خدا در زندگي كودكان
|
|
منصوره چاوشي
روزي مريم ۵ ساله از مادرش پرسيد: مامان خدا كيه؟ مادر گفت: خداوند يك نيروي خيلي بزرگيه كه دنيا را آفريده. مريم پرسيد: نيرو چيه؟ مادر گفت: يعني خدا قويه خيلي قوي. مريم پرسيد: پس خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزيزم! خدا كه آدم نيست. مريم گفت: يعني مثل اون كه ديروز توي فيلم ديديم؟ مادر آشفته در حالي كه لب هايش را مي گزيد با عصبانيت گفت: استغفرالله! نه بچه! اين حرف هاي زشت را نزن. خدا يك نور درخشان و بزرگه. مريم پرسيد: يعني يك لامپ خيلي بزرگ مثل اون هايي كه تو شهر بازيه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ يعني... و بعد مستاصل گفت: بچه چقدر سؤال مي كني برو دنبال بازي ات! مريم با نگاهي حيران و منتظر و ذهني پر از سؤال هاي بي جواب ساكت شد و در دل با خودش مي گفت: يعني خدا كيه؟! پانزده سال بعد وقتي مريم دانشجوي سال سوم دانشگاه بود به خاطر نگارش مقاله اي راجع به مبدأ آفرينش جايزه اول سميناري را از آن خود كرد و مادر در حالي كه با تمام وجود به مريم افتخار مي كرد خدا را سپاس مي گفت كه دخترش جواني عارف و خداشناس شده است. در همين حال خاطرات را مرور مي كرد و متحير بود چگونه در طول اين سالها دخترش اين قدر متحول شده است. آيا او همان دختر بچه ديروز با آن سؤالات عجيب است؟
پژوهش هاي روانشناسان و نظريات شان در زمينه رشد ديني اطلاعات مفيدي را در اختيار ما- والدين و مربيان- قرار مي دهد؛ نحوه درك و فهم كودكان و نوجوانان را از مفاهيم مجردي مثل خدا، شيطان، بهشت و... روشن مي كند كه بر اساس آن نگراني هايمان را در بعد تربيت ديني كاهش داده و مي توانيم بر اساس ظرفيت فرزندمان روش هاي آموزشي مذهبي را در پيش گيريم. در ذيل به سير تفكر مذهبي كودكان و نوجوانان مي پردازيم.
شايان ذكر است كه اين سير با مسير شناخت و تفكر در آميخته است و به روشني قابل تفكيك نيست بنابر اين، اين دو را در كنار هم مورد بررسي قرار مي دهيم.
بر اساس نظريه روانشناسي«ژان پياژه» كودكان در سنين ۶-۲ سالگي از جهت شناخت در دوره پيش عملياتي قرار دارند. از خصوصيات تفكر در اين دوره مي توان به خود محور بودن كودكان و تمركزگرايي آنان اشاره كرد. خودمحوري يعني اين كه كودك فقط از دريچه چشم خود و بر اساس مقدار توانايي هاي خود به پديده هاي جهان نگاه مي كند و نمي تواند ديدگاه هاي ديگران را مورد توجه قرار دهد. تمركزگرايي به اين معناست كه كودك فقط مي تواند به يك جنبه از پديده ها توجه كند كه ممكن است آن جنبه مورد توجه، بعد مهمي از پديده ها نباشد و بعد با اين شناخت آن را به بقيه موارد تعميم دهد. پس كودك در اين سنين به بخش محدودي از يك مسأله توجه مي كند. كودكي كه در اين مرحله از تفكر قرار دارد در مورد مجردات هم اين چنين مي انديشد مثلاً در رابطه با مفهوم خدا، كودك وي را موجودي مادي و حتي به صورت يك انسان تصور مي كند. بنابر اين براي خدا دست و پا و سر و صورت قايل است. همچنين برايش خانه اي تصور مي كند كه همان بهشت است و از آنجا به كارهاي ما نگاه مي كند و مواظب ماست و يا از بهشت به زمين مي آيد تا كارهاي ما را درست كند. يا بهشت را باغ يا پارك بزرگي مي داند كه انواع وسايل بازي و خوراكي دارد و مي توان در آنجا بازي كرد و خوشحال شد و يا در مورد جهنم، آن را جايي مي داند كه آتش زيادي در آن وجود دارد و يا در مورد شيطان او را يك آدم زشت كه روي سرش شاخ دارد تصور مي كند، البته بايد متذكر شد كودك اين موضوعات را بر اساس گفته ها و شنيده ها تصور مي كند.روانشناس ديگري به نام گلدمن اين دوره را تفكر مذهبي شهودي مي نامد- دوره اي كه شناخت و تفكر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدوديت دارد. اما زماني كه كودك وارد سن مدرسه مي شود و يا به قول پياژه وارد دوره عمليات عيني مي شود كه حدود سن ۱۱- ۷ سالگي است، به تدريج توان غلبه بر محدوديت هاي فكري دوره قبل را پيدا مي كند. مثلاً مي تواند از چند بعد به پديده ها بنگرد و همچنين از حالت خود محوري اش كاسته مي شود.
وي سعي مي كند از طريق توجيهات فيزيكي پديده ها را توضيح دهد. بنابر اين كودكان دبستاني تلاش مي كنند خدا را به عنوان يك انسان فرض كنند، يك انسان خارق العاده و اعجاب برانگيز. توجيهات آنها گاهي مادي و خام و گاهي فوق مادي مي شود. مثلاً گاهي خدا را مرئي و قابل رويت و به شكل آتش و نور و گاهي نامريي مي پندارند و اين مسأله بيانگر آن است كه كودك بين مرحله تفكر شهودي و عيني دست و پا مي زند. به اعتقاد گلدمن اين تفكر تا سن ۹ سالگي ادامه دارد اما از سن ۱۳-۹ سالگي ديدگاه كودك در مورد خدا از حالت يك انسان فوق العاده به يك موجود فوق طبيعي تغير مي يابد. گلدمن اين مرحله را به طور كلي تفكر مذهبي عيني مي خواند.
در دوره سوم كه پياژه آن را مرحله عمليات صوري مي نامد مقارن با بلوغ و دوره راهنمايي تحصيلي است. كودك در اين مرحله از تفكر عيني به سمت تفكر انتزاعي حركت مي كند البته اين حركت تدريجي است. نوجوان، در توجيه مسائل از خيالپردازي هاي كودكان فاصله مي گيرد و به طرف استقراء و قياس هاي منطقي پيش مي رود. در مورد علت پديده ها فرضياتي را در ذهن ساخته و آنها را آزمايش مي كند. اين فرضيات در ابتدا با عناصر مادي محدود مي شود اما به تدريج اين عناصر كنار گذاشته شده و تفكر شكل نمادين و سمبليك و انتزاعي مي گيرد، پس فرضياتي خارج از حوزه تجارب خود وضع كرده و با استفاده از دلايل، آن را رد يا قبول مي كند. گلدمن اين دوره را تفكر مذهبي انتزاعي مي خواند و سن آن را از ۱۴-۱۳ سالگي به بعد مي داند.(شايان ذكر است كه سنين ياد شده در سير تفكر مذهبي كودك تقريبي است و تأكيد مي شود كه نبايد به عنوان سنين قطعي در نظر گرفته شود.) در نتيجه نوجوان خدا را به صورتي سمبليك و جز مجردات مي داند و اين كه خدا طبيعتي غيرمادي و روحاني دارد. گاهي از اوقات در بين نوجوانان هنوز حالت انسان پنداري خداوند ديده مي شود كه شايد بتوان آن را ناشي از پايين بودن درجه هوشي يا بي علاقگي نسبت به مسائل ديني دانست. از مطالب مشروح فوق درمي يابيم كه تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختي كودك است و هر دوره داراي ويژگي هاي انحصاري است. بنابراين، لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصيات ذهني و شناختي به فرزندانمان آموزش هاي ديني را ارائه نماييم و اجازه دهيم كودكان دين كودكانه خود را داشته باشند و از طرح و تدريس عقايد پيچيده و مشكل براي آنها خودداري كنيم؛ چرا كه نمي توانند آن را درك كنند و چه بسا موجب بدفهمي و گريز آنها از دين شود. همچنين به لحاظ عاطفي بهتر است در اين سنين خداوند را با صفات رحمت و رحمانيت معرفي كنيم و نه با صفات قهريت. از تأكيد زياد و افراطي روي اجراي دقيق صحيح برخي احكام دين و عقوبت اجرانشدن كاملاً صحيح آنها خودداري نماييم؛ چرا كه نگارنده اين سطور به عنوان مشاور موارد متعددي از مراجعين به مركز مشاوره را ملاحظه نموده كه اين تأكيدات افراطي باعث ايجاد وسواس هاي فكري و عملي در آنها و باقي ماندن اين مشكل تا سنين نوجواني و بزرگسالي شده است. بهتر است طرح بسياري از مسائل اعتقادي تا دوره تفكر صوري به تأخير افتد. انتظار مي رود در اين مرحله نوجوان به دليل افزايش توانمندي هاي ذهني و شناختي، مسائل اعتقادي را از روي تفكر و تدبر و تأمل پذيرفته و تا پايان عمر از آنها حفاظت نمايد.
|