دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۴۹
چشم هايي كه از ما مراقبت مي كنند
شما تحت نظريد
005595.jpg
شيرين نجوان
در الكترونيكي باز مي  شود و قدم به سالن مي  گذاري. از اين لحظه به بعد همه چيز ضبط مي  شود. احساس مي  كني نفست در سينه حبس شده. به اتاقت مي  روي. حالا مي  داني كه علاوه بر نگاه همكارانت، يك چشم از گوشه چهارضلع ديوار به تو زل زده. پرونده  ها را باز مي  كني؛ ديگر غرق كارت شده  اي. فنجان چاي را به دست مي  گيري و باز به خاطر مي  آوري كه مركز ديد، تويي. از اتاق بيرون مي  روي و نگاه مزاحم همراه تو مي  آيد تا... .
معاون سازمان نظام پرستاري در حال رسيدگي به مخالفت  هاست، در حالي كه اختلاف نظرها بالا گرفته است.
در اين سالن همه در رفت و آمدند. پرستارها بسرعت از كنار هم رد مي  شوند و همراهان بيمارها از بخشي به بخش ديگر در حركتند. در اين فضاي پرجنب و جوش، ظاهرا همه چيز روبه  راه است، اما تنها كافي ست از طريقي به دل اين جمع راه پيدا كرد.
مدير داخلي بيمارستان كه روي دسته  اي برگه خم شده و پشت سر هم امضا مي  كند، معتقد است: به رغم همه شكايت  هاي صورت  گرفته از طرف پرستارها، استفاده از دوربين  هاي مداربسته مي  تواند كارساز باشد و چنين اختلاف نظرهايي از سوي كساني انجام مي  گيرد كه به كار خودشان اعتماد ندارند! وي محافظه  كارانه شرايط موجود بيمارستان و روش كنترل پرستاران و پرسنل  شان را چنين شرح مي  دهد كه دوربين  هاي مداربسته ما همانند ساير بيمارستان  ها تنها در دو بخش ICU و اتاق عمل كار گذاشته شده است؛ آن هم به اين دليل كه بيمار در اين بخش  ها معمولا بيهوش است و هيچ  گونه دفاعي نسبت به خودش نمي  تواند داشته باشد. تصاوير اين دوربين  ها كه از طرف مسئولان اتاق رياست بيمارستان كنترل مي  شود، به منظور پيگيري فعاليت پرستاران و وضعيت بيماران است .
ظاهرا در اين بيمارستان براي پرسنل نيز همانند سايرين استفاده از تلفن همراه ممنوع است و علاوه بر پيگيري عملكرد پرستارها و پرسنل بيمارستان با اين امر نيز بشدت برخورد مي  شود، چراكه اختلال در دستگاه  هاي بيمارستان را به دنبال دارد، اما كنترل همه آنچه كه بايد باشد تا بيماران با رضايت خاطر از اين فضا خارج شوند، تنها از طريق دوربين  ها نيست!
در جمع پرستارها معمولا كساني كه قديمي  ترند مسئوليت ساير پرستارها را به صورت علني يا مخفي به عهده دارند. ما به منظور عدم ايجاد صميميت و رابطه دوستانه بين پرستارها بسرعت پست آنها را تعويض مي  كنيم و اين امر سبب مي  شود كه نيروهاي اين بيمارستان بدون در نظر گرفتن رابطه  اي، كوچك  ترين تخطي را گزارش دهند. چنين شرايطي در بيمارستان  هاي دولتي خيلي جدي نيست و كانال مطمئني براي پوشش دادن نيروها به شمار نمي  رود، چراكه آنها معمولا قراردادي كار مي  كنند و مدت زمان طولاني در بخشي مستقر هستند، بنابراين به
وجود آمدن روابط صميمي بديهي به نظر مي  رسد .
حالا راحت  تر مي  شود دليل نگاه  هاي بي  تفاوت و سرد پرستارها را كه از كنار هم رد مي  شوند فهميد. آنها مي  دانند كه حتي اگر دوربين  هاي مداربسته  اي در بخش  شان كار گذاشته نشود، نگاه  هاي جست  وجوگري هست كه زودتر از دوربين  ها آنچه ديده شده را منتقل مي  كنند.
بخش مترون يا دفتر پرستاري، فاصله كمي با اتاق مديريت دارد. اين بخش كه هم راستاي مدير داخلي فعاليت مي  كند، يكي ديگر از بخش  هايي ست كه در كنترل فعاليت پرستارها نقشي اساسي به عهده دارد. در اين اتاق چند پرستار در كنار هم نشسته  اند و مدام برگه  هاي پرونده هايشان را جابه  جا مي  كنند، مي  نويسند و به تماس  هاي مكرر پاسخ مي  دهند. ظاهرا پيدا كردن وقت خالي و به بحث كشيدن  شان سخت به نظر مي  رسد، اما وقتي موضوع صحبت باز مي  شود، رياست بخش پرستاري مشتاقانه و در عين حال عصبي مي  گويد: شما به وضعيت ما نگاه كنيد. مترون سنگين  ترين بار مسئوليتي بيمارستان را به دوش مي  كشد. مدير و رئيس بيمارستان حيطه كاري مشخص و محدودي دارند، اما ما بايد همه بخش  هاي بيمارستان را پوشش دهيم؛ هيات مديره، داروخانه، بخش و ... . او ادامه مي  دهد: حالا چرا بايد از دوربين  ها استفاده نكرد؟ چه كساني مخالفت كرده  اند؟ اگر استفاده از دوربين  هاي مداربسته در همه بيمارستان  ها مرسوم شود، بار سنگين مسئوليت ما هم سبك  تر مي  شود. ديگر لازم نيست كه از صبح تا پايان وقت كاري از اين بخش به بخش ديگر برويم و بعد از همه بازديدها برويم سراغ كارهاي دفتري خودمان كه متاسفانه هر روز به تعويق مي  افتد، چراكه با كمبود وقت روبه  روييم . به عقيده او با استفاده از چنين دوربين  هايي زمان بيشتري براي انجام امور اداري باقي مي  ماند و كنترل پرستارها دقيق  تر صورت مي  گيرد.
همكار مجاور در حالي كه نمي  تواند نگاهش را از پرونده  هاي پر از كاغذ جدا كند، مي  گويد: تنها راه كنترل پرستارها به صورتي كه نتوان كوچكترين نقصي پيدا كرد، استفاده از همين روش است. چرا مي  گويند تجاوز به حريم خصوصي؟ مگر ما اصلا حريم خصوصي داريم؟ تمام وقت ما پر است و حتي گاهي زماني خالي براي ناهار خوردن پيدا نمي  شود. من فكر مي  كنم كساني كه به وجود چنين سيستم كنترلي اعتراض كرده  اند، به دليل از بين رفتن حريم آرامش آنها بوده است. شايد بتوان خيلي از كم  كاري  ها و زيرپاگذاشتن مسئوليت  ها را - حتي اندك - به اين شيوه از بين برد و قطعا اين قضيه سبب مخالفت بسياري مي  شود . يكي ديگر از پرستارها كه از اين خبر مطلع بوده است، اضافه مي  كند: اينكه مي  گويند اين روش دور از شئونات اخلاقي ست، من دليلش را نمي  فهمم؛ همه پرستارها طبق فرم تاييد شده بيمارستان لباس مي  پوشند و همه براي كار كردن آمده  اند. تصويرهاي ضبط  شده هم توسط مسئولاني كنترل مي  شود كه هدفشان افزايش تعهد كاركنان و رضايتمندي بيماران است . او اضافه مي  كند: اگر مي  گويند استفاده از تلفن  هاي همراه اختلال در دستگاه  هاي پزشكي را به همراه دارد، پس بايد تنها با استفاده از دوربين  ها و مراكز شنود با اين مسئله مبارزه كرد، در غير اين صورت وضعيت چنين مي  شود كه شما مي  بينيد. نمي  شود كاري كرد كه تلفن  هاي همراه خاموش شود، چون لازمه  اش بازگذاشتن صفر همه خط  هاست و آن هم قبض ميليوني ماهانه به دنبال دارد كه بودجه بيمارستان، توانايي پرداخت آن را ندارد، لذا رياست مجبور مي  شود صفر خط  هاي بيمارستان را بسته نگاه دارد و به اين ترتيب، گوشي  هاي تلفن همراه به آرامي از جيب  ها و كيف  ها بيرون مي  آيند .
عدم استفاده از تلفن همراه در تمامي بيمارستان  ها قانوني پذيرفته شده است، اما آنچه در حقيقت وجود دارد، شرايط سهل  تري ست كه تمامي روش  هاي كنترلي از سوي مقامات بيمارستان قادر به پوشش دادن آن نيست. پزشكان نيز به ظاهر پس از ورود، تلفن  هايشان را خاموش مي  كنند و مركز تلفن، تماس  هايشان را حتي در مواقع خاصي هنگام جراحي به اتاق عمل وصل مي  كند، اما اين قانون نيز در برخي مواقع به فراموشي سپرده مي  شود و تلفن  هاي همراه جراحان، باز و اختلال در كار دستگاه  ها به فراموشي سپرده مي  شود.
رئيس بخش مترون، پرونده  اش را مي  بندد و مي  گويد: با وجود همه مسائل، مظلوم  ترين حرفه، پرستاري ست. كساني كه از بيماري مراقبت مي  كنند، بعد از چند روز حوصله  شان سر مي  رود. حالا شما فرض كنيد كه بايد هر روز با آنها در ارتباط بود. ما صبح را با آه، ناله، درد و خون شروع مي  كنيم؛ يعني تخريب روحيه. پس كسي كه با وضعيت معيشتي نابسامان پرستاران به اين حرفه مشغول است، بايد عشق اين كار را داشته باشد و كسي كه عشق دارد، آنقدر با جان و دل كار مي  كند كه نيازي به كنترل  هاي اينچنيني ندارد. پس باز مي  رسيم به همان صحبت قديمي كه اگر به وضعيت مالي پرستاران رسيدگي شود، به دنبالش تعهد و حس مسئوليتشان افزايش پيدا مي  كند و ديگري نيازي به دوربين و ... نيست .
اين چندمين سالن پررفت و آمدي ست كه به دنبال ايده  هاي واقعي پرستاران در راستاي روش  هاي كنترل نوين جست  وجو مي  كنم؛ با اين تفاوت كه دقيقا مقابل نظرات قبلي قرار مي  گيرد. مديريت داخلي اين بيمارستان در بازديد به سر مي  برد. منشي هماهنگ مي  كند، زمان مي  گذرد و او مي  آيد. ما به هيچ وجه از دوربين  ها براي كنترل پرستارها استفاده نمي  كنيم و به كار نبردن تلفن  هاي همراه هم به امري بديهي تبديل شده و تمامي كاركنان به هنگام ورود، گوشي  هايشان را خاموش مي  كنند. ما به كاركنان  مان اعتماد داريم. آنها را گزينش مي  كنيم و معمولا پس از چند ماه امتحاني كار كردن، قرارداد مي  بنديم. صفر خط  هايمان هم باز است و حدود 15-10 ميليون تومان هزينه ماهانه تلفن  مان است. من استفاده از دوربين  ها را رد مي  كنم، چون دليلي براي استفاده از آن نمي  بينم. وقتي همه چيز طبق اين شيوه رو به راه است، چرا بايد فشار اضافي به كاركنان وارد شود؟
او اضافه مي  كند: كوچكترين كوتاهي و تخطي را از طريق حراست و مترون رسيدگي مي  كنيم و با پرستارهاي خاطي از طريق توبيخ و اخراج برخورد مي  كنيم كه تا به حال با موردي برخورد نكرده  ايم .
با همه اين اوصاف، سازمان نظام پرستاري نيز جزو مخالفان اين روش است و در حال پيگيري براي به كنار گذاشتن دوربين  هاي مزاحم.

مدارها بسته شده اند
وقتي دوربين  هاي مداربسته در ايستگاه  هاي پرستاري برخي بيمارستان  ها نصب شد، شكايت  نامه  هاي متعدد پرستاران و پرسنل به سوي سازمان نظام پرستاري روانه شد: شرايط موجود، دور از شئونات اخلاقي و تجاوز به حريم خصوصي ماست .
احساس امنيت و راحتي از محيط دور شده است .همه ما گمان برده ايم ماجرا فراتر از كنترل تلفن همراه است.

صاحبان صنايع به مهندسي ارزش بي اعتقادند
پروژه هايي به درازاي يك عمر
005574.jpg
بنيامين صدر- ميانگين زمان اجراي پروژه هاي بزرگ در ايران بين 13 تا 15 سال يعني حدود 3 برابر كشورهاي همسطح مانند هندوستان، فيليپين يا مالزي ست. اين در شرايطي ست كه بي توجهي به مطالعات امكان سنجي پروژه ها، استفاده از مشاوران ضعيف در بخش كارفرمايي و نبود تعريف مشخص از اهداف اصلي، از پيامدهاي ضعف فني و اجرايي مديريت پروژه هاي بزرگ در كشور است.
از سوي ديگر نپذيرفتن ايده هاي خلاقانه كه امروز در فرآيند مديريت پروژه هاي بزرگ جايگاهي ندارد، بي توجهي بسياري از مديران است كه روي پروژه هاي بزرگ كار مي كنند و در بخش هاي برنامه ريزي مديريت و كنترل به چشم مي خورد. همچنين موانع قانوني كه در ايران وجود دارد سبب ايجاد مشكلاتي براي توسعه مهندسي ارزش به عنوان بهترين راهكار در راستاي پايين آمدن ريسك سرمايه گذاري و استفاده بهينه از موقعيت هاست.
در همين رابطه سعيد جبل عاملي - رئيس دانشكده مهندسي صنايع دانشگاه علم و صنعت ايران و دبير دومين كنفرانس ملي مهندس ارزش - با بيان اينكه مهمترين شعار اين كنفرانس صرفه جويي ملي ست، معتقد است: مهمترين هدف ما، بررسي و ارائه راهكارهايي به منظور رفع موانع قانوني براي به كارگيري مهندسي ارزش در كشور است. يكي از اين مانع ها، تفكر سنتي و باورهاي نادرست مديران است كه ضريب اشتباه را افزايش داده و سبب تحميل هزينه هاي سنگين براي اجراي پروژه ها مي شود.
جبل عاملي با تاكيد بر اينكه براي رفع اين موانع بايد نظام فني - مهندسي مورد بازنگري قرار گيرد، افزايش هزينه هاي اوليه پروژه ها و هزينه هاي بهره برداري را يكي ديگر از مشكلات اصلي اجراي پروژه ها در كشور مي داند.
به گفته او، ميانگين زمان اجراي پروژه هاي بزرگ مانند سدسازي يا ساخت فرودگاه در كشورهايي مانند فيليپين يا چين 4 تا 7 سال است، در حالي كه در ايران ميانگين زمان اجراي اين نوع پروژه ها بين 13 تا 15 سال يعني حدود سه برابر كشورهاي همسطح است. اين در شرايطي ست كه ميانگين زمان اجراي پروژه هاي صنعتي در كشورهاي مشابه ما نظير هندوستان 3 سال است، اما در ايران بيش از 10 سال طول مي كشد.
از ديگر موانع اجراي متد مهندسي ارزش، ضعف جدي در نظام فني و اجرايي كشور است كه در اين باره لزوم بازنگري قانون نظام فني و اجرايي حاكم بر طرح ها و پروژه ها كاملا مشهود است، چرا كه در غير اين صورت ما همواره با افزايش طرح هاي نيمه تمام و افزايش هزينه ها رو به رو خواهيم بود.
بر اساس اعلام سازمان مديريت و برنامه ريزي كشور بيش از 50 درصد پروژه هاي ملي با اشكال جدي در فاز طراحي  رو به رو ست.
رئيس دانشكده مهندسي صنايع دانشگاه علم و صنعت ايران با اشاره به علت محدود بودن منابع در كشور، تاكيد مي كند: بي توجهي به مطالعات امكان سنجي، استفاده از مشاوران ضعيف در بخش كارفرمايي، نداشتن ساز و كار و نظام مديريتي كارآمد متناسب با پرو ژه ها، نبود تعريف مشخص از اهداف پروژه ها، متناسب نبودن نيازهاي اوليه و اعتبارات با زمانبندي پروژه ها به دليل ضعف فني و اجرايي مديريت پروژه هاست. اين در حالي ست كه هم اكنون در حوزه نفت و گاز و پتروشيمي، ميلياردها دلار سرمايه گذاري صورت مي گيرد و اين سرمايه گذاري تا پايان برنامه چهارم از مرز 20 ميليون دلار خواهد گذشت؛ در حالي كه اگر براي اين مقدار سرمايه گذاري از تجربه هاي موفق دنيا استفاده كنيم، دست كم 10 درصد صرفه جويي در هزينه را با كمك مهندسي ارزش عملي خواهيم كرد.
دبير دومين كنفرانس ملي مهندسي ارزش با ابراز تاسف از اينكه صنعت خودروسازي اعتمادي به محققان دانشگاهي ندارد، مي افزايد: بي اعتمادي به مشاوران داخلي از سوي صاحبان صنايع سبب شده شركت هاي مشاوره داخلي نتوانند توانمندي هاي خود را بروز دهند؛در حالي كه بسياري از مشاوران خارجي بدون آنكه طرح را ديده و شرايط بومي اجراي آن را نيز در نظر داشته باشند، مشاوره و اجري آن را برعهده مي گيرند.
از ديگر موضوعاتي كه در رابطه با بحث مهندسي ارزش به عنوان بهترين راهكار براي افزايش بهره وري و پايين آمدن ريسك حاصل از سرمايه گذاري و هزينه هاي آن مطرح است، بي اعتقادي مديران و صاحبان صنايع به مقوله آموزش تخصصي كارفرمايان و ديگر اجزاي اجرايي پروژه هاي بزرگ و پر اهميت كشور است كه سبب شده نوعي سر در گمي در بررسي اهداف اصلي رخ دهد.

زندگي
از ماست كه بر ماست
سجاد صاحبان زند- مي گويند ترافيك چيز بدي ست. فكر نمي كنم كسي با اين نكته مخالفتي داشته باشد، اما مزايايي هم دارد. يكي اش حرف هايي ست كه توي تاكسي رد و بدل مي شود. چندي قبل ، وقتي در ترافيك خيابان شريعتي  گير كرده بوديم، راننده تاكسي ماجرايي تعريف كرد كه تا شب دپرس بودم. ماجرا از اين قرار بود كه يكي از سفراي خارجي از موتور سواري كه در پياده رو مي رانده، عكس گرفته بود. وقتي راننده اين را مي گفت - و صداي غمگيني هم داشت- نمي توانستم حدس بزنم كه آخر ماجرا به كجا ختم مي شود. به نظرم خيلي از داستان نويس هاي ما بايد داستان گفتن را از همين راننده ها ياد بگيرند. او ادامه داد: موتورسوار وقتي عكاس را مي بيند، سر كيف مي آيد و شروع مي كند به درآوردن حركات آكروباتيك، تك چرخ زدن و بدون گرفتن فرمان، رانندگي كردن. احتمالا موتور سوار انتظار داشته كه بعد از گرفتن اين عكس ها، يكي - دو عكس هم جايزه بگيرد و جلو نامزدش كلي پز بدهد كه اين را يك خارجي از من گرفته است. بعد هم كلي خالي بندي كند كه عكاس چقدر از من تعريف كرد و گفت كه تو داري اين جا حرام مي شوي و بايد در يكي از كشورهاي اروپايي تك چرخ بزني و كاخ داشته باشي. حتي مي تواند براي كمي خود شيريني بگويد كه عكاس از او دعوت كرده در آلمان برنامه اجرا كند، اما عشق نمي گذارد كه او پايش را يك وجب آنطرف تر بگذارد. او نمي دانست كه پشت اين عكس ها چه نيتي نهفته است.
سفير، عكس ها را به كشورش مي فرستد، اما نه به فدراسيون ورزشي يا جايي كه به آكروبات ها جايزه مي دهند و نه حتي به يك شركت توليد موتور سيكلت؛ او عكس ها را مستقيما به دفتر رياست جمهوري مي فرستد؛ نه براي آن كه رئيس جمهور به موتورسواري ماهر احتياج داشته يا از موتور سواري خوشش مي آمده؛ سفير نامه اي همراه عكس ها مي فرستد و در آن مي خواهد كه حقوق اش را زياد كنند. عكس ها را هم به عنوان مدرك مي فرستد. مدركي كه ثابت مي كند كه كشور محل خدمتش ، چندان متمدن نيست و بايد سختي كار بگيرد. دل آدم مي گيرد. ايران با اين همه مردم دوست داشتني و مهربان، فقط به خاطر وجود چندنفر قانون گريز، بايد چنين حالتي پيدا كند. چند خيابان پايين تر از جايي كه مي خواستم پياده شوم، با راننده خداحافظي مي كنم.
اين را داشته باشيد تا دو سه تا از ديگر شاهكار هاي دوستان خوب موتورسوارم را هم بگويم. چندي قبل يكي از آشنايانمان كه براي مسافرت و ديدار اقوام به ايران آمده بود، آمد خانه ما. نمي دانم گذرتان به خيابان آذربايجان افتاده است يا نه؛ آن هم دم دمه هاي غروب؛ موتور سوار از چپ و راست مي آيد؛ در پياده رو هم بيشتر. او عادت داشت كه هر روز غروب براي پياده روي بزند بيرون. هر چقدر اصرار كرديم كه بي خيال اين پياده روي شود، او بيشتر بر اين سفر كوتاه خياباني تاكيد  كرد. عاقبت تسليم شديم، اما درست همان لحظه اي كه وارد پياده رو شديم، موتورسواري چنان با سرعت از كنارمان گذشت كه دختر پنج- شش ساله آشنايمان شروع به گريه و لرزيدن كرد. هر چه مي كرديم نمي توانستيم ساكتش كنيم. بسرعت به خانه برگشتيم و چقدر تاسف خورديم كه چرا بايد در ديار حافظ و سعدي و بوعلي و ملاصدرا، چنين چيزهايي اتفاق بيفتد.
اما ماجرا فقط اينها نيست و هميشه هم ختم به خير نمي شود. شنبه هفته قبل، در خيابان كاوه- همان خياباني كه در كنار پاركينگ كاوه و در ابتداي خيابان آزادي قرار دارد- در آرايشگاهي نشسته بودم و منتظر. يكدفعه ديدم كه همه مردم به يك سمت هجوم بردند. به گمان اينكه دو نفر در حال دعوا هستند و مردم مي خواهند جدايشان كنند، جلو نرفتم. معمولا در اين شرايط جلو نمي روم. اما همين كه شنيدم كه طرف زده و فرار كرده، حس كردم كه مي توانم فضولي كنم. كمي كه جلو رفتم، جواني را ديدم كه تمام صورتش را خون گرفته بود. ديدم ناراحت همانجا نشسته است. همان طور كه حدس زديد يكي از اين دوستان موتور سوار زده بود به طرف و دررفته بود؛ آن هم در حالي كه طرف در حال راه رفتن در پياده رو بود. در اين شرايط كه خون از سر و صورت پسر مي ريخت، راضي نمي شد برود بيمارستان. يك بربري را محكم در دستش گرفته بود و مي گفت كه بايد برود خانه، چون همراه با مادرش روزه است و بايد افطار بخورند. بالاخره راضي اش كرديم تا برود بيمارستان.
دل آدم در اين شرايط مي گيرد. نمي دانم چه بايد گفت. اينكه قوانين راهنمايي و رانندگي را رعايت كنيم و موتورسوار نبايد در پياده رو براند، چندان جديد نيست. اينكه به حقوق هم احترام بگذاريم ، چندان حرف تازه اي نيست. همه اينها هيچ؛ دست كم همديگر را دوست داشته باشيم.

در كوچه   هاي شهر
در باب قحط  الرجال (3)
005634.jpg
بيژن مشفق- در دو هفته گذشته خوانديد كه در ساختمان ما كواكب آسمان به گونه اي گشت كه بنده به زور به عنوان مسئول ساختمان انتخاب شدم. حتما يادتان هست كه همسايگان محترم ما تقريبا هر كاري مي كردند كه آدم از پذيرفتن اين مسئوليت پشيمان شود؛ حق شارژ را يك درميان مي دادند، آشغال هايشان را از طبقه سوم مي انداختند توي خيابان كه ناسزايش را من مي شنيدم و از همه هيجان انگيزتر اينكه يك خانواده چهارنفره، همه دست در دست هم، كفترباز بودند و باز همه فحش ها را از در و همسايه كي مي خورد؟ بنده. تمام اين برخوردهاي متمدنانه باعث شد كه اين كمترين از طلاشدن پشيمان شده و تقاضاي مس بودن كنم. بالاخره با لطايف الحيلي شانه هاي نحيفم را از زير بار اين مسئوليت خالي كردم و استعفا دادم.در جلسه استعفاي من خانم يكي از همسايه ها كه تازه به ساختمان ما آمده بودند، داد سخن داد كه ساختمان كلي كار دارد و مسئول ساختمان بايد دست در كار يك انقلاب باشد. پيشنهاد كمي تا قسمتي بدجنسانه من، به خانم همسايه اين بود كه خودش بشود مدير ساختمان. همسايگان محترم هم نه بلي گفتند و نه نه ؛ اين بود كه ما هم سكوت را علامت رضا گرفتيم و خانم همسايه شد مسئول ساختمان. خانم هم همانجا از همسايه ها تعهد گرفت كه همكاري كنند و اولين نشانه همكاري، پرداخت پول است. همه هم دست در دست هم گفتند كه تا به حال هم مشكلي به نام پرداخت پول نبوده؛ اگر بوده خيلي جزئي و بندرت.
جلسه كه تمام شد دو نفر از آقايان من را كناري كشيدند و گفتند: بهتر بود خودت مسئول مي ماندي. ما تا آخر پشتت هستيم . گفتم: ممنون. مي دانم كه شما چه قدر فداكار هستيد، اما بگذاريد يك آدم تازه نفس بشود مسئول؛ اين طوري براي همه بهتر است .
از فردا نسيم انقلاب وزيدن گرفت؛برق كار براي تايمري كردن برق راهروها آمد، سنگ ساب براي
برق انداختن پله ها و رنگ كار براي رنگ كردن راهروها. خانم همسايه هم يك اطلاعيه زده بود و به همه همسايه هاي محترم شرح خدماتي كه مي خواست بدهد را داده بود و دست آخر هم خواسته بود هر واحد علي الحساب 50 هزار تومان بدهد.
خوب من هم در دل دعا مي كردم كه همسايه ها به وجدانشان رجوع كنند و همكاري كنند. خود من هم كه وجدان درد شده بودم، رفتم دم در آپارتمان خانم همسايه و 50 هزار تومانم را دادم. پرسيدم: تا به حال كسي پول داده؟
- نه هنوز.
- واقعا
-دير نشده. فعلا با پول شما و خودم كارها را راه مي اندازم. همسايه ها هم يواش يواش پولشان را مي دهند. آدم بايد با مردم خوب تا كند؛ ما ايراني ها خيلي حساس هستيم و فقط با احترام و محبت است كه كاري را انجام مي دهيم.در جمله آخرش رسما داشت به من گوشه مي زد اما اگر واقعا مردم ما اين چنين كراماتي داشتند، من از خدا مي خواستم كه تمام گوشه هاي دنيا به من زده شود.
يكي- دو روز اول، كارها بر وفق مراد بود، اما كم كم به نظر مي رسيد يكي دو تا از چرخ هاي ساختمان خوب نمي چرخد چون ناگهان رنگ كار غيبش زد و رنگ ها و گچ ها و ساير دورريختني ها وسط ساختمان ولو شد. سنگ ساب هم ديگر پيدايش نشد و وضعيت ساختمان تغييري نمي كرد و روز به روز به وضعيت زيبا و دل به
هم زنش افزوده مي شد.
كم كم همسايه ها من را كه در راهرو مي ديدند، يادآوري مي كردند كه: خودت بودي، بهتر بود!
من هم طوري سر تكان مي دادم كه نفهمند كه با آنها موافقم يا مخالف. انتقادات كه بالا گرفت، يك جمله طلايي براي ساكت كردنشان داشتم: خب، خودتان بشويد مسئول ساختمان .
انگار اين جمله وردي بود كه خوانده مي شد و در دم، زبان در كامشان خاموش مي شد.
وضعيت ساختمان به صورت اسفناكي در آمده بود؛ طوري كه رويمان نمي شد مهمان دعوت كنيم. يك روز رفتم دم در خانه خانم همسايه. حسابي دمغ بود، اما انگار رويش نمي شد چيزي بگويد. فقط فهميدم كه هيچ كدام از همسايه ها يك ريال نداده اند و همين مقدار خرج هم، از پول من بي چاره بوده؛ يعني خود خانم همسايه هم سهمش را نداده بود.
ناراحت شدم، اما بيشتر تعجب كردم؛آخر دو تا از همسايه ها خيلي خوش حساب بودند. بلافاصله دم در خانه آن دو همسايه رفتم. هر دو را كشيدم پاركينگ.
- شما ديگر چرا؟ شما كه هميشه سر ماه حق شارژتان را مي داديد.
- حرف هايي مي زنيد همسايه.
- يعني چي؟
- شوخي مي كني يا جدي مي گويي؟ يعني ما پول بدهيم دست زن جماعت؟ بابا خيلي دلت خوشه.
اول فكر كردم دارند شوخي مي كنند. اما ديدم نه، خيلي هم جدي هستند. گفتند از روز اول هم به احترام من چيزي نگفتند. تا حالا هم سكته نكرد ه اند خيلي ست. يك زن شده مسئول ساختماني كه آنها در آن زندگي مي كنند؟ اين ننگ را به كجا ببرند؟
بعد فهميدم كه اين مشكل همه همسايه هاست. جالب تر از همه، خانم هاي همسايه ها بودند. آنها از آقايانشان بيشتر ناراحت بودند. در حالي كه فكر مي كردم حداقل آن ها تعصب صنفي دارند و از رئيس شدن يك همنوع خوشحال مي شوند و حمايت مي كنند.
وقتي اينها را به همسر گرامي گفتم، لبخند زد و گفت: خيلي ساده اي !
- حالا چه كار كنم؟ خانه ديگر قابل زندگي نيست.
- با اينكه خودم از روز اول مخالف بودم اما هر چه فكر مي كنم مي بينم انگار واقعا قحط الرجال است.
- يعني مي گويي باز خودم بشوم؟
- مگر چاره ديگري هم داريم؟

در شهر
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |