نگرش چيني به روابط بين الملل _ واپسين بخش
روح چين مدرن
|
|
سيدجواد طاهايي
در قسمت اول اين مقاله عناصر تاريخي (تاريخ كهن و معاصر) سازنده نگرش چيني به روابط بين الملل مطرح شده بود. در اين بخش ضمن ادامه صحبت درباره چين مدرن به طرح برخي نتايج اساسي در خصوص عناصر اين نگرش پرداخته مي شود.
از گذشته چين براي دنگ و چين مدرن ميل به نوعي سلطه فرهنگي بر مناطق شرقي آسيا، الهاماتي براي رهبري مسايل جهاني، مصلحت گرايي، عدم تمايل به ارزش هاي بيگانه و تحقير آنها، گرايش به تحسين اعصار زرين تاريخ چين، ميل به اعاده مركزيت اقتصاد سنتي چيني، سنت اطاعت از فرمانروا و بخشي گرايش هاي ديگر باقي ماند. بي شك اين تمايلات براي مائو نيز ميراث قدرتمندانه اي بودند.
ميراث هاي كهن كه نگاه خاص چين عصر دنگ به سياست بين المللي را سبب گرديدند، اغلب در مقوله عمومي ناسيوناليسم چيني گرد آمده اند. انگار ناسيوناليسم چيني گرچه به كرات در مباحث مربوط به چين مدرن، اغلب به عنوان حلقه اشتراك مائو و دنگ مورد اشاره قرار مي گيرد، مع الوصف تاكنون تعريف مشخصي از آن به عمل نيامده است. آنچه با قاطعيت مي توان گفت آن است كه ناسيوناليسم چيني، ناسيوناليسمي ملايم و غيرهجومي، صبورانه و رازدار است و در يك كلام خصايص انسان نوعي چيني را در خود نهفته دارد. اين ناسيوناليسم عميقاً وجود دارد و مصدر عمل واقع مي گردد اما از مفهوم پردازي هاي نظري بي بهره و يا كم بهره است زيرا انسان هايي كه آن را از حيات سرشار مي كنند، اغلب فاقد توانايي هاي تحليلي در علوم انساني هستند. چيني ها اغلب ذهنيت كارشناسي دارند تا نظريه پرداز. به علاوه اين ناسيوناليسم از يك وجدان سرزنده بهره مي برد و اين وجدان نيز عميقاً از دوره صد ساله حقارت در رنج است، ناسيوناليسم فوق به علاوه با اين عقيده هم عنان است كه راه رفع حقارت ها در افزايش تواناييهاي مادي و رفاه و هم عنان نظامي- اقتصادي با غرب است. از اين رو ناسيوناليسم ياد شده كمتر به جنگ و بيشتر به روابط اقتصادي اي نظر دارد كه گويي در خدمت اهدافي غير اقتصادي است. به هر حال حوزه مطالعاتي چين مدرن براي همه دانشجويان، آن سان جذاب و اسرارمند است كه به گونه يك موج پيش برنده، آنان را به سوي اخذ نتايجي رمانتيك و فراتر از حال پيش مي راند؛ احساسي عجيب در محاق شكل مي گيرد كه براساس آن همچون جهان باستاني چيني، عصر مدرن اين كشور نيز آكنده از اسرار نامكشوف و حرف هاي ناگفته مي نمايد.
در مقام اخذ نتيجه از آنچه تاكنون ذكر شد مي توان از پنج عامل سخن گفت كه طرز نگرش چين جديد به جهان را موجب مي گردد. عامل اول انديشه پايدار استقلال در نزد نخبگان سياسي و اين تصور قدرتمند است كه چين اصولاً يك مركزيت خودمختار و آزاد در اقدام هاي خارجي است: «استقلال در سياست خارجي همواره يك اصل اساسي در استراتژي درازمدت چين بوده است.» سياست خارجي چين، بيشتر از بسياري از كشورهاي ديگر، اغلب متأثر از روندهاي دروني قدرت و تصميم گيري هاي داخلي است. در هنگامه نبرد داخلي درون حزبي، به مجرد آنكه ضرورت اخذ تصميم يا انجام يك اقدام سياسي و سياست خارجي احساس مي گرديد، مزيت برتر «اجماع نخبگان يا اجماع رهبري» رخ مي نمايد. از اين رو مي توان گفت «رابطه كم اهميتي ميان تحولات داخلي و سياست خارجي چين وجود دارد» زيرا تنازعات قدرت، مواضع سياست خارجي را تضعيف نمي كند. عامل دوم، تلقي چين از كشور خود نه همچون يك ملت- كشور مدرن، بلكه به مثابه يك كشور- متمدن است. چيني ها خود را ملت نمي دانند آنها خود را ترجمان وجود يك تمدن مي انگارند و شگفت آنكه اين خود آگاهي غليظ با انديشه هجوم درنمي آميزد.
از عوامل ديگر كه مي توان در ارتباط با نحوه نگرش چينيان به جهان روابط بين الملل ياد كرد، چيزي است كه با به وام گرفتن اصطلاحي از گونار ميردال مي توان آن را دولت سخت ناميد. منظور از اين عنوان خاصيت تطبيق پذيري، انعطاف و جان سختي دولت در چين است. چنانكه مي دانيم دولت چين در طول تاريخ خود به ويژه در دوران استعماري بحران هاي فراواني را از سر گذرانده اما همواره اقتدار داخلي اش را به دست آورده و اعاده كرده است.در دوران معاصر درجه اين اقتدار تا بدان حد بوده است كه رژيم پكن از شناسايي جزئي ترين حقوق اقليت ها طفره مي رفته است.
به هر حال، نكته اساسي اين است كه ثبات قابل ملاحظه و تداوم دولت چين در طول دوره حياتش، احترام خاصي را براي اين كشور برانگيخته است. اين اقدام از عوامل تعيين كننده روابط چين با جهان خارج است. ديگر عنصر سازنده تلقي چين از روابط بين الملل مائوئيسم است. در سطور پيشين به فلسفه مائوئيسم اشاره گرديد. اما جدا از اين، مائوئيسم ميراثي از اقدامات متنوع سياسي نيز هست. مائو علاوه بر اينكه حلقه وصل ميان دنگ و ارزش هاي فرهنگي چين كهن مي باشد، خود در عين حال ميراث مستقلي است. نوسازي سريع و بازسازي انقلابي يك ميراث مائوئيستي است. دنگ تز سه جهان را به عنوان يك مدل نظري در سياست خارجي چين هنوز به كنار ننهاده است. اصرار برجسته دنگ بر اينكه سياست هاي ناظر بر رفتار خارجي چيني، بي گفت وگو بايد از كانال ملاحظات حزبي به درآيد، يك ميراث مسلم مائوئيستي است. همچون مائو، دنگ نيز به ارزش هاي فرهنگي سياسي غرب به ديده ترديد مي نگرد و باز همچون مائو، براي دنگ نيز هدف از نوسازي، همتراز شدن با غرب براي چالش با آن و نه غربي شدن است.
سرانجام عامل نهايي كه بر رفتارهاي خارجي چين و شيوه نگرش آن به جهان بيرون اثر مي گذارد چنانكه ياد شد، توانايي اجماع نخبگان دولت- حزب در مورد سياست خارجي اين كشور است. اين مزيت برتر عملاً موجب مي گردد كه چيني ها از موضعي مستحكم و قاطع به مسايل جهاني بنگرند. مشكل بتوان شبيه چنين اجماعي را در ميان نخبگان سياسي ديگر كشورها ديد. واقعيت اجماع نخبگان مي تواند ابهام موجود در بحث هاي مربوط به سياست خارجي چين را كه عبارت از صعوبت در فهم اين نكته است كه كدام تصميم از كدام مرجع مي آيد، توضيح دهد. تأثير اين ويژگي در ذهنيت سياستگذاران چيني ايجاد نوعي اعتماد به نفس و استحكام روحي در روابط بين المللي است. اجماع نخبگان، از نظر تاريخي، يكي از عوامل اقتدار دولت در چين است و قدرت دولت نيز از جمله مؤلفه هاي اساسي تعيين كننده روابط چين با جهان خارج است.
نتيجه:
براين اساس بايد گفت دولت چين ويژگي اقتدارطلبي را زمين نخواهد گذارد، دولت هاي ديگر نبايد فرض خود را به سادگي براساس روند روبه رشد ظهور يك دولت مدل اروپايي يا مردم سالار در چين بگذارند. اجماع نخبگان بيشتر در خدمت تداوم استبداد دولت در چين عمل مي كند تا ظهور دولتي كثرت گرا و فدرال. به بركت اجماع نخبگان استبداد در چين، ويژگي عمل سياسي است، نه رهبر سياسي.
|