چهارشنبه ۲ شهريور ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

گفت وگو با ژاك دريدا در باب پيوند فلسفه و دوستي
فراسوي زبان
گفت وگو: نيخيل پادگوكار -ترجمه از: حميد كوزري
000177.jpg
دريدا، يكي از نام آورترين فلاسفه معاصر فرانسه است. وي در سال ۱۹۳۰ در الجزيره به دنيا آمد. او را در رده فلسفه زبان، مابعدالطبيعه شناس، زيبايي شناس، پديده شناس و پسا ساختارگرا قرار مي دهند. دريدا به شورش تمام عيار، عليه فلسفه سنتي دست مي زند. از اين رو وي با نظريه معروف به «ساختارشكني» ، به شهرت جهاني دست يافت. اين روش مبتني بر تجزيه و تحليل همه متون و ساختارها است تا ماهيت تغييرپذير معنا را به نمايش بگذارد. او در كنار فعاليت علمي _ پژوهشي در زمينه دفاع از حقوق مهاجران در فرانسه نيز فعاليت مي كردو به مبارزه با تبعيض نژادي در آفريقاي جنوبي مي پرداخت. همچنين او به بازي در فيلمي كه سرگذشت زندگي خودش بود پرداخت. سازنده فيلم با اشاره به انبوه كتاب ها در كتابخانه شخصي دريدا، از وي مي پرسد كه آيا همه آنها را خوانده است؟ و او جواب مي دهد: «نه، فقط چهارتاي آنها را خوانده ام، اما همان چهارتا را خيلي خيلي دقيق خوانده ام». او در سن ۷۴ سالگي براثر بيماري سرطان، در يكي از بيمارستان هاي پاريس درگذشت. در گفت وگوي حاضر با بخشي از انديشه وي در باب پيوند فلسفه و دوستي آشنا مي شويم.
* اجازه دهيد گفت وگو را با اين سؤال شروع كنيم كه امروزه از كلمه «فلسفه» كه يونانيان نزديك به سه هزار سال پيش مي فهميدند چه مانده است؟ يعني از دوست داشتن دانايي. آيا «دوستي» و «دانايي» امروز هم مسئله هستند؟
- خوب آن موقع كه ما در فرانسه فلسفه مي خوانديم، در آغاز هر سال درسي، ما اين ريشه شناسي را مرور مي كرديم. به ياد مي آورديم كه در يونان «فيلوسفيا» به معني دوست داشتن و دلبستگي به دانايي بوده است؛ يعني خرد همراه با هوشياري و مهارت و دانش. سپس مي پرسيديم «Philia» چيست؟ دوستي يا دلبستگي يا خواهان بودن يعني چه؟ به اين طريق ما برپايه اين ريشه شناسي شروع به تعريف فلسفه مي كرديم. امروزه مطالبي هستند كه دوستي و دلبستگي را بررسي كرده اند. من خودم كتابي درباره «سياست دوستي» نوشته ام. دلوز به موضوع دوستي علاقه مند است، فوكو هم همين طور بود. من فكر مي كنم در واقع ما اغلب اين تعريف ريشه شناسانه فلسفه را از دست داده ايم. هر فيلسوفي تعريف خودش را از فلسفه دارد و اين يكي از خصيصه هاي نوعي بحث درباره ذات فلسفه ميان فيلسوفان است كه فلسفه كي و كجا شروع شده است؟ فلسفه اصلي چيست؟ البته نمي توان به سادگي به كلمه اي در تعريف مفهوم فلسفه اكتفا كرد. كلمه خودش را به تنهايي كافي نيست و وقتي كسي اذعان مي كند كه فلسفه كلمه اي يوناني است و در يونان زاده شده، تفسيرهاي زيادي در پي خواهند آمد كه بعد چه اتفاقي، كي و چرا افتاد و آيا هر تفكري يك فلسفه است؟ همان طور كه مي دانيد هايدگر ادعا مي كرد كه تفكر يوناني قبل از فلسفه وجود داشته و فلسفه نقطه پاياني بر تفكراتي مانند پارمنيدس يا هراكلتيوس بوده است. خوب از يك جهت فلسفه آغاز يك پايان براي تفكر بود...
* سالهاي متمادي شما مرتباً از اين نظريه دفاع كرده ايد كه «ساختارشكني» يك اصطلاح ذاتاً منفي نيست يعني نبايد آن  را به عنوان يك انتقاد يا تخريب نگريست. به واقع در گفت وگويي در سال ۱۹۸۴ با لوموند گفتيد كه ساختارشكني هميشه با دوستي همراه است. از شما مي خواهم اين «دوستي»   را شرح دهيد. آيا اين همان دوستي مندرج در «Philia» نيست؟
- معني اين دوستي يك خواست مثبت است در مقابل ديگري، يعني احترام به او، توجه به او و ناديده نگرفتن ديگري بودنش. اين يك تصديق اوليه، حتي بعد از مدتهاست. به خاطر همين دوستي است كه شما سؤال مي پرسيد. اندكي نگرش منفي در ساختارشكني وجود دارد. من اين امر را منكر نمي شوم. شما مجبوريد انتقاد كنيد، سؤال كنيد، بگو مگو و مواقعي مخالفت كنيد. آنچه من گفته ام اين است كه در وهله آخر، ساختارشكني منفي نيست. اگرچه بدون شك نگرش منفي هم در كار است. حال در آغاز براي انتقاد، نفي و رد كردن بايد بگوييد «آري» . وقتي ديگري را مورد خطاب قرار مي دهيد حتي براي مخالفت، قولهايي مي دهيد مبني بر اين كه ديگري را به عنوان ديگري مي شناسيد، ديگري بودنش را زايل نمي كنيد و به فرديتش وقع مي گذاريد. اين يك تصديق از بين نرفتني است. اگر بخواهيم مي گويم كه اين يك نظام اخلاقي اوليه است. بنابراين از اين نظر يك نظام اخلاقي براي ساختارشكني وجود دارد. نه در معناي معمولي بلكه به واقع تصديقي وجود دارد. شما مي دانيد، من اغلب نقل قولي از روزن تسوايك يا بويناس مي آورم كه «آري» تنها يك كلمه مانند ديگر كلمه ها نيست؛ يعني حتي اگر شما آن را بر زبان هم نياوريد يك «آري» در هر زباني نهفته است. حتي اگر شما «خير» را زياد به كار ببريد باز يك «آري» خواهد بود. اين موضوعي مربوط به هايدگر هم هست. شما هايدگر را مي شناسيد، براي يك مدت طولاني، سالها و سالها مي گفت تفكر با پرسش آغاز مي شود، پرسيدن شأن تفكر است. سپس روزي بدون نقض اين عبارت گفت: «بله، اما چيزي اصيل تر از سؤال كردن اين پارسايي تفكر، وجود دارد.» و آن چيزي بود كه zusage ناميد؛  يعني تن دادن، پذيرفتن، آري گفتن و تصديق كردن. پس Zusage مقدمه اي بر سؤال كردن نيست بلكه همراه با هر سؤالي مسلم فرض شده است. براي پرسيدن يك سؤال شما بايد اول به ديگري بگوييد «حداقل اين است كه من با تو سخن مي گويم» يا «من به حضورمان در يك با هم بودن مشترك آري مي گويم.» خوب اين منظور من از دوستي است. اين تصديق دوباره تصديق.
* براي بسياري از خوانندگان آثار شما، يكي از نتايج مهم به دست آمده اين واقعيت است كه انتقاد از يك موقعيت «بيروني» خيلي ممكن نيست، يعني هر كس هميشه با يك زبان به ارث رسيده سر وكار دارد و چون هر كس زباني را به ارث مي برد به ناچار در يك چارچوب مشترك عمل مي كند. حال اگر او بدون توسل به يك موقعيت بيروني به دنبال سؤال كردن و تغيير دادن چيزي باشد آيا وارد ريسك محافظه كاري نشده است؟
- ببينيد، همه چيز به اين مفهوم «ميراث» بستگي دارد. هنگامي كه شما ميراث دار يك زبان هستيد به اين معني نيست كه كاملاً درون آن قرار داريد يا منفعلانه توسط آن پرورش مي يابيد. ارث بردن يعني قادر به از آن خود كردن، انتقال دادن و انتخاب بعضي چيزها. ارث چيزي نيست كه كامل دريافت كنيد. چيزي است مستلزم تفاسير، انتخابها، عكس العمل ها، جواب و مسئوليتها. وقتي شما به عنوان يك وارث مسئوليتي را قبول مي كنيد، صرفاً موضوع ارث نيستيد و همچنين براي حفظ و نگهداري اين ميراث دست نخورده و آنچنان كه هست، گماشته نشده ايد. شما بايد آن  را زنده كنيد و باقي نگهداريد و اين يك روند است. روندي تفسيري و گزينشي. بدون شك وسوسه تكرار صرف و ادامه دادن وضعيت محافظه كارانه وجود دارد اما ضرورت مطلق نيست و حتي ممكن است بگويم براي وقوع چيزهاي جديد بايد (زبان را) به ارث ببريد، بايد درون زبان و در بطن سنت باشيد. شما نخواهيد توانست بدون اين كه به طريقي درون سنت باشيد و زبان را درك كنيد، چيزي را برداريد يا منتقل كنيد.
* هيچ تفاوتي بدون تكرار وجود ندارد.
- البته، البته، برخي تكرارها، نوع خاصي از تكرارها. انتخاب شما بين تكرار يا نوآوري نيست، بلكه بين دو صورت از تكرار و دو صورت از نوآوري است. فكر مي كنم صور نوآورانه اي از رعايت سنت وجود دارد و صور غير نوآورانه يا مرتجعانه هم وجود دارد. من نمي خواهم بگويم براي خلق چيزهاي جديد يا وقوع آنها، بايد سنت را بر باد دهيد يا فراموش كنيد. اگر من در مورد روشي كه در سنت فرانسوي كار مي كنم چيزي مي گويم، اين حس را دارم كه من هر چه از درون يك شاعر يا نويسنده بيشتر آگاه شوم- اجازه دهيد بگويم- بيشتر مي توانم آنچه را او مي كرد بازآفريني كنم يا بيشتر مي توانم چيز ديگري بنويسم يا امضاء مخالف بكنم، يعني متني ديگر در مقابل متن اولي را امضا كنم. وقتي در مورد نويسنده هايي چون ژانه مي نويسم، نگارشم مانند آنها نخواهد بود، بلكه سعي مي كنم آنچه را آنها براي اجرا به من مي دهند با آنچه امضاي من رويش است مطابقت دهم؛ يعني (به دست آمدن)  چيزي كه نه از آن من بلكه از آن ديگري هم هست و اين نه فقط در فلسفه يا تئوري ادبيات بلكه همه جا اتفاق مي افتد. در سخن با ديگري بايد آنچه را او مي گويد بفهميد، بايد بتوانيد آن را تكرار كنيد- يعني فهم آنچه منظورش است- و بتوانيد جواب دهيد و واكنش نشان دهيد. واكنش شما متفاوت و چيز ديگري خواهد بود و احتمال فهم كنش مقابل را در بر خواهد داشت. خوب! من مي خواهم همه اينها را در اصطلاح واكنش و مسئوليت در مقابل ميراث بگنجانم.
* شما استدلال كرده ايد كه زبان موضوع يك تكرارپذيري از citerabibty عمومي است، يعني مي تواند به يك فحواي جديد و غيرمنتظره منتقل شود.
- من تصور سربسته اي از ريشه شناسي سانسكريت لغتitera دارم. لغتي كه به معناي دوباره، همان، تكرار، به علاوه مقداري جرح و تعديل است.
* پس زبان خودش را در يك فحواي جديد، در يك صورت جديد بازآفريني مي كند و بنابراين محدود كردن دامنه معناهاي ممكن غيرممكن است. جالب آن كه iterability مطرح مي كند كه شخص نمي تواند خواهان شرح معناي متن با رجوع به قصد نويسنده اش باشد. اكثراً پرسيده شده آيا اذعان به اين مطلب ممكن است كه يك نويسنده مسئول سرنوشت كتابش باشد؟ البته من دارم به بحث شما درباره نيچه فكر مي كنم اما عموماً آيا يك نويسنده در مورد روش تفسير نوشته اش يا امكان تفسير شدنش پايبند دليل است؟ آيا براي نويسنده راهي وجود دارد كه پيشاپيش دامنه تفسيرهاي ممكن را كنترل كند؟
- اگر شما منتظر جوابي به صورت «بله يا خير» هستيد، مي گويم خير! اما اگر وقت بيشتري به من بدهيد من بيشتر در جواب ترديد خواهم داشت. من مي گويم يك فيلسوف يا نويسنده البته بايد مسئول آنچه مي نويسد تا جاي ممكن باشد. به عنوان مثال هر كس بايد از نظر سياسي خيلي مواظب باشد و تمام نتايج ممكن را كه بعضي افراد از نوشته اش مي گيرند پيش بيني كند. سعي در تحليل و پيش بيني هر چيز، يك وظيفه است؛ اما به طور مطلق غيرممكن است. شما نمي توانيد همه چيز را كنترل كنيد چون يك كار معين، يك جمله معين، يا دسته اي از بيانها، يك بار چاپ مي شوند و وقتي دنبال نشانه گرفته شود، به فراسوي دسترسي و كنترل شما خواهد رفت و ممكن است در يك فحواي مختلف فراسوي آنچه شما قصد داشتيد تشريح، منتقل و به كار برد شود و همان طور كه اشاره كرديد اين سؤالي است كه من درباره نيچه پرسيده ام. البته تفسير توهين آميزي درباره نيچه توسط نازيسم مطرح شده است. بدون شك و مطمئناً نيچه خواستار آن نبود. با اين وجود چگونه مي توانيم توجيه كنيم كه تنها فيلسوف يا متفكري كه مورد رجوع نازيسم به عنوان نيا قرار گرفت نيچه بود؟ پس بايد در بيان نيچه چيزي نزديك به انديشه هاي نازيسم باشد، شما مي توانيد اين را بگوييد و سعي در تحليلش داشته باشيد. البته بدون اين نتيجه كه نيچه خودش يك نازي بوده و يا اين كه همه چيز نزد نيچه به نازيسم نزديك است. ما بايد اين واقعيت را كه نسبت و تباري وجود دارد توجيه كنيم. ما همه در معرض اين امكان هستيم. من جان خواهم كند و نهايتاً كوشش خود را براي جلوگيري از آن خواهم كرد اما مي  دانم، نمي توان آن  را كنترل كرد. مردم مي توانند جمله اي را بردارند و از آن استفاده كنند. اجازه دهيد مثالي بياورم. البته بگويم من طرفدار توسعه گويشهاي زباني هستم، اختلافات در زبان براي تقابل تسلط و انحصار زبان لازم است؛ اما من بلافاصله اضافه مي كنم كه همچنين مخالف ناسيوناليسم يعني اختصاص دوباره مليت گرايانه اين خواسته در جهت اختلاف هستم. حال ممكن است كسي بگويد «خوب، تو طرفدار ديدگاهي مخالف زبان جهاني هستي. ما بيان تو را به طرفداري از ناسيوناليسم يا خشونت زباني مرتجعانه تعبير مي كنيم.» و به همين منوال تا آخر... من نمي توانم آن را كنترل كنم. فقط نهايت تلاش خود را مي كنم و بلافاصله جمله اي به جمله اولم اضافه مي كنم و در جهت خنثي كردن كج فهمي صحبت مي كنم اما شما نخواهيد توانست همه چيز را كنترل كنيد و اين واقعيت به معني محدود بودن و موجودي متعين بودن درباره شما نيست. اين بايد توسط ساختار زبان و ساختار نشانه ها انجام شود. به محض اين كه به دنبال چيزي باشيد نشانه از پايه اش يعني ساختار نشانه جدا مي شود. نشانه از اصلش مستقل مي شود و به محض اين كه اثري از آن پيدا شود، فرار مي كند. شما نمي توانيد سرنوشت كتاب را كنترل كنيد. (مثلاً) من نمي توانم آينده اين مصاحبه را كنترل كنم (مي خندد)، تو آن  را ضبط مي كني، سپس خواهي نوشتش، دوباره قالب بندي اش خواهي كرد، يك محتواي جديدي خواهي ساخت و جمله من بيان متفاوتي پيدا خواهد كرد. خوب من به تو اطمينان دارم اما مي دانم نمي توان چاپ هر چيزي را كه من مي گويم كنترل كرد.
* اما يك ايمان ضمني، يك پيوند ضمني وجود دارد.
- اين فقط يك ايمان است، يك ايمان خوب. اما يك ايمان است، يك ايمان...

انسان سياره اي و مدرنيسم
000180.jpg

دكتر مسعود يزدي
يكي از خصلت هاي مدرنيسم پيدايي و رشد انسان سياره اي است. مدرنيسم داراي اين خصلت است كه انسان را در سطح پديده اي سياره اي مطرح مي سازد. پيدايش و پيروزي تكنيك اين امكان را فراهم مي سازد كه انسان سياره اي در سطحي وسيع تحقق يابد. تكنيك داراي اين خصلت است كه تعريف جديدي از انسان به دست مي دهد. وجود پديده اراده معطوف به اراده بعد نويني از انسان را مطرح مي سازد. انسان سياره اي جنبه اي نوين از انسان قاره اي را مطرح مي سازد. وجود جنبه هاي انسان سياره اي باعث آن مي شود كه انسان در متن جهان سياره اي مطرح شود.
تا پيش از اين انسان به صورت انسان قاره اي مطرح بوده و اين همان پيدايش علم است. در اينجا علم مي تواند رو به سوي سلطه جهان داشته باشد. سلطه بر جهان به گونه اي در رابطه با علم ارتباط دارد. علم در واقع در اينجا مجموعه باورهاي ابزاري است. آنچه كه براي علم مطرح مي شود همان خرد ابزاري است و اين خرد ابزاري است كه از جهان پديده اي سياره اي مي سازد. تا قبل از اين انسان قاره اي در سطحي كلي عمل مي كرده است. در جهان سياره اي، همه چيز به صورت شيء درمي آيد و اين شيء است كه مكمل جهان سياره اي مي باشد.
جهان سياره اي از يك طرف در جست وجوي تسلط بر زمين است و از سوي ديگر جهان سياره اي به دنبال «چيز» است.
«چيز» در جهان سياره اي در جهاني شي ءگونه به سر مي برد. شيءگونه شدن چيز در كنار دنياي سياره اي قرار مي گيرد. در اينجا معنا و مفهوم انسان نيز تغيير مي كند. انسان در كنار تغييرات دچار دگرگوني مي شود. اين همان چيزي است كه در «اراده معطوف به اراده» خود را نشان مي دهد.
انسان در اينجا در كنار اراده معطوف به اراده خود را نشان مي دهد. در اينجا جهان «نظارت»  خود را عرضه مي كند. جهان نظارت آن طور كه فوكو مي گويد در واقع همان اراده معطوف به اراده است. دنياي بيوشيمي و فيزيك باعث آن مي شود كه زيربناي سلطه تحقق يابد.
مكانيسم اصلي سلطه همان تسلط چيز است كه در تحليل نهايي تبديل به چيز شده است. بيوشيمي داراي اين خصلت است كه دنياي نظارت در سطحي گسترده خود را مطرح كند، بيوشيمي داراي تعريف و بعد جديدي از انسان است و بدين دليل كه قدرت نيز در سطحي سياره اي خود را عنوان كند.
در اينجا به اين مطلب برخورد مي كنيم كه آشوب و اغتشاش جزئي از «اراده معطوف به قدرت» است. قدرت در اينجا داراي بعد آشوب است. اما در اينجا اين آشوب است كه تحت تأثير اغتشاش در آشوب قرار مي گيرد.
به عبارت ديگر، جهان تشكيل شده از پديده قدرت است. يعني زيربناي دنياي كيهان قدرت است. در اينجا اراده معطوف به قدرت خود را نشان مي دهد. دقيقاً به خاطر «اراده معطوف به اراده» است كه قدرت به صورت هنر خود را آشكار مي سازد.
نگاه «ملانكولي» كه از ميان سياره مي گذرد همان طوري  كه نيچه مي گويد حاوي قدرت است. (نگاه ملانكولي، از اقسام ديدگاه هاي غيرمدرن است كه به انسان كيهاني توجه دارد).
قدرت و نگاه ملانكولي دو جزء يك پديده هستند كه هر دو به جهان سياره اي ختم مي شوند. جهان سياره اي، جهاني ديناميك است كه از لابه لاي دنياي سياره اي گذر مي كند.
جهان سياره اي، جهاني پرجوش و خروش است كه از جهان قاره اي فراتر مي رود. جهان قاره اي، خود پديده اي است كه در دنياي قاره اي قرار مي گيرد؛ حال آن كه جهان سياره اي آن دنيايي پر از تحرك و جنبش است كه از دنياي قاره اي فراتر مي رود. جهان سياره اي را مي توان به صورت تصوير جهان در نظر گرفت. تصوير جهان همان گذشتن از تصوير قاره اي است.
به عبارت ديگر تصوير جهان عبور از تصوير قاره اي است. جهان سياره اي به درون اغتشاش و آشوب رفتن است و از ميان آن سالم بازگشتن است. تكنيك در اينجا در سالم بازگشتن نقش اساسي بازي مي كند. جهان سياره اي به گونه اي انديشه سلطه است. تصوير جهاني هنوز به مرحله جهان سياره اي نرسيده است. جهان سياره اي از مرحله جهان قاره اي فراتر رفته است.
در اينجا انسان نيز تعريف جديدي پيدا مي كند. انسان تبديل به انسان سياره اي مي گردد و اين بدين معني است كه انسان زمين را كنار مي گذارد. زمين داراي اين خصلت است كه جهان جاذبه را از آن خود بداند ولي زمين داراي خصوصيت ديگري است. زمين داراي اين بعد است كه همچنان در «چارچوب» جهان جاذبه قاره اي باقي بماند.
براي اين كه آنچه كه برمي خيزد دوباره به زمين بازمي گردد. اما جهان سياره اي چنين نيست. در اينجا بيشتر شباهت با اتم است كه آنچه كه برمي خيزد به كهكشان مي رود و نيروي قدرت جهان كهكشان را در «چيز» خود دارد.
كهكشان داراي آن قدرت و آن اراده معطوف به قدرت است كه مي تواند پديده قاره اي را به پديده سياره اي تبديل كند. آنچه كه باعث اين حركت مي شود همان اراده معطوف به قدرت است. آنچه كه وجود دارد «هنر» است و اين هنر است كه اراده متمايل به قدرت را رهبري مي كند.
انسان در متن كهكشان تبديل به «چيز» مي شود و اين چيز است كه در بازي كهكشان شركت مي كند. بازي در كهكشان نشانه اي از آن بازي دارد كه زمين را به فراموشي مي سپرد.
فقط در سايه جدايي از زمين است كه انسان سياره اي به دست مي آيد.
انسان سياره اي در واقع نمونه اي از پست مدرنيسم است. اگر بخواهيم پست مدرنيسم را تعريف كنيم، هيچ تعريفي بهتر از انسان سياره اي نمي باشد. پست مدرنيسم و انسان سياره اي هر دو داراي جهت مي باشند؛ با اين تفاوت كه پست مدرنيسم نقطه اوج انسان سياره اي است. انسان سياره اي داراي جنبه ها و وجوه انسان پست مدرن است. انسان پست مدرن داراي خصلت ها و جنبه هايي است كه يكي از آنها «ميرندگي» است. به عبارت ديگر، انسان پست مدرن داراي آن سلسله خصوصيات است كه جنبه آنارشيك خصلت اساسي آن را بيان مي كند. انسان آنارشيك است كه در راستاي «تنهايي»، «ميرندگي» و «جهان» قرار مي گيرد.
جهان داراي اين خصلت است كه اين هم بعد خود را به طور كامل نشان مي دهد. انسان ميرنده داراي اين بعد است كه خصلت پست مدرن خود را به طور كامل نشان مي دهد. جهان توسط «داساين» شكل مي گيرد و اين «داساين» است كه جهان را به طور كامل شرح و بسط مي دهد. داساين داراي گستردگي و فراخناكي و «جهان فكن» است. جهان فكني خود نيز «طرحي» از جهان است. هيچ گونه طرحي از جهان بدون رعايت اصل پست مدرن ميسر نمي باشد. به عبارت ديگر جهان بدون «طرح» از جهان و بدون پديده «جهان فكني» ميسر نمي باشد.
طراحي از جهان خود عامل و باعث تشكيل جهان است. پست مدرنيسم خود نيز باعث و سبب جهان با رعايت طرح از جهان مي باشد. جهان بدين دليل دشوار است كه پست مدرنيسم خود علت و مبناي جهان مي باشد. از سوي ديگر پست مدرنيسم مبناي تشكيل جهان بوده و هرگونه تشكل جهان نوعي گذار نسبت به جهان است.
به عبارت ديگر، تشكل جهان نسبت به خود، پديده اي است كه در بطن جهان وجود دارد و اين جهان است كه باعث تشكيل زيربناي دنيا مي گردد. اين نيز پديده اي ديگر است كه سبب پديده اي جهاني مي گردد.

تازه هاي انديشه

از سوي بنياد معارف اسلامي
احاديث مربوط به حضرت مهدي(عج) جمع آوري مي شود

مهر: احاديث مربوط به امام زمان (عج) از سوي بنياد معارف اسلامي جمع آوري و در قالب يك كتاب چاپ و منتشر مي شود.
به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه «مهر» اين مجموعه، ويژه عرب زبانها و همچنين محققان، كارشناسان و مراكز تحقيقاتي جمع آوري، چاپ و منتشر مي شود.
جمع آوري مجموعه احاديث مرتبط با امام حسين(ع)، امام حسن(ع) و همچنين حضرت فاطمه زهرا(س) از ديگر برنامه هاي بنياد معارف اسلامي است. اين مجموعه ها تمام احاديث شيعه و سني مربوط به امام زمان(عج)، امام حسين(ع) ، امام حسن(ع) و حضرت فاطمه(س) را شامل مي شود و هر يك به صورت مجموعه اي مستقل چاپ و منتشر خواهند شد.
به گفته سيد سعيد حسيني معاون اجرايي بنياد معارف اسلامي، چاپ كتابهاي خطي قديمي و زندگي نامه ائمه اطهار(ع) از ديگر فعاليتهاي بنياد معارف اسلامي در راستاي تبيين زندگي ائمه و تدوين تاريخ  زندگي اين بزرگان است.
از سوي مؤسسه آموزشي و پژوهشي مذاهب اسلامي منتشر مي شود
مجموعه پرسش و پاسخ از ديدگاه تشيع و تسنن

مهر: مؤسسه آموزشي و پژوهشي مذاهب اسلامي پس از تدوين و انتشار سه جلد از مجموعه پرسش و پاسخ از ديدگاه تشيع و تسنن، جلد چهارم اين مجموعه را منتشر مي كند.
مؤسسه آموزشي و پژوهشي مذاهب اسلامي، اين مجموعه را به منظور پاسخگويي به پرسشها و شبهاتي كه از سوي گروههاي مختلف طرح مي شود، تهيه و به چاپ مي رساند.
عمده فعاليت اين مؤسسه، پژوهش در مسائل فكري و فرهنگي مذاهب اسلامي و تربيت دانش پژوهان در زمينه مذاهب اسلامي است.
برگزاري همايشهاي متعدد و جمع آوري مقالات همايشهاي علمي- تحقيقي وحدت از ديگر فعاليت هاي اين مؤسسه است كه به طور مستمر و متعاقب هر همايش، صورت مي گيرد.
مؤسسه فوق در راستاي آموزشهاي تخصصي حوزوي نيز فعاليت دارد و دانش پژوهان را از طريق فراخوان عمومي، از سطح حوزه گزينش مي كند. دوره هاي اين گروه ۳ ساله است.
در اين زمينه، مؤسسه آموزشي و پژوهشي مذاهب اسلامي تاكنون ده دوره فارغ التحصيل داشته است.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   سينما  |   علم  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |