يكشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۵۵
مردم بهترين معلم من بوده اند
جمشيد مشايخي از خيلي از ما گلايه دارد؛ آدم هايي كه يادشان مي رود گندم نانشان از كجاست يا ميوه هاي روي ميزشان با دستان چه كساني عمل آمده است
002841.jpg
عكس: علي اكبر شيرژيان
محمدرضا يزدان پرست
هنرمند بايد قصدش اين باشد كه مردم جامعه خود را به حقيقت برساند و راه را به آنها نشان دهد؛ با چراغ هنرش. ما مي بينيم در جهان شخصيت هايي كه ظهور كرده اند و اين وظيفه را انجام داده اند، امروز ماندگارند
آقاي مشايخي! كم پيداييد...
... نه خيلي. پارسال سريال عشق گمشده بود؛كانال۳. با آقاي فرمان آرا كار يك بوس كوچولو را دارم كه هنوز اكران نشده. يك كار سريال ديگر هست براي كانال 2 به نام پيله هاي پرواز كه در مراحل مونتاژ است. يك كار هم فردا، پس فردا كليد مي خورد كه كارگردان آن آقاي جواد ارشاد است؛ سريالي است 60قسمتي كه هر قسمت 30دقيقه زمان دارد. كل كار متاثر از فرمايشات بزرگان مذهب و ادب ماست چون ادبيات ما هم متاثر از دين ماست و بي ارتباط نيست؛ ما ايراني مسلمانيم. گفته هاي اين بزرگان انسان ساز است. باعث مي شود انسان خودش را در جهان پيدا كند. اگر واقعا به اين گفته ها خوب توجه بشود، هيچ عناد و بدي باقي نمي ماند. اصلا بهشت مي شود...
... مدينه فاضله...
واقعا. در اين مملكت بايد اين اتفاق بيفتد. ما اين بزرگان را داريم تا ازچراغ هايي كه برايمان روشن كرده اند بهره مند شويم. شايد بگوييد مشايخي در رويا به سر مي برد ولي واقعا اينطور نيست. يكي از آرزوهاي من اين است كه دانشگاه هاي ما تماما بين المللي بشود، مثل جندي شاپور. استادان كشورهاي ديگر براي تدريس بيايند. ايرانيان و خصوصا جوانان امروز ما خيلي با استعدادند. شما نگاه كنيد 30درصد دانشمندان ناسا ايراني هستند. بايد امكانات به همه جا برود. امكانات، محدود شده به تهران...
... خود شما متولد تهران هستيد
بله، من در منطقه صنعتي پارچين به دنيا آمده ام، محيط كارخانه اي بود. عرض مي كردم كاش اين امكانات در شهرستان ها بود تا ما مي رفتيم. اين دودودم تهران آنقدر آدم را خسته مي كند كه اصلا نمي شود كارت را خوب انجام بدهي.
بسيار خوب. ابتداي صحبت هايتان از كارهاي تلويزيوني صحبت كرديد. مي خواهم ديدگاهتان را نسبت به سينما و تلويزيون يا به بيان صحيح تر فيلم و سريال بدانم. تفاوتي بين اين دو قائل هستيد
به اعتقاد من هيچ فرقي نمي كند... سريال مثل يك فيلم طولاني است. به لحاظ بازي هيچ تفاوتي ندارد. بعضي وقت ها يك سريال اصلا مثل يك فيلم است. مرحوم حاتمي وقتي هزاردستان را ساخت با دوربين 35ميليمتري فيلمبرداري كرد. واروژ كريم مسيحي دو فيلم سينمايي از همين سريال درآورد كه اكران هم شد. وقتي هدف خدمت باشد، فيلم و سريال فرقي نمي كند.
اتفاقا جريان تلويزيون خيلي حساس تر است. طيف بيشتر و وسيع تري از مردم را شامل مي شود. براي حدود۴۰ ميليون نفر پخش مي شود. از بچه كوچك تا افراد كهنسال پاي تلويزيون نشسته اند...
... ولي مخاطب سينما خاص تر است...
خب البته. حساسيت تلويزيون را مي گويم. كارها در عين هنري بودن بايد همه جوانب را در بر بگيرد.
بسيار خوب. جناب مشايخي! مي خواهم به بحث ميرايي و مانايي در هستي بپردازيم. خب، زندگي مثل يك جنگ هم هست؛ البته صلح آميز. همه براي بقا با طبيعت و تقدير درگيرند و براي اثبات خود مبارزه مي كنند...
... اينكه مي گويي جنگ، امكان دارد اشتباه بشود. برخي تصور كنند كه مثلا من با شما كه هموطن من هستي، مي جنگم...
... عرض كردم مبارزه با طبيعت و تقدير...
درست است. انسان آمده تا طبيعت را مهار كند. مثلا چاره اي براي سيل بسازد؛ مسير را گود كند يا سد احداث كند يا زلزله، همين طور . اين جنگ انسان را قبول دارم ولي نكته مهمتر تعامل انسان ها با هم است. مي خواهيم دست به دست هم دهيم تا همه چيز درست و رو به راه شود؛ وظيفه هنرمند هم همين است. هنر مي گويد آدمي كه بد است هم بايد بيايد و خوب شود. همه بايد اهريمن درون خود را به بند بكشند. هنر مي آيد كه صلح و صفا برقرار شود. هنر مي آيد كه سواد را به معناي واقعي در تعامل هاي انساني پديد آورد. هر كسي كه رفت دانشگاه با سواد نيست. كسي كه تحصيل مي كند و مي رود با سوادش بمب مي سازد، باسوادنيست. به مفاخر ايران زمين كه نگاه كني مي بيني ما از همه بيشتر باسواد داشته ايم...
پس شما انسانيت آدم ها را به عنوان ميزان ومعيار مي سنجيد...
...بله، صددرصد. بايد جوامع بشري را شناخت؛ هركس حداقل اجتماع خود را، بعد به تناسب اين شناخت در راه پيشرفت كوشيد. خدمت كردن مهم است، شرافت مهم است، انسانيت مهم است... آن رفتگر محترم تحصيل نكرده با سواد است ولي مهندسي كه 10طبقه ساختمان ساخته و 2 ماه بعد همه جايش ترك خورده و ريخته، بي سواد است كه به مردم وجامعه خودش ضربه زده. آدم با سواد به سمت خدا و حقيقت و راه درست مي رود.
در سئوال هاي قبلي مي خواستم در كنار اين مقدمه به ميرايي و مانايي در هستي بپردازيم؛ ماندن و مردن. احساس مي كنم هنر شخص ثالثي است كه از زندگي و مرگ، تعريف سوم و جاوداني مي سازد. آن وقت زيستن و مردن به كنار، يك وجود جاودان در يك نقطه سوم قرار گرفته است. راجع به اين جاودانگي و ماندگاري صحبت كنيم و شاخصه هاي آن .
هنرمند بايد قصدش اين باشد كه مردم جامعه خود را به حقيقت برساند و راه را به آنها نشان دهد؛ با چراغ هنرش. ما مي بينيم در جهان شخصيت هايي ظهور كرده اند كه اين وظيفه را انجام داده اند. امروز ماندگارند و فرداها هم؛ فردوسي، حافظ، سعدي، مولانا، گوته، شكپير و... اينها خودشان را زلال كردند و از ماديات گذشتند. وقتي خودت را زلال كردي همه چيز در تو منعكس مي شود مثل آينه...
در سفر، مردم خيلي آموختني دارند. من هر چه ياد گرفتم از آنها بوده. بهترين معلم من بوده اند يك وقتي از يك روستايي چيزهايي آموخته ام كه حد و حساب ندارد؛ مي شود از كوچك و بزرگ آدم ها درس گرفت
آينه ت داني چرا غماز نيست
زانكه زنگار از رخش ممتاز نيست
دقيقا. اينها خودشان اين زنگار را كشف كردند، پاك كردند وحقيقت را يافتند.
پس زلال شدن را با بريدن از ماديات و بهره مندي از معنويات مي شود كسب كرد...
صددرصد. مگر پيامبران چگونه بوده اند. همين تفاوت را با ما دارند كه به اين زلالي محض رسيده بودند.
آدم هايي در عالم هنر راه آنها را انتخاب كردند و زلال شدند. به خاطر همين هميشه با آثارشان زنده اند و حضور دارند. اگر به آنها هنرمند مي گوييم ديگر نبايد به من جمشيد مشايخي هم بگوييد هنرمند. خيلي فاصله هست. من كار هنري مي كنم. نبايد تحت تاثير تعريف ها بود. بايد در پي مراد و زلالي و حقيقت بود. حافظ چه مي گويد
در اين شب سياهم، گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي، اي كوكب هدايت! به دنبال مراد مي گردد؛ دنبال حقيقت، خدا، نور، پاكي مطلق.
آقاي مشايخي! در روح هنر تازگي خفته است. اين تازه شدن ها از هر چيزي مثل تضاد و تناقض و... مي تواند ساخته شود. در اين سن و سال و با اين زنده دلي چقدر به تازه شدن و تازه ماندن فكر مي كنيد
خيلي... خيلي ... بگذاريد با يك مثال سراغ اين نكته بروم. داستان رستم و سهراب پر از حكمت است. يكي از حرف هايي كه حكيم توس مي خواهد بزند نوجويي و تازه خواهي جوان است. جوان مي خواهد نظم موجود را به هم بزند و آنها را بهتر كند ولي پيرقبول نمي كند و از تجربه اش در جهت منفي استفاده مي كند و دروغ مي گويد...
تنها 2 جا رستم در شاهنامه دروغ گفته؛ يكي به سهراب. يكي هم به اسفنديار...
بله... جهان پهلوان به پسر پاك و صادقش حقيقت را نمي گويد. سهراب اصرار دارد كه نظم موجود را به هم بزند. مي گويد هم كي كاووس بد است و هم افراسياب. هرچه درگيري است مال اين دو است. اگر اين دو نباشند ايرانيان و تورانيان كه مسئله اي با هم ندارند. رستم در آداب و رسوم كهنه گير است.
با كشتن سهراب، خودش را هم مي كشد و ديگر رستم، آن رستم نيست. اينها درس زندگي است.
مي داني به من چه چيزي ياد مي دهد ياد مي د هد حرف جوان ها را گوش كنم، به آنها اعتنا كنم؛ به نوجويي و تازه خواهي آنها. نبايد بگويم از شما مهمتر هستم. تجربه من در كنار تازگي جوان مملكت را خواهد ساخت. اين آثار نبايد در گنجه باشد، بايد خوانده شود و درس هاي آن بيرون بيايد.
راجع به تازگي و تضاد و ... صحبت كرديم. مي خواهم به دو نقش شاخص شما و احيانا اتفاق هاي مشهودي كه در اين دو بازي براي شما به وجود آمده، بپردازم؛ سلطان صاحبقران و رفتگر. تضادها... تفاوت ها... حتي شباهت ها و كلا همه اتفاقات.
ببينيد من قبل از انقلاب هم نقش رفتگر را در فيلمي به نام ماهي ها در خاك مي ميرند بازي  كردم. خب، اين سريال بعد از انقلاب هم بود. بحث بر سر اين است كه نگاه من بازيگر به مردم جامعه چه نوع نگاهي است. ما نبايد فكر كنيم خلقت كسي كه مي آيد و زباله و كثافت و ... را از محله ما دور مي كند، با ما فرقي دارد. ما خودمان رغبت نمي كنيم زباله خودمان را تا دم در بگذاريم، ولي اين شخصيت شريف مي آيد و اين همه زباله را جمع مي كند. اين آدم خيلي بزرگ است؛ خيلي، خيلي... به خدا بزرگترين خدمت را مي كند يا مثلا آن پرستار محترمي كه لگن زير مريض مي گذارد، براي اين كار كه ساخته نشده است؛ عاشق است. اينها خيلي محترمند. من وقتي اين نقش را بازي كردم مورد انتقاد قرار گرفتم. مي گفتند: آقا! تو رفتي سلطان صاحبقران بازي كردي، حالا رفتگر آندره ژيد مي گويد: بگذار تا عظمت در نگاه تو باشد، نه در آنچه كه بدان مي نگري. بايد دست اينگونه افراد را بوسيد. خدمتي كه اينها مي كنند مقدار ندارد؛ بي حد است والله. يك بار هم كه اين عزيزان در فرهنگسراي بهمن حضور داشتند، وقتي مرا صدا كردند روي صحنه، گفتم: من اگر هزار بار ديگر هم نقش شما را بازي كنم، نمي توانم آنگونه كه شايسته است حق مطلب را ادا كنم. دست همه شان را مي بوسم.
قرار بود راجع به ناصرالدين شاه هم صحبت كنيد...
ببينيد بازيگر بيشترين تلاشش نزديك شدن به نقش است. خدا مي داند من چند جلد كتاب خواندم راجع به ناصرالدين شاه. حتي خاطرات پزشكي كه برايش كار مي كرد را خواندم. شايد اين حرف من پيش پا افتاده باشد، ولي براي هنرپيشه يك تلنگر كوچك كافي است. اين تلنگر اين بود؛  ناصرالدينشاه 1313 قمري مرده و من سال 1313 شمسي به دنيا آمده ام (مي خندد) با همين تلنگر سعي كردم نزديك شوم. ادعايي ندارم و تاكيد مي كنم سعي كردم. من نه ناصرالدين  شاه هستم، نه رفتگر، نه نجار و نه... جمشيد مشايخي ام؛ يك آدم كوچك، ولي واقعا نقش رفتگر را دوست داشتم. مقدس بود. نقش كمال الملك را هم دوست داشتم، چون يك هنرمند وارسته بود، حبيب سوته دلان را هم همين طور. به هر حال نامردي ناصرالدين شاه را بازي كردن خيلي سخت بود؛ نامردي كه به عنوان نمونه در امضاي فرمان قتل اميركبير- كسي كه ناصرالدين شاه را بزرگ كرده – نمود پيدا مي كند، ولي با اين حال علي حاتمي قسمتي را اختصاص داده بود كه ناصرالدين شاه در تكيه دولت خودش را مي ديد كه شمر است. تمام مدت عذاب روحي داشت. يكي از قوانين هستي عمل و عكس العمل است.
مي خواهيم برگرديم به گذشته. بعضي اتفاقات آن قدر تاثير گذار و جريان ساز هستند كه به اندازه يك عمر ازخود رد پا مي گذارند خصوصا در حرفه شما....
ما كه در پارچين بوديم...
چه سالي
متولد 1313 هستم. آن موقعي كه پدر و مادرم مرا تئاتر مي بردند، هفت، هشت سالم بود؛ تئاتر هاي لاله زار و بيشتر تئاتر تهران. سينما هم كه هنوز نبود. از همان بچگي به همه رشته هاي هنري علاقه داشتم. خيلي هم فعال بودم در اين زمينه ها. در مدرسه كلي فعاليت مي كردم...
رشته شما چه بود
طبيعي
ادامه تحصيل داديد
بعد كه دانشكده هنرهاي دراماتيك تاسيس شد رفتم، ولي ادامه ندادم.
چرا
كلاس كاري من تئاتر بود. در آنجا كتاب هاي ادبيات و جامعه شناسي بايد مي خوانديم. خب، ديدم اينها را كه بيرون هم مي شود خواند، خلاصه ادامه ندادم.
از شروع صحبت مي كرديد.
بله. از خدمت وظيفه كه برگشتم. سال- 1336 – اداره هنرهاي دراماتيك تاسيس شده بود. دكتر مهدي فروغ رئيس آن بود. از من امتحان گرفت و قبول شدم، ولي اوايل كار اداري مي كردم. اولين كار من پيسي بود به نام وظيفه پزشك، اثر لوئيجي پيراندلو (نويسنده و شاعر اسپانيايي) تله تئاتري بود كه از تلويزيون پخش شد. بعد كارهايي در سالن يكصد نفري اداره تئاتر اجرا مي كرديم. بعد سالن 25 شهريور كه وقتي خدمتگزار بچه ها بودم؛ بعد از انقلاب در اداره تئاتر، اسم اين سالن را گذاشتم سنگلج. جلال آل احمد در مقاله اي نوشته بود كه اينجا محله سنگلج است، 25 شهريور به چه مناسبت است. بعد ما اسم اينجا را عوض كرديم. سال 40 يا 41 مرحوم هژير داريوش آمد و يك فيلم كوتاه 20 دقيقه اي ساخت به نام جلد مار با خانم فخري خوروش اين كار را بازي  كرديم. 42 هم خشت و آيينه را بازي كرديم كه البته سال 44 پخش شد. در همان سالها،  آقاي سمندريان بزرگوار پيسي از ژان پل سارتر به نام مرده هاي بي كفن و دفن را كارگرداني كردند. با آقاي كشاورز و آقاي فريد و آقاي فني زاده آن كار را بازي كرديم. ابراهيم گلستان كار ما را در اين تئاتر ديده بود و براي بازي در خشت وآيينه از ما دعوت به كار كرد. تا سال 48 فعاليت تئاتر داشتم تا همين سال و گاو آقاي مهرجويي و قيصر آقاي كيميايي. ديگر از آن به بعد بيشتر در سينما بود.
در اين سير تجربي روشن ترين افقي كه برايتان نمودار شده، چيست
هر چه جلوتر مي آيي و بيشتر مي بيني و ... مي فهمي كه چقدر كوچكي. آن اوايل فكر مي كرديم واقعا خبري است، ولي هر چه زمان جلوتر آمد فهميديم نه، آدم خيلي كوچك است. البته اين درك باعث پيشرفت مي شود و بهانه اي مي شود كه انسان در مسير رشد گام بردارد، ولي غير از كمال مطلق خداوندي، هيچ اثر و آدم كامل پيدا نمي كني. همه نقص دارند.
كداميك از كارهايي كه در ابتداي كار حرفه اي تان از آنها نام برديد را مي شود به عنوان اتفاق محسوب كرد
خشت و آيينه 30، 40 جلسه تمرين داشتيم كه بازي ما تئاتري نباشد. كار ابراهيم گلستان يك كلاس بود براي من. به حقيقت استاد من بوده است.
آقاي مشايخي، اهل سفر هستيد
بله، اما كار ما اختيار سفر كردن را از ما مي گيرد. مگر اينكه براي كاري سفر برويم. در سفر مردم خيلي آموختني دارند. من هر چه ياد گرفتم از آنها بوده. بهترين معلم من بوده اند. يك وقتي از يك روستايي چيزهايي آموخته ام كه حد و حساب ندارد. يك بار يك روستايي كتابچه اي در آورد و براي من شعر خواند. آگاه بود كه داشت چكار مي كرد و چه مي خواند. آن شعرها سراسر درس بود براي من. اين ماجرا مال 14 سال پيش است. خيلي وقت ها در اين جاهاي دور افتاده كه اصلا هم مرا نمي شناسند - مي دانم كه نمي شناسند - محبت هايي مي كنند كه عجيب و غريب است. از سلام عليك آنها مي شود درس گرفت. در شهر آدم يادش مي رود گندم اين نان از كجاست يا آن ميوه با دستان چه كسي عمل آمده. مي شود از كوچك و بزرگ آدم ها درس گرفت.

... از علي حاتمي
002844.jpg
وقتي صحبت به سوته دلان و سلطان صاحبقران و ... مي رسد، نمي شود از علي حاتمي نگفت و نپرسيد و ننوشت؛  يگانه اي كه شايد ديگر هيچ گاه دوران هنر ايران نظير او را به خود نبيند. از مشايخي از علي حاتمي و كار با او و رابطه?? شان سئوال مي كنم. مي گويد: ما با علي خيلي دوست و نزديك بوديم. بعضي وقت ها نوشته اش را مي آورد و با هم صحبت مي كرديم. نه اينكه بخواهم ديالوگش را عوض كنم، بحث مي كرديم و مشورت. خيلي وقت ها مي پذيرفت و مي رفت عوض مي كرد. خودش عوض مي كرد.
همه عمر دير رسيديم
در اصل قصه سوته دلان، پايان داستان كه مي خواستيم برويم امامزاده داوود اينگونه بود كه حبيب پارچه سبزي در خود امامزاده به سر برادرش مي بست و برادرش در خود امامزاده مي مرد. قرار فيلمبرداري، فرحزاد بود. حاتمي در قهوه خانه به من گفت: جمشيد چايي ات را خوردي بيا كارت دارم. هنوز كار شروع نشده بود. وقتي رفتم گفت: امروز آخر كار را مي خواهيم بگيريم. تو هم فيلمنامه را خواندي. من يك ذره دل چركينم. تو چيزي به ذهنت نمي رسد؟ گفتم: مردم به اين امامزاده اعتقاد زيادي دارند. اين اتفاق اگر در امامزاده بيفتد قدري آنها را نااميد مي كند. وقتي برسيم به يك ارتفاع مشخصي، امامزاده داوود مشخص مي شود. اين اتفاق (فوت برادر حبيب) بهتر است بيرون امامزاده بيفتد و روي همان تپه اي كه امامزاده پيدا مي شود. من هم  چون افسار قاطر دستم است از برادرم جلوتر هستم. وقتي امامزاده را مي بينم، برمي گردم كه بگويم رسيديم، ولي مي بينم كه فوت كرده. جمله اي بگذار كه مفهوم آن اينگونه باشد: شايد اگر مي رسيديم، اين اتفاق نمي افتاد. علي لحظه اي مكث كرد و من را بوسيد و اين جمله را گذاشت: همه عمر دير رسيديم.
رهايي و همدلي
باز هم از حاتمي و شاخصه هايش مي پرسم و ادامه مي دهد: علي هيچ وقت براي بازيگرش بازي نمي كرد. بازيگر را رها مي گذاشت تا خودش خلق كند. مي آمد راجع به نقش صحبت مي كرد. نقش را آناليز مي كرد، ولي ادايي در نمي آورد.
يادم مي آيد كه ما يك مسترشات گرفتيم. در شهرك سينمايي بوديم. قرار بود بيايد كلوزآپ ها را بگيرد، تلويزيون او را خواست. به آقاي فخيمي كه فيلمبردارش بود گفت: كلوزهاي جمشيد را بگير و ما هم گرفتيم. وقتي برگشت پرسيد: جمشيد راضي هستي؟ گفتم: بله. ذره اي مكث كرد، بعد گفت: بله جمشيد يك جوري بود. به من نچسبيد. من نباشم جمشيد بازي اش را نمي كند. دو مرتبه مي گيريم. اين رابطه من با علي حاتمي خيلي قشنگ بود ديگر؛ اين همدلي. وقتي كارگرداني با علاقه به تو توجه مي كند، طبيعتا نيرو مي گيري. لااقل من كه اينجوري هستم. كارگرداني كه دوستش دارم، دوست دارم باشد و ببيند. دلگرمي است براي آدم.

پشت صحنه
002847.jpg
قله هاي زنده دلي
از تماسي كه گرفتم تا قرار يك گفت وگوي مفصل را بگذارم تا روزي كه دو ساعتي روبه روي هم نشستيم و از هر دري گپ زديم، آنقدرها زمان طول نكشيد. تنها يادم مي آيد سفري دو، سه روزه داشت و دو، سه روزي هم كه معمول اين هماهنگي هاست.
در تماس اول از صدايش احساس كردم كسالتي دارد. مطرح كردم، ابتدا كتمان كرد ولي بعد در حاشيه از كسالت مختصرش گفت. روز گفت وگو برخلاف آن صداي خسته با انرژي سرشاري رو به رو شدم كه از قله هاي زنده دلي مي جوشيد. هرچند يك تار موي سياه هم روي سر ندارد، اما عشق جواني از لحظه هاي زندگي اش ذره اي فاصله نگرفته است.
دردي خفيف، هميشه همراه است. تصادف چهارسال پيش هنوز به كتف چپش مجال تا انتها بالا آمدن را نمي دهد، اما خدا را شكر، ذهن را جسميتي نيست كه توفان دچار تغييرش كند.
دنياي امروز
بيشتر از آنكه فكرش را مي كردم، جمشيد مشايخي مسائل سياسي – اجتماعي پيرامون، حتي در دنياي خارج را پيگيري و تحليل مي كند. برخلاف اينكه پيش بيني كرده باشم، بخشي از گفت وگو به سمت مسائل اجتماعي و حتي سياسي دنياي خارج رفت. اين بحث از سريالي شروع شد كه بر پايه فرمايشات معصومين است و همين روزها كليد خورده.
صحبت به ادبيات ايران زمين كشيد كه در جاي جاي آن تاثير قرآن و حديث مشهود است و بعد بحث اعتقادات و احترام به عقيده ديگران و ... به ميان آمد.
گفت: مي خواهم نكته اي را بگويم. در ماجراي بمبگذاري لندن مي دانيد كه پنجاه و چند نفر مردند وچند صدنفر هم زخمي شدند. به خاطر اين ماجرا ما هم متاسف و متاثريم و اين عمل زشت را تقبيح مي كنيم. حالا نكته چيست؟ كساني مثل توني بلر آمده اند و گفته اند اين اتفاقات در مهد دموكراسي افتاده است.
آقا دموكراسي هم خط قرمز دارد. اگر دو تا انگليسي با هم بگو و مگو كنند و يكي به ديگري فحش بدهد، مي برندش دادگاه. حالا اگر يك تلويزيون خصوصي در لندن باشد كه اقليت هاي مذهبي را مثلا براي آتش زدن فروشگاه هاي لندن تحريك كند، مگر جلويش گرفته نمي شود؟ گرفته مي شود ديگر. سپس چرا در همين انگليس يك تلويزيون خصوصي به مقدسات مسلمانان بزرگترين توهين ها را مي كند؟ چرا اين را نمي بينند؟ اگر در آن حادثه 700 نفر مجروح شده اند، در اين ماجرا قلب ميليون ها نفر جريحه دار مي شود.
مگر ما به حضرت مسيح اساعه ادب مي كنيم؟ اين واقعا دموكراسي است؟ هرچيزي حد ومرز دارد. آزادي با قانون معني پيدا مي كند.
چقدر زيباست!
فرصت مفصلي از مصاحبه به رفتارهاي انساني اختصاص يافت. جمشيد مشايخي بزرگترين دغدغه اش را در آدم ها مي بيند كه اي كاش همه در كنار هم و شاد و خرم در صلح و صفا باشند. به يك پله فراتر از خوب بودن اشاره مي كند كه فكر مي كنم اگر اسمش را بگذارم خوب ماندن بيراه نگفته ام.
مي گويد: چند روز پيش مسابقه فوتبالي تماشا مي كردم كه در وقت اصلي مساوي تمام شد و كار به پنالتي كشيد. يكي از بازيكنان وقتي پنالتي اش گل شد، دوباره به توپ محكم ضربه زد. آخر چرا؟ مي توانستي بروي و دروازه بان را ببوسي و تازه اصلا عذرخواهي هم بكني. چقدر زيبا مي شد! رقابت سرجاي خود، وقتي تخريب شد، بد مي شود. هر كسي بايد كار خودش را خوب انجام دهد. آيا ما مثل تختي نداريم يا فردوسي يا سعدي؟ چرا...؟ وقتي از دنيرو (بزرگترين بازيگر امروز جهان) مي پرسند  وقتي با آقاي براندو(پيشكسوت رابرت دنيرو) بازي مي كردي، چه احساسي داشتي؟ مي گويد: من با خدايان بازي مي كردم. از دنيرو چيزي كم نشده، بزرگتر هم شده. من فكر مي كنم از اين وارستگي ها و تعالي ها كه در عرفان ما و دين ما كه كاملترين و بهترين هم هستند، آمده، دور شده ايم. اين حكايت در همسايگي هاي امروز كه بيشتر غريبه ايم با هم تا همسايه، خيلي ملموس است.
امروز هنر
از او كه 50 سال درعالم هنر پرسه زده است از هنر امروز مي پرسم و آفتي كه شايد گريبان آن را گرفته. مي گويد: خدا كند صحبتي كه مي  كنم بعضي را نرنجاند. عزيز من! در نفس هنر زيبايي نهفته است، شما با هنر زيبا مي شويد.
امروز اين ماجرا ناديده گرفته مي شود. امروز زيبايي ظاهري بيشتر مدنظر است. بازيگري كه زيبا بازي كند، چهره اش هم زيباي زيبا جلوه خواهد كرد. آدم پير مسلم است كه زيبايي جواني اش را ندارد؛ اگر سيرت زيبا داشته باشد، چهره پيرش هم زيبا خواهد بود. متاسفانه زيبايي ظاهري در هنر شده ملاك برتري. با هنر سيرت بايد مردم را جذب كرد. ما از اين زيبايي سيرت داريم دور مي افتيم.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |