جواد محدثي
آنچه در كشور ولايت و ميهن ما ، با نام «جمهوري اسلامي» شكل گرفت، الهامي بود كه امام خميني از «سنّت نبوي» ، «حكومت علوي» ، «حماسه حسيني» ، «فقه جعفري» و «انتظار مهدوي» گرفته بود. گرچه سيره و كلام همه معصومين عليهم السلام، در شكل گيري انديشه حكومتي حضرت امام نقش داشت، ولي آنچه از كلام و سيره حكومتي و عدالت گستري و حق مداري حضرت علي(ع) در نظر امام امت جاي داشت و در سخنان گهربارش انعكاس مي يافت، سهمي بيشتر داشت. از اين رو، نگاهي به ويژگيها و جوهره و اهداف «حكومت علوي» مي افكنيم، آن هم از منظر امام راحل، كه احياگر مشي و مرام اميرالمؤمنين(ع) در «مدينه ايران» و گستره «جهان اسلام» بود. خواهيم كوشيد كه در حد ظرفيت اين نوشته، به برخي مستندات سخنان و ديدگاههاي امام، از كلام حضرت امير(ع) نيز اشاره كنيم.
دين و سياست
جوهره سياسي و بعد حكومتي دين اسلام آنچنان واضح و گوياست، كه جز از جاهلان يا مغرضان برنمي آيد كه آن را انكار و تكذيب كنند. حكومتي كه پيامبر اكرم(ص) پس از هجرت، در مدينه تشكيل داد و «ولايت» ي كه براي تداوم خط رسالت، پيش بيني شده بود و حضرت امير(ع) در زمان مقتضي عهده دار آن شد و «حكومت» را به دوش گرفت تا دين خدا را با تكيه بر قدرت اجرايي در جامعه پياده كند، گوياترين سند و شاهد اين ادعاست.
امام، در موارد فراواني در پاسخ به شبهه آفريني كوته نظران نسبت به تشكيل حكومت يا ورود به مسايل سياسي، به سيره حضرت علي(ع) استناد مي فرمود. به اين چند نمونه توجه كنيد:
«خاصيتي كه در علي بن ابي طالب(ع) بود كه يك رجل سياسي بود، از خطش معلوم است كه مرد سياست بوده و از كاغذي كه به مالك اشتر نوشته و دستورهايي كه داده، همه اش دستورهاي سياسي است.» (۱) «آن هم حكومت حضرت امير است كه همه تان مي دانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگهايش. نگفت كه ما بنشينيم در خانمان دعا بخوانيم و زيارت بكنيم. چكار داريم به اين حرفها، به ما چه.» (۲) «حضرت امير، حكومت اسلامي داشت و حكومتهاي اسلامي مي فرستاد آن طرف، اينها سياست نبودند؟» (۳) «حضرت امير، يك مملكت را اداره مي كرد، سياستمدار يك مملكت بود.» (۴)
حكومت حضرت علي(ع) از ديدگاه امام راحل، خط بطلاني است بر انديشه بيمار و استعماريِ «جدايي دين از سياست» كه از ديرباز دشمنان آن را تبليغ مي كردند و امروز نيز به شكلي ديگر تكرار مي شود.
حضرت امام به سيره اميرالمؤمنين استناد مي كند تا اين تفكر انحرافي را نفي كند، در بحث ولايت فقيه، مي فرمايد:
«اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور اجتماعي و سياسي دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بي دين ها مي گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟ ... مگر زمان خلفاي حق يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير(ع)، سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسي آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف در امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنارسازند.» (۵)
آبروبخشي به حكومت
روش حكومتي امام علي(ع) و قرارگرفتن وي در رأس حكومت، نه تنها براي او آبرو و موقعيت جديد پديد نياورد و مقام او را نيافزود، بلكه پيشوايي او به زمامداري و حكومت، آبرو و اعتبار بخشيد.
اين سخن را شخصي خطاب به آن حضرت چنين بيان كرده كه: «ما تَزَيّنتَ بالخلافهِ بل زانَت بك» ، با حكومت و خلافت، آراسته نشدي، بلكه اين خلافت بود كه با وجود تو زينت و آراستگي يافت.
شهرت عدل، از قضاوت توست
جاودان جلوه عدالت توست
وجود باعظمت حضرت علي(ع) چنان ارزش آفرين است كه به غدير و امامت و حكومت معني مي بخشد. حضرت امام در اين زمينه مي فرمايد:
«مسأله غدير، مسأله اي نيست كه به نفسه براي حضرت امير يك مسأله اي پيش بياورد، حضرت امير مسأله غدير را ايجاد كرده است. آن وجود شريف كه منبع همه جهات بوده است، موجب اين شده است كه غدير پيش بيايد. غدير براي ايشان ارزش ندارد، آن كه ارزش دارد خود حضرت است كه دنبال آن ارزش، غدير آمده است ... نصب حضرت امير به خلافت، اين طور نيست كه از مقامات معنوي حضرت باشد، مقامات معنوي حضرت و مقامات جامع او اين است كه غدير پيدا بشود.» (۶)
از ديد حضرت امام، شخصيت حضرت علي است كه به چيزي به نام رهبري و حكومت، معني و قيمت مي بخشد و آن را ارزشمند مي سازد، وگرنه اصل حكومت و زمامداري به خودي خود چيز تحفه اي نيست، مگر آنكه توسط افراد لايق و ارزشي، وسيله اي براي احقاق حق و ترويج خوبيها گردد. اميرالمؤمنين(ع) در سخني كه به ابن عباس فرمود، حكومت را بي ارزش تر از پاره كفشي مي داند، مگر آنكه وسيله اي براي اقامه حق و باطل زدايي باشد.
حكومت در راستاي احياي حق
فلسفه تشكيل حكومت در اسلام، اجراي احكام اللَّه با تكيه بر قدرت اجرايي است. پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) اگر براي تصدي قدرت اجرايي تلاش و برنامه ريزي داشتند، در مسير اين هدف بوده است، نه آنكه نفس رياست و حكومت برايشان موضوعيت داشته باشد.
امام امت مي فرمايد:
«عهده دار شدن حكومت في حدّ ذاته، شأن و مقامي نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراي احكام و برقراري نظام عادلانه اسلام است ... نفس حاكم شدن و فرمانروايي وسيله اي بيش نيست و براي مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاي عالي نيايد هيچ ارزش ندارد ... تصدي حكومت، به دست آوردن يك وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوي باشد، زيرا اگر يك مقام معنوي بود، كسي نمي توانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهي وسيله اجراي احكام الهي و برقراري نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مي كند و متصدي آن صاحب ارجمندي و معنويتِ بيشتر مي شود.» (۸)
و درباره ديدگاه علي(ع) نسبت به حكومت مي فرمايد:
«او تمام مقصدش خدا بود، اصلش اين دنيا و اين رياست و اينها در نظر او چيزي نبود مگر اينكه بتواند يك عدلي را در يك دنيا برقرار كند، و الا پيش آنها مطرح نبود كه يك رياستي داشته باشند يا خلافتي داشته باشند، مگر اينكه بتوانند يك عدلي را اقامه كنند و يك حدي را جاري كنند.» (۹)
اين سخنان، اشاره به كلام مولاست كه حضرت، در بيان عامل و انگيزه حكومت طلبي و اوصاف پيشواي حق، مي فرمايد:
خدايا! تو خوب مي داني كه آنچه از سوي ما بود و از ما سر زد، براي رقابت و كشمكش در قدرت و رياست يا براي دستيابي به اموال ناچيز دنيا نبود، بلكه براي آن بود كه اصول روشن دين تو را برگردانيم و در سرزمين تو اصلاح پديد آوريم، تا در نتيجه آن، بندگان ستمديده ات امنيت يابند و حدود تعطيل شده تو اجرا گردد.(۱۰)»
امام امت در دعوت مسئولان به خدمت به خلق خدا و گره گشايي از مشكلات آنان و دلبسته نشدن به رياست و پست و مقام، سيره آن حضرت و سخن او را به يادها مي آورد و مي فرمايد:
«شماها شيعه همان هستيد كه مي گويد كه من به اندازه اين كفش كهنه اي كه هيچ نمي ارزد، امارت شما را به اندازه اين برايش ارزش قايل نيستم، مگر اينكه حقي را ايجاد كند.» (۱۱)
اميرالمؤمنين، در پذيرفتن حكومت و خلافت، انكار و ممانعت داشت. آن قدر گفتند و اصرار كردند و با تجمع و بيعت خويش، حجت را بر او تمام كردند كه مسئوليت زمامداري را پذيرفت، آن هم با هدفِ مقابله با ستم و رفع ظلم و فقر و گرسنگي از جامعه و اعاده حقوق تلف شده و غارت شده از مردم و بيت المال و مبارزه با ثروت اندوزان و شكمبارگان، كه اينها همه از فلسفه هاي حكومت در اسلام است و حضرت در خطبه شقشقيه (خطبه سوم نهج البلاغه) به اين شرايط و زمينه هاي پذيرش مسئوليت زمامداري اشاره فرموده است (اَما و الذّي فَلَقَ الحبّه و بَرَءَ النَسَمَه، لولا حضورالحاضر ...).
عدالت اجتماعي
از شاخصه هاي مهم «حكومت علوي» كه آبروبخش نظام امامت است، «عدالت اجتماعي» است. نمونه هاي فراواني در سيره آن حضرت، نشان دهنده اهميت اين مسأله براي او به عنوان ضامن اجراي احكام اسلام در جامعه است. روشي كه او در استفاده از بيت المال و تقسيم برابر آن ميان صاحبان حق، پرهيز از تبعيض در داوري، برخورد با متخلّف هر كس كه باشد، هرچند برادر يا دختر خودش باشد ،پديد آوردن عرصه اي براي شكايت از ظالم و رسيدگي به مظلومان و احقاق حق آنان، يكسان ديدن عرب و عجم در عطاها از بيت المال، پرهيز از كمترين ستمي در حقِ ضعيف ترين افراد و طبقات، اجراي حدود الهي بدون اغماض درباره زورمندان و اشراف و معاريف، برابر ساختن زندگي و سطح معيشت خويش با محرومان و فقيران و مستضعفان و ... داشت، حكومت او را به عنوان «نمونه» براي هميشه تاريخ، ماندگار ساخت و ديگران را در حسرت آن گونه «عدالتهاي علوي» گذاشت.
امام امت، از دوران پنج ساله حكومت آن حضرت، به عنوان نمونه اي ياد مي كند كه سزاواراست پيوسته براي آن جشن گرفت و براي اين «مدل جهانداري» مباهات و افتخار كرد. مي فرمايد:
«اين پنج سال حكومت ... با همه گرفتاريهايي كه بوده است و با همه زحمتهايي كه از براي حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاي بزرگ است و همين پنج ساله و شش ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براي عدالت، جشن براي بسط عدالت، جشن براي حكومتي كه اگر چنانچه در يك طرف از مملكتش، در جايي از مملكتش، براي يك معاهد، يك زن معاهد، يك زحمتكش بيايد يك خلخال از او، از پاي او درآورد، حضرت اين حاكم، اين رئيس ملت آرزوي مرگ مي كند كه مرگ براي من مثلاً بالاتر از اين است كه در مملكت من يك نفر زني كه معاهد است، خلخال را از پايش درآورند. اين حكومت، حكومتي است كه در رفتنش مردم بايد به عزا و سوگواري بنشينند و براي همين پنج سال و پنج روز حكومتش بايد جشن بگيرند. جشن براي عدالت، جشن براي خدا، جشن براي اينكه اين حاكم حاكمي است كه با ملت يكرنگ است، بلكه سطحش پايين تر است در زندگي و سطح روحي اش بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگي اش پايين تر از همه ملت.» (۱۲)
مساوات همگان در برابر دستگاه قضايي و قاضي، يكي از جلوه هاي عدالت اجتماعي است. امام امت از اين جلوه، كه حضور حضرت امير در دادگاه، در كنار يك يهودي در مورد مرافعه اي كه نسبت به زره داشتند، يادآور آن است، مي فرمايد:
« رفت در محضر قاضي اي كه خودش او را نصب كرده است. قاضي حضرت امير را احضار كرد. رفت. نشستند جلوي او. حتي تعليم داده به قاضي كه نه، به من زيادتر از اين نبايد احترام كني، قضاوت بايد همچو، هر دو علي السّوا باشيم. يكي يهودي بود و يكي هم رئيس، از ايران گرفته تا حجاز، تا مصر، تا عراق. قاضي رسيدگي كرد و حكم بر ضد حضرت امير داد.» (۱۳)
خطبه اي كه حضرت امير در آغاز خلافت خويش خواند (خطبه ۱۶ نهج البلاغه) منشور حكومتي او بر پايه رعايت حق و عدل و مساوات و عدالت اجتماعي بود و خبر از آن مي داد كه در سيستم حكومتي آن حضرت، با شهرت يافتگان و مال اندوختگان و جلوافتادگان به ناحق و حرام، برخورد خواهد شد و محرومان و صاحبان حق و مستضعفانِ پايمال و حق باخته، به حق خويش خواهند رسيد و برخوردي كه با «عقيل» كرد و افزون خواهي او را پاسخ مساعد نداد و وي را با آهن گداخته، از عذاب خدا بيم داد، نمونه ديگري از عدل علوي است.(۱۴)
قانون مداري
شعار قانون دادن، وقتي ارزنده است كه در عمل هم به آن پايبندي باشد، حتي در آنجا كه به زيان انسان باشد. اگر قانون حاكم باشد، هيچ صاحب حقي از تباه شدن حقش نخواهد ترسيد و هيچ زورمندي هم در سايه زر و زور خويش نخواهد توانست از چنگ قانون بگريزد. احساس امنيت در جامعه، از نشانه هاي حاكميت قانون است. حكومت علوي و اسلامي، براي افراد جامعه، تأمين جاني و مالي فراهم مي سازد.
امام راحل مي فرمايد:
«حكومت اسلامي در صدر اسلام بود و هيچ وحشتي هم در زمان حكومت علي بن ابي طالب سلام اللَّه عليه نبود و مردم در امان بودند.» (۱۵) «حكومت رسول اللَّه و حكومت اميرالمؤمنين حكومت قانون است، يعني قانون خدا آنها را تعيين كرده است، آنها به حكم قانون واجب الأطاعه هستند، پس حكم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حكومت مي كند.» (۱۶)
حاكميت قانون، هم مانع ديكتاتوري است، هم جلوي هرج و مرج را مي گيرد، هم سلامت اخلاقي و امنيت اجتماعي را تأمين و تضمين مي كند و اطاعت مردم از حاكم اسلامي و مسئولان هم در چنين شرايطي، فرمانبرداري از اشخاص نيست، بلكه اطاعت از قانون خدا و شرع است و مسئولان، مجريان آنند و ناظر بر حجّت اجرا.
امام امت درباره اين بعد از قانون مداري در جامعه و حكومت علوي مي فرمايد:
«حكومت اسلامي مثل حكومت علي بن ابي طالب، ديكتاتوري تويش نيست. حكومتي است كه به عدل است، حكومتي است كه زندگي خودش از زندگي ساير رعيّتها بدتر است، ... اين حكومت اصلاً مي تواند ديكتاتوري؟ ديكتاتوري براي چه بكند؟ عيش و عشرتي نيست تا اينكه بخواهد ديكتاتوري بكند براي او.» (۱۷) «در حكومت علي بن ابي طالب هم اينجور نبوده كه هرج و مرج باشد، هر كس هر كاري دلش بخواهد بكند. اگر يك كار خلاف مي كرد، حضرت امير مي آورد و حدّش مي زد. اين طور است مسأله.» (۱۸)
و در جاي ديگر مي فرمايد:
«زمان اميرالمؤمنين هم قانون حكم مي كرد، اميرالمؤمنين مجري بود. همه جا بايد اين طور باشد كه قانون حكم كند، يعني خدا حكم بكند، حكم خدا.» (۱۹)
خود حضرت امير، در برابر اصرار آنان كه از او مي خواستند خلافت را بپذيرد، روي اين مسأله تأكيد مي كرد كه حكومت او حكومتِ قانون است و به هيچ توصيه اي، درخواستي، افزون خواهي و امتيازطلبي گوش نخواهد داد و آنچه را كه «مرّ حق و قانون خدا» ست عمل خواهد كرد، هرچند برخي را خوش نيايد و رنجيده شوند. حضرت مي فرمايد:
بدانيد كه اگر دعوت شما را (براي قبول خلافت) بپذيرم، بر شما به مقتضاي علم خودم حكومت خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده اي و گِله هيچ گِله گزاري اعتنا نخواهم كرد.(۲۰)
در حكومت قانون مدار، حكّام هرگز مجاز نيستند كه از اختيارات و قدرت خويش سوء استفاده كنند و به مردم اجحاف نمايند. امام امت نسبت به اين بعد حكومت علوي مي فرمايد:
«دولت حقّه حضرت امير سلام اللَّه عليه، كه ولي امر بر همه چيز بود، در خدمت مردم بود. اين طور نبود كه حكومت بخواهد حكومت بكند و مردم همين طور بي خود اطاعت كنند. اين طور نبود كه حكومت بخواهد به وسيله قدرتي كه دارد اجحاف كند به مردم و ظلم كند كه مردم به واسطه آن ظلم از او متنفر باشند.» (۲۱)
تكليف گرايي
يك حكومت مكتبي يا مسلمان مكتبي آن است كه همه حرفها، عملها، برنامه ها، موضع گيريها، جنگها و صلحها، رابطه ها و قطع رابطه هايش بر مبناي رهنمود مكتب و الهام گرفته از دين باشد. اين، فرق ميانِ «سياست ديني» و «دين سياسي» است. براي حضرت امير، جز رضاي الهي و عمل به وظيفه، چيز ديگري تعيين كننده نبود و سكوت و فريادش، جنگ و خانه نشيني اش همه بر اساس انجام وظيفه بوده است، هرچند در اين راه، خون دلها خورده و لطمات بسيار ديده است.
به تعبير حضرت امام:
«اگر آن شهيد دلباخته اسلام و اسلام شناس حقيقي مثل اينان فكر مي كرد و به گوشه عزلت به عبادت خدا مشغول مي شد و راهي جز بين مسجد و منزل نمي پيمود، نه جنگ صفيّن و نهروان پيش مي آمد و نه جنگ جمل، و نه مسلمانان فوج فوج به قتل مي رسيدند و شهيد مي شدند.» (۲۲)
نيز به فرموده وي:«حضرت امير، تابع اسلام است. اسلام بگويد با مسلمين جنگ كن، جنگ مي كند، بگويد با كفّار جنگ كن، جنگ مي كند. وقتي بنا باشد يك طايفه اي از مسلمين، اينها توطئه كردند براي اينكه اسلامي كه مي خواهد متولد بشود اين را از بين ببرند و يك دسته ديگر هم اغفال كردند دنبال اين معني، تكليف حضرت امير سلام اللَّه عليه است كه شمشير را بكشد و در سه جنگ با مسلمين، كساني كه اظهار اسلام مي كردند و فرياد اسلام مي كشيدند و همه شان هم از صدام مسلمان تر بودند، شمشير بكشد و در سه جنگ با مسلمانان جنگ بكند، براي اطاعت امر خدا و براي حفظ اساس اسلام.» (۲۳)
امام امت، در باره سازش ناپذيري اميرالمؤمنين با معاويه و عدم رضايت به بر سر كار ماندن او و بي اعتنايي به توصيه هايي كه از او مي خواستند سياست به خرج دهد و فعلاً كاري به معاويه نداشته باشد، و تعهد حضرت امير به تكليف ديني خود در اين مسأله، مي فرمايد:
«آنهايي كه حضرت امير را به خيال خودشان نصيحت مي كردند كه شما يك مدتي معاويه را بگذاريد در حكومت شما باشد و بعد كه پايه حكومت شما قوي شد، آن وقت او را ردّ مي كنيد، به هيچ يك از آن حرفها اعتنا نكردند و حجّتشان هم اين بود كه يك نفر آدمي كه بر خلاف موازين الهي رفتار مي كند و ظلم را در بلاد راه مي اندازد، من حتي يك آن هم نمي توانم كه او را حاكمش قرار دهم، بلكه اگر حاكمش قرار مي دادند، اين حجّت مي شد بر اينكه مي شود يك فاسقي هم از طرف وليّ امر حاكم باشد ... «[۲۴]
خود اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به حرف هاي خيرخواهانه كساني كه مي خواستند با دادن بيت المال، بيش از حد استحقاق، به كساني جهت جذب آنان (سياستي كه معاويه پيش گرفته بود)، فتنه گران را خاموش سازد و با پول افراد را بخرد، مي فرمود:
آيا مرا مي خوانيد كه پيروزي را با ستم در مورد آنچه بر آن ولايت يافته ام به دست آورم، به خدا سوگند، پيوسته روزگار و تا وقتي ستاره اي به سوي ستاره ديگر مي رود، گِرد اين مسأله نخواهم گشت. اگر مال، مال خودم بود، ميان آنان يكسان و برابر تقسيم مي كردم، تا چه رسد كه مال، مال خداست.»[۲۵]
ادامه دارد
منابع:
[۱]. صحيفه نور، ج ،۷ ص ۱۲۸.
[۲]. همان، ج ،۲ ص ۲۸.
[۳]. همان، ج ،۱۵ ص ۵۶.
[۴]. همان، ج ،۵ ص ۱۶۷.
[۵]. ولايت فقيه (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام)، ص ۱۶.
[۶]. صحيفه نور، ج ،۲۰ ص ۲۷.
[۷]. نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه ۳۳.
[۸]. ولايت فقيه، ص ۴۴.
[۹]. صحيفه نور، ج ،۱۳ ص ۷۱.
[۱۰]. نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.
[۱۱]. صحيفه نور، ج ،۱۸ ص ۲۷۰.
[۱۲]. صحيفه نور، ج ،۱ ص ۱۶۶.
[۱۳]. همان، ج ،۳ ص ۱۰.
[۱۴]. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴
[۱۵]. صحيفه نور، ج ،۴ ص ۱۳۹.
[۱۶]. همان، ج ،۷ ص ۲۰۱.
[۱۷]. همان، ج ،۱۱ ص ۳۷.
[۱۸]. همان، ج ،۱۰ ص ۱۳۷.
[۱۹]. همان، ج ،۱۱ ص ۱۷۱.
[۲۰]. نهج البلاغه، خطبه ۹۲.
[۲۱]. صحيفه نور، ج ،۱۳ ص ۱۸۳.
[۲۲]. همان، ج ،۱۸ ص ۴۱.
[۲۳]. همان، ج ،۱۹ ص ۱۳۶.
[۲۴]. همان، ج ،۳ ص ۱۹۸.
[۲۵]. نهج البلاغه، خطبه ۱۲۶.