پنجشنبه ۳۰ تير ۱۳۸۴
گفتگو با دكتر عماد افروغ
نگاه فلسفي به سنت
001401.jpg
يوسف فاطمي
«به لحاظ معرفتي و هستي شناختي، آشتي بين سنت و مدرنيته معني ندارد و حتي برقراري پيوند بين اين دو ممكن نيست. اما در سنت گرايي  ما مدافع نگاه فلسفي به سنت هستيم.» جملات فوق بخشي از نظرات دكتر عماد افروغ رئيس كميسيون فرهنگي مجلس هفتم در گفتگو با همشهري مي باشد.
افروغ در اين گفتگو تأكيد كرد: «اصل جهاني شدن يك پروژه مورد ترديد و يك حباب است. مهمترين مانعي كه بر سر ترويج جهاني شدن ديني قرار دارد، اين است كه دنيا هنوز عادت به فلسفي فكر كردن ندارد. چون اگر دوباره پاي فلسفه به ميان بيايد، پاي نگاه حكيمانه ،نگاه تبيين گرا و نگاه اصل گرا هم به ميان مي آيد و اين با منافع عده اي تضاد دارد.» مشروح اين گفتگو از نظرتان مي گذرد.

*شما در گفتگوي قبلي خود با همشهري از اهميت حق فرهنگ و زمينه سازي براي برخورداري مردم از حقوق فرهنگي صحبت كرديد و از طرف ديگر چهار چالش سنت و تجدد، روشنفكري، جهاني شدن و هويت ايراني را به عنوان مهمترين چالش هاي جامعه ما ذكر كرديد. به نظر شما زمينه سازي براي برخورداري مردم از حقوق فرهنگي ، چه نسبتي مي تواند با نوع مواجهه ما با آن چهار چالش داشته باشد؟
- سؤال خوبي است چون اين مباحث داراي حلقه واسطي هستند كه همه را به هم مرتبط مي كند.
* مثلاً مسأله سنت و تجدد، چگونه ارتباطي با برخورداري از حقوق فرهنگي دارد؟
- در بحث سنت و مدرنيته معتقدم كه سنت با يك نگاه فلسفي و مدرنيته با يك نگاه فلسفي، با يكديگر قابل جمع نيستند و شما براساس يك نگاه فلسفي به سنت به اين نتيجه مي رسيد كه بايستي به يك غايت، ذات و مبدأ و اصل معتقد باشيد و اينها حلقه هاي متصل  بهم اند.
يعني انكار هر كدام از اين سه، انكار آن ديگري است. در نگاههاي سنت گرايانه همه چيز نهايتاً به يك اصل ثابت برمي گردد و اين اصل ثابت اسامي مختلفي مي تواند داشته باشد: وجود ضروري، حقيقت الحقايق، ارزش غايي، يا به تعبير ما؛ حضرت حق. مدرنيته، هر چند به نام انسان گرايي مطرح مي شود، اما از سوي ديگر، اصل را انكار مي كند و مدعي است كه جانشين خدا شده است. اگر در سنت، انسان كوچك شده خدا بود، در مدرنيته، خدا كوچك شده انسان مي شود و از همين جاست كه خدا در تلقي مدرن، يك تصور غلط و حتي مايه از خودبيگانگي معرفي مي شود كه بايد آن را انكار كرد و اين، به خاطر اين است كه اومانيسم يا انسان گرايي مدرن باحذف خدا شكل مي گيرد وحاصل اين اصل زدايي جز انسان مردگي نيست. يعني اومانيزمي كه آمده تا انسان را جانشين خدا و محور هستي قرار دهد و اصطلاحاً خرد خود بنياد را گسترش بدهد، مرگ انسان را رقم مي زند و اين مرگ را در دو مقطع تاريخي شاهد بوديم. يكي در دوراني كه نيچه بحث هيچ انگاري معرفتي و مرگ خدا را مطرح مي كند و ديگري در دوره پست مدرنيسم.
به لحاظ معرفتي و هستي شناختي، آشتي بين سنت و مدرنيته معني ندارد و حتي برقراري پيوند بين اين دو ممكن نيست اما اين همه در سنت گرايي با نگاه فلسفي مطرح مي شود اما در سنت گرايي با نگاه اجتماعي، ما نقد هايي را به سنت هم وارد مي كنيم يعني ما مدافع نگاه فلسفي به سنت هستيم نه مدافع نگاه اجتماعي به سنت. در آنجا معتقد هستيم كه سنت بايد نقادي بشود. با نگاه اجتماعي، مي بينيم كه پوسته اي از سنت را بايد پذيرفت و در عين حال حلقه هايي از سنت را بايد نقادي كرد.
* نقد اجتماعي سنت چه رابطه اي مي تواند با برخورداري از حق فرهنگ داشته باشد. اساساً ابعاد چالش سنت و تجدد چه نوع نسبتي با مسأله حقوق فرهنگي برقرار مي كند؟
- ابعاد مسأله حقوق فرهنگي در ارتباط با چالشي به نام چالش سنت و مدرنيته، در همان نگاه فلسفي به سنت كه تشريح كردم، معني پيدا مي كند. به اين ترتيب كه اگر قرار شد اصل گرايي پايه و اساس مقوم تعريف سنت باشد، جامعه ايراني تا خودش را شناخته و داراي شناسنامه ملي شده، همواره اصل گرا و خداگرا و داراي هويت ديني بوده است كه در اعتقاد به همان اصل شكل مي گيرد. اين نگاه فلسفي ايرانيان، در زندگي اجتماعي هم تجلي داشته است. درواقع اين اصل گرايي كه دلالت بر نوعي نگاه سلسله مراتبي دارد به هيچ وجه يك گرايش صرفاً نظري نبوده و داراي تجليات طولي نيز بوده است. من هميشه چهار خصلت را براي هويت ايراني ذكر كرده ام: يكتا پرستي، نگاه سلسله مراتبي، تلفيق دين و سياست و اعتقاد به آشتي ناپذير بودن حق و باطل. اگرچه يكتا پرستي، ابعاد فلسفي و نظري تر دارد اما سه خصلت ديگر، ابعاد اجتماعي پررنگ تري دارند كه هويت و فرهنگ ما را شكل داده است چون همان طور كه عرض كردم فرهنگ، همان ميراث زندگي جمعي ما است. البته در اينجا بهتر است بگوييم هويت كه عنصري ثابت به رغم تغيير و تحولات يا وحدتي در عين كثرت است.
سؤال شما را اين طور مي توانم پاسخ بدهم كه با توجه به تعريف ما از فرهنگ به عنوان ميراث زندگي اجتماعي ما، برخورداري از حقوق فرهنگي كه در مواجهه با چالش سنت و مدرنيته با پاره اي مشكلات روبه رو شده است، در نگاه فلسفي، در گرو همان اصل گرايي است و حفظ پيامدهاي اجتماعي و تاريخي آن اصل گرايي، مربوط به نگاه اجتماعي است. بايد بگويم كه پذيرش اصل گرايي در نگاه فلسفي، به اين معني نيست كه نتوانيم پيامدهايي را كه به اسم آن اصل اما بيگانه با آن اصل هستند، مورد نقادي قرار دهيم. درواقع، اين يك محك است كه ما بتوانيم خيلي از عناصر اجتماعي گذشته را كه در عين تظاهر به اصل بودن، فاقد ارتباط با آن اصل هستند، نقادي كنيم. با يك نگاه سنت گرايانه و نگاه حق گرايانه جمعي و فرهنگي، مي توانيم بسياري از مؤلفه هاي چهارگانه فرهنگ خودمان را نقادي كنيم.
به عنوان جمع بندي بايد بگويم اگر بپذيريم كه سنت به لحاظ فلسفي، همان اصل گرايي است، به اين معني نيست كه قدرت نقادي تاريخي را از خودمان بگيريم. ما نقادي مي كنيم ولي بايد بدانيم كه هر نقدي محكي مي خواهد و ملاك هاي نقد را بايد در ابتدا مشخص كنيم.
اصولاً نقد، هنگامي امكان پذير است كه شما قائل به تبيين باشيد. اين يك مسأله اساسي است كه اخيراً در ارتباط با بحث ديگري با عنوان «ضرورت نقد در جمهوري اسلامي»  به آن پرداخته ام.
معتقدم كه با روش شناسي هاي اثبات گرا كه فقط روابط صوري و بيروني و مشروط را مي بيند، نمي توان قائل به تبيين بود. با روش هاي هرمنوتيكي هم اساساً نمي توان قائل به تبيين بود زيرا هرمنوتيك، اوج كارش را فهم مي داند و فهم و تفسير، اصولاً ارتباطي با تبيين ندارد. پس براي نقد بايد داراي نگاه رئاليستي بود و اگر بپذيريم كه يك نسبتي بين تبيين و نقد وجود دارد، حتماً بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه نسبتي بين تبيين و ساختارگرايي و اصل گرايي و جود دارد. من مي خواهم بگويم كه تنها، اصل گرايان و ساختارگرايان مي توانند نقد كنند.
با ابزار مدرنيته و پست مدرنيته، هيچ چيزي را نمي توان نقد كرد. يعني با ورود به وادي مدرنيته، شك شروع مي شود و با شك گرايي، نمي توان نقد كرد. چه چيز را نقد كنيم؟ براساس چه ملاك هايي و چه اصلي نقد كنيم؟ از چه زاويه اي نقد كنيم؟ اينها پرسش هاي مهمي است و به اين ترتيب، نقد پوچ و بي معني مي شود. معتقدم كه ما، به خاطر آن نگاه اصل گرايانه فلسفي مان، ابزارها و قابليت هاي لازم براي نقد را داريم و اصولاً به خاطر همان نگاه فلسفي مان است كه بايد به نقد اجتماعي سنت بپردازيم. البته نقد اجتماعي سنت به معني شمشير بر روي هر آنچه درگذشته بوده،  نيست. ما بايد پوسته اي از سنت اجتماعي را كه ريشه در آن اصل و هويت دارد، بگيريم و مابقي عناصري كه بيگانه با اصل هستند را كنار بگذاريم. بنابراين ما با نگاه فلسفي اصل گرا و سنت گرا هستيم و در عرصه اجتماعي، نوگرا هستيم و اين، به عنوان يك حق مطرح است. كساني كه بحث توسعه فرهنگي را مطرح مي كنند، بحث را در اين سطوح نظري دنبال نمي كنند. بلكه مي گويند هر توسعه اي بايد ريشه در فرهنگ آن جامعه داشته باشد و بيش از آن كه لازم باشد فرهنگ، خودش را با توسعه وفق دهد، سنت بايد خودش را با فرهنگ وفق بدهد. اصل اين بحث قابل قبول است ولي چنانچه آن را به ريشه هاي فلسفي اش برنگردانيم، يك نسبي گرايي فرهنگي غيرقابل دفاع پديد خواهد آمد كه در واقع ايجاد يك پلوراليسم در توسعه است كه در عين حال ابزارهاي روش شناختي نقد را از شما مي گيرد.
با ابزار مدرنيته و پست مدرنيته، هيچ چيزي را نمي توان نقد كرد. يعني با ورود به وادي مدرنيته، شك شروع مي شود و با شك گرايي، نمي توان نقد كرد.براي نقد بايد داراي نگاه رئاليستي بود و اگر بپذيريم كه يك نسبتي بين تبيين و نقد وجود دارد، حتماً بايد به اين نكته توجه
داشته باشيم كه نسبتي بين تبيين و ساختارگرايي و اصل گرايي و جود دارد

امروز وقتي كه بحث توسعه فرهنگي مطرح مي شود و وقتي گفته مي  شود كه توسعه بايد خودش را با فرهنگ وفق بدهد، اين را يك حق براي مردم مي دانند كه فكر مي كنم ارتباط فلسفي و اجتماعي چالش سنت و مدرنيته با زمينه هاي برخورداري مردم از اين حق را بيان كرده باشم.
قبل از ورود به بحث روشنفكري بايد تأكيد كنم كه نسبتي بين روشنفكري و حقيقت وجود دارد و همين طور نسبتي بين حقيقت و اصل وجود دارد و من نمي توانم برخلاف خيلي ها بپذيرم كه روشنفكر، نسبي گرا باشد. روشنفكري كه حقيقت گرا و اصل گرا نباشد را روشنفكر نمي دانم. روشنفكري كه نسبي گرا است، مي خواهد چه چيز را روشن كند و از چه چيز دفاع كند؟
اما روشنفكر حقيقت جو كه به يك ذات، غايت و اصلي معتقد است، مي گويد انسانها اين جوهر را دارند و براساس اين جوهر، اين حق را دارند و من اين حق را براي مردم روشن مي  كنم و شبكه هاي القايي و اغوايي قدرت را افشا مي كنم و اگر مردم متوجه نباشند، من آنها را آگاه مي كنم و حتي ممكن است مردم از وضع موجودشان راضي باشند و از پايمال شدن مصالح شان بي خبر باشند، اما وظيفه من آگاهي بخشي است و اين وظيفه روشنفكر، در پناه همان حقيقت گرايي و اصل گرايي قابل دستيابي است.
گاه ممكن است قدرتي اعمال بشود، ستيزي هم نباشد، رضايتي هم باشد اما روشنفكر بگويد اين رضايت، رضايت درستي نيست و مثل رضايت يك برده از وضع موجود است.
بنابراين صرفاًً  به استناد عدم ستيز و وجود رضايت نمي توان گفت كه حقي ادا شده است. ممكن است حاكمان با وسايل مختلفي كه براي جامعه پذيري دارند، مردم را شستشوي مغزي بدهند و يك روشنفكر با اتكا به اصل و حقيقت و آن طور كه بيشتر در تاريخ مي بينيم، با تأكيد بر عدالت و عدالت خواهي مي آيد آگاهي بخشي مي كند و به نظر من، وظيفه روشنفكر تا همين حد است.
با چنين تعريفي از روشنفكري، فكر مي كنم نسبت آن با سنت گرايي، اصل گرايي و حمايت از حقوق اجتماعي روشن شده باشد.علاوه بر بحث هايي كه به لحاظ هستي شناسي پيرامون روشنفكري مطرح است، يكي از خصلت هاي روشنفكر كه باب ارتباط با جامعه و فرهنگ و شرايط بومي را براي او مي گشايد، اين است كه روشنفكر بايد با زيست- جهان و زبان مردم آشنا باشد و به همين زبان سخن بگويد. فرق روشنفكر با يك فرد آكادميك يا عالم دانشگاهي اين است كه روشنفكر، ميان توده هاست، به زبان مردم مي نويسد، به دنبال ارتقاي علمي و انتشار مقاله علمي در ژورنال هاي معتبر نيست بلكه به دنبال نشر حرف هايش است. روشنفكر، برج عاج نشين نيست و وقتي حرف مي زند همه مي فهمند. به نظر من، اين يك خصلت  فرهنگي است. مردم، حق دارند از اين روشنفكران برخوردار باشند و اين جزو حقوق فرهنگي آنهاست. روشنفكرها هم بايد بدانند كه آگاهي بخشي، براي آنها يك وظيفه است.
* در مورد اين پروژه  آگاهي بخشي كه اشاره كرديد نظرات مختلفي وجود دارد كه چه كسي بهترين فرد براي انجام آن است. به نظر شما پروژه آگاهي بخشي در كشور ما ضرورتاً  با روشنفكري ديني پيوند مي خورد يا خير؟ و اساساً جايگاه دين در اين روشنفكري كه به آن اشاره كرديد، چيست؟
- اگر يك روشنفكر را مطابق ملاك هايي كه مطرح كردم، در نظر بگيريم، خواه ناخواه، هم به لحاظ هستي شناختي و هم به لحاظ تاريخي بويژه در تاريخ ايران، پاي دين به ميان كشيده مي شود و بلكه پاي دين در ميان است. ادعاي عجيبي است اما معتقدم كه روشنفكران در سراسر جهان، بالاخره نهايتاً  به يك اصلي مي رسند و آن اصل يعني خدا. به اين خاطر است كه بسياري معتقدند كه خط روشنفكري را در ميان مدرسان قديمي يا كشيشان هم مي توان دنبال كرد و قرار نيست كه روشنفكري، فقط با مدرنيته پيوند داشته باشد.
از طرف ديگر، روشنفكر اگر مي خواهد از برقراري يك نسبت تاريخي در ايران برخوردار شود، با توجه به زمينه تاريخي ما بايد به دين توجه كند چون فرهنگ ما يك فرهنگ ديني است و همانطور كه قبلاً  گفتم اگر فرهنگ را در لايه زيرين يا جهان بيني در نظر بگيريم و هويت را بيشتر در نسبت با جهان بيني مطرح كنيم، مي بينيم فرهنگ ايراني يك فرهنگ ديني بوده و هست و ايرانيان هيچ گاه بت پرست نبوده اند.
ما در بحث از هويت در پي وحدتي در عين كثرت هستيم و اين كه چه چيزي از گذشته تا به حال باقي مانده و آن وحدتي كه در همه تاريخ ما ديده مي شود يكتاپرستي است به عنوان خصلت  جمعي ايرانيان و در نتيجه مي بينيم كه زبان مردم يك زبان ديني است. بنابراين هم به لحاظ هستي شناسي و معرفتي، در روشنفكري پاي خدا در ميان است و معتقدم كه بويژه در تاريخ ايران، فقط با خداگرايي مي توان روشنفكري كرد و مي بينيم كه تاريخ ايران از معدود تاريخ هايي است كه بين هستي شناسي فردي و فلسفي و هستي شناسي اجتماعي، يك نسبت وثيقي وجود دارد.
*  اگر اين چهار چالش را مهمترين چالش ها بدانيم، فكر مي كنم مسأله هويت و سنت و تجدد، بايد اصلي ترين دغدغه روشنفكر باشد. در اينجا روشنفكر و روشنفكري با مسأله سنت و تجدد گره مي خورد در حالي كه شما قبلاً  گفتيد كه اين امكان وجود دارد كه كسي صرف نظر از عالم مدرن، روشنفكر باشد. به نظر مي رسد اين دو گزاره قابل جمع با يكديگر نباشند.
- دو مقوله را بايد از يكديگر جدا كنيم. حقيقتي به نام روشنفكري، عمري به قدمت حيات بشر دارد. آگاهي بخشي و روشنگري همواره انجام شده است.
حركت انبياء نيز در همين راستا است. مگر انبياء نمي آيند تا آن غل و زنجيرهاي معرفتي فردي و اجتماعي را از بشر دور كنند؟ آيا اين روشنگري و روشنفكري نيست؟ پيش از مدرنيته نيز حقيقت جوياني كه تلاش مي كنند انسان را آگاه بكنند و آنها را با مطالبات و نيازهاي حقيقي شان آشنا بكنند، وجود داشته اند. البته شايد به عنوان يك پديده تاريخي، مدرنيته باعث طرح مسأله اي به نام روشنفكري شده باشد.
قسمتي از روشنفكري را رنسانس ايجاد كرده است. به اين معني كه قسمتي از روشنفكري،  آن نگاه روشنگري فردگرايانه مربوط به دوران مدرنيته را مقدمه كار خود قرار داده در حالي كه بخشي ديگر داستان روشنفكري، عليه مدرنيته و حتي در واكنش به روشنگري فردگرايانه رقم خورده است. مخصوصاً  بعد عدالت خواهانه و چپ گرايانه و جمعي روشنفكري، عليه آن نگاه روشنگري فردگرايانه مربوط به دوران مدرنيته است.
بايد توجه داشت كه اولاً، مدرنيته هم داراي تاريخ است و اين تاريخ، يك تاريخ متحول است كه بايد به آن توجه شود. ثانياً، به لحاظ هستي شناختي و نفس الامري روشنفكري را نمي توان با مدرنيته پيوند داد. اما به لحاظ تاريخي مي توان گفت مدرنيته در يك دوره توانست وجهي از روشنفكري را زنده كند و در دوره اي ديگر و در چالش با آن وجه قبلي، وجه ديگري از روشنفكري را در دوره مدرن زنده مي كند.
اولين جلوه بارز روشنفكري مدرن، در دوره رنسانس و با روشنگري شناخته مي شود. روشنگري كه يك عقلانيت فردي تجربه گرايانه را دنبال مي كند، در انقلاب فرانسه نقش بازي مي كند و بلافاصله بعد از انقلاب فرانسه واكنش هاي جمعي ايجاد مي شود. نوستالژي هايي به سمت دوران قرون وسطي ايجاد مي شود. حركت هاي ديگري با جهت گيري مختلف ايجاد مي شود كه رومانتيزم آميخته با نگاههاي نوستالژيك، وجه غالب آنها است. به تدريج يك حركت جمع گرايانه روشنفكري شكل مي گيرد كه در آثار بونالد و ميستر و بعد از آن در آثار جامعه شناساني نظير وبر، ماركس و دوركيم شاهد آن هستيم. اين حركت درست در مقابل روشنگري ايستاده است و در اين موج دوم روشنفكري، آموزه هاي جمعي و گرايش هاي چپ گرايانه و عدالت خواهانه جمعي نقش مهمي دارد.
ثالثاً  قطع نظر از اين تاريخ خاص، اگر روشنفكري را مطابق تعريفي كه از آن ارائه شد در نظر بگيريم، مي بينيم كه به لحاظ هستي شناختي و نفس الامري، حقيقتي به نام روشنفكري قدمتي به قدمت تاريخ بشر دارد.
001416.jpg
«جهاني شدن» كه مي خواهد فرهنگ متناسب با سرمايه داري جهاني را ترويج كند
و هژموني اين نظام اقتصادي سرمايه داري را تحقق بخشد، عليرغم توفيق در برخي عرصه ها كه بيشتر مربوط به نمادها هستند، هيچ وقت نمي تواند در لايه هاي زيرين فرهنگ پيروز باشد

* آقاي افروغ با توجه به دسته بندي چهارگانه شما از چالش هاي مهم فرهنگي اين طور به نظر مي رسد كه جهاني شدن آن گاه يك چالش و تهديد است كه ما در سه زمينه منازعه سنت و تجدد، روشنفكري و شكافهاي هويتي دچار يك وضعيت نامطلوب باشيم. به نظر شما آيا جهاني شدن به تنهايي يك چالش است يا تابعي از چالش هاي سه گانه قبلي است؟
- سخن شما را اين گونه بايد كامل كنم كه اگر ما بتوانيم آن سه مسأله را حل كنيم، ما مدعي واقعي جهاني شدن خواهيم بود و اساساً چون جهاني شدن مورد ادعاي غربي ها مبتني بر مدرنيته و خرد خودبنياد مدرن است و اين خرد خودبنياد، «خود ويرانگر» است، نمي تواند امكان وجودي داشته باشد و تنها، «جهاني شدن» امكان وجودي دارد كه باور به غايت و ذات و اصل داشته باشد. و اين را من در نگاه به سنت و تجلي تاريخي اش تشريح كردم. بنابراين «جهاني شدن» كه مي خواهد فرهنگ متناسب با سرمايه داري جهاني را ترويج كند و هژموني اين نظام اقتصادي سرمايه داري را تحقق بخشد، عليرغم توفيق در برخي عرصه ها كه بيشتر مربوط به نمادها هستند، هيچ وقت نمي تواند در لايه هاي زيرين فرهنگ پيروز باشد. اين شكافي كه در جامعه خودمان مشاهده مي كنيم و براي ما خطرساز نيز هست، در واقع به نوعي حكايت گر عدم توفيق جهاني شدن فرهنگي متناسب با اقتصاد سرمايه داري است. در اين جهاني شدن، تغييرها از نماد شروع مي شود تا با مقاومت كمتري روبرو شود و همين مسأله رمز مقاومت لايه هاي زيرين فرهنگهايي است كه مورد هجوم روند فعلي جهاني شدن واقع شده اند.
البته بايد مواظب بود چون اگر چه معتقدم به لحاظ فلسفي جهاني شدن سرمايه داري، امكان وقوع ندارد، اما به لحاظ اجتماعي مي بينيم كه يكسري مرزها را درنورديده و گسترشهايي در قلمرو خود داشته است. بنابراين بايد مقاومت فرهنگي را افزايش داد و به تعبير من، خاكريزهايي بر سر راه ايجاد كرد.
مثلاً با تأسيس اتحاديه هاي منطقه اي فرهنگي و اقدامات مشابه مي توان جلوي اين جهاني شدن فرهنگي را كه دردسرآفرين شده است، گرفت. چون روند فعلي جهاني شدن كه اولاً اهداف اقتصادي خاصي را دنبال مي كند، مي تواند شكاف هويتي را دامن بزند، هويت ملي را دستخوش تغيير و تحول قرار دهد و بحرانهايي را در نظام فرهنگي جامعه ايجاد كند.
* صرف نظر از مناقشه هايي كه ممكن است از ادعاي عدم امكان جهاني شدن سرمايه داري مطرح شود سؤال من در ارتباط با بحث قبلي مان درباره زمينه هاي برخورداري مردم از حقوق فرهنگي است. به نظر شما جهاني شدن سرمايه  داري چه نقش مثبت يا منفي در برخورداري مردم از حقوق فرهنگي دارد؟
- جهاني شدن سرمايه داري اگر تحقق تمام عيار پيدا كند، نمي تواند خودش را به بعد اقتصادي محدود كند و بايد به صورت يك نظام اجتماعي پياده شود، چون اصولاً به اين ترتيب است كه مي تواند استمرار داشته باشد.
جهاني شدن يك پديده صرفاً اقتصادي نيست بلكه تحقق يك نظام اجتماعي با الزامات خاص سياسي، فرهنگي و اقتصادي است. از جمله مؤلفه هاي سياسي جهاني شدن، يكي كاهش نقش دولتها و افزايش نقش بازيگران ديگران است. و از جمله مؤلفه هاي اقتصادي آن، افزايش قدرت مانور سرمايه و شركتهاي فراملي است. در اين رابطه كسي كه بهتر از ديگران توانسته ماتريس جهاني شدن اقتصادي را به تصوير بكشد، مانوئل كاستلز است كه سه بعد فني، اقتصادي و اجتماعي براي جهاني شدن قائل است. در بعد فني تكيه اصلي بر فناوري اطلاعات است، در بعد اقتصادي، اطلاعات گرايي به مثابه شيوه جديد توسعه مورد نظر بوده است و بعد اجتماعي را نظام سرمايه داري شكل مي دهد و آرايش بعد فرهنگي توسط شعارهايي نظير حقوق بشر و دموكراسي انجام مي شود و اين شعارها در واقع وجه هژمونيك همان مؤلفه هاي سياسي اقتصادي است، به اين معني كه نظام سرمايه داري هيچ گاه نمي تواند صرفاً با مؤلفه اقتصادي خودش استحكام پيدا كند و حتماً بايد مؤلفه هاي سياسي و فرهنگي هم حاضر باشند تا نظام اجتماعي سرمايه داري استحكام و استمرار پيدا كند. هر نظام اجتماعي سه وجه و سه عنصر سياسي، فرهنگي و اقتصادي دارد و در صورت ناهماهنگي بين اين سه، نظام اجتماعي دچار «ازجا دررفتگي» مي شود.
سخن من اين است كه سرمايه داري غربي نمي تواند مدعي جهاني شدن باشد و اساساً مقوله حقوق بشر كه وجه هژمونيك جهاني شدن است با اعتقادي مغاير با اصول ليبراليستي مدرنيته پيوند خورده است. دفاع از حقوق بشر در بستر باوري امكان پذير است كه برپايه اصل گرايي، غايت گرايي و جوهرگرايي استوار است.
حقوق بشر كاذبي كه برپايه اصول ليبراليستي مدرنيته ترويج مي شود، صرف نظر از ايرادات فلسفي كه به بنيان هاي آن وارد است، خواه ناخواه با نگاه هاي فرهنگي سنتي ما مغايرت دارد. در واقع در راستاي تقويت بعد هژمونيك سرمايه داري است كه دموكراسي سازي در دستور كار قرار مي گيرد كه مي تواند چالش هايي را در فرهنگ هاي غيرغربي ايجاد كند و مانعي بر سر راه تأمين حقوق فرهنگي مردم باشد.
* مشخصاً در مورد جامعه ايران چه مشكلاتي به اين ترتيب ايجاد مي شود؟
- طبيعتاً جامعه اي كه در تمام طول تاريخش هويتي مبتني بر اصل گرايي و خداگرايي داشته است نمي تواند اكنون بنا را بر انسان گرايي قرار دهد. البته اين از زاويه نگاه فلسفي مطرح مي شود و من چون به بحث هاي مبنايي علاقه مندم از اين زاويه نگاه مي كنم.
همچنين پلوراليسم يا تكثر گرايي در معني و جوهر كه در همين راستا مطرح مي شود و منجربه نسبي گرايي و شك گرايي غيرقابل دفاع مي شود، مغايرت با حق فرهنگ مردم ما دارد. همين طور، تكيه بر انسان گرايي كه نفي كننده اصل گرايي است با فرهنگ تاريخي ما مغايرت دارد.
مسايلي در دنيا اتفاق مي افتد كه همه در راستاي القاي هژموني و وجه فرهنگي نظام سرمايه داري است و امروزه مسائل مختلفي كه در حوزه هاي سياسي و اقتصادي مطرح مي شود عمدتاً داراي يك وجه فرهنگي بسيار بارز است. مثل كنوانسيون رفع كليه انواع تبعيض عليه زنان يا طرح مسائل حقوق بشر و دموكراسي. و بايد بگويم كه طرح اين مسائل براي فرهنگ هاي سنتي چالش هاي بسيار جدي را ايجاد مي كند كه مانع از برخورداري مردم از حق فرهنگ ويژه خود مي شود.
* آقاي افروغ پاسخ هاي شما عموماً صبغه فلسفي دارند در حالي كه ما انتظار يك بحث جامعه شناختي را از شما داشتيم.
- ما ناگزير از بحث هاي فلسفي هستيم و در اين مورد به خصوص، يعني جهاني  شدن، تحليل هاي فلسفي موجود، يك نگاه اميدوارانه به ما مي  دهد كه اگر مي خواهيد مقابله اي اجتماعي در برابر جهاني سازي داشته باشيد، بدانيد كه از يك پشتوانه فلسفي برخورداريد و به اين ترتيب مقابله اجتماعي هم شدت پيدا مي كند و هم معنادار مي شود. اما اگر بخواهيم بحث را در سطح اجتماعي مطرح كنيم در بعد اقتصادي بايد به افزايش نقش شركتهاي فراملي. صندوق بين المللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني و سرمايه گذاري خارجي در كشورهاي جهان سوم اشاره كرد.
بعضي صاحب نظران، جهاني سازي را در راستاي سرمايه داري گذشته و در واقع مرحله جديدي از سرمايه داري مي دانند به اين معني كه معتقدند سرمايه داري براي برون رفت از تضادهاي ذاتي خودش بايد فضا توليد كند و در غير اين صورت محكوم به نابودي است.
در بعد سياسي هم كم رنگ شدن دولت ملي (Nation State) از مهمترين بحث ها در ارتباط با جهاني شدن است. اين يكي از جالب ترين پارادوكس هاي مدرنيته است. زماني مي گفتند اساس مدرنيته بر شكل گيري مفهوم دولت ملي است. اما اكنون حتي به اذعان صاحب نظران ليبرال، داريم به سمتي مي رويم كه دولتهاي ملي كم رنگ مي شوند. و متأسفانه عده اي در ايران حتي متوجه اين روندها نيستند و همزمان از حقوق شهروندان و روندهاي جهاني شدن حمايت مي كنند در حالي كه حمايت از حقوق شهروندي در قالب دولت ملي امكان پذير است و جهاني شدن در پي كاهش نقش دولتها و كم رنگ كردن دولتهاي ملي است.
همچنين از افزايش اختيارات نهادهاي مدني در كنار كاهش نقش دولت سخن به ميان مي آيد. به هر حال من چون هميشه سعي داشته ام نگاه فلسفي داشته باشم و معتقدم بايد از اينجا بحث ها را شروع كرد و در غير اين صورت در مراحل بعدي بحث، نمي توان پاسخگوي بسياري از سؤالات اساسي بود.
يكي از مسائلي كه پيرامون مسأله جهاني شدن مطرح شده است و ما هم مي توانيم روي آن مانور بدهيم اين است كه مي گويند جهاني شدن مرادف است با مفهومي به نام
«فرا- جامعه» يا post society؛ به اين معني كه ما در دوراني به سر مي بريم كه ديگر «جامعه» با مرز جغرافيايي خاص معنا ندارد بلكه جهان به مثابه يك كليت، به عنوان مرزهاي جامعه مورد توجه است.
من به لحاظ نظري اين را يك قابليت مفهومي مي دانم و مي گويم روند فعلي جهاني شدن خواسته يا ناخواسته مفهومي به نام «فرا- جامعه» را مطرح مي كند كه براي ما و نشر ارزشهايمان كه مدعي هستيم جهاني اند، زمينه اي فراهم مي شود تا حقانيت خودمان را در يك ميدان جهاني اثبات كنيم. من به رغمي كه رشته دانشگاهي ام جامعه شناسي است اما علاقه مند به طرح فلسفي مباحث و يا حداقل مقدم داشتن طرح فلسفي مباحث بر بررسي اجتماعي جوانب يك مسأله هستم.
001413.jpg
سرمايه داري غربي نمي تواند مدعي جهاني شدن باشد و اساساً مقوله حقوق بشر كه وجه هژمونيك جهاني شدن است با اعتقادي مغاير با اصول ليبراليستي مدرنيته پيوند خورده است. دفاع از حقوق بشر در بستر باوري امكان پذير است
كه برپايه اصل گرايي، غايت گرايي و جوهرگرايي استوار است

* در مورد معادل فارسي مناسب براي واژه globalization چه نظري داريد؟ آيا روند جهاني سازي علاوه بر تهديد هايي كه دارد فرصتهايي را هم براي ما ايجاد كرده است؟
- از نظر اجتماعي نيز جهاني شدن براي ما يك چالش است، چرا كه در اين روندها ما به دست خودمان حاكميت ملي خودمان را تضعيف مي كنيم و اين، بيش از آن كه يك اتفاق يا پديده باشد يك پروژه است.
معروف است كه مي گويند خيلي از پروژه ها را اگر در قالب يك واقعيت اجتناب ناپذير القا كنيد، موفقيت پروژه قطعي مي شود. همين طور كه مرسوم است بسياري از ISM ها را در قالب يك Tion بيان مي كنند مثلاً به جاي globalism مي گويند globalization. چون ISM حالت القايي دارد اما Tion حالت شدن دارد و مدعي بيان بي طرفانه اين شدن است.
در مورد جهاني سازي رندانه تر آن است كه بگوييم globalizationism يا «جهاني شدن گرايي» كه يك پروژه تمام عيار براي تأمين هرچه بيشتر منافع يك عده است.
امروز به نام ايدئولوژي ستيزي، علم گرايي و واقعيت گرايي، جهاني شدن به عنوان يك واقعيت اجتناب ناپذير القا مي شود در حالي كه چنين نيست. ما از اصل جهاني شدن به عنوان يك قابليت مفهومي استقبال مي كنيم. علاوه بر اين روند جهاني شدن يا جهاني شدن برخي قابليت هاي ابزاري را از طريق اينترنت و تكنولوژي اطلاعات براي ما فراهم كرده است. اما بايد توجه داشت كه تكنولوژي اطلاعات اگر چه در ارتباط با مسأله جهاني شدن مطرح مي شود اما پديده اي متمايز و جدا از آن است و نبايد مثل برخي نوشته هاي ايرانيان اين دو را يكي پنداشت.
* در مورد نحوه مواجهه ايران با روند جهاني سازي مي توانيم ديدگاه غالب را به اين صورت بيان كنيم كه جمهوري اسلامي در مواجهه با اين پديده اجتناب ناپذير بايد با يك سياستگذاري جامع به سوي تقويت توان رقابتي خود در بازارهاي جهاني برود و از فرصتهاي باقي مانده براي كاهش آسيب هاي احتمالي و افزايش بهره مندي از فرصت ها استفاده كند. ارزيابي شما در اين باره چيست؟
- بله، عده اي در كشور موافق پيوستن هرچه سريعتر ايران به بازارهاي جهاني و روندهاي جهاني هستند و به اصطلاح مي گويند فردا دير است، عده اي ديگر مي گويند اصل جهاني شدن را بايد پذيرفت هر چند بايد خودمان را در برابر آسيب هاي آن واكسينه كنيم.
اما من مي خواهم بگويم اصل جهاني شدن يك پروژه مورد ترديد و يك حباب است. كليت روندي كه تحت عنوان جهاني شدن به شما عرضه مي شود، واقعي نيست، اما البته يك نمودهايي عيني دارد كه ما مي توانيم از اين واقعيت ها استفاده كنيم و به اين وسيله، آن كليت را زير سؤال ببريم و كليت مورد نظر خودمان را عرضه كنيم. اين نمودهاي عيني جهاني شدن سرمايه داري دو ابزار را در اختيار ما قرار داده است:يكي قابليت مفهومي جهاني شدن با طرح مسأله اي به نام «فرا- جامعه» است و ديگري واقعيتي به نام تكنولوژي ارتباطات.
همان طور كه گرامشي مي گويد ما از ابزارهاي هژمونيك سرمايه داري بايد عليه خودش استفاده كنيم، من مانعي در اين باره نمي بينم. ما در يك بستر فلسفي صحيح و با بهره گيري از قابليت هاي ابزاري و مفهومي روند فعلي جهاني شدن، مي توانيم آن جهاني شدن حقيقي يا ديني را اشاعه دهيم چرا كه در واقع اين اديان هستند كه قابليت جهاني شدن را دارند.
مهمترين مانعي كه بر سر ترويج اين نوع نگاه مبتني بر جهاني شدن ديني قرار دارد اين است كه دنيا هنوز عادت به فلسفي فكر كردن ندارد. دنيا خواسته كه از فلسفه جدا شود و بريدن از فلسفه اگر چه خودش يك پروژه فلسفي بوده است اما اين طور وانمود مي شود كه پروژه اي نبوده و مجموعاً بشر به اين نتيجه رسيده كه فلسفه را كنار بگذارد.
در واقع نفع آنها در اين بوده كه القا شود فلسفه بايد به كناري برود. چون اگر دوباره پاي فلسفه به ميان بيايد، پاي نگاه حكيمانه، نگاه تبيين گرا و نگاه اصل گرا هم به ميان مي آيد و اين با منافع عده اي تضاد دارد.

نگاه امروز
چالش سنت و مدرنيته
محمد صداقت
شايد به جرأت بتوان گفت مهم ترين چالش يك قرن اخير كشورمان چالش سنت و مدرنيته است، يعني از همان روزهاي آغازيني كه پاي دولتمردان قاجاري و پس از آن طبقه مرفه و... به فرنگ باز شد و با مشاهده پيشرفت هاي اروپا كم كم اين انديشه در ميان منورالفكرهاي آن دوران مطرح شد كه ما نيز بايد به همان راهي برويم كه غرب رفت. اروپائيان پس از جنبش  اصلاحات ديني و سپس رنسانس كم كم گام در مسيري نهادند كه در آن روزبه روز جايگاه عقل
خودبنياد مهم تر و به همان نسبت نقش دين و مذهب در اداره امور جامعه و مناسبات اجتماعي كم رنگ تر شد. از اين فرايند مي توان به فاصله گرفتن از سنت و پرتاب شدن به دامان مدرنيته تعبير كرد، حركتي كه اگرچه آثار انكارناپذير جلو برنده اي را در جلوه هاي مادي زندگي انسان اروپايي به جاي گذاشت، اما به همان نسبت به ابعاد معنوي وجود او لطمه زد؛ دين از عرصه حيات اجتماعي رخت بربست و به يك امر فردي صرف تبديل شد. همچنين اخلاق ارزشمدار قدسي جاي خود را به اخلاق پراگماتيستي سودانگارانه داد. اما اين همه ماجرا نبود. مدرنيته با زير پا گذاشتن سنت در واقع يك اصل بنيادين را جايگزين اصل بنيادين ديگري كرد؛ انسان محوري يا همان اومانيسم به جاي خدامحوري. به موجب اومانيسم، تنها انسان و آنچه متعلق به اوست ارزش ذاتي دارد. به بيان ديگر، انسان غايت همه امور است. وقتي چنين شد همه چيز در سايه اين اصل قابل تفسير و ارزشگزاري است. به همين دليل است كه مدرنيته با تكيه بر اصل بنيادين اومانيسم، اصول ديگري چون ليبراليسم، دموكراسي و... را بنا مي كند.
از جمله اصولي كه از لوازم ضروري مدرنيته شناخته مي شود، چهره نقادانه مدرنيته است. مدرنيته هيچ چيز را به عنوان يك امر مطلق و مسلم نمي پذيرد. به همه چيز به ديده شك و ترديد مي نگرد. اين ويژگي مدرنيته،  سبب پديد آمدن اين باور در ميان برخي شده است كه سنت و مدرنيته را آشتي ناپذير بدانند چرا كه سنت همواره پايبند به اصول است و مدرنيته هيچ اصلي را بر نمي تابد و به همه چيز به ديده ترديد مي نگرد. اما گروهي ديگر بر اين اعتقادند كه نقد به معناي نفي نيست. نقد مبتني بر دو اصل است؛ اثبات و نفي. وقتي چيزي را نقد مي كنيم هم وجوه مثبت آن را بيان مي كنيم و هم جنبه هاي منفي آن را. پس در هر نقدي همواره التزام به اصول وجود دارد. به موجب اين تفسير مدرنيته نيز به نوبه خود پايبند به اصولي است. برخي از انديشمندان با تكيه بر اين تفسير از مدرنيته ضمن پذيرش برخي از نتايج مثبت حاصله از مدرنيته براي رهايي از عواقب اسفبار آن نظير نهيليسم و بحران معنويت رجوع به سنت را توصيه مي كنند. اين ديدگاه برخلاف ديدگاه نخست معتقد به آشتي پذيري سنت و مدرنيته است.

گزارش انديشه
نشست انديشه ها و اخلاق سياسي در اسلام
رسول جعفريان: ملامحمدباقر سبزواري فقيهي آزادانديش است
ايلنا: در سي و يكمين نشست از سلسله نشست هاي مركز پژوهشي ميراث مكتوب با عنوان انديشه ها و اخلاق سياسي در اسلام، بر اساس كتاب روضه الانوار عباسي نوشته ملامحمد باقر سبزواري ، حجت الاسلام والمسلمين رسول جعفريان گفت: ملامحمدباقر سبزواري فيلسوف و فقيه است؛ اما او نتوانست اين دو وجه را با هم به خوبي تلفيق كند، او فرد متشرعي است و در جايي ديگر معتقد به حكومت حكماست يعني جايگاه فلسفه را بالاتر از ديگران مي داند. وي يكي از مباحث اين كتاب را زندگي اجتماعي انسان عنوان كرد و ادامه داد  : او در كتاب خود، انسان را محتاج تمدن و شريعت مي داند كه همان قانون است، سپس مي گويد شريعت و سلطان بايد باشند كه حافظ قانون باشند.
جعفريان در وصف سلطان از نظر ملاسبزواري چنين گفت   : او ابتدا پيامبر، سپس امامان معصومين و در راس آنها اميرالمومنين حضرت علي (ع) و سپس امام عصر را شايسته سلطان بودن مي داند كه در غياب آخرين آن  ها، به سلطان عادل و پادشاه زمان اشاره مي كند كه حاكم اوست، زيرا از نظر او پادشاه تمام زندگيش را وقف اسلام مي كند و شريعت را اصل مي داند و سلطان او با نظام پادشاهي غرب كه ديكتاتوري است، تفاوت هاي زيادي دارد.
جعفريان با بيان اين كه نظرات محقق سبزواري در مورد حكومت و سياست در كتب فقهي او ديده نمي شود، بلكه در كتاب روضه الانوار از سلطنت سخن به ميان مي آورد، در ادامه بيان داشت: در اين كتاب، اصلاحات فلسفي و تاريخي بسيار ديده مي شود؛ از قبيل سياست مدني و... و تمام كتاب مشروعيت عرفي است و از اين كتاب هرگز دفاع يك فقيه از سلطنت استخراج نمي شود.
وي افزود   : روش استدلالي او فلسفه تاريخي است و پيش فرض  هاي آن در سياست نامه و فلسفه يونان پذيرفته شده است. وي، سپس ملامحمد باقر سبزواري را انساني آزادانديش عنوان كرد كه تكفيرهاي بي مورد در آثارش ديده نمي شود.
او در انتهاي سخن خود به نحوه تصحيح كتاب اشاره كرد و بيان داشت: كتاب كم غلط است، ولي ارجاعات آن كم مي  باشد و بايد دقت بيشتري صورت مي گرفت تا كساني كه مي خواهند، به دنبال يكي از ارجاعات بروند، به راحتي به آن دسترسي پيدا كنند؛ همچنان كه گاهي احاديثي مطرح مي شود كه ارجاع و منبع اصلي آن معلوم نيست و اين به تصحيح كتاب ضربه مي زند.
گفتني است؛ كتاب روضه الانوار عباسي كه ملا محمدباقر سبزواري ( قرن ۱۱ ه.ق) براي شاه عباس دوم صفوي تاليف كرده ، در تداوم تاريخي سلسله آثاري به وجود آمده است كه در زمينه حكمت عملي و در مجموعه فرهنگ و تمدن اسلامي  تدوين گشته  اند.
روضه الانوار اثري است با ويژگي هاي آثار منثور عصر صفوي كه مولف اهتمام داشته تا در آن از تكلف عبارات و ايراد استعارات و الفاظ غريب و نامانوس ، جهت سهولت فهم خوانندگان احتراز كند.
دكتر اسماعيل چنگيزي: روضه الانوار
دكتر اسماعيل چنگيزي اردهالي مصحح كتاب «روضه الانوار عباسي» نوشته «ملا محمد باقر سبزواري» ، در سخناني ضمن بيان اهميت اين كتاب در حوزه فرهنگ شيعه براي آموختن شيوه ملكداري به خصوص در زمان شاه عباس دوم، به پيوند موجود بين نويسنده اين كتاب و خود كتاب با حاكميت شيعه در آن زمان اشاره كرد و گفت: اين كتاب در بر دارنده نظرات ملا محمد باقر درباره وضع دولت در زمان غيبت ، تعارض ميان نيابت عام فقها و پادشاهي و دولت اعتدال است؛ او كتابش را زماني به نگارش در آورد كه كتاب هاي بزرگ آن زمان به اهل سنت تعلق داشت و شيعيان در آن زمان عقب بودند و در واقع ملا به جبران اين عقب ماندگي پرداخت.
او با بيان اين كه پيوند بين تاريخ و سياست در اين كتاب هويداست، به نبود روحيه انتقادي نزد مولف اين كتاب نيز اشاره اي كرد و اظهار داشت: ديدگاه او را نمي توان مانند فارابي دانست و در واقع بايد گفت كه موضوعي او را نگران كرده بود كه اين كتاب را به نگارش درآورد و آن ظهور فساد در جامعه زمان خود است.
در ادامه اين جلسه دكتر منصور صفت گل در سخناني به علت و چرايي تاليف روضه الانوار توسط عالم برجسته سبزواري اصفهان نشين كه منصب عالي قضايي نيز دارد، اشاره كرد و گفت   : من تصور مي كنم كه او دغدغه اي دارد كه شرايط خاص عقيدتي ، اجتماعي زمان شاه عباس دوم و نگراني هاي آن موجب نگارش اين كتاب شد.
دكتر اخوان كاظمي: ملا سبزواري ، تاكيد زيادي بر نهج   البلاغه دارد
دكتر بهرام اخوان كاظمي در نشست انديشه  ها و اخلاق سياسي در اسلام در خصوص كتاب روضه  الانوار عباسي نوشته ملا محمد سبزواري گفت: در دسترس نبودن منابع ، مفقودي منابع ، كمي پژوهش  هاي جدي، كمي پژوهشگر ، ضعف تقسيم بندي  ها و حب و بغض  هاي فرقه  اي در پاره اي مكاتب، از عواملي هستند كه در پرداختن به انديشمندان سياسي نمود دارند.
وي به هم عصر بودن مولف روضه الانوار با انديشمندان معاصر غربي يعني جان لاك ، هابز، مونتسكيو و روسو اشاره كرد و ادامه داد: در دوره نويسنده كتاب، بلاد اسلامي با تهاجم رو به رو بودند و توقع مردم و شهروندان تامين امنيت بود، گفت   : نويسنده بر نهج البلاغه تأكيد زيادي دارد؛ عهدنامه مالك را در كتاب خود مي آورد ولي از طرفي هم از شخصيت هاي عباسي تعريف مي كند، چنانچه از سلطان سنجر تكريم مي  نمايد.
اخوان كاظمي درباره انديشه سياسي ملامحمد باقر سبزواري اظهار داشت: او به حكومت پادشاه در غياب امام عصر (عج) معتقد است؛ از طرفي هم اساسا در آن مقطع زماني كه او مي زيست، نماد نظام سياسي پادشاه بود و هرگاه لفظ پادشاه را مي  آورد، منظور او نظام سياسي بود. وي افزود   : او با استفاده از بحث هاي حضرت علي(ع) در نهج البلاغه رعايت عدالت را در اين مي داند كه افراد در منزلت هاي خود باشند و به بحث امنيت نيز اهميت مي دهد.

رويداد هاي انديشه
۱۴ تا ۱۶ مهرماه امسال؛ همايش «جهاني شدن: منابع ديگر» برگزار مي شود
مهر: همايش «جهاني شدن: منابع ديگر» ۱۴ تا ۱۶ مهرماه امسال در دانشگاه سن آنتونيو از ايالت تگزاس آمريكا برگزار مي شود.
هدف اصلي اين همايش آن است كه جنبه هاي گوناگون جهاني شدن يعني موارد فرهنگي، اقتصادي، اخلاقي، تاريخي، سياسي، اجتماعي و حتي الزامات فني و فناورانه آن مورد بررسي قرار گيرند.
اين همايش در واقع مجالي براي تبادل نظر افراد با تخصص هاي مختلف ، اما علاقه مند به محور جهاني شدن خواهد بود.
برگزاركننده اين همايش كه دانشگاه سن آنتونيو است تأكيد دارد راهي جز توسل و تشبث به رشته هاي گوناگون براي نزديك شدن به بحث مهم و تأثيرگذار جهاني شدن وجود ندارد و ما تنها با تقسيم آن به حوزه هاي مختلف مي توانيم از كلان و كلي بودن مفهومي آن بكاهيم. دليل تأكيد بر حوزه هاي مختلف معرفتي در اين همايش نيز بدين جهت صورت مي گيرد و مبتني براين پيش فرض است.
علاوه بر اين در همايش فوق چشم اندازهايي از بحث جهاني شدن كه به فرهنگ هاي ديگر تعلق دارند فرصت و مجال بروز خواهند داشت و تأكيد بر منابع ديگر جهاني شدن، توجه به همين رويكردهاي متفاوت است.
001419.jpg
فروردين ماه ۸۵ در اسپانيا
پنجمين كنگره بين المللي
باستان شناسي شرق كهن برگزار مي شود
پنجمين كنگره بين المللي باستان شناسي شرق كهن طي روزهاي ۱۴ تا ۱۹ فروردين ۱۳۸۵ در مادريد اسپانيا برگزار مي شود.
در اين كنگره كه به صورت سلسله كنفرانس در مركز مطالعات شرقي دپارتمان فلسفه دانشگاه آتونوما (خودمختار) مادريد برپا مي شود كارشناسان و پژوهشگراني از سراسر جهان براي ارائه مقالات خود شركت مي كنند.
دكتر خواكين كردوبا دبير برگزاري اين كنگره در ملاقات با محمدباقر كريميان رايزن فرهنگي ايران در اسپانيا ضمن ابراز اين مطلب اعلام آمادگي كرد تا از برخي كارشناسان و متخصصين ايراني كه در اين زمينه فعاليت داشته اند نيز دعوت به عمل آورد.
وي با اشاره به تاريخچه برگزاري كنگره هاي بين المللي باستان شناسي گفت: در سومين نشست اين كنگره كه در سال ۲۰۰۲ در پاريس برگزار شد ، شهر مادريد به اتفاق آرا به عنوان محل برگزاري پنجمين كنگره تعيين شد.
بر اساس گزارش رايزني فرهنگي ايران در مادريد ،
تاكنون تمهيدات لازم براي برگزاري اين همايش مهيا شده است و در آينده نزديك كميته علمي كنگره از افراد واجد شرايط جهت شركت در نشست ها دعوت به عمل خواهد آورد.
001422.jpg
از ۲۱ تا ۲۴ شهريورماه امسال در دانشگاه آكسفورد:
همايش «انيشتين، خدا و زمان»
برگزار مي شود
همايش «انيشتين، خدا و زمان» ۲۱ تا ۲۴ شهريور ماه امسال در دانشگاه آكسفورد برگزار مي شود.
اين همايش به مناسبت يكصدمين سالگرد انتشار سه مقاله معروف انيشتين در زمينه اثرات فوتوالكترونيك، نظريه نسبيت خاص و مكانيك آماري برگزار مي شود.
همايش «انيشتين ، خدا و زمان» اما در صدد است نسبت انيشتين با مسائل معنوي و ديني را به بررسي نشيند.
اين موضوع از آن بابت جالب توجه است كه اين متفكر و فيزيكدان برجسته سده بيستم به وضوح و به وفور تعلق خاطر خود را به مسائل معنوي ، اخلاقي و ديني ابراز مي كرد و معتقد بود يكي از مهمترين انگيزه ها در پرداختن به كارهاي علمي، انگيزه هاي ديني و معنوي است.
پاره اي از افرادي كه در اين همايش سخنراني مي كنند عبارتند از: جان هدلي بروك، هاروي براون، كريس ايشام، يورگن مولتمن، آنتجه جاكلن و جان پولكينهورن.
مركز ايان رامسي در دانشگاه آكسفورد برگزار كننده اين همايش است.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
علم
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |