پنجشنبه ۱ دي ۱۳۸۴
به مناسبت سالروز وفات
آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي؛ مؤسس حوزه علميه قم
احياگر حوزه
005157.jpg
طرح:داود كاظمي
سهند صادقي بهمني
«تأسيس حوزه علميه قم به دست آيت الله العظمي شيخ عبدالكريم حائري يزدي،(ره) همسنگ تأسيس نظام جمهوري اسلامي به دست امام خميني(ره) شمرده شده است. علاوه بر اين تشبيه دل نشين كه وسوسه بررسي زندگي حاج شيخ موسس را در دل آدمي مي افكند، نكته ديگر در بررسي زندگي اين انسان بزرگ آن است كه همان گونه كه نظام جمهوري اسلامي و نهادها و مؤسساتش از دل مردم مسلمان كشوري به نام ايران برخاسته است، حوزه علميه و مراجع و نهادهايش هم از چنين حالتي برخوردارند. تنها با يك تفاوت، حوزه علميه ريشه نظام و نظام ادامه طبيعي حوزه است. نظام مبتني بر آموزه زعامت فقاهت و عدالت است، يعني آموزه اي كه به تمامي در حوزه علميه متجلي و متمثل است. با اين اوصاف به برخي از لحظات زندگي مؤسس حوزه علميه قم نگاهي مي افكنيم.»
در روستاي كويري و دورافتاده اي به نام مهرجرد در نزديكي ميبد يزد و در يك خانواده ديندار كودكي متولد گرديد كه قرار بود تا دست تقدير او را احياكننده حوزه علميه قم كند. پدرش انساني عادي بود كه با كرباس فروشي و خريد و فروش گوسفند روزگار مي گذرانيد. كودك تنها فرزند پدر و مادرش بود و به علت تولد شگفت انگيزش مورد توجه آنان.
آيت الله مرتضي حائري، فرزند ارشد آيت الله العظمي شيخ عبدالكريم حائري يزدي ماجراي تولد پدرش را اين گونه از زبان او نقل مي كند: «محمد جعفر، پدرم، يك روز به خانه همسر دومش رفت و در خانه او مشغول نماز يوميه شد. همسر او از شوهر قبلي، دختر يتيمي داشت. براي اينكه خانه را براي شوهرش خلوت كند، دختر يتيمش را ازخانه بيرون فرستاد، در حالي كه هوا سرد بود و آن دخترك مي لرزيد و مي گفت:  مادر من در اين هواي سرد كجا بروم؟ اين منظره، عاطفه مرحوم محمد جعفر را به جوش آورد. بسيار ناراحت گرديد و پس از نماز، مدت انقطاع همسر دومش را فسخ و مهريه او را پرداخت كرد و با خداي خود چنين مناجات كرد: خدايا! من براي پيدا كردن فرزند، ديگر ازدواج نمي كنم تا موجب آزردگي كودك يتيم گردد. تو اگر بخواهي قدرت داري از همان همسر اولم به من فرزند بدهي. اگر هم نخواهي خود داني. خدايا! امر موكول به توست. مي خواهي از همان همسر اول فرزندي بده و مي خواهي نده. از اين ماجرا و دعا چندان نگذشت كه همسرش باردار شد و پس از مدتي فرزندي كه پسر بود، چشم به جهان گشود و نام او را عبدالكريم نهادند.» (۱)
شيخ مرتضي در ادامه مي نويسد: «مادر پدرم، پس از اين فرزند، ديگر داراي فرزند نشد، از اين رو ما نه عمو داريم و نه عمه، اين يك نمونه از قدرت الهي است. اگر _ نعوذ بالله- عامل، طبيعت بي شعور بود قبل از دعا و پس از آن از لحاظ جهات مادي و عوامل طبيعي فرقي نبود.» (۲)
روستاي مهرجرد آن روزگار مكتب و مدرسه به چشم نديده بود. به همين خاطر كودكاني كه اندكي رشد مي كردند، حرفه و پيشه پدران خويش را در پيش مي گرفتند، يعني كشاورزي يا دامداري، اما يك عالم دورانديش، عبدالكريم، را براي ادامه تحصيل با خود به اردكان برد. او مير ابوجعفر شوهرخاله عبدالكريم بود. عبدالكريم در اردكان روزها به مكتب مي رفت و خواندن و نوشتن مي آموخت. «نصاب الصبيان» را كه كتابي در لغت است، نزد مجدالعلماء اردكاني آموخت، همچنين علم صرف و نحو را. او شب هاي جمعه براي ديدار پدر و مادر به مهرجرد مي رفت و شب شنبه بازمي گشت. ده ساله بود كه با فوت پدرش روبه رو شد. داغ مرگ پدر، او را نزد مادر ماندگار كرد كه باعث شد وقفه اي در تحصيل او ايجاد شود. عبدالكريم پس از اين وقفه كوتاه، شهر يزد را كه به دارالمؤمنين و دارالعباده معروف بود براي ادامه تحصيل برگزيد. اين شهر در آنزمان مملو از مدارس علمي بود كه به وسيله شاگردان شيخ انصاري اداره مي گرديد. عبدالكريم با تحقيق و شناخت، مدرسه علميه خان را برگزيد. در اين مدرسه او در دروس حاج ميرزا سيد حسين وامق و آقا سيد يحيي مجتهد كه از اساتيد برجسته بودند شركت جست و دروس مقدماتي حوزوي و مبادي فقه و اصول را به اتمام رساند. پس از پايان تحصيلات مقدماتي شيخ ديگر ماندن در يزد را به صلاح ندانست، ضمن اينكه آوازه عالم بزرگ آيت الله فاضل اردكاني از اساتيد حوزه كربلا به گوشش رسيده بود. شيخ عبدالكريم هجده ساله، با مادر صحبت نمود تا به اتفاق هم رهسپار كربلاي معلا شوند. مادر ابتدا رضا نمي داد ولي پس از اصرارهاي پسرش قبول كرد. حدود سال ۱۲۹۸ ه . ق شيخ و مادرش وارد كربلا مي شوند. شيخ به جست وجوي استاد مي پردازد و به درس ملاحسين اردكاني معروف به فاضل اردكاني راه مي يابد. همچنين در مدرسه حسن خان ساكن مي شود. شرح لمعه، قوانين و چندين كتاب ديگر مهم را نزد ايشان مي خواند. شيخ از درس استادش خاطره اي را براي فرزندش مرتضي نقل كرده است كه ايشان آن را اين گونه روايت مي كند: «مرحوم والد مي فرمود: فاضل اردكاني در صحن مطهر امام حسين(ع) روي صندلي كه در صحن مي گذاشتند، مي نشست و درس مي فرمود. روزي يكي از طلبه ها در پاي درس او -در بحث حجيت عقل- به ايشان اشكال كرد كه عقل آيينه جهان نما چگونه در احكام شرعيه اعتبار ندارد؟ مرحوم فاضل سرش را پايين آورد و گفت: آيا عقل من و شما آيينه جهان نماست؟ آيينه سوراخ نما هم نيست!» (۳)
در اوايل سال ۱۲۹۲ هجري قمري ميرزاي شيرازي از نجف اشرف به سامرا كوچ كردند. ميرزا تصميم داشت، حوزه بزرگي را در سامرا تأسيس نمايد. به دنبال اين تصميم ميرزا مدرسه باعظمت و مجللي را كه مشتمل بر حجره هاي فراوان بود در سامرا بنا كرد. حوزه علميه سامرا پس از اندكي رونق يافت. پس از رحلت ميرزاي بزرگ بيم آن مي رفت تا حوزه از رونق بيفتد. به همين جهت اساتيد حوزه سامرا از مدرسان نجف و كربلا درخواست كردند تا به سامرا مهاجرت كنند. يكي از اساتيد مدعو شيخ عبدالكريم حائري بود كه به همراه مادرش و با توصيه فاضل اردكاني عازم سامرا گرديد. شيخ، سطوح عاليه حوزه را در سامرا نزد شهيد آيت الله فضل الله نوري و مرحوم ميرزا ابراهيم محلاتي شيرازي فرا گرفت. «شايد مرحوم والد سيزده سال در سامرا اقامت نموده اند و شايد ده سال به درس خارج مي رفته اند. در دروس خارج بيشتر از محضر تدريس آيت الله سيد محمد فشاركي استفاده كرده اند. ايشان همراه استادش آيت الله فشاركي در درس ميرزاي شيرازي، مرحوم آيت الله العظمي ميرزا محمد حسن شيرازي صاحب فتواي معروف حرمت تنباكو، شركت مي نمودند. مرحوم والد فرمودند: در آن زمان مرحوم ميرزاي شيرازي در طول سال بيش از دو يا سه ماه درس نمي گفتند، ظاهراً حوزه سامرا را بيشتر از لحاظ قدرت فكري، مرحوم فشاركي اداره مي كردند.» (۴) در سال ۱۳۱۲ ميرزاي بزرگ رحلت كرد و جنازه اش را به نجف اشرف بردند. شيخ نيز به همراه استادش مرحوم فشاركي به نجف اشرف مهاجرت نمودند. در آنجا علاوه بر درس استادش در درس آيت الله العظمي آخوند ملا محمد كاظم خراساني، صاحب كنايةالاصول نيز شركت مي جستند. شيخ تا زمان رحلت استادش در سال ۱۳۱۶ يعني سه سال در نجف اشرف باقي ماند. دراين سال او به شهر محبوبش كربلا رجعت مي كند و تا سال ۱۳۳۲ ه. ق به تدريس و تربيت طلاب و فضلا مشغول مي شود. در سال ۳۲ ايشان عازم اراك مي شوند. در اين زمان وي از مجتهدان برجسته بوده است به گونه اي كه استاد ايشان آيت الله العظمي ميرزا محمد تقي شيرازي مقلدان خود را در حيطه احتياطات به شيخ ارجاع مي داد. شيخ آغا بزرگ تهراني، در اين باره چنين مي نويسد: «من در زمان استادم آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي شنيدم كه ايشان بعد از رحلت آيت الله يزدي، صاحب عروةالوثقي (م ۱۳۳۷ ه. ق) از مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائري خواسته بود كه از كربلا به نجف اشرف بازگردد تا او را به عنوان مرجع تقليد تعيين نموده و علم كنند. ولي قبل از انجام اين خواسته آيت الله ميرزاي شيرازي در سال ۱۳۸۸ ه . ق از دنيا رفت.» (۵)
جالب است كه خود ميرزاي شيرازي تا جايي به شيخ اعتماد داشت كه در جواب يكي از تجار تبريز كه از ميرزا مي پرسد: اگر بنا بود از كسي تقليد كنيد از چه كسي تقليد مي كرديد؟ مي گويد: «از آقاي حاج شيخ عبدالكريم تقليد مي كردم.» (۶) از خاطرات فرزند شيخ اين نكته به دست مي آيد كه ايشان دوباره به اراك هجرت كرده اند. يكي در سال ۱۳۱۸ كه به سلطان آباد اراك هجرت مي كنند و به تدريس مشغول مي شوند كه تا سال ۱۳۲۴ به طول مي انجامد. ولي به علت انقلاب مشروطه ايشان به كربلا بازمي گردند. در كربلا ايشان كتاب ارزشمند درر الاصول را كه كتابي در علم اصول فقه است و بسيار محققانه محرر گرديده مي نويسد، همچنين كتاب «الصلاه» را كه بحث خارج ايشان در فقه است به تحرير درمي آورد. در سال ۱۳۳۲ ايشان براي هميشه به ايران بازمي گردند و در اراك رحل اقامت مي افكنند. اقامت ايشان در اراك تا سال ۱۳۴۰ ه. ق به طول مي انجامد. آوازه تدريس علوم و معارف اسلام توسط ايشان در اراك به سمع طلاب و فضلاي سراسر كشور مي رسد و آنها براي كسب اين علوم به اراك سرازير مي شوند.
در همين سالهاست كه امام خميني(ره) كه قصد داشت تا براي ادامه تحصيل از خمين به اصفهان برود، وقتي نغمه دل انگيز و روحاني حوزه علميه اراك آن روز به زعامت شيخ را مي شنود تغيير عزم داده، رو به سوي اراك مي كند و در آنجا به بحث و درس مشغول مي شود.(۷) گرچه اراك روز به روز رونق بيشتري مي يافت، اما اراك به لحاظ تاريخي و جغرافيايي از موقعيتي مناسب براي مركزيت حوزه هاي علميه ايران برخوردار نبود، زيرا به لحاظ سابقه تاريخي با قم قابل قياس نبود.چرا كه وجود حرم مطهر حضرت معصومه(ع)، به شهر مقدس قم معنويتي خاص بخشيده است. از طرف ديگر، با وجود مرقد مطهر حضرت معصومه(س) و سابقه درخشان حوزه علميه آن در طول تاريخ از اين موقعيت تاريخي برخوردار بود تا بار ديگر به عنوان مركز حوزه هاي علميه احيا گردد. شيخ نيز از اين موضوع آگاهي داشت و دنبال فرصت مناسبي مي گرديد تا اين مقصود را عملي سازد. ايشان در سال ۱۳۴۰ ه . ق به دعوت مردم و علماي قم وارد قم مي شود. مهاجرت ايشان به قم زمينه كوچ دسته جمعي شاگردان ايشان را به قم فراهم مي آورد. پس از ورود شيخ به قم بسياري از مدرسين حوزه قم به احترام شيخ دروس خويش را تعطيل كردند و به همراه شاگردان خود در درس شيخ حاضر گرديدند. بنابراين مي توان سال ۱۳۴۰ هجري قمري مطابق با ۱۳۰۰ هجري شمسي را سال احياء و يا تأسيس مجدد حوزه علميه قم دانست. شيخ تا پايان عمر يعني سال ۱۳۵۳ ه. ق در قم باقي مي ماند و با تمام وجود براي تجديد بناي حوزه و ايجاد بنيادهاي لازم براي اداره و پرورش طلاب تلاش و كوشش مي نمايد كه به آن اشاره خواهد شد. دقيقاً يك سال قبل از مهاجرت شيخ به قم، رضاخان ميرپنج با يك كودتاي انگليسي كه در تاريخ ۳ اسفند ۱۲۹۹ هجري شمسي واقع شد زمام امور را عملاً به دست گرفت و از سلطنت قاجار جز نام و نشاني آن هم در قانون اساسي باقي نماند. او در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ شمسي رسماً خود را پادشاه ناميد و خاندان قاجار را از مقام سلطنت خلع نمود. زمينه هايي كه منجر به سر كار آمدن رضاشاه شد و حوادثي كه بعد از آن به وقوع پيوست باعث گرديد تا شرايط حفظ حوزه و مديريت آن بسيار دشوارتر از قبل گردد. كاملاً طبيعي بود كه نحوه واكنش به چنين پادشاه مستبدي كه داراي ويژگيهاي متمايزي از پادشاهان قبلي است بسيار متفاوت باشد. شيخ ميان «حفظ حوزه علميه» و «مقابله و قيام برابر رضاشاه» ، اولي را اهم تشخيص داد و سعي نمود تا اين نهاد نوپا را از گزند حوادث مصون بدارد. ايشان در برابر اين اشكال علماء كه چرا در برابر اين ظالم و طاغي اعلام جهاد نمي كنيد، فرمود: «والله من حفظ حوزه را اهم مي دانم... والله مي دانم كه مورد هتك قرار مي گيرم ولي تكليف چاره اي غير از اين ندارم.» (۸) . البته ايشان حتي در اين شرايط سياسي صعب نيز به سكوت مطلق رو نياورد و اعتراض خود را از طريق ارسال تلگراف و يا افراد مختلف به مقامات مي رساند. ايشان در قضيه كشف حجاب، سكوت خود را مي شكند و با اشاره به رگ هاي گلوي خود مي گويد: «تا پاي جان بايد ايستاد و من هم مي ايستم، ناموس است. حجاب است. ضرورت دين و قرآن است.» (۹) ايشان در ضمن تلگرافي اعتراض شديد خود را به رضاشاه مي رساند و مي گويد: «مي شنوم اقدام به كارهايي مي شود كه مخالفت صريح با طريقه جعفريه و قانون اسلام دارد كه ديگر خودداري و تحمل برايم مشكل است.» (۱۰) خطيب شهير مرحوم فلسفي وضعيت شيخ را در قضيه كشف حجاب اينگونه روايت مي كند: «طلاب، مردم و برخي از مدرسين ناراحت بودند كه چرا آيت  الله حاج شيخ عبدالكريم حائري به رضاخان تلگراف نمي زند. يك روز قبل از ظهر به منزل حاج شيخ رفتم و ديدم كه تكيه به ديوار داده و روي آجر زمين نشسته، پايش را دراز كرده، عمامه اش هم افتاده است. از يكي پرسيدم: چه شده است؟ گفت: عده اي به اينجا آمدند و حاج شيخ را مورد حمله و اهانت قرار دادند و جمله هاي خيلي بدي گفتند كه چرا ايشان به رضاخان تلگراف نمي زند و اعتراض نمي كند! نزدش نشستم. دلداري اش دادم تا قدري سرحال آمد. گفتم: بفرماييد، برويم منزل ما كه امروز ناهار را در آنجا بمانيد و كمي استراحت كنيد. ايشان هم براي اين كه از آن محيط خلاص شود و با افرادي نيايند و مزاحم شوند، قبول كرد و در سرداب منزل ما قدري استراحت كرد. بعد از ناهار هم در همان جا خوابيد. پس از ساعتي كنار ديوار حياط فرش پهن كردم و پشتي نهادم. وقتي بيدار شد، عرض كردم: از آن هواي گرفته سرداب بيرون آييد و در حياط و در هواي آزاد بنشينيد. آمدند و نشستند من بودم و حاج شيخ وقتي ديدم از آن حالت ظهر بيرون آمده، گفتم: حاج شيخ! شما آقا هستيد؛ عالم هستيد؛ آيت  الله و مرجع تقليد مسلمين هستيد. وضع و شرايط مملكت طوري پيش آمده كه بايد تلگراف كنيد والا حيثيت شما را با تهمت آلوده مي كنند. حاج شيخ گفت: به نظر من تلگراف كردن براي اين كار مثل اين است كه كسي خودش را به چاه بيندازد. من مي دانم كه ضرر دارد.
گفتم با اين كه مي دانيد، بايد اين كار را بكنيد. مرحوم حاج شيخ، بنابر عادت فكر مي كرد و پنجه اش را داخل محاسنش مي كشيد. پس از چند لحظه گفت: خيلي خوب، كاغذ و قلم بياوريد. من هم آوردم حاج شيخ كلمه به كلمه مي گفت و من هم مي نوشتم. بعد هم امضاء كرد. بخشي از متن تلگراف ايشان در تاريخ يازدهم تير ماه ۱۳۱۴ كه خطاب به رضاشاه مخابره شده است چنين است:« اوضاع حاضر كه بر خلاف قوانين شرع مقدس و مذهب جعفري عليه السلام است موجب نگراني داعي و عموم مسلمين مي باشد. حتم و لازم است كه جلوگيري فرماييد... اميد است رفع اضطراب اين ضعيف و عموم ملت شيعه بشود.»(۱۱).
امروز و پس از گذشت هشتاد و چهار سال از تأسيس دوباره حوزه علميه قم مي توان پي به اهميت اقدام آيت  الله شيخ عبدالكريم حائري يزدي مشهور به« حاج شيخ موسس» برد. مرحوم امام خميني(ره) كه يكي از شاگردان برجسته حاج شيخ است در پاسخ به اين سؤال كه چرا شما قيام كرديد ولي مرحوم حاج شيخ عبدالكريم قيام نكرد مي فرمايند:«اگر مرحوم حاج شيخ در حال حاضر زنده بودند، همان كاري را انجام مي دادند كه من انجام داده ام. تأسيس حوزه علميه كمتر از تأسيس جمهوري  اسلامي در ايران نبود. » (۱۲) آيت  الله حائري براي حوزه يك نظام جامع تدوين كرد كه شامل درجات و سطوح تحصيلي، امتحانات و ملبس شدن به لباس مقدس روحانيت مي شد، از طلابي كه درخواست ورود به حوزه علميه قم را داشتند امتحاني گرفته مي شد و آمادگي آنان براي ورود به حوزه سنجيده مي شد. ايشان به استقلال حوزه از دولت اعتقاد عجيبي داشت به گونه اي كه حتي اجازه نمي داد تا وزارت معارف در تعيين مواد امتحاني طلاب دخالت كند. وزارت معارف تنها موفق گرديد در اصل برگزاري امتحانات نظر موافق شيخ را جلب نمايد. گفتني است ايشان در مورد تصميم وزارت معارف، در مورد برگزاري امتحانات طلاب در تهران نيز معترض گرديد و وزارت معارف را ملزم كرد امتحانات را در قم برگزار نمايد. علاوه بر اين مسايل، دولت برنامه امتحانات و دروس مشخصي را تعيين كرده بود كه درس هايي چون تاريخ، جغرافي، رياضي، زبان و غيره را در كنار دروس حوزوي دربرمي گرفت. در اين باره آيت الله حائري خطاب به مسئولان دولتي گوشزد نمود:« اگر اين مملكت روحاني مي خواهد، برنامه امتحاني اش را بايد من تعيين كنم. اين كه شما براي ما مواد امتحاني تعيين كرده ايد، مانند آن است كه من بخواهم براي سربازخانه هاي شما افسر و فرمانده تعيين كنم.» (۱۳)
005163.jpg
پافشاري شيخ بر مواضع خويش و ايستادگي ايشان در برابر وزارت معارف مانع از اين مي گرديد تا وزارت معارف اداره حوزه را به دست بگيرد. به همين علت ايشان براي جلوگيري از دخالت عمال دولت در امتخانات و خلع لباس نمودن روحانيوني كه در امتحانات موفق نمي گرديدند به برخي از آيات عظام و فضلاي حوزه دستور مي داد تا امتحانات حوزه را تحت اشراف خويش برگزار نمايند و از دخالت عمال دولت جلوگيري نمايند.
از سوي ديگر ايشان از وزارت معارف خواست تا براي روحانيوني كه ايشان اجازه طلبگي و يا تصديق روحانيت صادر مي كند، جواز صادر كند. اين اقدام در حالي صورت مي گرفت كه وزارت معارف قصد داشت تا تنها خود اقدام به صدور مجوز طلبگي و يا تصديق روحاني بودن كند. در وضعيتي كه سياست دولت كاهش روحاني بود و از طرق مختلف سعي در تحقق اين هدف مي كرد آيت  الله حائري و مراجع ديگر مانند آقاي اصفهاني و نائيني براي طلاب و روحانيون كه صلاح مي دانستند اجازه صادر مي كردند.
حاج شيخ نسبت به «وضع معيشت طلاب» بسيار حساس بود و عليرغم آن كه امكانات چنداني براي اداره طلاب و حوزه در اختيار نداشت، هرچه داشت به مصرف طلاب مي رسانيد. از او نقل شده كه فرموده است:« من در دو موقع از شدت ناراحتي، خوابم نمي برد. يكي وقتي طلبه نيازمند باشد و من پولي براي رفع حاجت او نداشته باشم و ديگر، موقعي كه پولي در دست من باشد و نتوانسته باشم به مورد مصرفش برسانم.»(۱۵) در مورد هزينه ماهانه و سالانه حوزه علميه اخبار دقيقي وجود ندارد. آيت الله غروي تبريزي مبلغ فوق را ميان دو عدد ده هزار تومان و دو هزار و هفتاد تومان مي داند.(۱۶) احتمال دارد ده هزار تومان مخارج حوزه در زمان حيات مرحوم حاج شيخ و دو هزار و هفتاد تومان پولي بوده باشد كه پس از رحلت ايشان هزينه مي شده است. علامه محسن امين، تعداد طلاب و روحانيون حوزه علميه قم را در هنگام وفات شيخ در سال ۱۳۱۳ هجري قمري نهصد تن ذكر مي كند و روش مرحوم حائري را در اداره مالي حوزه ستايش مي كند. زيرا مرحوم حائري اموال را نزد بازرگاني مي گذاشت و از طريق او ميان طلاب تقسيم مي نمود و خود نيز براي گذران زندگي خود و خانواده حقوق معيني از آن تاجر مي گرفت.(۱۷) فعاليت هاي شيخ در امور مربوط به حوزه علميه قم خلاصه نمي شود. ايشان به امور اجتماعي و رفاهي مردم قم نيز توجه داشتند. در دوم خرداد ۱۳۱۳ هجري شمسي، سيل به شهر قم هجوم مي آورد و خانه هاي گلي شهر را كه شامل اكثر خانه هاي شهر بوده است ويران مي سازد. ايشان براي بازسازي قم تلاش فراوان نمود و از سراسر ايران درخواست كمك نمود. ايشان تمام پول هايي را كه به ايشان مي رسيد- و از جمله ده هزار توماني را كه شاه براي ايشان فرستاد- نزد بازرگانان مي گذاشت و در جلسه اي كه هر شب با معتمدين و ريش سفيدان محلات ترتيب مي داد نحوه تقسيم و توزيع اموال را در ميان مردم مشخص مي ساخت. مرحوم شيخ در مدت كمك رساني به آسيب ديدگان و متضرران از سيل خود و خانواده را تحت فشار قرار داد و پيوسته مي گفت:« وقتي خيال ما راحت و فكر ما آسوده مي شود كه ببينيم اين مردم بي چاره، داراي خانه و منزلي شوند.»(۱۸) ايشان درايت خاصي در رفع امور اختلافي و يا اموري كه منجر به اختلاف و تشتت مي گرديد داشتند. هنگامي كه مرحوم سنگلجي منكر آموزه رجعت گرديد، عده اي از مؤمنين از ايشان در اين زمينه استفتاء كردند. در پاسخ، مرحوم حاج شيخ چنين مي نويسد:« بسم الله الرحمن الرحيم، احقر به واسطه كثرت اخبار، اعتقاد به رجعت دارم، به نحو اجمال. ولي اين مطلب نه از اصول دين و نه مذهب است كه فرضاً كسي معتقد به آن نباشد خارج از دين يا مذهب شمرده شود و نه از مسايل علميه است كه بر افراد مكلفين لازم باشد اجتهاداً يا تقليداً به دست آورند. و در مثل اين زمان بايد به نحو ديگر حفظ ديانت مردم نمود و گفت وگوي اين نحو مطالب، به جز تفرقه كلمه مسلمين و ايجاد يك عداوت مضره بين آنها فايده ندارد. الاحقر عبدالكريم حائري.»(۱۹) ايشان از حسن خلق ويژه اي برخوردار بود. همواره متبسم بود و با خوشرويي با شاگردان و مردم عادي روبه رو مي شد و هرگز براي مرجعيت خويش تلاش ننمود. روزي يكي از علماي ساوه  به شيخ عرضي كرد: من مردم ساوه را از تقليد آيت  الله شيخ عبدالله ممقاني- از علماي نجف اشرف- برگردانده و به تقليدكردن از شما سوق دادم، اينك آنها از شما تقليد مي كنند. مرحوم حاج شيخ سخت ناراحت شد و فرمود: چرا چنين كردي؟ مگر وزن كرده اي كه علم من از او بيشتر است. حاج شيخ آنقدر ناراحت شد كه سرانجام آن آقا مسأله اي ديگر مطرح كرد تا ذهن شيخ از آن موضوع منحرف گرديد.(۲۰) سرانجام، صبح هفده ذيقعده ۱۳۵۵ ه.ق مطابق با ۱۳۱۵ هجري شمسي آيت  الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي،«حاج شيخ مؤسس» پس از هفتادوپنج سال عمر پربار دار فاني را وداع گفت و جهان اسلام را داغدار ساخت. با تمام ممانعتي كه از سوي ماموران رژيم براي دفن ايشان انجام شد، مردم با تشييع، جنازه ايشان را به حرم حضرت معصومه(س) آوردند و آيت الله سيد فخرالدين قمي كه از علماي برجسته قم بود و از سابقه دوستي با حاج شيخ نيز برخوردار بود بر ايشان نماز گزارد.(۲۱) از حاج شيخ دو فرزند پسر و سه دختر به يادگار ماند. دو پسر ايشان از علماي برجسته حوزه و دانشگاه بودند. آيت الله العظمي حاج مرتضي حائري يزدي(م ۱۴۰۶ ه.ق) و آيت الله دكتر مهدي حائري يزدي (م۱۳۷۹ ه.ش) .همچنين برخي از برجسته ترين شاگردان ايشان از اين قرارند: امام خميني(ره)، آيت الله گلپايگاني، آيت الله اراكي، آيت الله سيد احمد خوانساري، آيت الله سيد محمد خوانساري، آيت الله مرعشي نجفي، آيت الله رفيعي قزويني.
پي نوشت ها:
۱- سردلبران، شيخ مرتضي حائري، ص ۴۷-۴۸.
۲- همان.
۳- همان، ص ۷۴-۷۵.
۴- همان، ص ۹۲-۹۳.
۵- نقباءالبشر، ج ،۲ ص ۱۶۴؛ آيت الله موسس، ص ۱۰۷- ۱۰۸.
۶- آيت الله موسس، ص ۱۰۸.
۷- بررسي و تحليل نهضت امام خميني، ج،۱ ص ۲۶.
۸- درد بي درمان، آيت الله حاج ميرزا مهدي بروجردي. ص ۱۹.
۹- آثارالحجه، ج،۱ ص ۵۱.
۱۰- همان.
۱۱- خاطرات و مبارزات حجت  الاسلام فلسفي، ص ۸۱- ۸۴. با تلخيص
۱۲- مجله حوزه، شماره ،۴۲ ص ۶۲
۱۳- مجله ياد، سال اول، شماره ،۴ پاييز ،۱۳۶۵ ص ،۲۵ مصاحبه با آيت الله شيخ محمد صادق تهراني
۱۴- مجله حوزه، شماره ،۶۲ خرداد و تير ۱۳۷۳. ص ۴۵.
۱۵- مجله حوزه. شماره ،۵۸ ص ۵۵.
۱۶- همان، شماره ،۶۲ ص ۴۷.
۱۷- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج ،۸ ص ۴۲
۱۸- مجله همايون، سال اول، شماره اول (مهر ۱۳۱۳)، ص ۳-۴
۱۹- همان، شماره ۵. صفحه آخر داخل جلد
۲۰- آيت الله موسس، ص ۷۷- ۷۸.
۲۱- گنجينه دانشمندان، ج ،۱ ص ۲۹۸

نگاه امروز
تأسيس يك نظام
لاله صادقي بهمني
مهمترين ويژگي يك مكتب را مي توان پاسخگويي متناسب آن در برابر چالش هايي دانست كه پارامترهاي زماني و مقتضيات سرزميني در برابر آن مي نهند. واكنش مناسب در برابر اين متغيرات را اصطلاحاً به روز بودن و يا كارايي يك مكتب نام مي نهند. اين كارايي در نظام  سازي مستمر متوالي يك مكتب متجلي مي شود.
يكي از مهمترين و شايد مهمترين نظامها، نظام آموزشي و پژوهشي است، چرا كه به نوعي زيربنا و قاعده هرم نظامهاي ديگر را تشكيل مي دهد. يك نظام كارآمد آموزشي، نظامي است كه تمامي اجزا و بخش هاي آن هماهنگ و سازوار همچون اعضاي پيكره يك موجود جاندار براي تحقق و تحصيل هدفي غايي و مشترك عمل نمايند. مكانيسم عيب يابي و برطرف ساختن به موقع عيوب و نواقص آن از ديگر بخش هاي مهم نظام به شمار مي رود، مهمترين بخش اين نظام، اما بومي بودن و برآورده ساختن نيازهاي جامعه به خصوصي است كه اين نظام در آن ايجاد مي گردد. در نظر نگرفتن مشخصات و خصوصيات جامعه محل تأسيس نظام منجر به گسست و بالمآل از هم فرو پاشيدن نظام تأسيس شده مي گردد. نمونه هاي فراواني از اين دست نظامها در خاطره تاريخ ثبت گرديده است. تأسيس حوزه علميه قم در سال ۱۳۰۰ هجري شمسي، به دست آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي (قدس سره) نمونه و مثال عالي تأسيس نظامهايي است كه به دقت به ويژگي ها و خصوصيات جامعه موجود توجه دارند. از سوي ديگر تأسيس حوزه را مي توان نشانه كارآمدي و دارا بودن ظرفيت ويژه مكتب اسلام به صورت عام و مذهب تشيع به صورت خاص دانست.
حاج شيخ مؤسس(ره) در امر تأسيس حوزه و انتخاب زمان مناسب و سرزمين متناسب دقت و وسواس فراواني از خود به خرج داد و سالهاي متمادي را مصروف تفكر بر روي اين موضوع كرد تا نهادي را طراحي و ايجاد نمايد كه با ويژگي هاي سرزميني همچون ايران و مردم مسلمان آن هماهنگ باشد؛ نظامي كه علاوه بر قدرت پاسخگويي آن به چالش هاي فراروي مذهب و دين در ايران سده چهاردهم- كه شاهد اوج حركت هاي ضدديني است- قدرت انطباق با محيط و انعطاف پذيري در برابر شرايط و مهمتر از همه بومي بودن را نيز دارا باشد؛ يعني دقيقاً  همان ويژگي هايي كه نهاد دانشگاه علي رغم تمامي مزايا و محسنات فراواني كه از آن برخوردار است، لااقل در سالهاي ابتداي تأسيس از آن بي بهره است. ايشان حوزه علميه را از آن حالت بسته كه تنها در آن فقه و اصول خوانده و تدريس و تعليم مي گرديد، خارج ساخت و ساحتهاي ديگر علوم اسلامي همچون:  عرفان، فلسفه، اخلاق، تفسير، رجال، درايه و ... را نيز جزو دروس رسمي حوزه قرار داد. يادگيري زبانهاي خارجي توسط طلاب، به جز فهم مشكلات جهان معاصر و ايجاد زمينه هاي مناسب براي پاسخگويي به آنها و هم گامي با زمانه، انگيزه ديگري نمي توانست داشته باشد. امروز و پس از گذر هشتاد و چهار سال از تأسيس حوزه علميه،  اين نهاد تنومند و ريشه دار هزارساله توانايي توليد و متولد ساختن علوم و نظامهاي جديد و كارآمد را در تمامي ساحات و عرصه ها داراست؛ به شرط آن كه همچون، آيت الله مؤسس، اصول و قواعد تأسيس يك نظام كارآمد را گردن نهيم و بر آن طريق سير كنيم.

نگاهي به كتاب «هرمتيكا، حكمت مفقوده فرعونان»
حكمت جاودان هرمس
005166.jpg
مسعود سعادتمند
هرمتيكا، حكمت مفقوده فرعونان،ويراسته تيموتي فرك و پيترگندي،ترجمه فريدالدين رادمهر،نشر مركز ،چاپ اول ۱۳۸۴ ۱۸۰۰، نسخه ۲۳۱، ص، ۲۴۰۰ تومان
كتاب «هرمتيكا، حكمت مفقوده فرعونان» ، گزيد ه هايي از متون هرمسي است كه پيرامون شناخت انديشه هرمس منتشر شده است.
اين كتاب در ۲۰ بخش تدوين شده است كه به اجمال مروري به مباحث آن مي كنيم.
* هرمس و دانش هرمسي
دانش هرمسي يا علوم منسوب به هرمس آنچنان كه مؤلفان اين اثر نيز عنوان كرده اند به روزگاران بسيار كهن باز مي گردد. قديمي ترين آثار منسوب به هرمس را مي توان در مصر باستان يافت و اين آثار از آنجا به يونان رفت و مدت ها در محافل عرفاني مردم يوناني رواج داشت.
* هرمتيكا يا آثار هرمسي چيست؟
هرمتيكا يا آثار هرمسي، مجموعه اي از نوشته هاي كهن منسوب به طاط (Thoth) است، يك فرزانه مصري و اسطوره اي قديم كه گفته اند حكمتش وي را به يك خدا مبدل ساخت. طاط كه لااقل از ۳۰۰۰ سال پيش از ميلاد مقدس شمرده مي شود، با اختراع خط هيروگليفي مقدس مقبول گشت و سيمايش را كه به عنوان كاتب با سر يك اگراس و با منقاري خميده به تصوير درآمد، در بسياري از معابد و مقابر مي توان ديد. او فرستنده پيغام هاي الهي و مقدس و ثبت كننده اعمال همه آدميان است.
اما چه چيزي در فلسفه هرمسي وجود دارد كه چنين جذابيت وافري را در نزد برخي از بزرگترين عقلا در طول تاريخ حفظ كرده است؟در قلب انديشه هرمسي يك انديشه ساده و بسيط وجود دارد: خداوند عقل اكبر است. حال در اين بخش نگاهي هر چند مختصر به بخش هاي ۲۰ گانه كتاب داريم .در خلال اين مباحث هر جا كه به كلمه «آتوم» برمي خوريم مراد يكي از نام هاي الهي مصر باستان است كه در وصف خداوند واحد متعالي گفته اند.
۱ _ پيشگويي هاي هرمس
در اين فصل هرمس سرشت فلسفه ناب را شرح مي دهد ولي تأسف مي خورد كه در نسل هاي بعدي به كل مفقود مي گردد.
هرمس در بخشي از پيشگويي هايش مي نويسد:
«فلسفه ناب مجاهدتي روحاني است،/ از راه تأمل ثابت،/ براي حصول معرفت حقيقي درباره آتوم، خداي واحد/ اما اينك از آينده خواهم گفت،/ روزگاراني خواهد آمد كه ديگر كسي جوياي فلسفه نباشد.
۲ _ تشرف هرمس
در اين فصل مكاشفه عرفاني خلقت كيهان را شرح مي دهد كه تمامي تعاليم بعدي وي بر آن بنا نهاده شده است.
هرمس حكمت خود را از يك تجلي عرفاني نمايشي اخذ مي كند. زماني كه ذهنش بيدار اما تهي است، مي شنود كه خداوند با وي سخن مي گويد. هرمس تقاضا مي كند كه حقيقت طبيعت واقع را به او نشان دهد و ناگهان هر چيزي در برابرش شروع به تغيير مي كند.
۳ _ وجود آتوم
در اين فصل هرمس مي كوشد به توصيف خدا (آتوم) بپردازد. اگر چه خدا را نمي توان با كلمات تعريف كرد، هرمس برخي سرنخ ها رابراي تأمل به دست ما مي دهد.
خدا واحد است. همه اشياء بخشي از وجود اعلي اند. خدا عقل اعلي است. او همه جا هست و هميشه هست. عقل آدمي تصويري از عقل اعلي است. هرمس به ما مي گويد اگر ما به راستي قوت عظيم انساني را دريابيم، آنگاه به طبيعت خدا معرفت خواهيم يافت.
۴- تأمل در آفرينش
در اين فصل هرمس به ما مي آموزد كه چگونه خدا را از طريق تأمل در آفرينش وي بنگريم.
هنگامي كه با چشم مادي خويش بر جهان مي نگريم،  خدا جايي نيست كه ديده شود. ولي اگر با افكار خود بنگريم، با درك روحاني خود مي بينيم كه ناگهان خداوند همه جا وجود دارد.
۵- كيهان زنده
در اين فصل هرمس به طور موجز رئوس كلي جوهر آراي فلسفي خويش را ترسيم مي سازد و تصوير كيهان را مانند يك موجود زنده و سرشار از حيات به نقش در مي آورد.
۶- دور زمان
در اين فصل هرمس سرشت زمان و تغيير را مورد مداقه قرار مي دهد. با اين مشخصات است كه هرمس مي گويد:« گذشته رفته و ديگر وجود ندارد/ آينده نيز نرسيده است و هنوز وجود ندارد/ حتي زمان حال هم پايدار نيست،/ پس چطور مي توان گفت وجود دارد، وقتي كه براي يك لحظه هم نمي پايد؟ »
۷- خدايان
در اين فصل هرمس از قواي گوناگوني بحث مي كند كه خداوند به سبب آنها خلقت را اداره مي كند.
از اين رو هرمس مي گويد:« عقل كيهان از آتش و هوا پديد مي آيد/ هفت مدير كه تقدير را اراده مي كنند/ پنج سياره نمايان و خورشيد و ماه كه مدارشان احاطه جهان محسوس ما را در برمي گيرد/ »
۸- طبقات آفرينش
در اين فصل هرمس به تلخيص تعاليم خويش درباره طريقتي مي پردازد كه خداوند كيهان و هر آنچه را در اوست خلق مي فرمايد و حفظ مي نمايد.
۹- آفرينش نوع بشر
در اين بخش هرمس با بحث پيرامون قوانيني كه خداوند با آنها كيهان را آفريد،  ابداع نوع انسان را شرح مي دهد.
۱۰- تولد فرهنگ بشري
در اين فصل هرمس توضيح مي دهد كه چگونه موجودات انساني متمدن مي شوند و فرهنگ را تحت هدايت خداي مرد، اوزيريس و خداي زن، ايزيس پديد مي آورند.
۱۱- آدمي يك اعجاز است
در اين فصل هرمس درباره سرشت نوع بشر و نسبت خاص آن با خداوند بحث مي كند.
هرمس در اين باره مي گويد:« آدمي خود را مي شناسد، كيهان را نيز مي شناسد، با آگاهي از اين كه او تصويري از آتوم است و تصويري از كيهان است./ او با ساير موجودات زنده تفاوت دارد، زيرا او صاحب عقل است.»
۱۲- منطقه البروج و تقدير
در اين بخش هرمس به شرح قدرت منطقه البروج مي پردازد كه سرنوشت آدميان را در اختيار دارد و به شرح امكان رهايي از قيود الزامي آن مي پردازد.
۱۳- عام و خاص
در اين فصل هرمس روشن مي سازد كه چطور منطقه البروج هر يك از آدميان را وجهه اي يكتا مي بخشد.
هرمس اشاره مي كند:«هر موجود زنده اي صورت يكتاي خويش را دارد، كه آن را از منطقه البروج يافته است.»
۱۴- تجسد روح
در اين فصل هرمس روشن مي كند كه چگونه روح در جسم مادي تجسد مي يابد.
۱۵- مرگ و جاودانگي
در اين فصل هرمس سرشت مرگ و تقدير روحي را كه بعد از آن زندگي مي كند، مورد بحث و بررسي قرار مي دهد.
۱۶- غفلت از روح
در اين فصل هرمس بيان مي دارد كه حيات انساني فرصتي است براي حضور معرفت الله ولي براي تحقق اين هدف الهي ما مي بايد به اسارت خويش در جسم پايان دهيم.
۱۷- معرفت آتوم
در اين فصل هرمس به ما تعليم مي دهد كه چگونه به معرفت خداوند نائل آييم. او آشكار مي سازد كه اين هدف زندگي هر انساني است.
۱۸- تولد دوباره
هرمس در اين فصل اسرار روحاني تولدي ديگر را آشكار مي كند، يعني امري كه از طريق آن ما مي توانيم به روح جاودان خويش وقوف يابيم.
۱۹- تعاليم سري
در اين فصل هرمس به بازنگري تعاليم خويش مي پردازد و ما را ترغيب مي كند تا كلامش را پشت سر نهيم و به درك عميقي از حقيقت آنها رسيم.
۲۰- در ستايش آتوم
در اين فصل پاياني، هرمس مزموري پرشكوه را تقديم خداوند مي كند. هرمس در جريان تعاليمش ما را به درگاه حقيقت مي كشاند. هرمس در قطعه اي بسيار زيبا مي گويد:» من سپاسگزار توام [آتوم] با قلبي آكنده/ زيرا فقط به لطف توست كه نور تو را مي بينم و به معرفت تو مي رسم... من سپاسگزار توام كه اسمت را هيچ كس نمي داند. آن كه حرمتش مي نهيم تويي/ به نام آتوم، زيرا تو سرورمايي./ ... زبان قاصر است./ خدايان سرودي از سكوت مي خوانند، / و من نيز به سكوت مي خوانم.»

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |