چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۸۴
گفتاري درباره انديشه سياسي
دو نوع سياست ورزي
حامد صالحي
در مقاله حاضر نويسنده سعي كرده ابتدا مفهوم «انديشه سياسي» را تعريف كند، سپس به اين سئوال پاسخ بدهد كه انديشمند سياسي كيست؟ و در نهايت سير تحول انديشه سياسي را مورد بررسي قرار مي دهد.
003996.jpg
الف) تعريف انديشه سياسي
در كتب مربوط به انديشه هاي سياسي، كمتر چيزي كه بدان پرداخته شده تعريف خود انديشه سياسي است. با اين حال برخي از انديشمندان سياسي تعاريفي از آن ارائه داده اند كه برخي از آنها مورد اشاره قرار مي گيرد:
ريمون آرون نويسنده فرانسوي انديشه سياسي را چنين تعريف مي كند: «انديشه سياسي عبارت است از كوششي براي تعيين اهدافي كه به اندازه معقولي احتمال تحقق دارد و نيز تعيين ابزارهايي كه در حد معقولي مي توان انتظار داشت موجب دستيابي به آن اهداف بشود.» (۱) با اين حال لوي اشتراوس آن را تأمل درباره آراي سياسي يا ارائه تفسيري از آنها مي داند و رأي سياسي را خيال، مفهوم يا هر امر ديگري مي داند كه براي تفكر درباره آن ذهن به خدمت گرفته مي شود و با اصول اساسي سياست نيز مرتبط مي باشد. (۲)
به باور بشيريه: «انديشه هاي سياسي در حول علائق عمده اجتماعي شكل مي گيرد و خود بر آنها تأثير مي گذارد. و براي دريافت درست آنها بايد ديالكتيك انديشه و واقعيت را بررسي كرد. انديشه هاي سياسي در هر عصري حتي اگر يوتوپيايي و انقلابي هم باشد تنها مي تواند تا اندازه بسيار محدودي از حدود علائق آن عصر فراتر رود. حتي تصوير جامعه خيالي نمي تواند بيش از حد معيني از وضع موجود متفاوت باشد. مواد اوليه يوتوپياها نيز از وضعيت هاي موجود يا گذشته گرفته مي شود بدين سان كشمكش ها، علائق و صف بندي هاي نيروهاي اجتماعي و سياسي در هر عصري در شكل گيري و تكوين انديشه هاي سياسي آن عصر نقش انكارناپذيري دارد.» (۳)
درحالي كه فرهنگ رجائي معتقد است كه : «انسان پيوسته با حوادث مستحدثه برخورد مي كند و در مقابل آن چند كار انجام مي دهد يا نظريه قبلي دارد كه در اين مورد هم كارآمد است يا نظريه قبلي را به روز و نو مي كند و يا نظريه نويي مي دهد. هر انديشه اي در مقابل يك واقعه مستحدثه است يعني در پاسخ به يك سئوال است.» (۴) «بنابراين انديشه سياسي پاسخي بشري است به يك مقوله كاملاً بشري به نام سياست» (۵) «انديشه سياسي به عنوان جزئي از سپهر انديشه در كوشش بشر براي تعريف، تبيين مناسبات خويش با خارج هميشه با زندگي اجتماعي ملازمت داشته است. البته هدف انديشه سياسي جستار در حقيقت سياست في نفسه نبود، بلكه كوششي بود عملي براي پيدا كردن راه حل هايي در جهت بالابردن كارآمدي، تنظيم، عملكرد جنجال گريز، و اداره بهتر مدينه» (۶)
003999.jpg
ابوالقاسم طاهري بدون اينكه تعريف مشخصي از انديشه سياسي ارائه بدهد، هدف آن را كارآمدي حكومت و اداره بهتر جامعه مي داند و فايده عملي انديشه سياسي را بهبود رابطه مردم و حكومت ها، كارآمد كردن حكومت ها، احياي حقوق مردم، تبيين وظايف و تكاليف و حقوق متقابل ملت ها و دولت ها، كاربري در سياستگذاري عمومي و برنامه ريزي كشور و ... مي داند. (۷) با وجود همه اين تعاريف، به نظر مي رسد تعريف علي قادري رهگشاتر باشد، ايشان ضمن اينكه مهمترين بخش معرفت سياسي را حوزه انديشه سياسي مي داند معتقد است كه «اگر بخواهيم به اختصار ولي دقيق بيان كنيم كه انديشه سياسي چيست؟ شايد تعريف جامع و مانع از آن، اين باشد: انديشه سياسي مجموعه باورهاي فلسفي است كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه مرتبط باشد.» (۸) توجه دقيق به ساختار اين تعريف شناخت ما را نسبت به مفهوم «انديشه ساسي » تقويت خواهد كرد اول آنكه: جنس انديشه سياسي، مجموعه باورهاي فلسفي ذكر شده است به اين معنا كه انديشه سياسي ماهيتاً فلسفي است (فلسفي به معناي عام كلمه) و طبيعتاً اين معنا القا مي شود كه قوام گرفتن يك انديشه سياسي از روش هاي علمي پيروي نمي كند؛ به اين مفهوم كه در متدولوژي از روش هاي فلسفي برمي خيزد و نه از روش هاي علمي. دوم آنكه: انديشه سياسي به طور مستقيم به اداره امور مردم مرتبط است. براين اساس بسياري از باورهاي فلسفي از جرگه انديشه سياسي خارج است ؛ اگر چه انديشه سياسي در دايره باورهاي فلسفي است. در حقيقت اين قيد، تعريف را مانع مِي كند. چهارم اينكه: بدون آنكه ايدئولوژي به ظاهر در تعريف انديشه سياسي راه داشته باشد، ذاتي انديشه سياسي است.(۹)
از مجموع تعاريفي كه در خصوص انديشه سياسي ارائه شد ويژگي هاي زير را مي توان براي آن برشمرد:
۱- انديشه سياسي عام و كلي است و هر گونه تأمل در باب سياست را شامل مي شود.
۲- مجموعه باورهاي فلسفي است.
۳- به طور مستقيم به اداره امور جامعه و مردم مرتبط مي شود.
۴- در پي حل بحراني از جامعه انساني است.
۵- از خصلت ايدئولوژيكي برخوردار است.
ب) ويژگي هاي انديشمند سياسي؟
با توجه به تعاريفي كه از انديشه سياسي ارائه و شناختي كه از اين حوزه از معرفت سياسي حاصل شد، اينك مي توان به اين سئوال پاسخ داد كه انديشمند سياسي كيست؟
در پاسخ بايد گفت كه انديشمندان سياسي كساني هستند كه در پي حل بحران هاي موجود در جامعه هستند، لذا بحران براي آنها سئوال ايجاد مي كند و آنها در پي پاسخگويي به اين سئوال و همچنين ضمن ترسيم يك نظام سياسي و راه حل سعي مي كنند تا كمبودها و نقائص نظام هاي قبلي برطرف شود.(۱۰)
انديشمند سياسي كسي نيست كه صرفاً داراي مجموعه اي از آراء و اهداف باشد و ابزارهاي رسيدن به آن هدف ها را به دست دهد، بلكه بايد بتواند درباره آراء و عقايد خود به شيوه اي عقلاني و منطقي استدلال كند تا حدي كه انديشه هاي او ديگر صرفاً آراء و ترجيحات شخصي به شمار نرود.(۱۱)
هر چند طبق آنچه كه در تعريف انديشه سياسي گفته شد جنس انديشه سياسي، مجموعه باورهاي فلسفي است اما بايد توجه داشت كه هر جمله فيلسوفانه، انديشه سياسي و هر فيلسوفي انديشمند سياسي نيست. بلكه انديشه سياسي مجموعه باورهاي فلسفي است كه در طول هم قرار مي گيرد نه يك موضوع مجرد. بنابراين اگر كسي جمله اي فيلسوفانه، زيبا و مردم پسند بگويد و در يك عبارت نحوه اداره جامعه را توضيح دهد چنين شخصي انديشمند سياسي نيست و آنچه عرضه مي كند انديشه سياسي نيست چرا كه انديشه سياسي يك امر و يك عبارت نيست، انديشمند سياسي كسي است كه بتواند براي هر سئوال فلسفي مرتبط با اداره جامعه پاسخي غيرمعارض با ديگر باورهاي خود بيابد. از لحاظ منطقي اين مجموعه باورها بايد در طول هم باشد و با هم معارضه نكنند. استحكام و سستي يك انديشه سياسي را از توالي باورهاي غيرمعارض مي توان بازشناخت، البته همه كساني را كه به عنوان انديشمندان سياسي مي شناسيم توانسته اند يك مجموعه منسجم از باورهاي فلسفي را به عنوان انديشه سياسي خود مطرح سازند. آنچه جاي بحث باقي گذاشته آن است كه بعضي از اين باورها به ظاهر در طول هم اند و با دقت و تأمل، تناقضات آنها آشكار مي شود و يا آنكه بنيان هاي اوليه بعضي انديشه ها مورد پذيرش نيست. مثلاً ماركس يك انديشمند سياسي است كه توانسته  مجموعه باورهاي خود را از نحوه اداره جامعه در طول هم قرار دهد ولي جداي از بنيان هاي باطل زير بناي تفكرش مرتكب تناقضاتي در رديف كردن مجموعه باورهاي خود شده كه انديشه هايش را، سست كرده اما سستي انديشه هاي او انديشه اش را باطل ساخته است نه انديشمند بودنش را.(۱۲)
با استناد به آنچه كه در تعريف انديشه سياسي گفتيم متذكر مي شويم كه انديشه سياسي به طور مستقيم به اداره امور مردم مرتبط است و هرچند جنس انديشه سياسي مجموعه باورهاي فلسفي است اما با اين تذكر ديگر نمي توان بسياري از باورهاي فلسفي را در جرگه انديشه سياسي قرار داد. بنابراين فيلسوفاني كه به نحوه اداره جامعه نپرداخته اند، انديشمند سياسي نيستند اما همه انديشمندان سياسي فيلسوفي مي كنند حتي اگر بنيانهاي فلسفي آنها، سست باشد يا ادعا كنند كه از فلسفه بيزارند.(۱۳) در مجموع مي توان ويژگي هاي زير را براي يك انديشمند سياسي برشمرد:
۱) انديشمند سياسي لزوماً نبايد عالم علم سياست باشد.
۲) انديشمند سياسي بايد در پي حل بحران هاي موجود در جامعه باشد و بتواند تصوير و ترسيمي از مدينه فاضله خويش را كه از جامعيت نسبي برخوردار است ارائه كند.
۳) بايد توان استدلال منطقي درباره آراء و عقايد خود را به شيوه اي عقلاني و منطقي داشته باشد.
۴) بايد براي هر سؤال فلسفي مرتبط با اداره جامعه پاسخي غيرمعارض با ديگر باورهاي خود ارائه دهد. (مجموعه منسجمي از باورهاي فلسفي داشته باشد).
ج) سير تحول انديشه سياسي:
انديشه سياسي و موضوعاتي كه در آن مطرح بوده در طول تاريخ انديشه دچار تحول شده است. مي توانيم بگوييم كه انديشه هاي سياسي، به اعتبار نسبتشان با دوران هاي تاريخي، يا به دوران قديم تعلق دارند و يا به دوران جديد(۱۴) بنابراين مي توان سير تحول انديشه سياسي را به دو دوره انديشه سياسي كلاسيك (سنتي) و انديشه سياسي مدرن تقسيم كرد. انديشه هاي سياسي و تحول در آنها همان طور كه «مانهايم» متفكر آلماني در كتاب «ايدئولوژي ويوتوپيا» گفته، تابعي از تحولات اجتماعي و اقتصادي و تاريخي است.(۱۵) بنابراين در دو دوره مذكور انديشمندان سياسي متأثر از تحولات اجتماعي، اقتصادي و تاريخي به پرسش هاي مختلفي پرداخته اند كه ذيلاً به بررسي هر دو دوره مي پردازيم:
۱) انديشه سياسي كلاسيك (سنتي):
دوره كلاسيك انديشه سياسي را مي توان از دوران فيلسوفان باستان- كه طبق تعريف انديشه سياسي، مجموعه باورهاي فلسفي كه به طور مستقيم به اداره امور جامعه باشد ارائه داده اند- تا زمان ماكياولي (۱۵۲۷-۱۴۶۹) دانست. پرسش هايي كه نوعاً در سنت كلاسيك انديشه سياسي، حداقل از زمان افلاطون به اين سو مطرح بوده از اين قبيل اند: عدالت چيست؟ آيا بشر حقوقي دارد و اگر پاسخ مثبت است اين حقوق كدامند؟ نقش دولت چيست؟ آيا افراد نيازهاي تعريف پذيري دارند و اگر چنين است چه كسي وظيفه دارد آنها را برآورد؟ آيا حكومت بايد بيشترين سعادت را براي بيشترين افراد فراهم كند؟  و اگر چنين است جايگاه اقليت ها در چنين برنامه اي كجاست؟ مايه مشروعيت يك حكومت يا حاكميت يك دولت چيست؟ شايستگي متضمن چه نوع مطالباتي بر منابع است؟ اكثريت تا چه ميزان مجاز است نگرش اخلاقي خود را بر ديگران تحميل كند؟ آيا مي توانيم تبيين مناسبي از مبناي اخلاقي نهادهاي اجتماعي و سياسي ارائه كنيم؟ بهترين شكل حكومت كدام است؟ در انديشه سياسي غرب از افلاطون و ارسطو گرفته تا ماركس و استوارت ميل در قرن نوزدهم همواره تصور اين بوده است كه اين قبيل سؤالات را مي توان به نحو معقول وعيني پاسخ گفت،به طوري كه مي توان گفت اخلاقيات سياسي مبنايي معقول دارند. آنها اين فرض را كه اخلاقيات سياسي تابعي است از ترجيحات، احساسات، نگرش ها يا آمال فردي، انكار مي كردند، اين تلقي از انديشه سياسي همان است كه گاه مبنا انگاري نيز خوانده شده است. مراد اين است كه احكام و مواضع اخلاق سياسي اولاً داراي مبنا و شالوده اي است و ثانياً اين مبنا قابل توجيه عقلي است.(۱۶)
سنت انديشه سياسي كلاسيك مبتني بر اين پيش فرض بنيادين بود كه اخلاقيات سياسي و قضاوتهاي اين حوزه تابع احساسات و آمال فردي نيستند و در نتيجه مي توان اين قضاوتها و اين حوزه را بر مبادي معقولي بنا نهاد. روشن است كه از اين مقدمات اين نتيجه را نيز مي گرفتند: اگر اين اخلاقيات و قضاوتهاي مربوط تابع يا مولود احساسات و آمال فردي باشند انديشه سياسي، منزلت و وجاهت خاصي به عنوان حوزه اي معرفتي نخواهد داشت.(۱۷)
يكي از مهم ترين و بنياني ترين رويكردهاي انديشه سياسي سنتي همواره اين بوده است كه هر نوع نظريه پردازي درباره نظام اجتماعي- سياسي را متناسب و بلكه مبتني بر نظريه يا تبييني از ماهيت بشر مي كرده است. اين رويكرد بدين معناست كه نظامهاي اجتماعي- سياسي هر يك از فيلسوفان سنتي متلائم و مبتني بر تلقي از ماهيت بشر است.(۱۸)
انديشه سياسي قديم يا كلاسيك معمولاً آميزه اي بوده است از انواع مختلف پژوهش و انديشه ورزي. در اين انديشه ها سه نوع انگيزه متفاوت را مي توان تشخيص داد: انگيزه هاي فلسفي؛ انگيزه هاي جامعه شناختي؛ و انگيزه هاي ايدئولوژيك، نظريه پردازي هاي سياسي افلاطون، هابز، لاك يا هگل اساساً فلسفي است. زيرا هر كدامشان كوشيده اند تا نتيجه گيري هاي خود درباره سازمان سياسي يا اهداف حيات سياسي را با نظام فلسفي گسترده تري مربوط سازند. اينان كوشيده اند تا با استنتاج نتايج سياسي و اجتماعي از باورهاي كلي تري درباره ماهيت واقعيت نشان دهند كه همه قلمروهاي واقعيت از جمله سياست داراي ويژگي ها يا مقولات مشترك معيني هستند و راجع به تمام اين قلمروها به زبان منطقي يكساني مي توان سخن گفت و به عبارت كوتاه تر آن كه نتايج سياسي از اصول منطقي و متافيزيكي كلي تري استنتاج مي شوند و يا با اين اصول تأييد مي گردند.(۱۹)
منظور از انديشه هاي سياسي با انگيزه هاي جامعه شناختي اين  است كه: در آثار انديشمندان سياسي شاهد حدود زيادي از تعميم هاي جامعه شناسانه هستيم كه هابز از نمونه هاي بارز اين دسته است. البته جامعه شناسي كنوني در دامان فلسفه سياسي باليده و نشو و نما يافته است و از طرف ديگر مسلم است كه پيشرفت جامعه شناسي به عنوان يك موضوع علي حده دقيق و تخصصي نيز بر انديشه ورزي هاي كلي سياسي و اجتماعي تأثير گذاشته است و در نهايت انديشه هاي سياسي با انگيزه هاي ايدئولوژيك آن نوع انديشيدن سياسي است كه در آن به جاي تحليل فلسفي و استدلال قياسي و يا تعميم هاي جامعه شناسانه، تكيه و تأكيد بر تفكر اخلاقي- درباب تعبيه و توصيه مفاهيم زندگي خوب و نيز توصيف صورتهاي مختلف سازمان بندي و عمل اجتماعي لازم براي نيل به مصاديق آن مفاهيم- باشد.(۲۰)
توجه به اين نكته نيز لازم مي نمايد كه آثاري كه سنت عظيم  انديشه سياسي را فراهم آورده اند از نظر روش شناسي بسيار مغشوش و ناخالص اند. اين آثار علاوه بر استدلالات معمول در نوع معهود فلسفه شامل دو نوع عمده عنصر غيرفلسفي نيز هستند: يكي گزارش هاي واقعي يا توصيفي از نهادها و فعاليت هاي سياسي كه مي توانسته تحت عنوان كلي علم سياست بيايد؛ و ديگري توصيه هايي درباره اهداف آرماني فعاليت سياسي و طريقه تمهيد نهادهاي سياسي براي وصول به اين اهداف كه تماماً مي تواند تحت عنوان ايدئولوژي بيايد». (۲۱)
در نهايت برخي از ويژگي هاي انديشه سياسي سنتي را مي توان به شرح زير دانست:
۱) در انديشه سياسي اخلاقيات سياسي و قضاوت هاي اين حوزه مبنايي معقول دارند و تابع احساسات و آمال فردي نيستند.
۲) هر نوع نظريه پردازي درباره نظام اجتماعي- سياسي را متناسب و بلكه مبتني بر نظريه يا تبييني از ماهيت بشر مي نمايد.
۳) به توصيف آنچه كه مطلوب است مي پردازد و دغدغه  امكان يا عدم امكان تحقق تجربي آن را ندارد.
۴) انديشه هاي سياسي سنتي معمولاً آميزه اي از انگيزه هاي فلسفي، جامعه شناسي و ايدئولوژيكي مي باشد.
۲- انديشه  سياسي مدرن:
هر چند ماركس را مي توان نخستين متفكري دانست كه با بيان اين كه: «فلاسفه تاكنون جهان را به شيوه هاي مختلف صرفاً تعبير كرده اند؛ موضوع اين است كه آن را تغيير دهيم.» حوزه انديشه سياسي به معناي مدرن آن را روشن كرد.(۲۲) اما اين انديشه هاي سياسي ماكياولي(۱۵۲۷-۱۴۶۹) بود كه پايه هاي انديشه سياسي كلاسيك را در هم ريخت چنانچه گفته اند كه انديشه نو با ماكياولي آغاز شد و او را پدر نظريه سياسي نو به شمار آورده اند.(۲۳) از وي به عنوان نخستين نظريه پرداز دولت ملي مدرن، موسس ارتش ملي و بنيانگذار انديشه سياسي جديد ياد مي شود. تلاش ماكياولي در جهت قانونمند كردن روش هاي كسب، حفظ و تحكيم قدرت، عرفي كردن قدرت سياسي و زدودن ريشه هاي ماوراء الطبيعي آن، جدايي دين و اخلاق از سياست، تحليل سياست برمبناي مناسبات قدرت و حقيقت رابطه نيروهاي سياسي، مطرح كردن مفهوم مصلحت عمومي و توجه به اين اصل از جمله نوآوري هاي ماكياولي در انديشه سياسي بود.(۲۴) ماكياولي همچنين از طريق سكولاريزه كردن انديشه مسيحيت، تأثير شگرفي بر انديشه سياسي جديد به خصوص انديشه دموكراسي غرب داشته است. زيرا كه مسيحيت نه تنها ديني سكولار و دنيوي نيست بلكه جنبه هاي غيرديني و اخروي آن به مراتب قوي تر و نيرومندترند و اساساً هدف نهايي آن نجات انسان از سقوط در گناهان و تأمين فضيلت، سعادت و رستگاري انسان در جهان آخرت مي باشد. اين در حالي است كه ماكياولي انديشه سياسي جديد را از بحث در اخلاق و هدايت انسان به سوي فضيلت و سعادت خارج كرده و به تحليل رابطه نيروهاي متخاصم و الگوي تحليل قدرت و جنگ مي كشاند و اين سرآغاز انديشه سياسي جديد غرب است. بدين ترتيب مي توان گفت كه نهادهاي سياسي و انديشه سياسي جديد غرب حاصل سكولاريزه شدن انديشه مسيحيت است. بنابر اين ماكياولي راهي نو فرا راه انديشه سياسي غرب مي گشايد و بسياري از انديشمندان بزرگ سياسي غرب بعد از وي در همان راهي گام نهادند كه در زير گام هاي ماكياولي هموار شده بود.(۲۵)
انديشه سياسي عصر جديد مانند انديشه سياسي دوره كلاسيك ويژگي هاي برجسته خاص خود را دارد.
فلسفه سياسي عصر جديد در برگيرنده انديشه هاي سكولاريسم، ناسيوناليسم، حاكميت، دموكراسي، ليبراليسم، سوسياليسم و انترناسيوناليسم بود.(۲۶)
انديشه سياسي مدرن از آن جهت با انديشه سياسي سنتي متمايز مي شود كه اين انديشه صرفاً به توصيف آنچه كه مطلوب است نمي پردازد بلكه آنچه را كه از لحاظ تجربي امكان تحقق دارد، مورد كنكاش قرار داده و راه حل هاي تحقق آن را بيان مي دارد. انديشه سياسي جديد، صرف نظر از شايستگي هاي آن داراي خصيصه اشتقاقي است، اين بدان معناست كه در دوره هاي بعد نسبت به موضوعات ساده و اساسي نوعي بيگانگي پديد آمد.(۲۷)
نظريه سياسي امروزه به طور آگاهانه يا ضمني در طريق كاستن از اوج سخاوتمندانه انديشي درباره امكانات و توانايي هاي انسان كه در گذشته مقبول طبع بسياري از متفكران بوده و نيز تجديد تصورات ما از طبيعت انسان گام نهاده است.(۲۸)
در كل با پيدايش پوزيتيويسم بود كه احتضار سنت كلاسيك انديشه سياسي شروع شد. زيرا روشن است كه مفاهيم عدالت، آزادي، استثمار، سعادت، شقاوت، حق، تعدي، فضيلت و رذيلت، مفاهيمي- يا به زبان پوزيتيويستي، اسامي اي- نيستند كه مصداق خارجي داشته باشند و لذا نمي توان آنها را مورد تحقيق تجربي قرار داد. تمام گزاره هاي ارزشي- هنجاري درباره سعادت يا شقاوت انسان، و جميع فضايل و رذايل هيچ گونه محتواي تجربي ندارند و لذا هيچ معرفتي را افاده نمي كنند.(۲۹) از نظر پوزيتيويست ها هيچ نظريه واقع نما- تجربي درباره ماهيت بشر نمي تواند مبناي نظريه پردازي هاي ارزشي- اعتباري انديشه سياسي شود، مگر اين كه اصول اخلاقي يا گزاره هايي ارزشي- اعتباري را قرين و جليس نظريه واقع نما- تجربي خود كند.(۳۰)
پارادايم پوزيتويستي دو كاركرد ميسر و مجاز را براي انديشه سياسي قائل است: نخست اين كه رفتار سياسي را مي توان مورد كاوش تجربي قرار داد ثانياً مفاهيم اساسي را مي توان مورد تحليل منطقي قرار داد. درباره كار كرد نخست روشن است كه رويكردي رفتارگرايانه مقصود و مراد است رويكردي كه بتواند رفتار سياسي را مورد تجربه حسي قرار دهد. اين رويكرد دو امر را مي طلبد: يكي اين كه رويكرد فردگرايي تحويل گرايانه را نسبت به پديدارهاي اجتماعي و سياسي اتخاذ كند. دوم اين كه رويكرد رفتارگرايانه اي نسبت به كاوش درباره نگرش هاي سياسي داشته  باشد. وظيفه و كاركرد دوم انديشه سياسي، تحليل منطقي مفاهيم سياسي است. به طوري كه در نتيجه نه تنها معناي اين مفاهيم وضوح پيدا كند بلكه معناي كاملاً تجربي عملياتي و غير متافيزيك بيابد.(۳۱)
با توجه به آنچه ذكر شد برخي از ويژگي هاي انديشه سياسي مدرن به شرح زير است:
۱) انديشه سياسي مدرن، انديشه هاي جديدي را مثل سكولاريسم، ناسيوناليسم، حاكميت، دموكراسي، ليبراليسم، سوسياليسم و... مطرح مي سازد.
۲) صرفاً به توصيف آنچه كه مطلوب است نمي پردازد و رويكرد آن به سمت روابط علّي و تأثير متقابل پديده در علم الاجتماع است.
۳) از خصلت آرمانگرايي و ايدئولوژيكي انديشه سياسي سنتي دوري مي كند.
۴) رفتار سياسي را قابل كاوش تجربي مي داند.
۵) مفاهيم سياسي را قابل تحليل منطقي مي داند.
پاورقي در دفتر روزنامه موجود است.

رويدادهاي انديشه
همايش بين المللي هيدگر و آينده فلسفه در غرب و شرق برگزار مي شود
مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران در نظر دارد همايش بين المللي هيدگر و آينده فلسفه در غرب و شرق را با حضور استادان و صاحبنظران داخلي و خارجي برگزار نمايد.در همايش بين المللي هيدگر و آينده فلسفه در غرب و شرق استادان و صاحب نظراني همچون: جورج پتيسون، از كالج كريست چرچ دانشگاه آكسفورد، ماوريتسيو پاگانو، از دانشگاه تريست استراليا و ديتر تومه از دانشگاه سنت گالن حضور دارند.
همچنين از صاحب نظران داخلي نيز دكتر رضا داوري اردكاني، رئيس فرهنگستان علوم، دكتر بيژن عبدالكريمي، پژوهشگر و استاد فلسفه، دكتر شهرام پازوكي، استاد و عضو هيئت علمي مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران و سيد فريد اوليايي، از دانشگاه تحقيقات اروپايي يونسكو، در اين همايش شركت خواهند داشت.
اين همايش بين المللي در روز شنبه ۵ آذر از ساعت ۹ صبح در محل مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار مي شود.
نگاهي به فلسفه آلمان
در شبكه چهار سيما
مهر: مجموعه برنامه نگاهي به فلسفه آلمان به كارگرداني رضا سيد پايداري مرحله تدوين را پشت سر مي گذارد.
اين مجموعه برنامه كه در حال حاضر مرحله تدوين را زير نظر محمد رحيمي پشت سر مي گذارد، سير فلسفه غرب با توجه به نظرات و انديشه هاي فلاسفه شناخته شده غرب به خصوص آلمان را مورد بررسي قرار مي دهد و سير ورود، گسترش و آشنايي اين فلسفه در ايران را مطالعه مي كند.اين مجموعه برنامه فلسفه را از دوره لايب نيتز تا مكتب فرانكفورت مورد مطالعه قرار مي دهد و به افكار و انديشه هاي فيلسوفان نسل جديد آلمان مي پردازد.
نظرات كانت، نيچه، هيدگر و ديگر فلاسفه صاحبنظر فلسفه آلمان در اين برنامه بررسي مي شود و مواجهه فلاسفه ايراني با فلسفه آلمان مورد مطالعه قرار مي گيرد.دكتر كريم مجتهدي، دكتر محمدرضا ريخته گران، دكتر سيد محمد بهشتي، دكتر مجيد مددي، پروفسور هوفه، دكتر محمود عباديان، دكتر سهراب علوي نيا، دكتر مجيد مصلح، فيليپ استراتن، دكتر شهرام پازوكي و محسن كديور از جمله كارشناسان و صاحبان انديشه در عرصه فلسفه هستند كه براي بررسي نظر فلاسفه آلماني در اين برنامه حضور مي يابند.
در مجموعه برنامه نگاهي به فلسفه آلمان ، مازيار اسلامي به عنوان تهيه كننده فعاليت مي كند و عليرضا حسيني مجري برنامه است.
همچنين ناصر زعفرانچي به عنوان كارشناس، تحقيق و نگارش اين برنامه را برعهده دارد.
اين مجموعه برنامه در قالب ۲۶ قسمت ۲۸ دقيقه اي به همت شبكه چهار سيما توليد و پخش مي شود.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
رسانه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  رسانه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |