حكمت دلش را بر زبانش جاري مي سازد» اين حديث، عمل معنوي را نيز مستقيماً به ابزار دستيابي به قلب پيوند مي دهد و از طرفي روش زدودن زنگار از آينه دل را نشان مي دهد تا آب حكمت از قلب در زبان جريان يابد.
اگر قلب حقيقتي اين چنين است [كه توصيف كرديم] پس همه آن چه فرد به منظور دستيابي به ادراك معنوي بايد انجام دهد، نفوذ به درون و باطن قلب است. مسأله اينجاست كه براي انسان هبوط كرده، اين قلب اگرچه در كانون وجود ماست اما ديگر به آساني قابل دستيابي نيست. انسان هاي عصرطلايي يا پيش از هبوط- آنها كه زندگي فطري داشتند- به قلب بدون واسطه دسترسي داشتند. آنها در قلب مي زيستند؛ يعني با خدا و در خدا مي زيستند. اما در اثر يك سري هبوط ها، قلب روز به روز دست نيافتني شده، در صدها هاله فرو رفت؛ هاله هايي كه همانا نيروهاي بسيار قوي روانشناختي اند. بسيار پيشتر از دوران مدرن، قلب دخمه و غاري بوده كه تنها راه دستيابي به آن جهدي پهلوانانه بود و «معرفت به اسرار» درون اين غار كوششي طاقت فرسا را مي طلبيد. در واقع، تشبيه قلب به غار در سينه انسان، تشبيهي جهاني است. در اسلام داستان پناه گرفتن پيامبر اكرم(ص) به همراه ابوبكر در غاري در راه هجرت از مكه به مدينه نزد اهل تصوف نه تنها بيانگر رويدادي تاريخي است بلكه به يك واقعيت قلبي فرا تاريخي و فرا شخصي نيز اشاره دارد. مولوي نيز در يكي از غزل هايش دقيقاً به همين حقيقت اشاره مي كند، آنجا كه مي گويد:
اين سينه را چون غار دان، خلوتگه آن يار دان
گر يار غاري هين بيا، در غار شو، در غار شو(۴)
اما چگونه مي توان به غاري كه در آن بر انسان هبوط كرده بسته شده است، وارد شد؟
پاسخ در حقيقت «الرحمن» نهفته است، الرحماني كه عرش آن، دل [مؤمن] است. خداوند از طريق صفات لطف و رحمتش پيام هايي نازل فرموده كه ابزار لازم را براي دستيابي به قلب مهيا مي كنند. اولين لازمه پذيرش اين ابزار ايمان قلبي است. ايمان عنصر ضروري سهيم شدن در وحي الهي و شرط لازم كارآمدي ابزار فراهم شده توسط آن است كه انسان را نجات مي دهد و ملكوت باطن را بر وي مي گشايد. اما به منظور نفوذ در قلب به مثابه كانون وجود ما، انجام اعمال معنوي مورد تأييد سنت نيز ضرورت دارد. در اسلام  الذكر كه در واقع نماز قلب به شمار مي رود، در صدر اين اعمال قرار دارد. الذكر (كه خداوند خود آن را تعيين كرده است) به همراه الفكر (كه براي تمركز ذهن و غلبه بر خواطر لازم است) بسان تيري است كه از دستان مرشد يا راهنماي معنوي رها شده و به سوي قلب مي تازد. در اسلام، نيروي اصلي كه اين تير را به سوي قلب سوق مي دهد، ولايه يا ولايت است. از اين رو است كه انجام اعمال معنوي (كه وحي آنها را تعيين كرده است) تنها در صورت قرار گرفتن آنها در چارچوب يك دين راست و از طريق هدايت معنوي منظم حائز اعتبار خواهد بود. بدون وجود يك سنت و دين راست انسان نمي تواند حجاب هاي قلب را كنار زند و آن را از گزند قواي اهريمني ايمن بدارد. انجام اعمال معنوي كه نزد اهل آن قرار دارد، بنا بر معيارهاي موجود در سنت، مستلزم دارا بودن دو عنصر اعتقاد و عمل در حد اعلاي خود است. به بيان دقيق تر، اين امر مستلزم كسب فضائل معنوي است كه بدون آنها انسان حق ورود به مركز قلب را ندارد و اين اكتساب نه تنها بيانگر تفكر در مورد اين فضائل و صحبت راجع به آنهاست بلكه از همه مهمتر بيانگر وجود اين فضائل نيز است چرا كه آنها (كه در نهايت به خداوند تعلق دارند) شرايطي را مي سازند كه ما از طريق آن به لحاظ وجودي در امر قدسي سهيم مي شويم. اين كه آيا اعمال معنوي ما را فضيلت مند مي كنند يا فضائل براي يك عمل معنوي ضروري است(؟) خود، موضوع پيچيده اي است كه  در حوصله اين مقاله نمي گنجد. در مورد قلب، ذكر اين نكته كافي است كه به منظور ورود به قلب به مثابه كانون معنوي وجود ما (كه مطهر نيز هست)، پاكي خود فرد و لياقت اقامت در محل منزهي كه وارد آن مي شود شرط لازم است.
ممكن است گفته شود قلب انسان، همان گونه كه در بسياري از متون مقدس نيز آمده است، همواره پاك نيست. استفاده از اصطلاح «قلب» در معناي عادي آن مطمئناً چنين ديدگاهي را توجيه مي كند. اما اين فهم عادي از معناي قلب كه همه ما با آن مأنوسيم با آن قلبي كه جايگاه «الرحمن» است بسيار تفاوت دارد. با اين همه، اين هر دو چندان هم بي ارتباط با هم نيستند. از اين روست كه پيامبر اكرم(ص)  ذكر را صفابخش قلب مي دانند و البته مراد آن حضرت آن قلبي است كه غبار و زنگار آن را پوشانده است و نه آن قلبي كه عرش الرحمن است و نيازي به صيقل و پاكسازي ندارد. به هر تقدير، در زندگي معنوي نه تنها زدودن قلب از زنگار بلكه پاك نگهداشتن و حفظ آن از آلودگي ها نيز ضروري است.
در تصوف، كه قلب را همچو كعبه مي دانند، گفته شده است كه قلب انسان هبوط كرده همانند خانه كعبه پيش از ورود اسلام؛  يعني زماني كه بت هاي بسياري در آن قرار داشت، زماني كه پيامبر(ص) مكه را فتح نمود، ابتدا به سمت كعبه رفت و از علي بن ابيطالب و بلال حبشي خواست تا تمام بتها را بشكنند تا خانه خدا كه ميراث آدم و ابراهيم است از لوث شرك پاك شده، بوي توحيد فضاي آن را عطرآگين كند.
از طريق انجام اين عمل معنوي، شخصي كه مي خواهد به خدا برسد، بايد تمام بت هاي قلبش را بشكند و آن را از ماسوي الله بزدايد: اينجاست كه خداوند، خود در قلبش تجلي مي كند، خداوند يكتاست و هيچ گاه در جايگاه بت ها حاضر نمي شود. افسوس كه قلب بسياري از افراد در دوران جاهليت آكنده از بت بود. در تصوف آنها كه در پي صراط مستقيم هستند هنگام «اهليت» آموزش مي بينند و زماني كه براي نخستين بار قدم در راه مي نهند بايد دل خود را تنها براي خدا نگهدارند، چرا كه او تنها مرشد كعبه دل است. اين شعر ابن عربي در پاسخ به كسي سروده شده كه بر در قلب صوفي مي كوفت: «ليس في الدار غيره ديار»
قلب انسان به واسطه راز خلقتش همچو وجودي كه «الرحمن» در كانونش قرار گرفته است، في نفسه، اسم اعظم خدا به شمار مي رود. از اين رو است كه در اسلام گفته شده كه اولياء (زنان و مرداني كه قلوب آنها مجلاي اسماء و صفات حق است) خود، اسامي خدايند. ذكر ابزار مقدسي براي فهم و تحقق بخشيدن به اين حقيقت متعالي است. عالم صغير انسان به گونه اي خلق شده كه مي تواند صدا را به نور تبديل كند اين بدان معناست كه ذكر زباني در نهايت به نور قلب تبديل مي شود. كلام انسان در نماز، نور ديده دل مي گردد. آن كه خالص، صبور، غيور و مؤمن به خدا باشد صاحب قلبي منور خواهد گرديد. اين انسان به واسطه ذكر قادر است غبار و زنگاري را كه روي دل را پوشانده است، بزدايد؛  دلي كه ذاتاً نوراني و مصفاست. از آنجا كه قلب در مركز وجود ما قرار دارد، آنگاه كه نور باطن مكشوف گردد سراسر وجود انسان را در بر مي گيرد.
مخلص كلام اين كه ذكر، في نفسه، قلب معنوي است. ذكر آن گونه كه در تصوف انجام مي شود بالاترين درجه نماز قلب است و توسط قلب انجام مي گيرد (در واقع، بالاترين درجه ذكر در تصوف ذكر قلبي است). طريقت معنوي صوفي عبارت است از نفوذ به درون قلب و البته با ذكر و در نهايت، فهم هر دوي آنها. اين، نه تنها ذكر گفتن بلكه تبديل به ذكر، زيستن در كانون قلب و تجربه و شناخت تمام تجليات آن است.
شناخت از اين كانون مقدس به انسان اين امكان را نيز مي دهد تا از عالم ماده به عالم معنا (به گفته مولوي) سفر كند، چرا كه قلب نه تنها مركز و كانون است، بلكه محل و جايگاه معنا نيز هست. آن كه به قلب در معناي معنوي آن دست يافته است همچنين قادر است تا قلب اشياء خالصه صور مقدس را بنگرد و به وحدت دروني آنها پي ببرد و نيز مي تواند اين كلام برخاسته از دل فريتهيوف شوئون كه «وحدت متعالي اديان» ناميدش را تأييد كند. اين اصطلاح از منظر قلب «وحدت فطري (باطني) اديان» نيز مي تواند باشد، البته فطري اي كه متعالي نيز هست.
اهل تصوف عمدتاً از دين دل حرف مي زنند كه شوئون آن را religio cordis مي نامد. دين دل (كه به هيچ وجه شباهتي به دين مجزا ندارد)، آن حقيقت اساسي و فراماده اي است كه در قلب تمام اديان راست نهفته است، حقيقتي است كه تنها راه دستيابي به آن اديان سنتي و راست عقيده اند. مولوي نيز در ابيات ذيل به همين religio cordis اشاره دارد:
مذهب عاشق ز مذهب ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست (۵)
افزون بر اين، قلب ضمن آن كه آماده پذيرش تجليات الهي است و همزمان نيز در مرتبه عالم معنا قرار دارد، جايگاه تجلي صور مقدسه مختلف است و عارف قادر است از طريق معرفت قلبي اش وحدت دروني اديان را دريابد و همزمان از تفاوت هاي ظاهري و حرمت صور مقدس آنها آگاه گردد. شعر معروف ابن عربي كه پيشتر به آن اشاره كرديم، به خوبي اين حقايق را جمع بندي مي كند.
انسان از طريق ذكر، آن هم در چارچوب يك دين راست به قلب باطن، جايگاه خداوند رحمن، راه مي يابد. همچنين با نفوذ به كانون قلب از مرز ظاهر گذشته به ساحت باطن گام مي نهد. اينجاست كه قلبش چشمي مي شود كه با آن خدا را مشاهده مي كند و باز چشمي مي شود كه خدا نيز به او مي نگرد. به هنگام حضور خداوند، خودي براي فرد باقي نمي ماند. انسان در اين لحظه صرفاً آينه اي است كه صفحه اش هيچ نيست، لكن همه چيز در آن انعكاس يافته است. انسان معنوي، در اين قلب [آينه گون] صميمانه با خداوند مي زيد.
با منشأ تمام مظاهري مي زيد كه تجليات بيروني آنها زيبايي هاي موجود در جهان اطراف ما را تشكيل مي دهند. او در آن باغ درون، در آن بهشت باطن زندگي مي كند و همواره از باغبان هميشه حاضرش با خبر است. انسان در عالي ترين درجه ادراكش درمي يابد كه: تمام مظاهر در برابر منبع خود هيچ نيستند، خانه چيزي جز بازتاب صاحب خانه نيست، تنها يك حقيقت وجود دارد، كه از طريق مظاهر و تجليات بي كرانش در آينه هاي هستي، كثرات و تمايزات آشكار من و تو، او و آنها و ما و تو را پديد مي آورد. در كانون قلب تنها يك حقيقت فراتر از هر صورتي قرار دارد.
خوشا به حال كسي كه پيش از آن كه چشمان ظاهرش به هنگام مرگ بسته شود، چشم دلش را به مدد الهي گشود و خوشا به سعادت كسي كه پيش از مرگ چشمش به جمال محبوب روشن گرديد.
*پي نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |