|
|
|
|
|
|
ساعتي با كارگران ساختماني زير پل چوبي
دو چشم داشت، دو سبز آبي بلاتكليف
|
|
عكس: علي اكبر شيرژيان
محمد مطلق
نامم حسن كاوسي ست، اهل جعفر آباد كرمانشاه هستم، 18سال دارم، سربازي نرفته ام، بايد خرجي داشته باشي كه بروي سربازي، 12 برادريم، همه كارگر ساده، همه تهران هستيم، همه زير پل چوبي جمع مي شويم .
پل چوبي را همه مي شناسند، احتياجي به
آدرس دادن نيست. اگر در امتداد اين پل به سمت جنوب حركت كنيد، به مجلس شوراي اسلامي خواهيد رسيد و اگر به سمت غرب برويد مي رسيد به فردوسي، كمي آنطرف تر دانشگاه تهران و كمي آنطرف تر ميدان آزادي؛ همانجايي كه حسن كاوسي و برادرهايش در بدو ورود به تهران عكس يادگاري گرفتند. اينجا پل چوبي ست، گوشه اي از تهران بزرگ كه واقعيت ها و روايت هاي عجيب و غريبي را در خود پنهان كرده است.
ساعت 4بعدازظهر بود كه به پل رسيديم، گفته بودند كارگران صبح ها بيشتر آنجا هستند، اما بعدازظهر حال و هواي ديگري دارد، گويي آنهايي را كه دل پرتري دارند، فقط بعدازظهرها مي شود زير پل پيدا كرد؛ شايد هم آنهايي كه صبح سركار نرفته اند، دلشان پراست!
روي تابلو نوشته اند: محل استقرار كارگران ساختماني و كارگران اضافه كرده اند: و مهندسان . زير پل شكل و شمايل مدرني به خود گرفته است؛ نيمكت هاي سبزرنگ روي سكوي سيماني خبر از نوعي سازماندهي و برنامه ريزي مي دهد. حسن، دستمال يزدي اش را مچاله كرده و به سينه گرفته، دراز به دراز روي نيمكت خوابيده و سرش را روي پاي نصيرخان گذاشته است. نصيرخان مي گويد: آقاي مهندس بگو روزي 2هزارتومان تا تمام اينها را برايت به صف كنم .
مي گويم: دنبال كارگر نيستم، خبرنگارم ، لهجه اش داد مي زند كرد كرمانشاه است، با لهجه خودش حرف مي زنم كه بيشتر احساس امنيت كند. حالا حسن كنارم نشسته و همه دور نيمكت جمع شده اند.رد چشم هاي پسر چشم آبي را مي گيرم كه سر تا پا سياه پوشيده. او به خودكارم نگاه مي كند؛ خودكاري كه از جيب پيراهنم بيرون زده است. نصيرخان قبادي مي گويد:
قصه زندگي مرا بنويس كه خوب قصه اي ست. متولد 1361 هستم، مجردم، اينجا چند نفري يك اتاق كرايه كرده ايم، نفري 15هزارتومان توي ميدان شوش كوچه بدرا. اهل هرسين خراب شده ام، نه زمين، نه مال نه منال. پدرم بنگاه معاملات ساختماني داشت؛ پدرم فوت كرده . عجب جماعتي هستند اهالي زير پل چوبي كه حتي از بازگويي دردها و رنج هايشان عاجزند. نصيرخان ادامه مي دهد: بچه كه بودم آواره و بدبخت بودم؛ تا كوچك بودم مردم مرا نگه مي داشتند، با خرج كميته امداد درس ابتدايي خواندم، بعد هم بستگانم مرا فرستادند راهنمايي. درسم را ول كردم رفتم سراغ گله داري؛ شريكي داشتم كه با هم كمي فايده كرديم، بعد شريكي نيسان خريديم، يك روز رفتم كه با نيسانم پهن خالي كنم، تصادف كردم، 2ميليون گذاشت روي دستم و از هم جدا شديم؛ بعد تصميم گرفتم براي خودم كار كنم. الان 70-60 تا گوسفند دارم، يك تراكتور با تمامي امكانات۲،ميليون پول نقد داخل بانك دارم و يك خط موبايل (گوشي اش را از جيب بيرون مي آورد و نشان مي دهد)؛ تاليا هم نيست. برادري دارم كه تازه برايش عروسي گرفته ام، برادرم كه عروسي كرد پيش گاو و گوسفندها ماند. من هم اينجا كاسبي مي كنم، روزي 20-10هزارتومان كاسبم؛ كاربنايي مي كنم، كاشي كاري، كار با ابزار، هرچي شد. الان همه اينها نفري 20هزارتومان به من بدهكارند، اگر افغان ها نبودند، روزي 50هزارتومان در مي آوردم .
حسن كاوسي يك هفته است كه سركار نرفته، حال ندارد. سرم را كج مي كنم سمت او و آرام زير گوشش مي گويم: اهل خلاف ملاف هستي يا نه؟
مي گويد: چرا نباشم؟!
مي گويم: يك ميليون بدهم، مي تواني كمي جنس را يك ساعته جابه جا كني؟
مي گويد: فهميدم خبرنگار نيستي، خيلي با حالي يك ميليون چرا ؟بگو صدهزار حالا دوباره بايد ذهنش را به هم بريزم كه واقعا فكر نكند پخش كننده مواد هستم، اما بهتر است در تعليق بماند چون اگر احساس كند بازي خورده، شايد كار به دعوا بكشد.
سياوش قبادي جلو مي آيد و مي گويد زندگي مرا بنويس فقط جان مادرت فيلم مان نكني: اهل هرسينم، پدر پيري دارم و 8برادر، قبلا چوپان خودمان بودم، تا پنجم ابتدايي هم خوانده ام، بعد نام خدا را بردم و فرار كردم آمدم تهران. كمي پول و پله پيدا كردم و الان هم وضعم بد نيست، يك تراكتور دارم، يك جيپ صحرايي؛ زمين هم دارم و يك ساختمان 200متري در هرسين، 15-10 تا گاو دارم، 100 تا هم گوسفند كه پدرم و برادرهايم از آنها نگهداري مي كنند. يك برادر نازك نارنجي هم دارم كه از همه كوچكتر است و درس مي خواند .
نصيرخان مي گويد: اگر مي خواهي بدبخت ترين موجود روي زمين را بشناسي با بهزاد حرف بزن، دو تا بچه دارد، ساكن ميدان شوش، نه كار دارد نه بار، هيچ. بدبخت مدتي با زاغي، شراكتي كار مي كرد؛ كسي هم كه با زاغي كار كند، معلوم است چه كاري مي كند .
از بهزاد اجازه مي گيرم و چند جمله اي را يادداشت مي كنم، اول لبخند مي زند و مي گويد: بنويس . اما يكباره برمي گردد و يقه ام را مي گيرد، به كاغذ و خودكار حمله مي كند، صفحه اي را كه مي داند متعلق به خودش است، پاره مي كند، چند قدم به عقب برمي دارد و با اشاره انگشت تهديد مي كند:
به خدا قسم اگر اينها را ببري تلويزيون فيلم كني، مي كشمت !
سراغ زاغي را مي گيرم، مرد 50 45 ساله اي رو به رويم مي نشيند و دست هايش را روي زانويم مي گذارد.
من از بدبخت ترين موجودات زنده هستم؛ تا 12 سالگي چوپان بودم، 12 بار زندان رفته ام، زن اولم طلاق گرفت، بعدا با دختر دايي ام ازدواج كردم، الان نه جا دارم نه اتاق. شب ها جلو مغازه ها مي خوابم. گاهي پيش بچه ها مي روم. چهار سال خرج زن و بچه شريكم را دادم؛ وقتي رفته بود زندان قزل حصار. خودم هفت تا بچه دارم، 3 دخترو 4 پسر، 60 50 تا گوسفند هم دارم، پسر بزرگم چند ماه پيش اينجا بود، اولين بارش بود كه مي آمد تهران، 60 50 هزار تومان هم با خودش پول برد.
معتادم.2 ميليون بدهي دارم. سيگار مي كشم.كسي مرا سر كار نمي برد؛ بدبختم، بدبخت .
الله كريم ظفر پور جا افتاده ترين فردي ست كه در جمع حضور دارد. 52 ساله است، زن و بچه را به اميد كار در كرمانشاه رها كرده و حالا مدتي ست كه فقط زير پل چوبي قدم مي زند.
چند روز پيش دو پسرم هم اينجا بودند، براي يكي يك شلوار خريده بودم، 10 هزار تومان و براي آن يكي هم يك ضبط خريده بودم 11 هزار تومان. مي خواستم وقتي رفتند كرمانشاه، خوشحال شوند، ولي آخرين شب كه به خانه رفتيم دزد هم شلوار را برده بود و هم ضبط را. درد دلم زياد است؛ اگر دو تا دفتر 40 برگ هم بنويسي نصفه نمي شود .
بخش جنوبي پل متعلق به كارگران افغان است، اما تعداد آنها به سه نفر هم نمي رسد؛همه سر كار رفته اند.كنار حيدر مي نشينم، جوان افغان كه ساعتي پيش دوش گرفته و هنوز موهايش بوي صابون گلنار مي دهد؛ 4سال پيش به ايران آمده و با همسر و دو فرزندش در ميدان امام حسين (ع) زندگي مي كند. مي گويد:
چند روز است كه بيكار شده ام، اين چند سال، پيش يك اوستا كار در كارخانه كاشي سازي كار مي كردم. اهل باميان هستم، باميان كه بوديم زندگي خوب بود، يك مغازه خواربار فروشي داشتم كه همه چيز در آن پيدا مي شد، از پارچه گرفته تا مواد خوراكي. طالبان ما را بيرون كرد، البته الان هم راضي هستم كه ايرانم، ايران يك كشور اسلامي ست و اين مسئله من را خوشحال مي كند. حيدر و پسر چشم آبي سياه پوشي كه يكسره خودكار توي جيب پيراهنم را نگاه مي كند، تنها كارگران روزه دار زير پل هستند. بلند مي شوم و خداحافظي مي كنم؛ با اينكه دلم مي خواهد با پسر چشم آبي حرفي زده باشم. بالاخره تحملش تمام مي شود، مي گويد:
بنشين برايت حرف بزنم. نامم ارسلان كريمي ست، 17 سال دارم، پدرم خلافكار بود، مواد مي فروخت، تا اينكه شب عيد سال 75 دستگير شد. سه سال زندان رفت و سر اعتراف يكي از همشهري ها حكم اعدام گرفت، اما يك هفته مانده به اجراي حكم از زندان اوين فرار كرد. از ديوار كه پريده بود هر دو پايش شكست، بعد مجبور شديم برويم كرمانشاه تا اينكه 5 سال و نيم بعد در ميدان امام حسين (ع) دستگير شد و در تاريخ 25/12/83 اعدام شد.
دو برادريم و يك خواهر. مادرم 29 سال دارد و حالا ساكن هر سين هستيم. تنها من كار مي كنم، برادرم دوم دبيرستان مي خواند و خرجش را من مي دهم. خودم هم تا اول دبيرستان خوانده ام.
وضع كاسبي خوب نيست؛ 4 روز است كه بيكارم، ماهي 80 70 هزار تومان، آخرش هم 100 هزار تومان درآمد دارم. 10 هزار تومان اجاره مي دهم، 20 تومان هم خرج دارم. بقيه را مي فرستم براي مادرم، او هم 30 تومان كرايه مي دهد و بقيه را خرج برادر و خواهرم مي كند . مي گويم انشاء الله وضع خوب مي شود و بعد از مدتي كار، مي تواني دوباره موقعيتي براي خودت
دست و پا كني، درس بخواني و كمك حال خانواده باشي. چند ثانيه به مغازه هاي رو به رو كه نه، جاي نامعلومي خيره مي شود، چشم هايش را تنگ مي كند، مجله سبز رنگي را كه در دست دارد، مي فشارد و مي گويد:
امكان ندارد!
آدم هايي كه ديده نمي شوند
كارگران ساختماني اهل گوشه و كنار كشورند؛ يكي از كرمانشاه آمده يكي از خرم آباد، يكي از روستاهاي دور شمال كشور و يكي از گرم ترين شهر جنوب. آنچه آنها را به يكديگر پيوند زده، هراسي است كه در دل دارند؛ هراس از آنكه نكند چند روز متوالي كاري گيرشان نيايد، نكند شرمنده صداي غمگين مادر شوند كه از فرسنگ ها دور در گوشي تلفن مي پيچد و مي آيد، نكند دختركشان عروسك بخواهد و آهي در بساط نباشد.هراس شان آنها را سخت و محكم به هم گره زده . درد مشترك هراسي است كه در چشم هايشان بلاتكليف مانده است.
|
|
|
مركز بين المللي تكدي گري
|
|
بالاخره متكديان شهر هم مسئولان را به فكر ارائه طرح هاي ملي انداختند، اين در حالي ست كه يكي از معاونان شهرداري، تهران را مركز بين المللي تكدي گري توصيف كرده و مي گويد كمك هاي دلسوزانه مردم و عدم اقدام كارساز وزارت امور خارجه براي جلوگيري از ورود اتباع پاكستاني و افغاني دست به دست هم داده و شهر را به بزرگترين جولانگاه جهاني متكديان تبديل كرده است. امروزه متكديان براي گدايي، روش هاي متفاوتي را آزمايش كرده اند كه برخي از آنها نيز موثر افتاده است؛ پوشيدن لباس هاي شيك، عينك دودي و گاه كلاه باراتايي، شخصيتي را براي شما به تصوير مي كشد كه احتمالا داراي گذشته درخشاني بوده و اكنون به دليل ناملايمات زندگي،مجبور به تكدي گري همراه با شرم و حياشده است. نشان دادن نسخه هاي بيمارستان، عكس هاي راديولوژي، نوار قلب و... البته روشي قديمي ست اما هنوز هم جواب مي دهد و دل بسياري از شهروندان را به درد مي آورد. برخي خود را در نقش يك ديوانه بي حيا مجسم مي كنند؛ ديوانه اي كه ساعت ها مي تواند روبه روي شما بايستد، پول خردهاي كف دستش را يكسره به هم بزند و آنقدر با اعصابتان بازي كند كه بالاخره دست به جيب شويد. در اين ميان روش هاي غيرانساني هم هنوز متداول است؛ زخمي كردن دست و پا و نمايش اعضاي برهنه با جراحت هاي عميق در معابر پرتردد شهر، اجاره گرفتن كودكان چند ماهه كه با قرص هاي مسكن و خواب آور ساعت ها زير آفتاب، بي حال دراز به دراز مي خوابند و... . گاهي هم انواعي از تكدي گري را مي بينيد كه با فروش چند بسته آدامس، فال حافظ يا بادكنك تطهير مي شود. اين شكل از گدايي غيرمستقيم در شهروندان اين حس را به وجود مي آورد كه شخص گدا نيست؛ اهل كار است و اگر سرمايه اي داشت قاعدتا به جاي فروش اجباري آدامس يا بادكنك، مثل هر كاسب ديگري مي توانست آبرومندانه خريد و فروش كند. شهروندان از زشتي چهره شهر مي نالند؛ شهري كه جولانگاه گدايان شده و به قول رسول خادم، مركز بين المللي متكديان. مسئولان از لزوم برنامه هاي فراگير، طرح هاي ملي، فعال شدن نهادهاي ذي ربط و تاسيس و تقويت NGO سخن مي گويند و گدايان هر روز روشي تازه براي كسب درآمد سرشار و بي دغدغه جست وجو مي كنند. به نظر شما كدام يك موفق ترند؟
|
|
|
سپاسگزارم
|
|
سپاسگزاري از ديگران به نفع خودتان تمام مي شود. كلمه هاي جادويي كه ما براي سپاسگزاري از ديگران به زبان مي آوريم در روحيه خودمان تاثير مثبتي دارد.
ما براي قدرداني از ديگران با كلمات ساده اي مانند: ممنون، مرسي و دست شما درد نكند آنها را خوشحال مي كنيم. حال آنكه آن روي سكه شادي ديگران تاثير مثبتي است كه بر روحيه خود گذاشته ايم. به اعتقاد پژوهشگران، سپاسگزاري يكي از مهمترين گنجينه هايي ست كه مي تواند زندگي ما را تا بي نهايت، آسان و دلپذير كند. كساني كه سعي دارند با تشكر از ديگران قدرشناسي كنند، كمتر دچار سرخوردگي و تلخي اوقات مي شوند. طبق تحقيقات انجام شده، انسان هاي سپاسگزار، خوشبخت تر، راضي تر و اجتماعي تر هستند.
در مقابل، كساني كه حس طلبكاري دارند، هميشه ناراضي و ناخشنودند. اين گروه افراد، معمولا به چيزهايي فكر مي كنند كه ندارند، ولي ديگران دارند؛ به همين دليل زندگي برايشان سخت مي شود و قدرت دفاعي شان در برابر ناملايمات كاهش چشمگيري دارد.
هر چه ما بيشتر احساس سپاسگزاري داشته باشيم، كاميابي هاي بيشتري را به چنگ مي آوريم.
نكات جالب توجهي كه در يك پژوهش انجام شده به دست آمده، مي تواند براي شما هم خواندني باشد.
- افراد سپاسگزار كمتر دچار استرس و افسردگي مي شوند.
- افراد مذهبي ساده تر از افراد غيرمذهبي اظهار تشكر مي كنند.
يكي ديگر از نتايج اين پژوهش بيان مي دارد: گروهي كه آگاهانه افكار و رفتار خود را در جهت سپاسگزاري سامان داده بودند، ميل بيشتري براي كارهاي اجتماعي نشان مي دادند. آنها به كساني كه به كمك احتياج داشتند، با كمال ميل كمك مي كردند. پشتيباني عاطفي از ديگران برايشان امري معمولي شده بود و براي كارهاي اجتماعي، آن هم به صورت افتخاري داوطلب بودند .
يادتان باشد تشكر از ديگران به نفع خودتان تمام مي شود.
|
|
|
گفت و گو
رابطه ورزش و اعتماد به نفس
|
|
يوسف بهمن آبادي- ورزش، به عنوان عاملي مهم در افزايش اعتماد به نفس افراد به شمار مي رود كه اغلب پزشكان فيزيولوژيست و روان شناسان به اين نقش، اذعان دارند. طبق گفته دكتر مسعود حاجي رسول - دكتراي فيزيولوژي ورزش - تحقيقات انجام شده در ايران و كشورهاي خارجي، اين فرضيه را تاييد مي كند. در گفت وگويي كه با اين محقق روان شناسي ورزش انجام شده، مسئله فوق مورد بررسي قرار گرفته است.
آقاي دكتر اعتماد به نفس را چگونه تعريف مي كنيد؟
ببينيد، اعتماد به نفس به معني باور داشتن به توانايي هاي موجود خود است كه اين خود به دو نوع عدم اعتماد به نفس يا اعتماد به نفس كم و همچنين اعتماد به نفس كاذب تقسيم مي شود. در تعريف عدم اعتماد به نفس يا اعتماد به نفس پايين، بايد گفت: باور نداشتن به توانايي هاي موجود؛ مثلا اينكه تو باور نداري كه مي تواني در درس موفق شوي، باور نداري كه مي تواني در مسابقه اي پيروز شوي و ... .اعتماد به نفس كاذب، يعني باور داشتن به توانايي هاي نداشته و غيرموجود؛ يعني درمورد چيزي كه قادر به انجام آن نيستيم، ادعاي توانستن بكنيم.
رابطه ميان ورزش و اعتماد به نفس را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
اين رابطه، رابطه اي متقابل و دوسويه است و در ورزش به عنوان ورزش قهرماني و همچنين ورزش فردي، اين رابطه مشاهده مي شود، چرا كه ورزش به دليل تغييرات مهمي كه از نظر شكل ظاهري اندام ها، كاهش وزن، كاهش چربي، افزايش ميزان عضلات و به طور كلي تركيب مناسب بدن ايجاد مي كند و نيز به دليل اينكه فرد بهتر از همسالان مي تواند اعمال روزانه را انجام داده، كارهاي معمولي را انجام دهد و قادر به انجام كارهاي بيشتري است، طبيعتا در افزايش ميزان اعتماد به نفس فرد، تاثير گذار خواهد بود. از سوي ديگر، باز هم تحقيقات، نشان داده است كه افراد موفق و قهرمانان ورزش، اساسا از ميزان اعتماد به نفس بيشتري برخوردارند؛ يعني در واقع، هم اعتماد به نفس واقعي، باعث افزايش عملكرد قهرمانان خواهد شد و ورزشكاران موفق تر عمل خواهند كرد و هم انجام فعاليت هاي بدني و ورزش مي تواند ميزان اعتماد به نفس را در افراد ورزشكار، چه به معني قهرمان و چه به معني افراد عادي بالا ببرد، به طوري كه فرد، وقتي مي بيند در حين كار، دچار نفس نفس زدن نمي شود، احساس خستگي نمي كند و مشكلاتي كه قبلا داشته الان ندارد، طبيعتا به خود ايمان آورده و داراي قدرت روحي بالايي مي شود.
در تقسيم بندي اعتماد به نفس، به اعتماد به نفس كاذب اشاره كرديد، به نظر شما چرا اعتماد به نفسي كه ورزش ايجاد مي كند، كاذب نيست؟
براي اينكه فرآيند تغييرات جاني يا رواني ناشي از ورزش، يك شبه به وجود نمي آيد كه كاذب باشد، بلكه روند به وجود آمدن و از بين رفتن آن بسيار تدريجي و واقعي ست. در نتيجه، اعتماد به نفس به وجود آمده در اثر فعاليت هاي بدني و ورزشي، يك پروسه مداوم، قابل اندازه گيري و واقعي ست.
با توجه به متفاوت بودن استعدادها در افراد، ورزش چگونه مي تواند همه افراد را به باور توانا بودن و تقويت اعتماد به نفس برساند؟
از اين منظر، اعتماد به نفس را بايد در دو مقوله عمومي و اقتصادي بررسي كنيم، چون ورزش و فعاليت هاي بدني با سلامت عمومي سر و كار دارد وتوانايي هاي بالقوه ما را پرورش مي دهد و موجب مي شود تا با افراد مختلف ارتباط برقرار كنيم، لذا ورزش مي تواند اعتماد به نفس عمومي را در افراد افزايش دهد و زماني كه شخص به يك باور و اعتماد به نفس عمومي در سطح بالا دست پيدا كرد، اين اميد وجود دارد كه در برخورد با مسائل ديگر هم بتواند توانايي ها و شايستگي هاي خود را نشان دهد. مجددا تاكيد مي كنم؛ اعتماد به نفس ناشي از ورزش، سالم بودن تمام اندام هاي بدن يا قهرمان شدن نيست، چرا كه بسياري از معلولان و جانبازان عزيز ما در تمام دنيا، با پرداختن به فعاليت هاي بدني و ورزشي، به اعتماد به نفس بالا رسيده اند. چون براي هر فردي در حد وسع و توانايي اش، ميدان فعاليت در حيطه ورزشي باز است. لذا، معلولان هم مي توانند با ورزش، به اعتماد به نفس بيشتري دست يابند.
ورزش خاصي را براي افزايش اعتماد به نفس افراد پيشنهاد مي كنيد؟
باتوجه به اينكه رشته هاي ورزشي متناسب با سن و سال، موقعيت بدني و جنسيتي و … است، بنابراين براي يك آدم ميانسال يا سالخورده كه داراي شرايط ويژه ا ي ست نمي توان همانند يك جوان، ورزشي مشابه تجويز كرد.
|
|
|
كنكور
ماراتن شروع شد
|
|
علي رضا بهره من- با آغاز سال تحصيلي 85-84 و با اعلام نتايج كنكورهاي مختلف موسسات آموزش عالي، بازماندگان از ورود به دانشگاه تعيين شدند. از راه رسيدن دانش آموزان فعلي دوره پيش دانشگاهي تلاش براي رقابتي ديگر و كنكوري ديگر را خبر مي دهد؛ هر چند گروهي نيز از تابستان فعاليت خود را شروع كرده اند.
در اين ميان هر يك از دانش آموزان با توجه به تجربيات، دانسته ها و شنيده ها، مسيري را به اميد موفقيت برگزيده اند و گزاف نخواهد بود اگر بگوييم به تعداد داوطلبان ورود به دانشگاه، شيوه و روش متمايز موجود است.
از جمله عوامل موثر در موفقيت كه مورد توجه داوطلبان قرار مي گيرد عبارت است از:
۱ محيط: كه مجموعه اي ست از شرايط اجتماعي نظير خانواده، دوستان و... در كنار شرايط فيزيكي مانند مكان و زمان مناسب براي مطالعه، آرامش و تفريحات سازگار با درس خواندن.
۲ آموزش: كه گردايه اي ست از مدرس و كتاب و در شرايط فعلي مسئوليت آن را گروه هايي در قالب دبيرستان ها، آموزشگاه ها، كلاس هاي خصوصي و نيمه خصوصي و نيز آزمون هاي آزمايشي كه به جز موسساتي كه به صورت آگاهانه و هدفمند مسئوليت اجرايي آن را به عهده دارند، حتي ارگان هايي نظير شهرداري هم در برگزاري آن كمر همت بسته اند.
۳ تلاش: كه معيار آن، مدت زمان درس خواندن، مدت زمان حضور در كلاس و ميزان عدم علاقه مندي به هر كاري جز درس خواندن به حساب مي آيد.
توجه به هر سه مورد فوق، شايسته و بايسته است، اما در اينجا با طرح يك سئوال به ويژگي وعامل بسيار مهم و نامرئي ديگري اشاره مي كنيم.
چقدر به تطبيق شخصيت، روح و روان خود با شخصيت موجودي به نام كنكور مي انديشيد و برايش ارزش قائليد؟ با اندك حاشيه رفتن مي توان به اهميت طرح اين سئوال پي برد.
هر يك از ما، از نزديك شاهد تلاش دانش آموزاني بوده ايم كه با وجود مهيا بودن سه شرط فوق، بازهم آنچنان كه درخور زحماتشان بود، در كنكور موفق نبوده اند و به اصطلاح حق خود را از آزمون كنكور نگرفته اند. به طور مثال، دانش آموزي كه در دو سال آخر مقطع دبيرستان و پيش دانشگاهي، تلويزيون از خانه شان به طور كامل جمع شده و تمامي رفت وآمدهاي خانوادگي درحالت فوق العاده خاصي صورت مي گرفت، در يك شهرستان دور نسبت به محل زندگيش و در مقطع كارداني و در رشته اي كه به آن علاقه ندارد قبول مي شود.
مشابه اين مثال به كرات اتفاق افتاده تا جايي كه اين ذهنيت در جامعه رواج پيدا كرده كه كنكور و عبور از آن امري ست شانسي. وقتي مي بينيم يك دانش آموز با معدل چشمگير و چند سال زحمت مداوم، يا به دانشگاه نرفته يا اگر رفته به رشته مورد علاقه خود دست نيافته است، بي جهت نمي دانيم كه تئوري شانسي بودن قبولي در كنكور در اذهان رواج يابد. از طرفي، آزمون هاي كنكور دانشگاه هاي دولتي در سه دهه اخير و نيز اضافه شدن آزمون هاي دانشگاه آزاد بعد از انقلاب اسلامي و نيز آزمون هاي آزمايشي مرتب و منسجم، حجم قابل ملاحظه اي از انواع سئوالات و تست هاي قابل طرح در هر مبحث را پيش روي داوطلبان قرار داده است تا آنجا كه بعضي از مدرسان و معلمان كنكور، ادعاي پيش بيني سئوالات كنكور بعدي را دارند. حتي اگر قسمتي از اين ادعا را جهت بازارگرمي تلقي كنيم، بايد اعتراف كرد كه با توجه به اين حجم از انواع تست ها كه چارچوب نگرشي حاكم بر طرح تست را ترسيم مي كند، مي توانيم انتظار ادعاي فوق را از سوي معلمان كنكور داشته باشيم.
با اين حال، بازهم كنكور يك وسيله نسبتا مناسب جهت گزينش دانش آموزان است، اما سئوال ما به قوت خود باقي ست؛ چقدر به تطبيق شخصيت، روح و روان خود با شخصيت موجودي به نام كنكور مي انديشيد؟
كنكور هنوز وسيله اي ست جهت سنجش، ولي با رو شدن چارچوب علمي و عدم توانايي در طرح تست هاي جديد به علت محدوديت موضوعات درسي، آنچه كه مناسبت سنجش را كماكان اعتبار مي بخشد، ويژگي هاي نهفته در ذات كنكور به جز ارزش هاي علمي آن است.
ارزش هاي علمي به مدد اجرايي شدن سه شرط فوق، قابل دسترسي ست، اما ديگر ويژگي هاي كنكور چطور؟ ابتدا بايد ديد منظور از ديگر ويژگي ها چيست؟ در كنكور قرار است در زمان محدود و معيني يك سئوال خوانده، مفهوم سئوال درك، نكات و پيچش هاي احتمالي و غلط انداز آن شناسايي شده، در صورت نياز به محاسبات، اين محاسبات انجام و سپس گزينه صحيح به طور كامل پررنگ شود. حال مي خواهم از تمامي اين مراحل، فقط به يكي نظر بيندازم؛ به طور مثال در درس رياضي نياز به محاسبه اجتناب ناپذير است، اما دانش آموزي را در نظر بگيريد كه عادت به درشت نويسي دارد و نيز تمامي مراحل محاسبه را مو به مو بر صفحه كاغذ منعكس مي كند.
اين دانش آموز در تمامي دوران تحصيل اين عمل را تكرار كرده و تقريبا هيچ گاه به مردود بودن كارش واقف نشده زيرا در امتحانات مدرسه، زمان كافي براي جواب دادن به سئوالات در اختيار دانش آموز قرار مي گيرد. زمان تقريبي 10دقيقه براي هر سئوال، اما در امتحان كنكور اينچنين دست و دلبازي در نوشتن محاسبات، دو مشكل را در پي دارد:
۱ - به هدر دادن زمان 2- كمبود جا براي انجام محاسبات بعدي.
ادامه دارد
|
|
|