سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

به مناسبت صدمين سال تولد سارتر
عصيانگر جاويدان
ترجمه: مريم شاهسون
منبع: اشپيگل ۲۰۰۵
نويسنده: رومان لايك
005070.jpg
سارتر، اين رهبر جنبش ،۱۹۶۸ از جمله متفكراني است كه افكارش مرزهاي جغرافيايي خويش را طي كرد و به جنبش هاي روشنفكري جهان سوم نيز راه يافت. اين جاودانگي ماحصل ۶ ساعت در روز نوشتن درباره مهمترين مسائلي بود كه جهان مدرن و جامعه فرانسه با آن درگير بودند. تجارت پرسودي كه امروزه پس از سال ها خاموشي وي، جهان تفكر مجبور است باز هم به او نگاه مجدد بيندازد تا در صدمين سال تولدش، در كنار دايناسورهايي چون هوگو، ولتر، اميل زولا و... ، به كشف مجددي نايل شود.
ژان پل سارتر مورد تنفر بسياري است و به نظر مي رسد تقريباً فراموش شده است. اما در صدمين سال تولدش اين متفكر و نويسنده از نو دوباره كشف شد و بازگشت غيرمنتظره اين مرد بزرگ و معماگونه از برزخ مقدور گشت.
شهرت ناگهاني همچون اتفاقي در زندگي او روي داد و خود بعدها اين گونه نوشت: «براي من شهرت همان تنفر بود» سخنراني اش با عنوان «اگزيستانسياليسم نوعي اومانيسم است» در اكتبر ۱۹۴۵ بازتابي عظيم پديد آورد. كمونيست ها و مسيحيان او را ملحد ناميدند و عكاسان همچون ستاره فيلم ها در خيابان او را تعقيب مي كردند و هنگامي كه با همسرش سيمون دو بووار به كافه فلور قدم مي گذاشت نجوايي عظيم از ميان جمعيت حاضر در فضا مي پيچيد.
تنفر هميشه همچون سايه اي در پي او بود و انفجار مكرر مواد منفجره در جلوي منزل مسكوني اش بارها آنجا را به لرزه درآورد. با اين همه جاذبه افسون كننده اي كه در مورد او تركيبي منحصر به فرد از تمجيد، تنفر و تمسخر بوده، برايش برجاي ماند. صد سال پس از تولدش در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ و ۲۵ سال پس از مرگش در ۱۵ آوريل ۱۹۸۰ سارتر همچنان علايق را برمي انگيزد چون يك روشنفكر كامل قرن بيستم در وجود او متجلي مي شود: فيلسوف، رمان نويس، نمايشنامه نويس، فعال سياسي، نويسنده، روزنامه نگار و نظريه پرداز هنري در يك وجود.
آثار سارتر را بايد دوباره از نو خواند. او در زمره فيلسوفان قرن بيستمي است كه سرمشقي براي استادان خود شد. كتابخانه ملي فرانسه با برپايي نمايشگاهي عظيم از آثار و دست نوشته هاي سارتر كه در ميان آنها متون منتشر نشده اي نيز وجود داشت، تمامي فصول زندگي اين متفكر را در معرض نمايش گذاشت. روي جلد كاتالوگ نمايشگاه عكسي از سارتر با چشماني چپ و لوچ در حالي كه دست راستش را به گونه اي عجيب خم كرده است جلب توجه مي كند. او اين عكس را در سال ۱۹۴۶ در سرصحنه يك نمايشنامه انداخته است.
بي ترديد سارتر يكي از مهمترين شاهدان دوران خود است. اين عصيانگر جاوداني با نبوغ و عقايد مخالف خود به جنگ براي آزادي فرد و نيز آزادي ملت خود همواره پايبند باقي ماند. آثار و سخنانش تمامي اين سياره خاكي را فرا گرفته است. هنگامي كه در سال ۱۹۸۰ از دنيا رفت، پيرمردي خسته بود با چشماني خاموش و دهاني بي دندان كه با صدايي ضعيف آخرين كلمات از آن خارج مي شد. بدين ترتيب اين رهبر جنبش ۱۹۶۸ فرانسه بلافاصله در قلمرو مردان قصه ها و افسانه ها قدم گذاشت. ۵۰ هزار نفر در صف عزاداران قبرستان مونت پارناس حضور داشتند. آنان آمده بودند با او و بلكه با يك دوران وداع كنند. به نظر مي رسيد اين الهه فرانسه همچون ديگران فراموش مي شود و دوران بي تفاوتي نسبت به او آغاز مي شود: آيا با جسد سارتر آثار و افكارش نيز مدفون مي شود؟ اكنون در صدمين سال تولدش تمعق دوباره و جدي در افكار او آغاز شده است.
۱۵ سمينار و همايش در پاريس، ليون، ايتاليا، اسپانيا و قاره آمريكا در زمينه نقش اسطوره اي اين روشنفكر انقلابي برگزار شد. انتشارات گيمارد تمامي نمايشنامه هاي او را با چاپي جديد منتشر ساخت و يادداشت هاي روزانه او با عنوان «مضحكه جنگ» بازتابي عظيم داشت. اين يادداشت ها از زمان حضور سارتر در ارتش در ۲ سپتامبر ۱۹۳۹ شروع مي شود و تا ۱۹۴۰ زمان دوران اسارت او در بازداشتگاه هاي ارتش آلمان ادامه مي يابد.
اكنون موج جديدي از تحقيقات و بيوگرافي ها توسط ناشران زادگاهش منتشر شده است. مجلات ادبي و تاريخي او را تيتر اول خود ساخته اند به نحوي كه گويي اين «مرد كوچك» ، لقبي كه دوستان جوانش به او داده اند، بار ديگر تيتر درشت مطبوعات را تسخير كرده است، تيترهايي چون: «آيا بايد سارتر را سوزاند؟» يا «آيا سارتر را بايد بدون ممنوعيت خواند؟»
در اين پردازش دوباره اين مرد بزرگ معماگونه به دور از هرگونه جانبداري كوركورانه و يا دشمني سراسر تنفرآميز دوباره كشف و تفسير مي شود تا بخش بزرگي از آبروي از دست رفته اش دوباره بازگردانده شود و اين يعني بازگشتي شگفت انگيز از برزخ.
اكنون در صدمين سال تولد سارتر او در كنار ويكتورهوگو، ولتر و اميل زولا در اذهان باقي مانده است. شايد آخرين غول از نسل هنرمندان منقرض شده اي باشد كه به دايناسور مشهورند: «دايناسور فيلسوف» كه مورد تنفر همگان قرار گرفت و با اين همه باقي ماند و با مقاومت سيستماتيك خود در مقابل حاكمان زر و زور و در حمايت از مظلومان، نداي جهاني وجدان را در دنيا منتشر ساخت.
005073.jpg
حرفه روشنفكري در معناي جديد آن در پايان قرن بيستم در فرانسه در جريان ماجراي پرونده دريفوس پديد آمد. هنرمندان و نويسندگان و در پيشاپيش آنها اميل زولا با نوشته سرگشاده خود با عنوان «من متهم مي كنم» از دريفوس سروان يهودي كه ناعادلانه در دادگاهي نظامي به جاسوسي متهم شده بود با پخش اعلاميه هايي در تظاهرات حمايت كردند. پس از مدتي دادگاه به اشتباه خود پي برد و دريفوس تبرئه شد و وزير جنگ مجبور به عذرخواهي شد. با اين پيروزي روشنفكران قرن بيستم فرانسه متولد گشتند. اين درخشش چنان شديد بود كه پس از آن، روشنفكران با وجود اشتباهات عظيم و وحشتناكي كه مرتكب شدند حاكميت خود را از دست ندادند.
سارتر اندكي قبل از مرگش بيمار شد و توانايي خواندن و نوشتن را از دست داد. اكثر اوقات به خواب فرو مي رفت ضمن آن كه تحولي دروني در او به وقوع مي پيوست به نحوي كه در آخرين سخنانش همچون ققنوسي مستعد دوباره شكوفا گشت.
همه انديشمندان از جمله ريموند آرون منتقد توتاليته، شاگردي كه سي سال با استادش يعني سارتر خصومت ورزيد و نيز آندره گولوكمن كه از نسل فيلسوفان جوان بود از سارتر خواستند از والري ژيسكار دستن رئيس دولت وقت درخواست كند با اعطاي پناهندگي به آوارگان ويتنامي موافقت كند. او مي خواست به اين مردم كشتي سوار كه با قايق هاي مملو از پناهنده  پهناي اقيانوس را به اميدي پيموده اند زندگي دوباره هديه كند و اندكي از غم مخلوقي به نام انسان بكاهد.
اين روشنفكر انقلابي كه مي خواست همزمان اسپينوزا و استاندال باشد نوشتن را شكلي از تجارت مي دانست و به همين دليل غالب اوقات به آن مي پرداخت. تا آنكه بينايي خود را از دست داد. ماحصل روزانه شش ساعت نوشتن عبارت است از ۷۰۰ صفحه براي «هستي و نيستي» ، ۲۰۰۰ صفحه رمان، ۱۳۰۰ صفحه براي «نقد خرد ديالكتيكي» و ۳۰۰۰ صفحه پژوهش در زمينه فلوبرشناسي با عنوان «ابله خانواده» . تنها در ظرف ده سال يعني بين سالهاي ۱۹۴۳ و ۱۹۵۳ او چهار رساله فلسفي، سه رمان، يك رساله ادبي را منتشر كرد. شش قطعه نمايشي اجرا كرد، دو فيلمنامه را به نگارش درآورد و سرانجام ماهنامه پرتأثير «دوران مدرن» را پي ريزي كرد.
هيچ روشنفكري در فرانسه كنوني نمي تواند در جايگاه صدرنشيني او ترديد كند. كمتر نويسنده و فيلسوفي در فرانسه توانسته است با توليدات و محصولات عظيم او رقابت كند زيرا حقيقتاً سارتر پديده اي است همچون پديده اي به نام هوگو در قرن گذشته. سخنانش همچون سلاحي برنده بود. زخم مي زد و حتي دشمن را به نابودي مي كشاند. اين مشاجره گر اهل قلم هرگز در مقابل تهمت ها و تحقيرها خود را كنار نكشيد تا آن كه توانست مسئوليت نويسنده اي انقلابي بودن را به هنجاري مطلق تبديل كند.
اما اين انسان آزاد و بهترين نويسنده ضد استبداد كه به عنوان اگزيستانسياليست، آزادي فرد را تبليغ مي كرد چگونه مي توانست خيلي زود دوستي خود را با آلبرت كامو قطع كند؟ روان گسيختگي روشنفكرانه سارتر كه مشخصه اصلي آن از دست دادن تماس با واقعيت است محصول مراحل مختلف بيوگرافي او نيست، در مورد سارتر صرف ثبت وقايع نگاري يك زندگينامه تراژيك كافي نيست. در مورد او ابتدا يك سارتر خوب، صادق و دلسوز و سپس يك سارتر شرور و بد وجود ندارد، بلكه هميشه تركيبي از هر دوي آنها وجود دارد كه به نحوي عجيب در كنار هم هستند، به نحوي كه گويي سارتر هنگام نوشتن دو مرحله الهام را همزمان پشت سر مي گذارد: خوبي و بدي، نيكي و شر.
اين شكاف و تضاد در پايان تصويري اسطوره اي از نويسنده اي در عين حال مورد تنفر و مورد ستايش پديد مي آورد. تأثير سارتر به عنوان متفكر براي ارائه عقايد مخالف دوران خود همچون آهن ربايي است. جامعيت و تنوع آثار عظيم و تأثيرگذار او در واقع آئينه تمام نماي قرني است كه در آن مي زيسته است. رجعت و بازگشتي هميشگي و جاوداني به يأس و نوميدي، شكست، دوري از توهم و روشن ساختن حقايق، نشانه صريح تنفريست كه از ابتدا گريبانگير روشنفكران فرانسوي شده است و سارتر مثال بارز آن است. در عين حال سقوط كمونيسم و نهضت كارگري پايه هاي وجودي اين روشنفكر انقلابي را به زير سؤال برد، به نحوي كه پس از مرگ سارتر، آينده روشنفكران در فرانسه به تيرگي و تاري گراييد. با اين همه قهرمانان تفكر، رسالت خود را در اين ديدند كه به عنوان آگاهان قدرتمند و براي حمايت از ستمديدگان حقيقت را آشكار نمايند و با خائنين به مردم مبارزه كنند. اما براي اين كار آنها نيازمند نهضت هاي اجتماعي قوي بودند تا براساس آنها بتوانند آناليزها و مواضع خود را بنا كنند تا نظرياتشان بتواند بازتابي حقيقي و واقعي داشته باشد.
شايد دوران اين فيلسوف متعهد فرانسوي كه در عين حال نويسنده، روزنامه نگار و دانشمند بود، به پايان رسيده و او نيز قرباني پديده اي به نام جهاني شدن شده باشد. امروزه متفكران جوان فرانسوي سياست و مناقشات اجتماعي را رها كرده اند و خود را در دايره  تخصص و دانش منزوي كرده اند.
صد افسوس براي اين مرد ريز نقش كوچك كه در سراسر زندگي از اينكه مورد تنفر بسياري از آدميان بود، رنج ها كشيد، اما جهاني را تسخير كرد و با اين همه بزرگي و جذابيت، او در هاله اي از ابهام باقي مانده است. مردي كه جانشيني برايش پيدا نشد.

گزارش انديشه
مددپور در پي امر قدسي بود
005076.jpg

فارس- موسي نجفي گفت: مددپور زمينه امر قدسي را در سنت مي جست. از اين رو همواره اين سئوال برايش مطرح بود كه چگونه مي توان امر قدسي را در جهان جديد و غربي شده مطرح كرد تا بتوان به خويشتن خويش دست يافت.
به گزارش خبرنگار فارس موسي نجفي رئيس گروه علوم سياسي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي صبح امروز در همايش «حكمت معنوي و فلسفه هنر» به نظر مرحوم مددپور به سنت و مدرنيته اشاره و تصريح كرد: نزد مرحوم مددپور مطالعات غرب با عبور از غرب و نقد مدرنيته آغاز مي شود. او در ادامه اين راه به امر قدسي و امر الوهي دست پيدا كرده است.
وي تصريح كرد: مرحوم مددپور در مورد ابن خلدون معتقد بود كه او كارش را از عالم اسلامي آغاز كرد كه در نهايت به عالم غير اسلامي منتهي شد.
نجفي ادامه داد: مددپور زماني معتقد بود نقد مدرنيسم در افكار امام خميني (ره) و حوزه هاي علميه برگرفته از افكار فرويد و هايدگر است. ولي بعدها به اين امر معترف شد كه نقد حوزه هاي علميه و امام خميني و به طور كلي جريان روحانيت بر مدرنيته غربي هيچ شباهتي به آراء هايدگر در اين زمينه ندارد.
نجفي كشف هويت خويش در تفكر مرحوم مددپور را در ادامه عبور از غرب برشمرد و تصريح كرد: عبور از غرب در تفكر مددپور ما را به افق انديشه ديني مي رساند. به اين معنا كه «انديشه ديني» در وضعيتي مشخص به جايگاه خود در دهكده جهاني و جريان غربي سازي دست مي يابد.
اين محقق ادامه داد: مددپور زمينه امر قدسي را در سنت مي جست. از اين رو همواره اين سئوال برايش مطرح بود كه چگونه مي توان امر قدسي را در جهان جديد و غربي شده مطرح كرد تا بتوان به خويشتن خويش دست يافت.
نجفي شناخت نسبت ميان سنت و مدرنيته و جايگاه آن را در افكار مرحوم مددپور واجد اهميت دانست و در پايان گفت: نسبت ميان سنت و مدرنيته همواره مورد توجه و دغدغه فكري مرحوم مددپور بوده است. او حتي در اين راه از نقد علامه طباطبايي، نائيني و مطهري نيز بهره  مي گيرد. اما در نهايت بايد گفت مولفه شاخص در تفكر او يافتن وجود يا عدم وجود رابطه اي بين عالم ديني و عالم غير ديني است. او در اين راه ابن خلدون را نخستين گشاينده اين راه مي دانست.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   موسيقي  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |