يكشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
خدا در زندگي كودكان
002730.jpg
منصوره چاوشي
روزي مريم ۵ ساله از مادرش پرسيد: مامان خدا كيه؟ مادر گفت: خداوند يك نيروي خيلي بزرگيه كه دنيا را آفريده. مريم پرسيد: نيرو چيه؟ مادر گفت: يعني خدا قويه خيلي قوي. مريم پرسيد: پس خدا مثل باباست؟ مادر گفت: نه عزيزم! خدا كه آدم نيست. مريم گفت: يعني مثل اون كه ديروز توي فيلم ديديم؟ مادر آشفته در حالي كه لب هايش را مي گزيد با عصبانيت گفت: استغفرالله! نه بچه! اين حرف هاي زشت را نزن. خدا يك نور درخشان و بزرگه. مريم پرسيد: يعني يك لامپ خيلي بزرگ مثل اون هايي كه تو شهر بازيه؟ مادر گفت: نه مثل نور لامپ يعني... و بعد مستاصل گفت: بچه چقدر سؤال مي كني برو دنبال بازي ات! مريم با نگاهي حيران و منتظر و ذهني پر از سؤال هاي بي جواب ساكت شد و در دل با خودش مي گفت: يعني خدا كيه؟! پانزده سال بعد وقتي مريم دانشجوي سال سوم دانشگاه بود به خاطر نگارش مقاله اي راجع به مبدأ آفرينش جايزه اول سميناري را از آن خود كرد و مادر در حالي كه با تمام وجود به مريم افتخار مي كرد خدا را سپاس مي گفت كه دخترش جواني عارف و خداشناس شده است. در همين حال خاطرات را مرور مي كرد و متحير بود چگونه در طول اين سالها دخترش اين قدر متحول شده است. آيا او همان دختر بچه  ديروز با آن سؤالات عجيب است؟
پژوهش هاي روانشناسان و نظريات شان در زمينه رشد ديني اطلاعات مفيدي را در اختيار ما- والدين و مربيان- قرار مي دهد؛ نحوه درك و فهم كودكان و نوجوانان را از مفاهيم مجردي مثل خدا، شيطان، بهشت و... روشن مي كند كه بر اساس آن نگراني هايمان را در بعد تربيت ديني كاهش داده و مي توانيم بر اساس ظرفيت فرزندمان روش هاي آموزشي مذهبي را در پيش گيريم. در ذيل به سير تفكر مذهبي كودكان و نوجوانان مي پردازيم.
شايان  ذكر است كه اين سير با مسير شناخت و تفكر در آميخته است و به روشني قابل تفكيك نيست بنابر اين، اين دو را در كنار هم مورد بررسي قرار مي دهيم.
بر اساس نظريه روانشناسي«ژان پياژه» كودكان در سنين ۶-۲ سالگي از جهت شناخت در دوره پيش عملياتي قرار دارند. از خصوصيات تفكر در اين دوره مي توان به خود محور بودن كودكان و تمركزگرايي آنان اشاره كرد. خودمحوري يعني اين كه كودك فقط از دريچه چشم خود و بر اساس مقدار توانايي هاي خود به پديده هاي جهان نگاه مي كند و نمي تواند ديدگاه هاي ديگران را مورد توجه قرار دهد. تمركزگرايي به اين معناست كه كودك فقط مي تواند به يك جنبه از پديده ها توجه كند كه ممكن است آن جنبه مورد توجه، بعد مهمي از پديده ها نباشد و بعد با اين شناخت آن را به بقيه موارد تعميم دهد. پس كودك در اين سنين به بخش محدودي از يك مسأله توجه مي كند. كودكي كه در اين مرحله از تفكر قرار دارد در مورد مجردات هم اين چنين مي انديشد مثلاً در رابطه با مفهوم خدا، كودك وي را موجودي مادي و حتي به صورت يك انسان تصور مي كند. بنابر اين براي خدا دست و پا و سر و صورت قايل است. همچنين برايش خانه اي تصور مي كند كه همان بهشت است و از آنجا به كارهاي ما نگاه مي كند و مواظب ماست و يا از بهشت به زمين مي آيد تا كارهاي ما را درست كند. يا بهشت را باغ يا پارك بزرگي مي داند كه انواع وسايل بازي و خوراكي دارد و مي توان در آنجا بازي كرد و خوشحال شد و يا در مورد جهنم، آن را جايي مي داند كه آتش زيادي در آن وجود دارد و يا در مورد شيطان او را يك آدم زشت كه روي سرش شاخ دارد تصور مي كند، البته بايد متذكر شد كودك اين موضوعات را بر اساس گفته ها و شنيده ها تصور مي كند.روانشناس ديگري به نام گلدمن اين دوره را تفكر مذهبي شهودي مي نامد- دوره اي كه شناخت و تفكر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدوديت دارد. اما زماني كه كودك وارد سن مدرسه مي شود و يا به قول پياژه وارد دوره عمليات عيني مي شود كه حدود سن ۱۱- ۷ سالگي است، به تدريج توان غلبه بر محدوديت هاي فكري دوره قبل را پيدا مي كند. مثلاً مي تواند از چند بعد به پديده ها بنگرد و همچنين از حالت خود محوري اش كاسته مي شود.
وي سعي مي كند از طريق توجيهات فيزيكي پديده ها را توضيح دهد. بنابر اين كودكان دبستاني تلاش مي كنند خدا را به عنوان يك انسان فرض كنند، يك انسان خارق العاده و اعجاب برانگيز. توجيهات آنها گاهي مادي و خام و گاهي فوق مادي مي شود. مثلاً گاهي خدا را مرئي و قابل رويت و به شكل آتش و نور و گاهي نامريي مي پندارند و اين مسأله بيانگر آن است كه كودك بين مرحله تفكر شهودي و عيني دست و پا مي زند. به اعتقاد گلدمن اين تفكر تا سن ۹ سالگي ادامه دارد اما از سن ۱۳-۹ سالگي ديدگاه كودك در مورد خدا از حالت يك انسان فوق العاده به يك موجود فوق طبيعي تغير مي يابد. گلدمن اين مرحله را به طور كلي تفكر مذهبي عيني مي خواند.
در دوره سوم كه پياژه آن را مرحله عمليات صوري مي نامد مقارن با بلوغ و دوره راهنمايي تحصيلي است. كودك در اين مرحله از تفكر عيني به سمت تفكر انتزاعي حركت مي كند البته اين حركت تدريجي است. نوجوان، در توجيه مسائل از خيالپردازي هاي كودكان فاصله مي گيرد و به طرف استقراء و قياس هاي منطقي پيش مي رود. در مورد علت پديده ها فرضياتي را در ذهن ساخته و آنها را آزمايش مي كند. اين فرضيات در ابتدا با عناصر مادي محدود مي شود اما به تدريج اين عناصر كنار گذاشته شده و تفكر شكل نمادين و سمبليك و انتزاعي مي گيرد، پس فرضياتي خارج از حوزه تجارب خود وضع كرده و با استفاده از دلايل، آن را رد يا قبول مي كند. گلدمن اين دوره را تفكر مذهبي انتزاعي مي خواند و سن آن را از ۱۴-۱۳ سالگي به بعد مي داند.(شايان ذكر است كه سنين ياد شده در سير تفكر مذهبي كودك تقريبي است و تأكيد مي شود كه نبايد به عنوان سنين قطعي در نظر گرفته شود.) در نتيجه نوجوان خدا را به صورتي سمبليك و جز مجردات مي داند و اين كه خدا طبيعتي غيرمادي و روحاني دارد. گاهي از اوقات در بين نوجوانان هنوز حالت انسان پنداري خداوند ديده مي شود كه شايد بتوان آن را ناشي از پايين بودن درجه هوشي يا بي علاقگي نسبت به مسائل ديني دانست. از مطالب مشروح فوق درمي يابيم كه تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختي كودك است و هر دوره داراي ويژگي هاي انحصاري است. بنابراين، لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصيات ذهني و شناختي به فرزندانمان آموزش هاي ديني را ارائه نماييم و اجازه دهيم كودكان دين كودكانه خود را داشته باشند و از طرح و تدريس عقايد پيچيده و مشكل براي آنها خودداري كنيم؛ چرا كه نمي توانند آن را درك كنند و چه بسا موجب بدفهمي و گريز آنها از دين شود. همچنين به لحاظ عاطفي بهتر است در اين سنين خداوند را با صفات رحمت و رحمانيت معرفي كنيم و نه با صفات قهريت. از تأكيد زياد و افراطي روي اجراي دقيق صحيح برخي احكام دين و عقوبت اجرانشدن كاملاً صحيح آنها خودداري نماييم؛ چرا كه نگارنده اين سطور به عنوان مشاور موارد متعددي از مراجعين به مركز مشاوره را ملاحظه نموده كه اين تأكيدات افراطي باعث ايجاد وسواس هاي فكري و عملي در آنها و باقي ماندن اين مشكل تا سنين نوجواني و بزرگسالي شده است. بهتر است طرح بسياري از مسائل اعتقادي تا دوره تفكر صوري به تأخير افتد. انتظار مي رود در اين مرحله نوجوان به دليل افزايش توانمندي هاي ذهني و شناختي، مسائل اعتقادي را از روي تفكر و تدبر و تأمل پذيرفته و تا پايان عمر از آنها حفاظت نمايد.

قدرت اخلاق
مي گويند دانش قدرت است، در حالي كه اين اخلاق است كه قدرت مي آفريند. هيچ چيز قوي تر از اخلاق نيست، ثروت، دانش، سمت، مقام و قدرت اجتماعي همه در مقابل اخلاق ناچيزند.
اخلاق، اساس و پايه پيشرفت است در واقع براي سفر معنوي قدم اول اخلاقيات است، اگر زندگي را با اخلاقيات همراه نكنيم، پوچ خواهد شد، امروزه انسان ها مي خواهند به طور معجزه وار اخلاق خود را عوض كنند، اين غيرممكن است، تقوي لازمه اين سفر معنوي است.
اخلاق يعني تكيه كردن به حقيقت، عشق، نيكي، حس وظيفه، آرامش، عدم خشونت و مقدرات الهي، همان طور كه استنباط مي كنيم اين مقوله ها، ارزش هايي انساني هستند كه در واقع عمق آموزش هاي مذاهب را تشكيل مي دهند، متكي بودن به اخلاق نشانگر اين است كه الوهيت را در خود و در ديگران قبول داريم و بدين طريق براي ديگران ارزش قائليم. پيروي از اخلاق پيش از اطاعت از قواعد اجتماعي است. رعايت اخلاق است كه انسان را مي سازد و به سوي خدا رهسپار مي كند.
اخلاق به عنوان وظيفه معنوي و ديني به اين معني نيست كه فقط از قواعد روزمره زندگي پيروي كنيم، بلكه پيروي از اخلاق راه درست براي شكوفايي است. ارنست همينگوي مي گويد: اخلاق آن است كه به شما حالي خوش عطا كند، آنچه شما را ناراحت مي كند عدم درستكاري است.
چگونه مي توانيم خصلت هاي خوب داشته باشيم؟
درس هاي اوليه اخلاق اين است كه دروغ نگوييم، دزدي نكنيم، به ديگران آزار نرسانيم و اگر اين كارها را انجام دهيم بازتاب هاي سريع خواهند داشت. كردار غلط منجر به درد و رنج مي شود، ارتكاب گناه تجربه خطرناكي است، غم انگيزترين قسمت داستان اين است كه علي رغم اين همه گرفتاري هايي كه مي بينيم و مي شنويم باز دست در آتش مي كنيم و مي سوزيم، انسان امروزي همه چيز را مي بيند و مي شنود ولي باز گرفتار درد و رنج مي شود و سقوط مي كند چرا كه هنوز به باطن خويش واقف نشده است، انساني كه اين اصل را ناديده مي گيرد تجربه خطرناكي را كه نتيجه آن جز درد و رنج و پشيماني نيست به دست مي آورد.
اساس معنويت عطش درست زندگي كردن است، كساني كه داراي اين نيرو هستند و حس تشخيص دارند خيلي كم اند، كسي به نزديكي مرگ فكر نمي كند، اما مرگ هر لحظه ممكن است فرا برسد و تمام دارايي هاي مادي ما را بگيرد، آنچه كه مرگ براي ما بر جا مي گذارد خصايل خوب است، ارزش زندگي ما با بصيرت اخلاقي سنجيده مي شود نه با دارايي ما.
فكر نكنيد كساني كه با زرق و برق و تشريفات فراوان نيايش خدا را به جا مي آورند افراد خداپرستي هستند؛ هر كس كه در راه معنوي گام برمي دارد به آنچه مي گويد عمل مي كند با رنج ديگران ناراحت مي شود و با خوشي آنها خوشحال،  او سرسپرده واقعي است.
اخلاقي كه تكيه به وجدان درست كند خود راه معنوي درست است، پيروي از يك راه درست، پيشرفت معنويت است و ما را به خدا نزديكتر مي كند، نيكوكار باشيد ولي به دنبال نتيجه و ثمره آن نباشيد. اگر براي امور خيريه اي كه انجام داده ايد مورد قدرداني واقع نشديد شكوه و شكايت نكنيد. ثمره چه خوب و چه بد از آن خود شماست، بنابراين بهترين راه آزاد شدن از عواقب عمل و عكس العمل نديده گرفتن نتيجه و انجام دادن به خاطر نفس عمل است. ايثار و فداكاري و تظاهر و خودنمايي بيگانه است، ايثار در واقع ترويج روح و جان است. آن گنجينه اي كه بايد در سكوت و انزوا به دنبالش گشت، حكما مي دانند چگونه آن را حفظ و در عميق ترين گوشه هاي جانشان از آن محافظت كنند، جان تنها رفيق و خدا تنها مشاور آنهاست.
درحقيقت، قلب انسان بهترين راهنماي اوست، زمان نيز استاد بزرگي است، كيهان پهناور كتابي عالي براي همگان است، فقط يك دوست واقعي وجود دارد و آن خداست. لازم است، اهميت زمان را تشخيص دهيد، زمان بسياري از اعمال ما را در زندگي تعيين مي كند، زمان استادي بزرگ است. جهان كتابي بزرگ است. وقتي آنچه را در جهان روي مي دهد با دقت مطالعه كنيم مي توانيم درس هاي ارزنده بياموزيم. خداوند بهترين و شكست ناپذيرترين دوست بشر در همه زمان هاست، همه دوستان ديگر به زمان خدمت مي كنند، انسان ها با باور دوستان موقت خود زندگيشان را هدر مي دهند. بهترين دوست شما در قلبتان حضور دارد و ساكن آن است قلب شما وطن شماست.
راه توسعه و پرورش نيروي اخلاقي، عشق بدون نفس است، ما وقتي پي ببريم الوهيتي كه در ما است در ديگران نيز وجود دارد از ارتكاب اعمال خودخواهانه جلوگيري خواهيم كرد. ما با گسترش اين بينش كه روح الهي در وجود همه هست به جايي مي رسيم كه ديگر به كسي آسيب  نمي زنيم و به ديگران آزار نمي رسانيم. عشق اساس حفظ و نگهداري و رشد جامعه است.
شما مي توانيد اخلاق را پرورش دهيد، اخلاق را بايد با عشق عاري از نفس، عدالت و نظم و قانون اجتماعي تدوين كرد، غذاي ما، عشق است، اگر عشق نزد انسان ارزشش را از دست بدهد، ملت ها ضعيف مي شوند و عالم بشريت از بين مي رود.
انسان عشق را بايد به خاطر خود عشق بپروراند. اگر چنين رفتار كنيد كل جامعه خوشبخت خواهد بود و در نتيجه شاهد چنان وجودي خواهيم بود كه هيچ عصر پيشيني نظير آن را نديده است،  شادي و آرامش در اشياي بيروني نيست بلكه در درون خود شماست و به دليل ناداني است كه اين كيفيات در بيرون جست وجو مي شوند، در جهاني كه امروز يا فردا بايد آن را ترك كرد بايد زود بيدار شويد، عصاره و جوهر هر چيز را بشناسيد، حقيقت لايزال عشق را كه خداست تجربه كنيد و حقيقت را پذيرا باشيد و مابقي را رها كنيد تا زماني كه اشتياقات دنيوي وجود دارد از غم و پريشاني رهايي نيست.
عشق و عاشق و معشوق هر سه يگانه و واحدند، بدون عشق، عاشق نمي تواند وجود داشته باشد،  حتي اگر عشق و عاشق هر دو وجود داشته باشند بدون معشوق، عشق عملكردي نخواهد داشت، در هر سه مورد عشق اساسي است.
عشق همانا خدا و خدا همانا عشق است. آنجا كه عشق حضور دارد خداوند متجلي مي شود، به افراد بيشتري عشق بورزيد و عشق خود را به آنان بيفزاييد. عشق را به خدمت تبديل كنيد و خدمت را عبادت بدانيد. عشق و ايثار دو ايده آل مهم در زندگي هستند به همه عشق بورزيد حتي به كساني كه از آنها نفرت داريد و اين شاخص سرسپردگي و خلوص شماست.
معصومه زماني - فريده صيادي

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
سياست
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |