چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
مديريت هنري در گفت وگو با مهندس محمد بهشتي
حكايت باغبان و نجار
004248.jpg
عكس: عليرضا بني علي
سهيلا نياكان
ويژگي  عمده برخورد مهندس سيدمحمد بهشتي در بررسي مسائل گوناگون، ديد فلسفي و ماهوي او در تحليل موضوع است. از اين رو براي شناخت عميق تر بحث مديريت هنري و فارغ از محدوديت هاي اجرايي كه مدير هنري به طور خاص با آن درگير مي شود، در اين گفتگو بيشتر به ماهيت وجودي يك مدير هنري نظر داشتيم.
مهندس بهشتي داراي مدرك فوق ليسانس معماري از دانشگاه شهيد بهشتي است. مدير توليد و پخش صدا و سيما بعد از انقلاب اسلامي در سال ،۱۳۶۰ مدير عامل بنياد سينمايي فارابي به مدت ۱۳ سال، مدير جشنواره فيلم فجر، مدير عامل شركت توسعه فضاهاي فرهنگي و مشاور شهردار تهران از سال ۱۳۷۳ تا ،۱۳۷۶ عضو شوراي نظارت بر آموزش هاي هنري از سال ،۱۳۷۶ عضويت هيأت مديره سازمان زيباسازي شهرداري، عضويت هيأت مديره انجمن آثار و مفاخر فرهنگي از سال ۱۳۷۸ به مدت دو سال، عضويت هيأت امناء بنياد سينمايي فارابي از سال ۱۳۷۸ به مدت دو سال، عضويت هيأت امناء موزه هاي پست، تلگراف و تلفن از سال ،۱۳۷۸ عضويت هيأت امناء موزه سينما، عضويت شوراي سياستگذاري نمايشگاه دوسالانه هنرمندان نقاش جهان اسلام از سال ،۱۳۷۹ رئيس گروه تخصصي معماري و شهرسازي فرهنگستان هنر از سال ،۱۳۷۹ مدرس رشته هاي هنري در دانشگاه، معاون وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و رئيس سازمان ميراث فرهنگي كشور از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۲ از جمله سوابق اجرايي مهندس بهشتي است. وي هم اكنون معاون سازمان ميراث فرهنگي و رئيس پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري است.

* تعريف شما از ماهيت مديريت هنري چيست؟
- فكر مي كنم تفاوت ميان مديريت هنري با ساير انواع مديريت را بتوان در قالب يك مثال كالبد شكافي كرد: تفاوت بين باغباني و نجاري. مديريت هنري يا در مفهوم عام تر آن، مديريت فرهنگي بيشتر شبيه به مديريتي است كه يك باغبان انجام مي دهد. در صورتي كه انواع ديگر مديريت كه در كشور ما به رسميت شناخته مي شوند، شبيه به نجاري است. در اين مثال مي توان تفاوت ماهوي ميان اين دو نوع مديريت را تا حدودي تشخيص داد. يك باغبان درخت گردو را خلق نمي كند و حتي آن را ايجاد نمي كند. اما نجار، يك ميز و صندلي را ايجاد مي كند. يك نجار مي تواند در نيمه راه تصميم بگيرد ساخت ميز را متوقف كند و همان مواد و مصالح را براي ساخت يك صندلي به كار ببرد. اما يك باغبان نمي تواند درخت گردو بكارد و در نيمه راه پشيمان شود و تصميم بگيرد آن را به يك بوته كدو تبديل كند. از نجار مي  توان توقع داشت كارش را سريع تر انجام دهد. هنر يك نجار در اين است كه اگر قرار است ده روز براي ساخت ميز وقت صرف كند، با استفاده از نيروي انساني بيشتر، تجهيزات بهتر و پول زيادتر به طور شبانه روزي كار كند و ميز را در مدت چهار روز تحويل دهد. اما از باغبان نمي توان توقع داشت كاري كند تا درخت زودتر شكوفه و ميوه دهد، زودتر خزان كند و يا سه بار در سال ميوه دهد. چون اقتضاي باغباني و اقتضاي نجاري با يكديگر تفاوت  ماهوي دارند. مديريت يك باغبان بيشتر پرستاري است اما مديريت نجار بيشتر دخل و تصرف كردن در عالم خارج از خود است و معمولاً از هيچ، چيزي را ايجاد مي كند. در حالي كه باغبان براي كساني كه اهل بصيرت نيستند، وجود و عدم وجودش خيلي محسوس نيست. معمولاً باغبان ها بر روي كاري كه انجام مي دهند، امضاء خيلي بزرگي نمي كنند، در صورتي كه نجارها گاهي امضا ءشان از ميزي كه مي سازند، بزرگتر است.
* بحث خلاقيت هنري را در مديريت به اصطلاح شما باغباني و نجاري چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- خلاقيت در نجاري هم وجود دارد و براي همه محسوس و قابل مشاهده است. ولي خلاقيتي كه يك باغبان دارد متفاوت است. تعداد متغيرهايي كه در برابر اوست، بسيار فراوان است و باغبان علي رغم متغيرهاي فراوان، ذكاوت و تدبيري به خرج مي دهد كه خلاقيتش در عملكرد طبيعي گياه و درخت ديده مي شود. مثلاً وقتي در يك منطقه كويري و خشك، شرايط نامساعد طبيعي، كم آبي و مشكل خاك داريم، يك باغ خرمي هم مثل باغ «فين» ساخته مي شود. اين خلاقيت، خلاقيتي است كه اگر قرار باشد كسي داوري كند، بايد خيلي اهل بصيرت باشد كه درك كند باغبان، باغ «فين» را علي رغم شرايط نامناسب طبيعي، اين چنين با نشاط و با طراوت ايجاد كرده است. به عبارتي اگر خلاقيت او نمي بود، اين باغ زيبا هم آنجا نبود. پس خلاقيت از جنس پيچيده تري است. خلاقيت در نوع مديريت از جنس نجاري صددرصد توسط نجار اتفاق مي افتد. يعني ابزاري مثل چوب و ميخ و چسب از خود خلاقيتي نشان نمي دهند. در صورتي كه باغبان در حوزه مديريت خود با عناصري مواجه است كه همه خلاق اند. تمامي گل ها و گياهان در حال خلاقيتند؛ حالا باغبان بايد فضا را براي خلاقيت آنها فراهم كند. پس از آن بايد توجه داشت كه گل اطلسي با سرو و يا با درخت پرتقال تفاوت ماهوي دارند.
ممكن است درخت پرتقال و گل اطلسي خودشان متوجه تفاوت شان نباشند. اما باغبان با درايت، دانايي و بصيرت مي داند اين باغ زماني پررونق و زيبا مي شود كه هم اطلسي داشته باشد، هم سرو و هم پرتقال كه هر يك هم طبيعت متفاوتي با يكديگر دارند. به عبارتي هنرمندان ممكن است خودشان به تنوعي كه در ميان آنها وجود دارد، توجه نداشته باشند، ولي باغبان كه همان مدير است، بايد به اين تنوع توجه كند و از همين تنوع، براي رونق باغ بهره بگيرد.
* آيا مديريت هنري در ايران يك مقوله مدرن است؟
- مديريت از نوع نجاري در ايران و حتي در جهان مدرن است. مديريت از اين نوع به تفكري باز مي گردد كه بعد از رنسانس رواج يافته است.
در حالي كه تا پيش از آن و تا قبل از اين كه طوفان اين نوع تفكر جديد به سرزمين ما نيز بيايد، اصولاً همه عرصه هايي كه بايد مديريت مي شد از نوع مديريت باغباني بود. حتي در اقتصاد و صنعت هم از نوع باغباني مديريت مي شد و هيچ عرصه اي نبود كه فارغ از اين كيفيت مديريتي باشد. زماني كه شما شرايط امروز را با شرايط دوره صفوي، دوره اسلامي، قبل از اسلام و تا دوره هخامنشي و حتي پيش از آن هم مقايسه مي كنيد، آنچه از آن دوران باقي مانده دلالت مي كند كه هميشه اين نوع مديريت(باغباني)، مديريت همه جانبه نگر بوده است. امروز مديريت در دامداري  هم از نوع نجاري اتفاق مي افتد. در حالي كه در دامداري، مديريت از نوع باغباني بود. اكنون اين فكر جديد به مسائل و مباحث مختلف تعميم داده شده است، به طوري كه خود باغباني يعني اداره كردن يك باغ نيز با فرمول ها و منطق مديريت نجاري تعقيب مي شود. چنين مديريتي، بالاخره ناگزير مي شود متغيرهاي محدودي داشته باشد و تعداد متغيرها را تا آن حدي تقليل دهد كه همچنان فعال مايشاء بودن خودش را حفظ كند، البته وقتي به كل جهان نگاه كنيد از يك منظر مي بينيد كه انسان امروز يا مديريت امروز رفعت مرتبه  بسياري يافته است. ولي بلايي كه انسان ها بر سر اين جهان مي آورند نشان مي دهد عملكرد اين مديريت، روند ديگري را طي مي كند؛ يعني تمام درخت هاي گردوي باغ مورد نظر ما، شبيه ميز مي شوند. خوشبختانه عرصه هنر به اين كيفيت از مديريت خيلي تمكين نمي كند؛ تا آنجا كه قادر است به نوعي مقاومت كند. البته بسياري از عرصه هاي هنري نيز در دنيا مشمول اعمال مديريت نجاري مي شوند، ولي بالاخره مثل آنچه در كتاب «دنياي قشنگ نو» آمده، كساني كه بيشتر نسبت به اين كيفيت از مديريت طغيان مي كنند، هنرمندان هستند.
004242.jpg
004245.jpg
وقتي شاهنامه طهماسبي را به عنوان يك اثر هنري داريم، نمي توانيم نسبت به مديريتي كه هنرمندان آن زمان را دور يكديگر جمع كرد و به اداره آنها پرداخت تا اين شاهنامه تدوين شود، بي توجه باشيم
* اصولاً فلسفه مديريت هنري در جهان چيست و چرا مردم و هنرمند به مدير هنري نياز دارند؟
- شايد به طور عاميانه بتوان اين طور مطرح كرد كه اصلاً مديريت به چه دردي مي خورد؟ زماني كه شما بخواهيد از نقطه اي به نقطه ديگر تغيير وضعيت دهيد، عوامل مختلفي بايد با يكديگر جمع شوند. در اين صورت مي گوييم كه تغيير وضعيت، تحقق پيدا مي كند. در اين عوامل محدوديت وجود دارد و حد و اندازه شان بي نهايت نيست. اينجاست كه نياز به يك آرايش و نحوه صرف منابع پيدا مي شود تا بتوانيم از نقطه الف به نقطه ب منتقل شويم. اگر در مسيري كه مي خواهيم حركت كنيم، تعداد متغيرهاي موجود از عوامل ثابت بيشتر باشد، با الگوي مديريت نوع نجاري قابل مديريت نيست؛ اما با الگوي مديريت باغباني همواره ما با چنين وضعيتي مواجه ايم. يعني تعداد متغيرهاي ما بيشتر از تعداد عوامل و عناصر ثابت مان هستند. در اينجاست كه بايد كسي يا كساني باشند كه تدبير بينديشند، مسير را انتخاب كنند و از عواملي كه دست اندركار آن موضوع هستند، آرايشي بچينند تا از نقطه الف به نقطه ب انتقال پيدا كنيم. آن فرد يا افرادي كه چنين نقشي را ايفا مي كنند، مديريت مي كنند و اگر آنها نباشند تمام اين عوامل و منابع در عين اين كه وجود دارند ولي مثل رشته هايي اند كه به هم بافته نشده اند. اگر حركتي اتفاق نمي افتد به اين دليل است كه ما همچنان در نقطه اول زمين گير هستيم و يا اگر حركتي اتفاق بيفتد، توسط خود عوامل به شكل پراكنده روي مي دهد كه عملاً ما منابع بسياري را از دست مي دهيم و چون اين عوامل ساخت و بافت واحدي با يكديگر ندارند، خيلي اوقات ممكن است در مسيرهاي خطا حركت كنند و در نهايت كاري جز صرف منابع صورت نگرفته، هيچگاه نيز به مقصد نمي رسيم.
* هنرمند و مدير هنري اي كه در اين چارچوب تعريف كرديد، چه نوع ارتباطي با يكديگر پيدا مي كنند؟
- بايد پذيرفت براي آن كه شاهد جريان هنري در يك سرزمين باشيم، هنرمندان از جمله عوامل بسيار مهم محسوب مي شوند. وقتي شاهنامه طهماسبي را به عنوان يك اثر هنري داريم، نمي توانيم نسبت به مديريتي كه هنرمندان آن زمان را دور يكديگر جمع كرد و به اداره آنها پرداخت تا اين شاهنامه تدوين شود، بي توجه باشيم. اگر هر يك از آن هنرمندان در اين اقدام شركت نمي كردند، اين كار هيچ گاه منجر به اثري به نام شاهنامه طهماسبي نمي شد. همچنين براي مثال در نگارگري، مكاتب هرات و تبريز پديد نمي آمدند. نقشي كه بهزاد در مكتب تبريز داشت، مديريت هنري بود.
يعني بهزاد فقط به اعتبار نگارگر بودن اش در مكتب تبريز اعتبار ندارد هر چند كه به عنوان يك نگارگر و هنرمند برجسته شناخته شده است؛ اما كار بسيار پيچيده تر و مؤثرتري كه او انجام داد، ايفاي نقش مديريتي او بود و حاصلش مكتب تبريز است. با اين حال مي بينيم كه عامه مردم بهزاد نگارگر را مي شناسند، نه بهزاد مدير هنري را. بنابراين در اينجا چون مديريت از جنس مديريت باغباني است، نامحسوس و در سايه است. مدير هنري هميشه با عواملي سر و كار دارد كه براي خودشان تشخص و خلاقيت دارند؛ همانند همان مثال گلها و گياهان باغ. زير هر يك از گلها بايد فقط امضاي خودش را گذاشت نه امضاي گل ديگر را. پس جايي براي مدير هنري نمي ماند جز اينكه اهل بصيرتي پيدا شوند، تشخيص دهند و دست مريزادي به آن باغبان بگويند كه اين باغ باصفا را توانسته فراهم كند.
* نقش مديريت هنري در توسعه اجتماعي چيست و آيا اينها با يكديگر ارتباط دارند؟ جامعه توسعه يافته نياز به مديريت هنري دارد يا جامعه توسعه نيافته؟
- زماني كه بحث توسعه به ميان مي آيد، بايد معلوم شود چه قرائتي از توسعه مد نظر است. امروزه در جهان در نسبت فرهنگ و توسعه، به اين نتيجه رسيده اند كه مقصد توسعه، فرهنگ است نه اقتصاد. وقتي فرهنگ، مقصد توسعه باشد، يعني جامعه اي توسعه يافته است كه مديريت باغباني در آن تحقق پيدا كند. به عبارتي همه چيز جامعه، فرهنگي باشد حتي صنعت آن. اما با چه دركي از فرهنگ؟  هنوز در كشور ما توسعه اقتصادي است كه به رسميت شناخته مي شود؛ چيزي كه خيلي وقت پيش جهان آن را ترك كرده است. هنوز بحث ما با برنامه ريزان توسعه اين است كه بالاخره سهمي هم براي فرهنگ قايل شوند. اصلاً زماني كشور ما مي تواند صنعتي باشد كه ما به صنعت از منظر فرهنگ بنگريم و البته از اين منظر، معنايش اين نيست كه بر روي اتومبيل ها گل و بته جقه نقاشي شود. بلكه به اين مفهوم كه با طبيعت مديريت باغباني به موضوع صنعت نگاه كنيم و متوجه باشيم كه صنعت، يك پديده فرهنگي است. يعني نوع مديريت باغباني را مي طلبد و اين موضوع در همه زمينه هاي راهسازي، معماري، بهداشت، امنيت و.... صدق مي كند.
البته هر وقت متوجه اين مسئله شديم، هنرمندان ما بسيار خوشحال خواهند شد. چون آنها هم كاملاً شرايط شان درك مي شود. در واقع هنرمندان متوجه مي شوند وقتي يك جامعه مقصدش فرهنگ است و هنر جوهره فرهنگي يك جامعه است، آنها هم محل ظهور جوهره يك فرهنگ اند. در اين صورت، هنرمندان بايد خيلي قدر ببينند و بر صدر نشينند. ببينيد از بعد از قرن چهارم هجري چه چيزي براي كشور ما باقي مانده است. براي مثال چند فردوسي و شاهنامه باقي مانده كه هنوز در حيات اند و دارند بر سرنوشت كشور ما تأثير مي گذارند. چند نفر مثل حافظ از قرن هشتم باقي مانده كه هنوز تأثيرگذار است. اينها مثل درختي مي مانند كه ما زير سايه شان مي نشينيم و از ميوه هايشان مي چينيم. بسياري چيزها از بين رفتند و خيلي چيزها از جنس آن زمان و مكان ديگر قابل انتقال نبودند ولي هنرمند را در جايگاهي تأثيرگذار و فناناپذير مي بينيم. اين خطاب من به خارج از دامنه هنرمندان نيست. خطابم به خود هنرمندان هم هست كه آنها اول از همه بايد خودشان جايگاه خود را درك كنند. طبيعي نيست كه ما در كشورمان هزاران هنرمند داشته باشيم. واقعاً تعداد كساني كه بتوان نام هنرمند بر آنها گذاشت، بسيار قليل است؛ اما عمرش بسيار طولاني و سهم اش در سرنوشت مردم يك سرزمين جدي و عميق است.
* به نظر شما آيا مديريت هنري از طريق كار نظارتي دولت مؤثرتر و مفيد تر براي مردم يا هنرمند عمل مي كند يا از طريق نهادهاي مدني و مردمي مثل شهرداري؟
- واقعيت اين است كه هر دو و حتي نهادهاي ديگر كه جزء اينها نيستند مي توانند در عرصه مديريت هنري ايفاي نقش كنند. شما به تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، ببينيد كافه نادري چقدر در مديريت هنري نقش ايفا كرد؛ در عرصه هايي مثل شعر، ادبيات داستاني و... كافه نادري حتي NGO هم نبود و البته به عبارتي يك نهاد مدني بود. شخصيت هايي مثل جلال آل احمد چقدر نقش ايفا كردند. مقصود من اين است كه همه اينها نقش دارند اما به شرط آن كه نقش خودشان را ايفا كنند، نه نقش ديگران را به عهده بگيرند. دولت اگر نقش ديگران را هم خود بخواهد بر عهده بگيرد، عملاً مثل اين است كه بخواهيم با اره ميخ بكوبيم. چون هم اره را از بين مي بريم، هم ميخ كج مي شود و در نهايت نمي توان ميخ را كوبيد. هر كدام بايد سرجاي خود قرار گيرند. نكته ديگر اين است كه وقتي دولت را كه با تعريف مدرنش وارد كشور ما شده با شرايط قبلي مقايسه مي كنيم، شاهد يك تفاوت ماهوي هستيم. در شرايط قبل از دوره پهلوي و سپس قبل از قاجار كه نگاه مي كنيم مي بينيم دايره مداخلات حكومت در امور جامعه بسيار محدود بود. در اين دوران فقط به امنيت مرزها مي پرداختند حتي امر قضا و قضاوت هم به حكومت مربوط نمي شد. مواردي مانند امر آموزش، كشاورزي و بسياري از اين عرصه هايي كه ما امروز براي آن سازمان و نهاد داريم، جزء مأموريتهاي حكومت محسوب نمي شد؛ اما در عين حال كشاورزي، صنعت، اقتصاد، آموزش، قضاوت و... هم داشتيم. از زمان ورود دولت به مفهوم مدرن آن به كشور تا امروز شاهديم كه دامنه مداخلات حكومت در امور جامعه وسعت بيشتري پيدا مي كند. به گونه اي كه ما از جامعه نسبت به اداره امور خودش خلع يد كرده ايم. به نظر من اتفاقاً در عرصه هاي هنري و فرهنگي ما بايد سريع تر هوشيار شويم كه دايره مداخلات مان را محدودتر كنيم نه آن كه وسعت بيشتري به آن ببخشيم. اكنون تجربه هاي جهاني حكايت از آن دارد كه در نگاه مدرني كه زماني آن را شروع كرده اند، دارند تجديد نظر مي كنند. ولي چون خبرها همواره دير به ما مي رسد، وقتي متوجه آن مي شويم كه باز هم خيلي دير است. در حال حاضر شايد بيشترين جايي كه دايره مداخلات حكومت حس مي شود، در عرصه فعاليت هاي هنري و فرهنگي است. در بسياري از كشورهاي پيشرفته دنيا ما به ازاي مسئوليتي كه الان ما در عرصه هنري و فرهنگي داريم، اصلاً وجود ندارد. آيا اين به آن معناست كه در آنجا مديريت انجام نمي شود؟ آيا درجامعه اي مثل آمريكا، سينما مديريت نمي شود؟ قطعاً مي شود؛ ولي يك ساز و كار مديريتي بسيار پيچيده شكل گرفته كه اتفاقاً در حال نزديك شدن به نوع مديريت باغباني و كاملاً نامحسوس و در پرده است؛ البته در پرده نه به معناي يك جاسوس بلكه به مثابه باغباني كه در حال ايفاي نقش است. حاصل اين قضيه چنين مي شود كه هيچ سينمايي در جهان به اندازه سينماي آمريكا منويات حكومت را تعقيب نمي كند. يعني از سينماي دوره استالين در روسيه هم بيشتر منويات حكومت را تعقيب مي كند. چون به نظر من متوجه اين امر ساده كه مديريت شان بايد از نوع باغباني باشد نه از نوع نجاري شده اند.
* شما در جاهاي مختلف كه به عنوان مدير مشغول فعاليت بوده ايد، سخناني را با اين مضامين ابراز داشته ايد كه مثلاً  كنترلچي سينما بايد سينما را بشناسد و يا نگهبان سازمان ميراث فرهنگي بايد ميراث فرهنگي را بشناسد. آيا منظورتان اين است كه زيرمجموعه هنري هم بايد هنر را بشناسد يا فقط شناخت مدير كافي است؟
- من اين درس را از كتاب «زندگي من و هنر» نوشته استانيسلاوسكي كه در عالم تئاتر شخصيت مهمي محسوب مي شود، ياد گرفته ام. او چنين تعريف مي كند كه علاقه مند به تئاتر وقتي به مدير مراجعه مي كرد ابتدا او را به كارگردان كه در آنجا مشغول تمرين نمايش بود معرفي مي كرد ، او در حاشيه فعاليت آن گروه توانايي، استعداد و بختش را مي آزمود. اگر پذيرفته مي شد همانجا مي ماند و رشد مي كرد وگرنه مدير تئاتر بنا به استعدادهاي حداقلي كه در او مي ديد او را به كارگردان اپرا يا باله معرفي مي كرد. اگر جذب هيچ رشته اي نمي شد به جامه داري يا كارگاه دكور مي رفت و اگر باز هم جذب نمي شد هنوز بليت فروش و كنترلچي مي توانست بشود؛ چون اين مشاغل هم علاقه به تئاتر و آشنايي كلي نسبت به آن را مي طلبيد.
004239.jpg
 هنوز در كشور ما توسعه اقتصادي است كه به رسميت شناخته مي شود؛ چيزي كه خيلي وقت پيش جهان آن را ترك كرده است. هنوز بحث ما با برنامه ريزان توسعه اين است كه بالاخره سهمي هم براي فرهنگ قايل شوند
* آيا مثال شما به اين مفهوم است كه در صورت هماهنگي در يك مجموعه هنري، مديريت هنري بازده مطلوب خواهد داشت؟
- به هر حال افراد زير مجموعه هنري بايد متوجه باشند كجا دارند كار مي كنند. ممكن است تخصص خيلي عميقي نداشته باشند ولي مي توانند علاقه عميقي داشته باشند. از يك رويداد خوب در عرصه اي كه فعاليت مي كنند، خوشحال شوند و از رويداد بد در آن ناراحت شوند. ببينيد لازم نيست همه فوتباليست باشند. اما تعداد علاقه مندان فوتبال فراوان است و آنها متوجه اند كه مثلاً  اگر بازيكن فوتبال عملي انجام داد بگويند خيلي خوب يا بد است. يا اتفاقي كه در ليگ برتر مي افتد، خوب است يا بد. يعني طرفداران فوتبال متوجه اند به چه چيز نگاه مي كنند. در عرصه هنري هم بايد مثل يك طرفدار فوتبال توجه كرد.
* شما تجارب بسياري در عرصه مديريت هنري و فرهنگي داريد. آيا نزديك شدن به مدير هنري براي هنرمند مزايايي دارد؟ من به تجربه ديده ام كه هنرمندان همواره از تبعيض مي گويند، واقعاً  اين مسأله را چگونه مي توان قانونمند كرد؟
- بايد ديد چنين سؤالي در چه شرايطي مطرح مي شود. گاهي اين سؤال در شرايطي است كه واقعاً  مديريت هنري در شرايط درستي دارد اتفاق مي افتد و گاهي در شرايطي است كه اين مديريت از نوع نجاري است و درست صورت نمي گيرد يا به عبارتي سوء مديريت اتفاق مي افتد. در هر دو شرايط، شما اين بحث را خواهيد داشت؛ ولي با هم تفاوت ماهوي دارند. يعني در شرايط مديريت از نوع باغباني نمي شود توقع داشت كه در آن باغ همه گلها و گياهان شرايط يكديگر را درك كنند و هر كس متوجه شرايط خودش است.
اين قاعده كلي وجود دارد كه هنرمندان هم انسان هستند و هميشه موفقيت شان را به خودشان نسبت مي دهند و عدم موفقيت  شان را به عالم خارج از خودشان. همه اين گونه اند و چون هنرمندان نيز جزء همه اند، هميشه اين طور است.
اگر از منظر مديريتي بخواهيد نگاه كنيد، مدير از آنجا كه متوجه اين خصوصيت انساني هم هست، حتماً  تدابيري را مي انديشد كه در خلوت هايي براي آن هنرمند روشن كند كه هميشه بخشي از نمره اي را كه هنرمند آورده چه كم چه زياد، خودش مؤثر بوده و بخشي از آن را هم ديگران مؤثر بوده اند. آن مدير هنري از نوع باغباني مي داند چگونه تدبير كند تا اين كار صورت گيرد. اما مديريت نجاري نسبت به اين موضوع مدبرانه عمل نمي  كند و همه چيز را حاصل كار خودش مي داند؛ در واقع اصلاً  شأني براي هنرمند قائل نيست و مانند ميز و صندلي با آن برخورد مي كند. پس چون اين خلاف طبع عرصه فعاليت  هنري است،  عملاً  مي بينيم خودش ايجاد فضاي پرتنش و تبعيض آميز مي كند و حاصل كار در يك دور ضايع شكل مي گيرد كه افعال مدير و افعال هنرمندان، اين دور ضايع را شديدتر مي كند.
* شما دوره هاي عالي مديريتي را گذرانده ايد. زماني كه در شركت توسعه فضاهاي فرهنگي فعاليت داشتيد، چگونه به بحث مديريت هنري رسيديد؟
- من در طول سالهاي پس از انقلاب و از زماني كه وارد عرصه مديريت هنري شدم، متأسفانه يا خوشبختانه هميشه در عرصه هايي بودم كه فقط همين مديريت باغباني به درد مي خورد. به اين دليل فقط در اين زمينه تمرين و تجربه كردم و اگر احياناً  مهارتي پيدا كردم در اين عرصه بوده است. از آنجا كه دريافتم مديريت از نوع باغباني فقط به كار عرصه هاي هنري مربوط نمي شود و بلكه شايد در همه عرصه ها بتوان گفت كارآمدترين نوع مديريت است، زماني كه به شهرداري رفتم و در شركت توسعه فضاهاي فرهنگي مشغول شدم، سعي كردم فعاليت هاي شهرداري   را به مديريت از نوع باغباني نزديك كنم. وقتي به آن دوره نگاه مي كنم مي بينم در حد تلاشي كه كردم موفق بودم. در آنجا متوجه شدم بسياري از فعاليت هاي شهرداري اعم از خدماتي، عمراني و غيره چون از نوع مديريت نجاري اتفاق مي افتند،  شبيه سازهايي هستند كه از كوك خارج اند. همه چيز آنها شبيه ساز است، ولي وقتي مي نوازند صداي نابهنجار توليد مي كنند. تنها كاري كه بايد كرد، كوك كردن اين سازهاست. بسياري اوقات و اكنون نيز وقتي مديران صداي نابهنجار مي شنوند احساس مي كنند بايد آن ساز را دور بيندازند و ساز ديگري در دست بگيرند. بدترين وضعيتش اين بود كه مديران گوششان را به شنيدن صداي نابهنجار عادت مي   دادند به طوري كه ديگر صداي هنجار نيز در آنها حظي ايجاد نمي كرد. به عبارت ديگر، همه اين پل هايي كه ما وسط شهر ايجاد كرديم و خيالمان از بابت اين كه تقاطع هاي غيرهمسطح بوجود آورديم، راحت شد تا اتومبيل ها بتوانند با آسايش بيشتري نقل و انتقال پيدا كنند و فكر كرديم كار درستي انجام داده ايم، عملاً  حاصلش چه شد؟ آيا اكنون نقل و انتقال بهتري صورت گرفته است و شهروندان تهراني احساس آسايش بيشتري مي كنند؟ پس اين مشكلي را حل نمي كرده و مثل سازي بوده كه نواخته و صداي نابهنجارش بلند شده است. ما هم متوجه نشديم اشكال كجاست. اين همه در سطح تهران اتوبان ساختيم و ساخت و ساز كرديم ولي هيچ وقت نسنجيديم با كاري كه مي كنيم آيا احساس سعادتمندي و آرامش در جامعه شهري مان تحقق يافته يا نيافته است؟ در نهايت، سازي نساخته ايم كه كوك باشد، در حالي كه فقط كافي است چند پيچ را به يكديگر محكم كنيم تا كوك شود. ما در شهرمان تقاطع غيرهمسطح، اتوبان، پارك، ارائه خدمات شهري، كفن و دفن،  آتش نشاني و ...لازم داريم ولي فقط كوك نيستند. در واقع ما به اندازه يك اركستر عظيم ساز داريم ولي هيچ  يك كوك نيستند. در حالي كه همه زحمت مي كشند، اما يك موسيقي دلنشين از دل اينها نمي توان بيرون آورد. مديريت در اينجا بايد متوجه شود كه اشكال در همين كوك نبودن سازهاست. به اين ترتيب، وقتي در شركت توسعه فضاهاي فرهنگي بودم،  به اصطلاحي كه به آن اشاره كرديد، رسيدم. البته نمي گويم عملكرد عالي داشتم. همين كه چنين بحث هايي مطرح شوند و مديران شهرداري مقداري ترديد كنند كه مثلاً  شايد بد نباشد اين مسير را هم طي كنيم،  نتيجه خوبي به دست مي دهد. به هر حال براي خودم نيز تجربه خوبي بود.

نگاه امروز
ماهيگيري و ماهي دادن
سيد ابوالحسن مختاباد
تقويت بخش خصوصي و نهادهاي مدني و كم كردن تصدي گري دولت، از جمله فصول جدايي ناپذير برنامه سوم و چهارم توسعه است. براين بنيان، مديران دولتي مي بايست سازوكارهايي را تدارك مي ديدند كه در پرتو آن بتوانند به چنين هدفي دست يابند.
پرسش اوليه آن است كه مديران دولتي، به خصوص در عرصه هنر، تا چه اندازه به اين بخش از برنامه اعتقاد داشتند و تا چه اندازه در جهت دستيابي به چنين هدفي برنامه ريزي كردند و بودجه و اعتبار اختصاص دادند.
طبيعي است كه بحث اعتقاد مديران به چنين مقوله اي قابل اندازه گيري نيست و نمي توان براساس سخن و قول مديران، به اعتقاد جازم آنها به اين مقوله، پي برد. اما چون يكي از وجوه بارز برنامه هاي توسعه، بروز و ظهور كم و كيف آن در عرصه هاي مختلف است، لذا مي توان اين اعتقاد را در سطوح مختلف اندازه گيري كرد و نسبت به تحقق آن ابراز اطمينان و اعتماد نمود.
بخشي از اندازه گيري از طريق تفريغ بودجه هاي سالانه در مجلس صورت مي گيرد كه متأسفانه به دليل عدم آشنايي نهادهاي صنفي هنري و البته نبود پيگيري مجدانه در اين زمينه امكان مقايسه اي جدي و كيفي در اين مقوله وجود ندارد.
مي ماند آنچه كه عيني و قابل مشاهده است. برابر مشاهدات در چند سال اخير و به خصوص در برنامه سوم توسعه، برخي نهادهاي مدني در حوزه هنر يا فعال شدند و يا فعاليت گذشته آنها شدت و حدت افزونتري به خود گرفت و يا اينكه به دوران فترت و ركود خود رسيدند.
واكاوي علت اين پسرفت و پيشرفت ها به نحوه تعامل مديران هنري دولتي با نهادهاي هنري باز مي گردد. گاه شايد مدير دولتي حسن نيت داشته و اعتقاد، اما به دليل اتخاذ روشي نامناسب، برخي از اين نهادها را همانند انگلي به ساختار دولتي چسبانده است كه بدون هيچ گونه ذوق ورزي و صرف ابتكار، تنها از بودجه و امكانات دولتي ارتزاق مي كند و اين بدنه متورم را متورم تر ساخته اند.
به واقع اين گروه از مديران به جاي آن كه ماهيگيري آموزش دهند، ماهي (بخوانيد بودجه) مي دهند و اين گونه تا ابدالآباد، اين نهادها را وابسته خود مي سازند.
هم اكنون بسياري از اين نهادهاي مدني كه جمعي از نخبه ترين نيروهاي فكري هر حوزه و موضوع در آن جمع اند، به جاي پرداختن به مسائل اساسي تري چون تعيين چشم انداز و مباشرت و دخالت در برنامه ريزي هاي سالانه مراكز دولتي تبديل شده اند به پاكارهاي دولت براي بيمه كردن هنرمندان و دادن برگه هاي معرفي نامه براي اخذ وام از صندوق هايي كه خود دولت آنها را تأسيس كرده است. پرسش نهايي اين نوشتار كه مي تواند فتح بابي باشد براي بررسي دقيق تر عملكرد نهادهاي صنفي چون خانه سينما، خانه تئاتر، خانه موسيقي و انجمن هنرمندان نقاش ايران، انجمن خوشنويسان ايران و ... و ارائه كارنامه اي از فعاليت هاي آنها و اينكه تأثيرگذاري اين نهادها در روند برنامه ريزي هاي هنري و به تعبير دقيق تر مديريت هنري چگونه است و در چه جاهايي بروز و ظهور يافته است.

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
رسانه
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  رسانه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |