زهير توكلي
احياي قالب هاي كلاسيك، در دو شاخه نئوكلاسيك و مدرن، جرياني است كه پس از نيما شروع شده است و تا اكنون ادامه يافته است. اگر چه جريان شعري موسوم به «شعر انقلاب و دفاع مقدس» روند آن را چه در كميت و چه در كيفيت، شدت بخشيد. احياي رباعي نيز از منصور اوجي و سياوش كسرايي شروع شد و پس از انقلاب در آثار قيصر امين پور، حسن حسيني و هم نسلانشان امتداد يافت. اما نسلي جديد از شاعران در راهند كه رباعي را به عنوان تنها ميدان جدي شاعري خود برگزيده اند. از قبيل بيژن ارژن، جليل صفربيگي و ايرج زبردست. امروز با اين آخري شروع كرده ايم:
اين سئوال در اين بحث كليدي است كه آيا عمر «قالب» تمام شده است يا نه؟ تحولي كه نيما در شعر فارسي شروع كرد و پس از آن دستاوردهاي او و شاگردانش به خصوص فروغ فرخزاد در توسيع وزن عروضي و تسخير آن تا آنجا كه وزن طبيعي كلام به نظر برسد (موفقيتي كه فروغ به آن رسيد و موزون بودن شعراو را بايد با تقطيع اثبات كرد) به كناري گذاشته شد و شعر آزاد، فارغ از وزن و قافيه، به حيات خود ادامه داد. برخي را عقيده بر آن است كه اين تحول لازمه زمان است و حرف زمانه را ديگر در «قالب» نمي شود زد:موزون بودن و فشردگي و از همه مهم تر «متقارن» بودن، خصوصياتي نيست كه روح آشفته و شكاك زمانه ما برتابد و سخني كه آن قيدها را بپذيرد يا به لحاظ جهان بيني، متعلق به دوران ماقبل مدرن است يا به لحاظ نحوه بيان، از جنس اشارت و اجمال است كه باز مخالف روح اين زمانه است؛ زمانه اي كه نوع ادبي «رمان» كه در ساحت تفصيل به سر مي برد، نوع غالب آن است.
به نظر مي رسد كه چنين حرف هايي بيشتر بوي فلسفه مي دهد و روش شناخت ادبي كه روشي تجربي است بر آن حكومت نمي كند.
بهترين دليل رد اين ادعا، آن است كه «قالب» ها هنوز زنده اند چرا زنده اند؟ چون هم سراينده دارند و هم خواننده، آن هم طيف وسيعي از سرايندگان و خوانندگان، طيفي كه از طرفداران ارتجاعي شعر كلاسيك را دربرمي گيرد تا كساني كه اعتقاد دارند كه روح شعر نيمايي را در كالبد قالب كلاسيك مي ريزند:
جسمم غزل است اما روحم همه نيمايي ست
در آينه ي تلفيق، اين چهره تماشايي ست
محمدعلي بهمني
و حتي در انتهاي اين طيف، شاعراني هستند كه در پي اجراي پيشنهادهاي هنر پست مدرن در قالب هاي كلاسيك مثل غزل و حتي رباعي هستند. البته ميزان موفقيت شاعران اين سر طيف يعني مدعيان غزل نو و رباعي نو و... قطعا نسبي است چون بالاخره قالب محدوديت هاي خود را تحميل مي كند و قطعا اين ادعا كه «اگر بتواني با وزن و قافيه زورورزي كني، هر حرفي را مي شود در قالب ريخت» افراطي است در مقابل آن ادعاي ديگر كه «دوران قالب حتي به لحاظ مفهوم هم به سر رسيده است.»
از همين نقطه است كه طرفداران نئوكلاسيك، كار خود را آغاز مي كنند از اين نقطه كه ضمن به رسميت شناختن «قالب» نه به عنوان يك «شكل» محض و آماده براي پذيرفتن «محتوا» بلكه قالب به عنوان بخشي از يك «سنت ادبي» ، در حد مقدور در آن نوآوري مي كنند. در نو كردن رباعي و در ميان رباعي سرايان نوگرا مثلا بيژن ارژن در پي «نو كردن رباعي» به مفهوم تمام و كمال كلمه است كه از او در فرصتي ديگر به تفصيل سخن خواهيم گفت اما زبردست «نئوكلاسيك» است.
نخستين بار، ايرج زبردست را در سال ۱۳۷۸ با دفتر «خنده هاي خيس» مي شناسيم اين دفتر مجموعه رباعي هاي او را تا آن روز كه ۲۵ ساله بوده است در بر مي گيرد. ظاهرا شناسنامه قديمي ترين شعرهاي منتشر شده او به سال ۷۳ بر مي گردد. سال بعد يعني سال ،۱۳۷۹ «يك سبد آيينه» را منتشر كرده است كه گزينشي است از رباعيات شاعران «فارس» ، قديم و جديدشان.
پس از آن در سال ،۱۳۸۲ دومين دفتر رباعياتش با عنوان «باران كه ببارد همه عاشق هستند» منتشر شده است. اما در سال ،۱۳۸۳ شخصي به نام «مريم روشن» كه متأسفانه صاحب اين قلم او را نمي شناسد، كتابي با عنوان «ايرج زبردست، خيامي ديگر» منتشر كرده است. اشكال از همين عنوان شروع مي شود تا نحوه تنظيم كتاب. كتاب، حاوي دو مقدمه است يكي به قلم خانم روشن كه در آن آورده است: «همگان، چه خاص، چه عام، به حق او را خيام هزاره دوم شعر فارسي دانسته اند».
در مقدمه دوم، با عنوان «ايرج زبردست و رباعياتش از نگاه ديگران» ستايش هايي درباره زبردست از زبان «ديگران» آمده است. اين ستايش ها كه براي هيچ يك مأخذي در اين مقدمه ذكر نشده است، از طيفي از «مشاهير» نقل شده است كه برخي رباعي سراي حرفه اي هستند مثل منصور اوجي، برخي شاعر حرفه اي مثل آتشي، بهبهاني، صلاحي و خائفي، برخي داستان نويسند مثل امين فقيري و سيمين دانشور، برخي اديبند مثل منصور رستگار فسايي يا كاميار عابدي و برخي هيچ يك از اينها نيستند مثل عطاءالله مهاجراني. برخي از اين ستايش ها به دو خط هم نمي رسند و مشخصا از لحني «پاسخ گونه» برخوردارند، تو گويي كه از آنها نظري خواسته شده است و شفاها جملاتي گفته اند و همان دو سه چند جمله ثبت شده است. برخي ديگر هم يادداشت هايي هستند از برخي از بزرگان كه مقدمه نويسي بر آثار شاعران جوان برايشان يك عادت حسنه شده است و تعارفاتشان را نبايد خيلي جدي گرفت مثل استاد بهاءالدين خرمشاهي و منوچهر آتشي. تعارفاتي از قبيل اين رباعي آقاي خرمشاهي:
خيام ز پشت پرده سرمست آمد
با كوزه اي از ترانه در دست آمد
بگذشت هزاره اي و ما چشم به راه
تا نوبت ايرج زبردست آمد
ايرج زبردست مدعي احياي قالب رباعي است و شكل اصيل و كلاسيك رباعي راهم رباعيات خيام مي داند.
چنان كه استاد او، پرويز خائفي هم تعريضي به رباعيات عرفاني وارد آورده است: «رباعي بعد از اعجاز خيام به تسلسل و تكرار دچار شده بود. بيشتر عرفا مضاميني يكنواخت را در اين قالب معصوم به صورتي كلامي و انديشه اي مكرر بازگو مي كردند»
بي شك اين مقدمه، حاصل پي گيري هاي احتمالا مصرانه خانم روشن بوده است و علي القاعده ارتباطي با خود زبردست نبايد داشته باشد اما به هر حال كتاب، گردآوري شده رباعيات ايرج زبردست است و حتي در صفحه ي ۵ كتاب، امضاي زبردست و تقديم نامچه ي او به مادرش آمده است.
اين تفصيل آمد تا روشن شود كه اين شاعر مدعي احياي قالب رباعي است و شكل اصيل و كلاسيك رباعي راهم، رباعيات خيام مي داند. چنان كه استاد او، پرويز خائفي هم، تعريضي به رباعيات عرفاني وارد آورده است: «رباعي بعد از اعجاز خيام به تسلسل و تكرار دچار شده بود. بيشتر عرفا مضاميني يكنواخت را در اين قالب معصوم به صورتي كلامي و انديشه اي مكرر بازگو مي كردند». هر دوي اين ادعاها محل بحث است. هم ادعاي اول كه خيام تنها نمونه ي كلاسيك به مفهوم الگوي تمام و كمال ابداع هنري براي رباعي باشد و هم ادعاي دوم كه زبردست احياگر رباعي خيامي باشد.
اين ادعا درباره كسي صادق است كه در زورورزي با قالب، به ثباتي رسيده باشد در حالي كه يك تورق گذرا برهمين دفتر آخر با آن عنوان عجيبش «ايرج زبردست، خيامي ديگر» شهادت مي دهد كه زبردست در طيفي از تجربه ها به سر مي برد. در همين رباعياتي كه امروز از او در صفحه ۱۴ درج مي شود، رباعياتي پر تعداد هست كه نسب به رباعيات بيدل مي رساند مثل قطعات شماره ۵ ، ۶ ، ۱۶ ، ،۲۵ و ... رباعياتي هست كه به زبان شعري سهراب سپهري نزديك است مثل قطعات ۲۳ ، ،۳۳ رباعياتي هست كه ريشه در بيان رمانتيك شاعران دهه سي و چهل دارد مثل قطعات: ۱۲ ، ۷ ، ۱۷ و ... حتي رباعياتي هست كه تلاش براي تجربه پيشنهادهاي شعر حجم در آنها به چشم مي خورد مثل قطعات ۳۷ ، ۳۴ و ۲۹.
در قطعات ۴۱ تا ۴۴ نيز تلاش زبردست براي تقطيع رباعي به شكل نيمايي ديده مي شود و اين هم تجربه اي ديگر.
اگر بخواهيم ريزتر شويم بازهم مي توان رد پاي آزمون و خطاهاي متعدد ديگري را در اين رباعي ها ديد. پس اين ادعا كه زبردست رباعي خيام وار مي گويد، تنها كوچك كردن و محدود كردن تلاش او براي باز كردن ساحت هاي جديد به روي رباعي است و به واقع پايمال كردن حق اوست.اصولا نه تنها او بلكه تمام بروبچه هايي كه به جد رباعي مي گويند مثل بيژن ارژن و جليل صفربيگي در حال تجربه اند و محور همه ي اين تجربيات آن است كه دست اين قالب را مي گيرند و هي كشان كشان با خود به چشم اندازهاي مختلف مي برند تا ببينند كجا، به مذاق و مزاج هردويشان مناسب مي آيد تا مهمترين نوآوري كه از آن مي شود به احياي قالب تعبير كرد، «تعريف كاركرد جديد» و «تغيير جهت» قالب و در يك كلمه دميدن معايير زيبايي شناسانه جديد در قالب است .
از طرف ديگر، وقتي كه خيام وارگي را به شاعري نسبت مي دهيم، بايد «درد حيرت» را در او بجوييم وقتي كه خيام مي گويد:
اي كاش كه جاي آرميدن بودي
يا اين ره دور را رسيدن بودي
يا از پس صد هزار سال از دل خاك
چون سبزه اميد بر دميدن بودي
از بند بند اين رباعي، درد جاودانگي مي بارد اشكال كار اين است كه مي پنداريم «خيام» شعر فلسفي گفته است در حالي كه خيام دردي را در ميان گذاشته است كه آن درد قدم اول فلسفيدن است، همين. والا شعر با فلسفه هيچ گاه سرسازگاري نداشته است و ندارد.
اتفاقاً با وجود زيبايي مضامين خيام وار در قطعاتي مثل قطعات شماره ۱۰ ، ۸،۱۱ و ۳۳ لحن شعرها بيش از آن كه طنين كوبنده و هجو گونه خيام را در ذهن تداعي كند دقيقاً لحن پرسش و معما دارد پس هنوز تا آن دردي كه پنجه در ريشه و اركان ذهن خيام انداخته است فاصله ها هست.
اصلاً فرض كنيم كه زبر دست «خيام هزاره دوم» باشد به قول دكتر شفيعي كدكني از قول استاد بديع الزمان فروزانفر:گيرم كه شوي سعدي، يك فرد مكرر باشي.
اين نگرش در متهورانه ترين شكل به خلق يك اثر نئوكلاسيك منجر مي شود كه شده است و تجربيات زباني زبردست چه در حوزه مفردات و چه در ساختار رباعي، يك فرم كاملاً جديد و متهورانه عرضه نمي كند، بلكه هميشه با احتياط به تجربه دست مي زند. در حالي كه رباعي به علت فشردگي حجم آن و نيز قابليت موسيقايي آن، زمينه بسيار بالايي براي بافت هاي چند لايه معنايي و موسيقايي دارد.
سخن مفصلتر بماند براي بعد. اين شما و اين ايرج زبردست كه به عقيده من تشخص او در جدي گرفتن يك قالب مهجور، تلاش براي انديشه ورزي و نيز احتياط در تهورهاي زباني براي دست يافتن به يك زبان معيار خوش تراش و
تا حدودي «سانتي مانتال» به شدت قابل احترام است؛ اما ادعاها تنها وقتي نقد مي شوند كه ابتدا عرضه شوند.
من جرأت به خود دادم و زبردست را با همه ادعاهاي او يا ادعاي معرفان و ستايشگران او به ميدان آوردم تا ديگران چقدر همت و جرأت داشته باشند و از گوشه ي گود به ميان بيايند و اين ادعاها را نقد كنند.