پنجشنبه ۱ دي ۱۳۸۴
گفت وگو با منيژه آرمين در حاشيه سومين همايش بانوان قرآن پژوه
پر سيمرغ ، هنر و زيبايي
005136.jpg
عكس ها: مسعود خامسي پور
سارا زيباكلام
چندي پيش شاهد برگزاري سومين همايش بانوان قرآن پژوه بوديم. هدف از برپايي اين همايش، تجليل، تشويق و معرفي بانواني از اقصي نقاط دنيا بود كه در زمينه هاي قرآني گوناگون از جمله هنري، علمي- پژوهشي، تفسير، داوري، قرائت، حفظ و مفاهيم و... فعاليت داشته اند. در جمع حاضر در اين همايش، بيش از ۸۰ اثر برگزيده قرآني شامل سفال،تذهيب ، خوشنويسي، نقاشي و غيره، معرفي شدند.شايان ذكر است كه حدود دو هزار و پانصد رساله، مقاله و پژوهش حول موضوعات قرآني از نقاط مختلف دنيا، براي برگزاركنندگان همايش ارسال شده بود.در اين ميان به چهره آشناي منيژه آرمين برخورديم كه البته بيشتر به عنوان يك داستان نويس مشهور مي باشد اما در اين همايش، به خاطر فعاليتهاي هنري- مذهبي اش از جمله ساختن تنديس حديث كسا(پنج تن آل عبا)، از وي تجليل شد؛ تنديسي كه به گفته خود او، در بر دارنده يك پيام «محبت جهاني» مي باشد. منيژه آرمين به غير از نويسندگي و سفالگري در زمينه هاي هنري ديگري چون نقاشي هم سررشته دارد.آرمين در ۱۸ سالگي در رشته روانشناسي، وارد دانشگاه تهران شده و پس از گرفتن مدرك ليسانس، دوره كارشناسي ارشد رشته مشاوره را به موازات ورود به دانشكده هنرهاي تجسمي، پشت سر گذاشت. جو غرب زده دانشكده هنرهاي تجسمي درآن زمان طي پاره اي فشارهاي فكري و روحي، باعث بازگشت دروني وي به عرفان اسلامي گشت. او پس از مطالعه منطق الطير و ارائه يك بازنويسي از آن، فعاليتهاي هنري خود از جمله ساختن ۷ وادي عشق عطار را در مفاهيم عرفاني آغاز مي كند و بعد هم به سراغ مفاهيم صرف مذهبي مي رود. آرمين ، تنديس حديث كسا را طي مدت ۵/۱ سال مي سازد كه مورد توجه بسياري از افراد گوناگون قرار مي  گيرد. وي در نظر دارد فعاليتهاي هنري خود را در زمينه مفاهيم قرآني و مذهبي ادامه دهد.متن زير حاصل گفت وگويي صميمانه در محيطي آكنده از هنر و معرفت، در خانه منيژه آرمين مي باشد:
* خانم آرمين، شخصيت كنوني و ريشه هاي هنري خود را تا چه حد منعكس در خانواده و كودكي تان مي بينيد؟
- خانواده اي كه در آن بزرگ شدم، از نظر سطح معيشتي متوسط اما از نظر سطح فرهنگي، بسيار غني بودند به طوري كه تمام دوران كودكي ام با كتاب و كاغذ و هنر آميخته بود. خانواده هاي پدري و مادري ام هر دو ريشه هاي مذهبي داشتند و در خاطر دارم كه هر چند وقت يك بار جلسات ادبي و مذهبي همچون حافظ خواني، مثنوي خواني و قرآن در خانه مان داير بود كه همين امر موجب شد من قبل از اين كه حتي خواندن و نوشتن بدانم، با متوني چون مثنوي و قرآن، كاملاً آشنا بودم. جنبه ها و گرايشات هنري هم ميان خواهر و برادرانم وجود داشت. همچنين به خاطر روابط اجتماعي گسترده پدرم، ما به طور مداوم درگير مسائل سياسي و اجتماعي بوديم. خانه مان پررفت و آمد بود و با اقشار مختلف مردم مراودت داشتيم كه همين امر هم خود باعث ارتباطات وسيع من از همان موقع تا حال شد و در كارها و فعاليت هاي من تأثير بسيار مؤثري داشت. مثلاً شخصيت يابي در داستانهايم بسيار متأثر از اين ارتباطات وسيع بود.هنر در خانه پدري  انگار كم كم با روح و جانم آميخته مي شد.از ديگر مواردي كه تأثير بسزايي در فعاليت هاي كنوني ام داشت، نوع شغل هايم بود. مشاوره و معلمي، آن هم در نقاط مختلف شهر و در ميان اقشار گوناگون، شناخت مرا از جامعه اطراف مدام بالاتر مي برد و گرايشاتم در بستر همين شغلها به تدريج شكل مي گرفت. ديگر اين كه من اكثر اوقات در آن واحد هم معلم بودم و هم شاگرد. اين شرايط سختي هاي بسيار سازنده اي را برايم در پي داشت. به نظر من ادبيات و هنر، نمي توانند در رفاه مطلق به وجود آيند و بارور شوند. در ضمن اگر بازگشتي در تاريخ و ادبيات خود داشته باشيم، مي بينيم كه اكثر نويسندگان ما در برهه اي از زندگي خود، معلم بوده اند. آموزگاري باعث مي شود انديشه هاي انسان در طيف گسترده شاگردان، به صورت متقابل ارتباط يابد. اين موازي بودن شغلم با فعاليت هايي كه انجام مي دادم، بسيار به من كمك مي كرد.
* در مورد ورودتان به دانشگاه، چگونگي پيوندخوردن آن با دنياي هنر و اولين جرقه هاي بازگشت به هنر عرفاني و مذهبي بگوييد.
- من دانشگاه را در سه رشته مختلف گذراندم اما به نظر من دانشگاه صرفاً عبارت از آن اطلاعاتي كه به ما داده مي شود نيست.
دانشجو بايد خودش دنبال اطلاعات برود و جوينده باشد نه اين كه مثل يك دانش آموز بنشيند تا همه اطلاعات و موارد به او آموزش داده شود.
در سن ۱۸سالگي وارد دانشگاه شدم.در دانشگاه تهران مقطع كارشناسي رشته روانشناسي،  پذيرفته شدم. در آن زمان تحت تأثير جوي كه وجود داشت، فكر مي كردم روانشناسي مشكل انسان را حل مي كند، اما كم كم دچار حسي شدم كه حاكي از اين بود كه انسان يك گمشده دارد. آن زمان يك جو فرهنگ زدايي در دانشگاه حاكم بود. انگار هيچ كس متوجه نبود كه ما خودمان هم دانشهايي داريم. فقط تغذيه كننده توليدات و علوم غرب بوديم. در سالهاي آخر گذراندن دوره كارشناسي، دچار نوعي از بازگشت به هويت شدم كه بسيار متأثر از تربيت كودكي ام بود. پس از يك سلسله تحقيقات، متوجه شدم كه ما خود به صورت ريشه اي، روانشناسي عالي داريم. نه فقط در كتاب آسماني يا مثلاً  در يكي دو كتاب خاص، حتي در كنه ادبياتمان هم روانشناسي نهفته است. مثل داستان پادشاه و كنيزك در مثنوي مولوي.بعد طي رجعتي مي بينيم كه مثنوي خود از قرآن گرفته شده. ديوان حافظ و سعدي و بقيه هم همين طور سرشار از مفاهيم و مباني قرآني هستند. حتي شاهنامه هم با وجود اين كه حاكي از دوران قبل از اسلام است ولي تربيت شده قرآن مي باشد و بارها در آن شاهد مطرح شدن مباني توحيدي هستيم. بنابراين من اولين رساله پايان نامه ام را به نام روش هاي تربيتي مثنوي مولانا تحويل دادم. پس از اخذ ليسانس روان شناسي، دوره كارشناسي ارشد رشته مشاوره را همزمان با گرفتن ليسانس هنرهاي تجسمي پشت سرگذاشتم. دانشكده هنرهاي تجسمي هم كاملاً القا ءكننده فرهنگ غربي بود. البته بايد يك چيز را در اين زمينه بپذيريم و آن اين كه متأسفانه ما واقعاً تاريخ مدون هنر نداريم. در دوران دانشجويي، اين مسئله هميشه برايم سؤال بود كه مگر ما چه چيز از غربِي  ها كم داريم كه نبايد يك تاريخ مدون هنر داشته باشيم؟ بحث من اصلاً خوب يا بدبودن هنر مدرن يا هنر سنتي نيست. آن دوران استاد ما برايمان تعريف مي كرد كه در دوران دانشجويي خود وي در خارج از كشور، استادانش تا چه حد شيفته هنر و معماري ايراني بوده اند، آن وقت دانشجويان خودمان بعضاً به اين فرهنگ غني، به چشم حقارت مي نگريستند. اينها همه حاكي از جو آن روزگار است. در اين مقطع، پايان نامه ام را به نام «تأثير متقابل فرم هاي روستايي و سفال» ارائه دادم. دراين زمينه مطالعه و تحقيقاتي كردم و پروژه پاياني ام يك سري كار شد در ارتباط با طرح هاي مختلف از ايران همچون قلعه ها، كوچه ها،  محراب ها، گنبدها و غيره.
005139.jpg
* هنر، دنيايي است بيكران و دربرگيرنده شاخه هاي گوناگون. با توجه به جوي كه از دوران دانشجويي تان بيان مي كنيد، شايد هنرهايي چون نقاشي يا شعر بهتر مي توانست فشارهاي خاص آن شرايط را كاهش داده و يا براي مانور و اعتراض، جاي بيشتري داشته باشد. همچنين هنرهاي زيادي را مي توان يافت كه جايگاه مناسبي براي مباحث عرفاني و مذهبي مي باشند. چطور شد در اين ميان به سفالگري روي آورديد؟
- من از كودكي به خاطر جو هنري خانه نقاشي مي كردم اما تا قبل از ورود به رشته هنر در دانشگاه، اصلاً با سفالگري آشنايي خاصي نداشتم. در سال سوم دانشگاه (دو سال پس از ورود به دانشكده هنرهاي تجسمي)، ما يك واحد سفالگري گذرانديم. اولين جلسات اين يك واحد اين طور گذشت كه يك مجسمه ونوس جلوي مان گذاشته و از ما خواستند تا با رعايت اصول سفالگري، به هر نحوي كه مي توانيم از روي آن بسازيم. آن روز براي من نقطه عطفي بود. همين طور كه آغاز به كار كردم. ناگهان حسي مرا با خود برد به بيابان ها، كوچه هاي خاكي، بناهاي تاريخي، مساجد قديمي، محراب ها، كاشيكاري ها و آن چيزهايي كه يك هويت فراموش شده مي نمودند. حالتي به من دست داد كه انگار آن گمشده اي كه دنبالش بودم را در همين خاك و سفال يافته بودم. البته سفال را حاصل انديشه مي ديدم نه به معناي سنتي آن كه ساختن كاسه و كوزه مي باشد بلكه به عنوان انديشه اي در بردارنده بار هويت. در خاك چيزي را يافتم فراتر از چيزهايي كه در آن زمان وجود داشت. ما اولين نشانه هاي مذهب را در تكه اي از سفال مي بينيم كه نقش نيايش هاي انسان هاي نخستين را دربردارد. هنر و مذهب هر دو از يك خاك دامنگير پديد آمده اند كه به فطرت انسان برمي گردد. سفال هم مثل ساير هنرها، يك وادي بي نهايت است. هر چه پيش مي رويم و كاري تازه شروع مي كنيم، انگار هنوز اولين كار است.
وقوع اين نقطه عطف براي من، در سال ۵۳ بود. من ديگر راه خود را پيدا كرده بودم و يك طلبه اين كار شدم. خودم را هم محدود به سفال نكردم و بيشتر به دنبال فرم هاي معماري رفتم. پس از جرياناتي كه گذشت، ذهنم متوجه اين شد كه انديشه هاي عرفاني و سپس مذهبي را با سفال بياميزم.
* عرفان شامل سطوح و طبقه بندي هاي زيادي مي باشد و شامل مضامين ساده تري است كه خيلي از آنها همچون نيايش، در زندگي روزمره هم جلوه بيشتري دارد. منطق الطير پيچيده، عميق و ريزتر به كليات وادي هاي عرفاني پرداخته و مقوله اي سنگين به نظر مي آيد. چه شد كه در ميان اين همه ديدگاه هاي گوناگون عرفاني، منطق الطير را برگزيديد و چگونه وارد حيطه هنري عطار شديد؟ چگونه مي توان حقايق الهي عرفان را در هنر پديدار كرد؟
- دليل انتخاب منطق  الطير اين بود كه اين كتاب بار تجسمي خيلي زيادي دارد. وجود پرندگان، خود سيمرغ، آن اتفاقات پاياني داستان، آن نيمه كار ماندن جريان، همه برايم جاذبه داشت و مهم بود چنانچه چندين سال صرف مقدمات كار كردم. ابتدا كتاب منطق الطير را كامل خواندم و يك بازنويسي هم از آن ارائه دادم كه چاپ شده است.
چنانچه عطار مي گويد:
«ابتداي كار سيمرغ اي عجب
جلوه گر بگذشت در چين نيمه شب
در ميان چين فتاد از وي پري
لاجرم پرشور شد هر كشوري
هر كسي نقشي از آن پر برگرفت
هر كه ديد آن نقش كاري در گرفت...»
مهم ديدن اين «پرسيمرغ» است كه من فكر مي كنم همه آدم ها در زماني مشخص آن را به عنوان نشانه اي از حقيقت، خواهند ديد. بعضي ها به دنبال آن مي روند و بعضي هم نمي روند. من معتقدم از آنجا كه خداوند عالم با همه بندگانش مهربان است، اين نشانه حقيقت را به همه نشان مي دهد و ديگر برعهده ماست كه پيام آن را دريافت كنيم يا خير. اين يك حلقه متصل است. چنانچه مثلاً منطق الطير عطار، قرآن، خداوند، من (به عنوان بنده اي از بندگان خدا)،  اينها همه حلقه هايي مرتبط با هم هستند.
از آنجا كه در هر كاري، قالب و محتوا بايد با هم همخواني داشته باشند و هماهنگ شوند. براي كاركردن روي ۷ شهر عشق عطار، ابتدا يك كار مقدماتي انجام دادم تا ببينم ذهنيتم در ارتباط با آن چگونه است. اول يك نقاشي كلي از ۷ وادي عشق كشيدم كه مورد تأييد استادان بنام نگارگري همچون استاد فرشچيان قرار گرفت. هدفم نگارگري نبود، اما بايد مطمئن مي شدم كه از لحاظ هنري مي توانم وارد حيطه اين ۷ وادي شوم يا خير. سپس يك كار كلي سفال هم در اين زمينه انجام دادم كه به لطف خدا مقبول افتاد و تازه از لحاظ ذهني براي شروع اين كار احساس آمادگي كردم. در واقع قرار بود يك مفهوم ذهني را در حالي تبديل به يك مفهوم عيني كنيم كه خود يك پيام هنري، تصويري و تجسمي هم دربرداشته باشد.
* آيا مي توانيد چگونگي تجسم ۷ وادي عشق را به صورت تنديس برايمان تصوير كنيد؟
- از وادي طلب شروع كردم. براي اين وادي از يك عنصر مذهبي كه همان تصوير دست و ضريح در هنگام طلب و درخواست و زيارت است، استفاده كردم. اين حالت را پايه قرار دادم و دست و ضريح و مجموعه اي از هستي كه حركت رو به بالا دارد را همواره با مقادير زيادي «پر» وصل كردم به يك دست در بالاي كار كه خورشيد را در برگرفته. در اين كار نظر شخصي ام بسيار متمايل به حركت جوهري ملاصدرا بود و از مفهوم نور در آن استفاده كرديم. در وادي عشق، سيمرغ و پرندگان را در يك حالت تخم مرغي شكل و واحد مجسم كرديم. در وادي معرفت از عنصر كتاب و قلم و نور (خورشيد) استفاده كرديم، به علاوه اين كه چهار بخش عمده مثل كتيبه در آن قرار داديم كه هر كدام حامل پيامي بودند با علائم خاص: علايم موسيقي براي هنر، علايم رياضي براي علم، خط كوفي براي مذهب و خط هيروگليف هم براي تاريخ. بعد وادي حيرت بود كه در آن از حالت سماع بهره برديم. در ساختن اين وادي، بسيار فكر كرديم تا در نهايت به اين نتيجه رسيديم كه همان مفهوم انسان هاي گردنده در عرفان كه سماع مي باشد، براي آن بهترين حالت است. براي ما اصل همان حركت به سوي آسمان بود و پري كه به معناي پر پرواز در آن وجود داشت. وادي بعد توحيد بود كه شامل يك قطره بود با امواج .قطره، در برگيرنده پرندگان بوده و موج نشان دهنده سيمرغ. آنچه در اين طرح مهم مي نمود اين بود كه آسمان و زمين همه با هم يكي شده وهمه از آن تقدس خاص برخوردار بودند.در وادي استغناء، قسمت بالاي كار مملو از پر پرندگاني است كه ديگر واقعاً مستغني شده اند و به پرواز رسيده اند. قسمت پايين آن هم پر است از كبوترخانه كه نشانه زندگي دنيوي انسان و وابستگي او به دنيا مي باشد. در وادي فنا هم كه در واقع عين بقاست، از فرم هاي عاشورايي استفاده كرده ايم چرا كه عاشورا هم خود نمونه اي بارز از حالت فنا در حق مي باشد. در اين كار ما از پر پرندگاني استفاده كرده ايم كه در ماجراي فنا شدن آنها ريخته اند.
* در باب مذهب، شريعت بسياري از اوقات در تناقض با عرفان و طريقت- يا حداقل، نه چندان موافق با آن- بيان شده است. مفاهيم عرفاني بسيار خيال انگيزتر و مفاهيم مذهبي به نظر تجسم يافته تر و مشخص تر مي  آيند. در عرفان، برخي به هنجار شكني هاي مذهبي معتقدند كه مبحث وجود تنديس و مجسمه سازي را در اين وادي ساده تر مي نمايد اما در مذهب گاه شاهد مخالفت و مطرود دانستن چيزي با عنوان تنديس هستيم. با وجود اينگونه شبهات، چگونه در حيطه سفالگري از عرفان به فعاليت هاي صرف مذهبي گرايش يافتيد؟
- البته ديگر كارهايم هم همه با الهام مذهبي بوده است حتي آن نمادهاي معماري چرا كه همان طور كه گفتم نيكي است و معنويت دارد. در سال هاي اخير بود كه به ذهنم رسيد كه مفاهيم مذهبي مي توانند انديشه خوبي براي مطرح شدن در سفال باشند چرا كه سفال از خاك است و ارتباطي خاص با انسان دارد. تا قبل از آن هميشه كار كردن در مورد مضامين مذهبي، نوعي حالت ممنوع برايم داشتند چرا كه فكر مي كردم نمي توانم حق مطلب را ادا كنم. به تدريج با توجه به كارهايي كه قبل از آن انجام داده بودم و مردم با آن ارتباط برقرار كرده بودند، به اين نتيجه رسيدم كه ابتدا با چند مضمون ساده تر شروع كنم تا آن حالت سنگين در اين قضيه برايم از ميان برداشته شود. مذهب از عميق ترين باورهاي انسان است و در نوع بشر، يك پديده همه گير مي باشد؛ جديد هم نيست و قدمت دارد بنابر اين كاركردن در اين زمينه، حتماً جايگاه خاص خودش را دارد. ابتدا كارهايي با مضامين مرتبط با عاشورا را شروع كردم. محتوا و قالب با هم بسيار هماهنگ مي شدند يعني خاك مي توانست آن فرم ها را به راحتي قبول كند. بعد به سراغ كارهاي ديگري در اين زمينه رفتم.
005133.jpg
* كساني كه به نوعي با هنر سروكار دارند، اكثراً آن را غيرقابل توصيف مي دانند و انگار صرفاً روح خود را در هنر مي جويند. همچنين هنرمند، رشته ها و زمينه هاي مختلف فعاليت خود را با آن مرتبط مي دانند. مثلاً يك نقاش،گاه در جريان روزمره زندگي خود را در ميان رنگ هاي نقاشي اش مي يابد و يا يك شاعر، در ميان ابيات شعرش آيا چنين ارتباطي و بلكه ارتباطي عميق تر از اين ها را در رابطه ميان قرآن و هنر مي بينيد؟
- اگر كلمه هنر را تفكيك كنيم، به دو واژه، «ه» به معناي خوب و «نًر» به معناي مرد (انسان) مي رسيم يعني انسان خوب. هرچه خوب است، زيباست و هرچه زيباست، خوب است. اول بگويم كه من اصلاً مخالف اين هستم كه مي گويند «هنر شيطاني» يا بدآموزي در هنر و فساد در آن. به نظر من هنري كه دربردارنده ابتذال و فساد است، ديگر اصلاً هنر نمي باشد - از طرف ديگر، به نظر من هنر كاملاً منشاء قرآني دارد كه البته تقدس هنر قرآني، براي آن حرمت خاصي به وجود مي آورد. كار با محوريت قرآن نبايد مبدل به كاري بازاري شود، مثلاً هركسي بيايد و كلمه اي از قرآن روي ظروف متفاوت چاپ كند و سپس هنر قرآني بنامد. البته هنرهايي مثل خوشنويسي و تذهيب هستند كه در اين زمينه بايد آنها را مستثني دانست چرا كه امثال اينها زاييده قرآن هستند. اين ها از جمله هنرهاي در خدمت قرآنند. هنر قرآني بايد با هنرمند عجين شده باشد و از قلب او تراوش كند. علما و بزرگان دين بايد مفاهيم قرآني را بيابند و زيبايي شناسي كه در جزء جزء قرآن موجود است را طوري ارايه دهند كه بتوان در قالب هنر روي آن كاركرد. دنياي كنوني چنين كارهايي را مي طلبد. زيبايي شناسي قرآن بي نظير است. تمام عناصر و مباني هنري در قرآن رعايت شده است. مثل موسيقي، تعادل و هماهنگي، تركيب بندي، نور، حركت، ايجاز و... ما بايد روح پنهان در اين ها را بيان كنيم.
* شاهد بوديم كه به خاطر ساخت تنديس حديث كساء از شما تجليل شد. چه شد كه به اين موضوع راه يافتيد و تأثير آن را با توجه به معنويت عميق موضوع آن، چگونه ديديد؟
- حديث كساء مثل يك نقطه نوراني از خاطرات كودكي در ذهنم نقش بسته بود. پس از ورود به حيطه مذهب، به طور ناگهاني به فكر ساختن تنديسي با عنوان پنج تن آل عبا افتادم. در اين مورد هم ابتدا طرحي كشيدم، سپس طرح را بر روي يك نقش برجسته كار كردم و پس از ايجاد ارتباط عميق با كار، تازه به طور جدي آن را شروع كردم. برخي ها تفكر خاصي در مورد مجسمه و تنديس دارند و آن را نفي مي كنند، اما اين كار، نشان داد كه چطور يك تنديس مي تواند بار عظيم مذهبي و معنوي و بهترين تفكرات را دربرداشته باشد. فكر مي كنم كه نبايد در دين اسلام هم تنديس، كامل كنار گذاشته شود بلكه بايد ديد كه محتوايش چيست؟
اين كار را با اضطراب فراوان شروع كرديم. ابتدا همراه با ديگر دوستان، حديث كساء را كامل با معني خوانديم، سپس همگي با شور و حال وصف ناپذيري آغاز به كار نموديم. بچه ها بسيار با خلوص و منقلب روي  تنديس كار مي كردند و حتي بدون وضو به آن دست نمي زدند. خود كار هم مشكلات خاصي داشت كه از جمله گنجاندن اين ۵ تن در يك جا بود. من خود را فقط يك وسيله مي ديدم و فكر مي كنم خداوند در ساختن چنين تنديسي، تقدير زيبايي را براي همه كساني كه به نحوي در آن دست داشتند، رقم زده بود، در اين مجسمه، يك مهرباني خاص و عميقي نهفته است چرا كه ما سه نسل مقدس را در يك نيم دايره گرد هم مي بينيم و آن دست هاي مهرباني كه گويا، نه اين چند نفر، بلكه تمام هستي را در آغوش گرفته اند. اين پيامي است كه همه از آن دريافت مي كنند و فقط مختص مسلمانان و يا سني و شيعه نيست، گويا نوعي پيام جهاني دربر دارد.
* در كارنامه فعاليت هاي هنري شما، شاهد داستان نويسي از سالها پيش تاكنون هستيم و اصل شهرت كاري شما هم در همين زمينه مطرح است. در نوشته هاتان هم مي توان كاملا ردپاي عرفان نهفته در انسان روبه كمال را جست؛ انساني كه همواره به دنبال گمشده اي مي گردد.نويسندگي را چگونه و از كجا شروع كرديد و ارتباط آن را با ديگر فعاليت هايتان،چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- نوشتن را از نوجواني آغاز كردم. كلاس چهارم ابتدايي بودم كه قرار شد در يك نمايشنامه شركت داشته باشم. از همانجا بود كه متوجه شدم هر انساني مي تواند علاوه بر نقش خود در زندگي، نقش هاي ديگري را هم زنده كند. در ضمن با وجود اينكه كارم در آن نمايشنامه قطعا معايب يا نقايصي هم داشته است. اما تشويق هاي بجا و بزرگوارانه اوليا مدرسه آنقدر در من تأثير گذاشت كه كار نوشتن را به طور جدي آغاز كردم. البته در سالهاي بعدي، بخصوص بعد از انقلاب، كارهاي پژوهشي را به صورت جدي تر دنبال مي كردم. بعد به تدريج متوجه شدم كه داستان نويسي نه تنها كار كوچكي نيست بلكه گاه براي يك داستان، بزرگترين پژوهش ها لازم است. بايد در آن از جامعه و زمان و مكان، شناخت كامل داشت. از همه جالب تر اينكه از دل داستان مي توان دنياي دروني و ضمير ناخودآگاه نويسنده را بيرون كشيد. براي من هر دو كار داستان نويسي و سفالگري در راستاي همديگر، دو امر جدي به شمار مي آيند.
* در يك نگاه كلي به نوشته هاي شما، مي توان دريافت كه در بسياري از داستانهايتان ، موضوع اصلي با محوريت مسائل اجتماعي ،از جمله «جنگ و دفاع مقدس» بوده است. دليلش چيست كه تا اين حد به اين مقوله پرداخته ايد؟
- يك نويسنده مانند همه آدمها متأثر از شرايط دنيا و جامعه زمان خودش مي باشد. اينكه نفس جنگ، منفور مي باشد و يادآور بسياري تلخي هاست كه مشخص است. هيچ كس از جنگ خوشش نمي آيد. اما من از كساني كه مدام مي گويند «ما اصلا از كار كردن در مقوله جنگ و فكر كردن به آن متنفريم» ، بسيار تعجب مي كنم. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، كشورمان ۸ سال درگير يك تجاوز و در نتيجه، يك جنگ بوده است. جنگ روي تفكرات، فرهنگ و كشور ما بسيار موثر بوده است. يك انسان فرهيخته و اهل فكر، نمي تواند اين ۸ سال را از ذهنش و همچنين از تاريخ كشورش پاك كند آن هم جنگي كه هنوز هم در جامعه به نوعي تداوم دارد.همانطور كه گفتيد، يك دوره اي از نوشته هاي من كلا حول مسائل جنگ بوده است. دفاع مقدس، يك اتفاق ۸ ساله نيست بلكه پديده ايست كه از ابتداي وجود بشريت، موجود بوده است. زندگي تماما جنگ است. مهمترين و خلاصه ترين جنگي كه همه ما با آن مواجهيم، جنگ ميان حق و باطل است كه هر انساني در تمام لحظات زندگي اش با آن سروكار دارد. ما انسانها به طور مداوم بر سر دوراهي هايي ميان انتخاب درست و نادرست قرار مي گيريم. كتابهاي من هم به نوعي به حق و باطل پرداخته اند. انسان در همين كشش ميان حق و باطل است كه خود را مي جويد. البته من سعي كرده ام در داستانهايم تمام ابعاد زندگي را مدنظر قرار دهم و كلاً در تمام كارهاي هنري ام، چه سفال و چه نويسندگي، در جست وجوي حقيقت بوده ام و تكامل انسان.

فرهنگ
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |