دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۴۹
آخرين سكانس
005571.jpg
طرح: بزرگمهر حسين پور
پرستو دوكوهكي
فرض كن مسلمان باشي و حماسي  ترين فيلمي كه از زندگي پيامبرت ساخته شده، رسالت باشد به كارگرداني مصطفي عقاد. فرض كن هر بار نشسته باشي و اين فيلم را - كه تلويزيون كشورت با نام محمد رسول  الله (ص) بارها و بارها پخش كرده - به همان تعداد از اول تا آخر مرور كرده باشي. فرض كن ميليون  ها آدم همزمان با تو احساس مشتركي پيدا كرده باشند از ديدن اين روايت تاريخي. حالا فرض كن نشسته  اي و مثل هر روز خبرهاي خشونت به گوشت مي  رسد؛ خروار خروار. فرض كن نام كارگردان آن فيلم، - رسالت - را ميان قربانيان يك حمله تروريستي بشنوي؛ حمله  اي كه گروه القاعده مسئوليتش را به عهده گرفته و 60نفر مقتول و 200نفر مجروح داشته است؛ مكان: شهر امان، پايتخت اردن.
گروه القاعده خودش را مسلمان مي  داند و قرائتش از اسلام، خشونت است و بس. اين ديگر نياز به فرض كردن ندارد. حس بدي وجودت را مي  گيرد از اين همه خشونت به نام اسلام.
***
مصطفي عقاد 68 ساله كه براي شركت در مراسم عروسي يكي از نزديكانش به امان رفته بود، در هتل هايت امان كشته شد. انفجار، پشت انفجار، سه هتل مجلل اين شهر را ويران مي  كرد؛ انفجارهاي انتحاري روز پنج  شنبه. هتل كه منفجر شد، ريما - دختر 33 ساله كارگردان - همراه با 58 نفر ديگر جان داد. روز بعدش، مصطفي عقاد درد و خونريزي گردن را در بيمارستان تاب نياورد و رفت.
مصطفي عقاد كه مليت آمريكايي داشت، اصلا در شهر حلب سوريه متولد شده بود؛ به سال 1935. او در طول عمر هنري  اش فقط سه فيلم ساخت كه دوتايش نزد ايراني  ها خيلي معروف است؛ محمد رسول  الله (با نام اصلي رسالت) و عمر مختار (با نام اصلي شير صحرا). محمد رسول  الله، دو نسخه دارد؛ يكي نسخه عربي كه محصول سال 1976 كشور ليبي ست و نخستين فيلم مهمي كه درباره اسلام و پيامبر آن ساخته شده و ديگري كه در همان سال و به كارگرداني همان سازنده جلو دوربين رفت، اما با همكاري سينماگران آمريكايي؛ اين، نسخه  اي ست كه در ايران بيشتر پخش شده. اين اثر حماسي درباره نخستين سال  هايي ست كه حضرت محمد (ص) به پيامبري مبعوث شد و همه آنچه در توان داشت به كار برد تا مردم عربستان را به پرستش خداي يگانه دعوت كند.
آنتوني كوئين در نقش حمزه، عموي پيامبر آنچنان درخشيد و آنقدر وجهه نزد مسلمانان كسب كردكه در فيلم ديگر عقاد يعني عمر مختار، گزينه اول بازيگري شد. مصطفي عقاد، همين  طور به يك  باره وارد هاليوود مهد صنعت سينماي آمريكا نشد. اين كارگردان مشهور سوري، 18 ساله بود كه كشورش را ترك كرد و در آمريكا ادامه تحصيل داد. او در سال 1958 در رشته سينما و تئاتر از دانشگاه لس  آنجلس ايالت كاليفرنيا فارغ  التحصيل شد.
شهرت جهاني عقاد اما از جاي ديگري هم مي  آيد؛ او را با عنوان پدربزرگ فيلم  هاي هالووين مي  شناسند. از ميان دست  اندركاران اولين فيلم هالووين، او تنها كسي ست كه در بقيه قسمت  هاي اين مجموعه فيلم هم دست داشته است. اين دنباله  ها گرچه از ديد منتقدان ارزش چنداني نداشتند و فقط فيلم  هايي بودند براي يك بار ديدن و فراموش شدن، اما مخاطبان عام زيادي را جذب خود كردند.
***
رسالت را ساختم چون جدا از ارزش  هايي كه به عنوان فيلم دارد، برايم يك موضوع شخصي بود. من مسلماني هستم كه در غرب زندگي مي  كنم و به همين دليل احساس وظيفه مي  كنم كه واقعيت  ها را درباره اسلام بگويم. اسلام، ديني ست كه 700 ميليون پيرو دارد، ولي با اين حال هنوز كه هنوز است، درست شناخته نشده. بايد داستاني روايت مي  كردم و فكر مي  كنم اين فيلم، پلي مي  زند ميان مسلمانان و جهان غرب (از گفت  وگويي با مصطفي عقاد در سال 1976، بعد از نمايش فيلم رسالت).
به نظر مي  رسد اين موضوع، دغدغه جدي مصطفي عقاد بوده است، چون براي نگارش فيلمنامه - كه اچ  .اي.ال كرگ نوشته از بسياري از علماي شيعه و سني نظر خواسته و به نوعي سعي كرده روايت مستند و بي  خدشه  اي از تاريخ صدر اسلام ارائه كند.
با اين حال، عقاد براي ساخت فيلمش به مستند بودن تاريخي بسنده نكرد؛ او سعي كرد فيلمش از فيلم  هاي حماسي آن زمان نظير لارنس عربستان و بن هور چيزي كم نداشته باشد و كم هم نداشت؛ جنگ  ها و صحنه  هاي نبرد فيلم رسالت آنقدر حماسي هست كه از خاطر نرود.
***
آخرين تصوير مصطفي عقاد روي تخت بيمارستان قاب  بندي شد؛ تصويري دردناك از هنرمندي كه يك روز مي  خواست اسلام واقعي را به غرب نشان دهد. زل مي  زني به صفحه شوم تلويزيون كه يكسره خبر از فاجعه مي  دهد و خشونت. فكر مي  كني به ترور، فكر مي  كني به اسلام، فكر مي  كني به ناهمگوني اسلام و ترور، فكر مي  كني به كارگردان مسلماني كه به نام اسلام جان داده است، فكر مي  كني به هدفي كه مصطفي عقاد داشت و حالا در هياهوي خشونت گم شده است؛ غرب، اسلام را بدرستي مي  شناسد؟

اسير دايره بسته زندگي
نيما رسول زاده- از سرنوشت نمي  شود فرار كرد؛ اسير دايره بسته زندگي، مي  چرخيم و مي  چرخيم، اما درست سر بزنگاه، جايي هستيم كه بايد باشيم. باورتان نمي  شود؟
نگاه كنيد به مرگ مصطفي عقاد ، كارگردان فيلم به  يادماندني محمد رسول  الله كه در چنبره بنيادگرايي و دگماتيسم غيرمنطقي عده  اي كه به نام اسلام فاجعه آفريدند، گرفتار شد؛ هرچند گمان مي  برد گذشت زمان، خشم مخالفان تنها فيلمي كه از آخرين پيامبر اسلام ساخته شده را مي  شويد و مي  برد، اما او آخرش هم با انفجاري كشته شد كه در امان اتفاق افتاد؛ انفجاري كه شايد تمام آمال و آرزوهاي يك تروريست سرسپرده باشد.
بياييد فرض كنيم آقاي تروريست وقتي كه حكم ماموريتش را دريافت مي  كرد، اگر مي  دانست كه در آن هتل هنرمندي مثل عقاد سكني گزيده، تغييري در رفتارش مي  داد. بحث در مورد درجه هنرمند بودن عقاد نيست؛ مسئله، كوري آن آقايي ست كه هنر و هنرمند، انسان و جامعه يا مرگ و زندگي برايش نامرئي شده و تنها رنگي كه چشمانش برمي  تابد، سياهي پوچ مبارزه است؛ مبارزه با همه و البته با هيچ.
بنيادگرايي هميشه همين بوده؛ در برابر همه و بي  توجه به خواست آنها و چقدر وحشتناك است تصور لحظه مواجهه دنياي فرهنگ و هنر غرب با مرگ عقاد؛ اينكه يكي، فقط يكي، برداشت كوته  بينانه خود را تسري به مفهوم ناب اسلام دهد و بگويد اين، نتيجه خشونت  بار يك فلسفه است، يك نگرش است با هنرمندش.
اما آيا واقعا چنين است؟ پاسخ، مشخصا منفي ست. سخت  گيرانه  ترين و متعهدترين نگاه   به هنر و هنرمند در اسلام نيز رويدادهايي از جنس آنچه در تقابل با اكران محمد رسول  الله افتاد را تاييد نمي  كند و قطعا آن را توصيه نخواهد كرد.
براي بازسازي اين تصوير مخدوش، همواره فرصت باقي ست. اي كاش كساني كه امروز با شعار مبارزه با تروريسم خود در قالب تروريست  هاي پنهان درآمده  اند، دريابند كه مخالفت  هاي لجام  گسيخته آنها با اسلام، ريشه در بنيادگرايي كور دارد.
مصطفي عقاد در حالي آخرين سكانس زندگي خود را با يك انفجار مهيب به پايان رساند كه پخش فيلم محمد رسول  الله در ايران با موافقت امام خميني(ره) رهبر انقلاب اسلامي باعث شده بود تا ساخت فيلمي از زندگي ايشان در برنامه  هاي كاري  اش قرار گيرد؛ هرچند كه اين آرزو هيچ  گاه محقق نشد.

عقاد به روايت عقاد
ترجمه: خسرو نقيبي- در حلب به دنيا آمدم و رشد كردم؛ شهري در سوريه. آرزويم كارگرداني سينما در هاليوود بود؛ چيزي كه در شهرم يك شوخي تلقي مي شد. خانواده متوسطي داشتم و پدرم كارگر بود. هميشه مي گفت: اگر مي خواهي بروي، مانعي سر راهت نمي گذارم، اما كمكي هم نمي توانم به تو بكنم . اين كار را داگلاس هيل برايم انجام داد؛ معلم هنرهاي نمايشي ام كه يك آمريكايي بود. او مرا به UCLA برد. در 1954 وقتي 18 سال داشتم پا به فرودگاهي گذاشتم كه زندگي ام را تغيير مي داد. پدرم كنارم ايستاد و هنگام خداحافظي دو پاكت به من داد؛ در اولي 200 دلار پول بود و در دومي يك قرآن كوچك: اين، همه آن چيزي ست كه مي توانم به تو بدهم .
تحصيل در UCLA را چهار ساله به پايان رساندم و در سال 1958 فارغ التحصيل شدم. آن زمان UCLA بهترين برنامه هاي سينمايي را داشت و دانشگاه هاي ديگر، بعدها بخش سينمايي شان را گسترش دادند. موج نو، تازه داشت از راه مي رسيد و قواعد كلاسيك تا حد زيادي ناديده گرفته مي شد. مي خواستم در همين فضاها زندگي كنم؛ همين كار را هم كردم، ولي آسان نبود. در دوره اي كه بسختي مي شد كار پيدا كرد، در هفت كمپاني معظم هاليوود فرم درخواست كار پر كردم، اما اتفاق ديگري افتاد. سام پكين پا قصد داشت فيلمي درباره انقلاب الجزاير بسازد و براي همين در فرم هاي UCLA مرا به عنوان يك عرب پيدا كرد. با هم حرف زديم، كارمان را شروع كرديم و همه چيز هم خوب پيش مي رفت، اما استقلال الجزاير، پروژه را متوقف كرد. با اين حال، حالا آدم هاي زيادي را مي شناختم.
پكين پا فكر مي كرد من خيلي شبيه گذشته اش هستم. براي همين به من گفت كنارش كار كنم. هميشه از من مي خواست كه خودم را دست بالا بگيرم: هفت سال درس خوانده اي، نمي تواني سركاري بروي كه قرار است در آن هيچ كاره باشي.
همين جا بنشين و چيزي را كه مي خواهي بنويس . اين پشتيباني اش، اميدبخش بود. نشستم، نوشتم و او خواند. با اين همه هميشه يك سئوال داشتم: با اين نوشته ها، قرار است چه اتفاقي بيفتد؟ اتفاقي نيفتاد، اما من باتجربه تر شدم. به ياد مي آورم روزهايي را كه در UCLA بودم و مي خواستم در آمريكا ساكن شوم. در فرم هايي كه به من دادند، سئوال هاي جالبي بود. درباره غذاهاي آمريكايي چه فكر مي كني؟ نگاهت به زنان آمريكايي چگونه است؟ تحصيلات در آمريكا چطور پيش مي رود؟ آنها هميشه مي خواستند بدانند آمريكا چطور است. در اين سئوال ها نكته جالبي نهفته بود؛ ياد گرفتم كه فكر كنم ديگران درباره ما چطور فكر مي كنند. همين، مسير زندگي ام را شكل داد...

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |