يكشنبه ۴ دي ۱۳۸۴
گفت وگو با دكتر مظفر اقبال
انديشمند و نويسنده پاكستاني رئيس مركز «اسلام وعلوم » كانادا
خيزش آگاهي
005262.jpg
عكس: مسعود خامسي پور
وحيد رضا نعيمي - محمد رضا ارشاد
دكتر مظفر اقبال(۱۹۵۴)؛ انديشمند و منتقد اجتماعي- سياسي پاكستاني از جمله نويسندگاني است كه با نگارش مقالات و كتابهاي متعدد به خصوص در رابطه با اسلام و سنت عقلاني در اسلام از جمله سنت علمي اسلام، نقش به سزايي در آگاهي بخشي مسلمانان داشته است. دكتر اقبال كه بنيان گذار و رئيس مركز «اسلام و علوم» كاناداست، در رشته شيمي از دانشگاه «ساسكاچوان» كانادا به اخذ مدرك دكترا نايل شد. دكتر اقبال از سال ۱۹۷۹ به كانادا نقل مكان كرد و از آن زمان تاكنون در سمتهاي پژوهشي و دانشگاهي در دانشگاههاي ويسكانسين- مديسون، مك گيل و ساسكاچوان به فعاليت پرداخته است. او همچنين بنيان گذار و سردبير مجله «اسلام و علوم» ؛ نشريه اي بين المللي در زمينه ديدگاههاي اسلامي درباره علوم است. دكتر اقبال افزون بر پژوهش هايش در باب فرهنگ اسلامي، دستي در ادبيات و داستان نويسي هم دارد كه بيشتر آنها در نشريات ادبي پاكستان، كانادا و آمريكا به چاپ رسيده است. برخي از آثار وي عبارتند از: «بهداشت و تاريخچه پزشكي جهان اسلام» (۱۹۹۳)، راهبرد ممكن براي انرژيهاي تركيبي در جهان اسلام «(۱۹۹۴)،» به سوي فهم قرآن «(۲۰۰۰)،» اسلام و علم «(۲۰۰۲)، و» خدا، حيات و كيهان: ديدگاههاي اسلام و مسيحيت «(۲۰۰۲).
دكتر اقبال دو سه هفته پيش، ميهمان ما در همشهري بود. او از تجربه ها و يافته هاي خويش درباره غرب و جهان اسلام با ما سخن گفت. مطلبي كه از پي مي خوانيد، ماحصل اين گفت وگوست.

* غرب تحقيقات گسترده اي را درباره جنبه هاي مختلف زندگي در شرق به طور اعم و جهان اسلام به طور اخص انجام داده است و مي دهد. از اين رو، مجموعه اطلاعات وسيعي را در اين زمينه در اختيار دارد. در عوض به نظر مي رسد شناخت جهان اسلام از غرب بسيار محدود است. چرا مسلمانان نتوانسته اند حتي در حد مقدورات خود به شناختي از غرب نائل شوند؟
- سؤال بسيار خوبي است. غرب مجموعه اطلاعات گسترده اي را در اين باره با عنوان شرق شناسي گرد آورده است. اين طرح بسيار بزرگي است كه قرنها طول كشيد و ثمرات محسوسي در بر داشت. اين تحول در زماني رخ داد كه تمدن غرب در حال رشد بود و انقلاب علمي و صنعتي را پشت سر مي گذاشت. آنان از امكانات مادي لازم براي نفوذ در نه فقط جهان اسلام بلكه سراسر جهان برخوردار بودند و استعمار را آغاز كردند. به ياد مي آوريد وقتي ناپلئون به مصر رفت، با خود دانشمند، نويسنده و فيلسوف برد. كشتي حامل سربازان، حامل دانشمندان نيز بود. بعداً رشته مصرشناسي در فرانسه تأسيس كردند. تمام شاخه هاي اسلام شناسي در آمريكا و اروپا از اين كار اساسي منتج شد. آنان نقشه هاي جغرافيايي را شكل دادند. در هند و در بيشتر جهان عرب نقشه هاي جغرافيايي را كشيدند. شگفت نيست كه جهان اسلام استعمار شد. مسلمانان از امكانات لازم براي تحقيق درباره غرب برخوردار نبودند. تنها كشوري كه مي توانست كار اساسي بكند، عثماني بود. عثماني ها كارهاي چندي هم در اين  ارتباط كردند؛ اما پيش از آن كه بتوانند فعاليت بيشتري بكنند، اين امپراتوري از بين رفت.
اكنون با خيزش آگاهي جديدي از اسلام، مسلمانان شروع به شناخت غرب كرده اند. به نظرم كشورهايي مانند ايران مي توانند نقش بسيار بزرگي را در اين عرصه ايفا و مؤسساتي را براي مطالعه در مورد تمدن غرب تأسيس كنند. هيچ تمدني ساكن نيست. تمدنها پويا و در حال تغيير هستند. بايد تمدن غرب را از اين زاويه بررسي كنيم و اين كاري است كه من در كلاسم در دانشگاه باقر العلوم مي كنم، يعني ظهور تاريخي آن را بررسي مي كنم، اين كه غرب چگونه ظاهر شد؟ به علاوه در اين كلاسها، ديناميسم فهم غربي ها را از جهان اسلام مورد بررسي قرار مي دهم؛ يعني از دوره رنسانس تا اكنون. اين امر ساكن نبوده است. دستورشان در كنار فهم آنان از جهان اسلام در حال تغيير بوده است.
به همين شكل، فهم ما از غرب نيز بايد پويا باشد. يكي از پيشنهادهاي من در اينجا ايجاد ارتباط با افرادي مانند «نوام چامسكي» است. افرادي مانند وي از داخل اين تمدن به آن نگاه مي كنند و فهم بسيار عميق تري از آن دارند. اگر چامسكي را به تهران دعوت كنيد، افراد بسياري به وي علاقه مند خواهند شد. به نظرم ايران در موقعيت مناسبي براي آغاز غرب شناسي قرار دارد. لازم نيست مثل غربي ها چند صد سال براي اين كار صرف كنيم. زمانه عوض شده است. مي توانيم ظرف يك نسل شناخت خوبي از غرب كسب كنيم. چنين امري براي آينده ما بسيار حياتي است، چون تا زماني كه غرب را آن گونه كه هست نشناسيم، هميشه جذب آن خواهيم شد.به علاوه، اكنون عطش معنوي شديدي در غرب ظاهر شده است. مادي گرايي و اضمحلال جامعه حتي تا سطح خانواده از علائم اين وضع است. ازدواج دارد منسوخ مي شود. هزاران بچه بدون والدين متولد مي شوند. از اين رو هنگامي كه اين نسل بزرگ شود يعني مثلاً ظرف ۲۰ سال آينده، غرب از نظر نظم اجتماعي، ثبات و ساختار روان شناختي از درون فروخواهد پاشيد.
* يكي از اتهامات غرب عليه مسلمانان استمرار فرهنگ مظلوم نمايي توسط مسلمانان است. آنان مي گويند مسلمانان همواره از استعمار و مظالم غرب عليه خود مي نالند ولي خود هيچ كاري براي بهبود وضعشان نمي كنند. به نظر شما اين انتقاد تا چه پايه توجيه پذير است؟
- اين اتهام در غرب بسيار رايج است. به محض اينكه دهانتان را باز مي كنيد و در اين باره حرف مي زنيد، مي گويند ۵۰ سال است مستقل شده ايد و استعمار تمام شده است. در اين مدت چه كار كرده ايد؟ پاسخ را مي توان با يك مثال داد. اگر بدن شما سالم باشد و من دارويي را به شما تزريق كنم كه بعداً سرطان ايجاد كند، نمي توانم ۱۰ سال بعد بيايم بگويم ۱۰ سال است بيمار هستي، چرا در اين مدت كاري نكردي؟ پس از رفتن غربي ها از جهان اسلام، نهادهايي از آنان باقي ماند كه منافع آنان را تداوم مي بخشد. امروزه چه كسي جهان اسلام را كنترل مي كند؟ مثلا ً ژنرال  مشرف كه در كودتا به قدرت رسيد، مي تواند يا مي خواهد مشكلات پاكستان را حل كند؟ او از منافع چه كسي حمايت مي كند؟ منابع كشور در دست چه كساني است؟ منابع طبيعي در جهان اسلام در كجا براي مردم استفاده مي شود؟ پاكستان، مصر، سوريه و اردن را در نظر بگيريد. يا آسياي مركزي را در نظر بگيريد. فرهنگ،  آموزش و فرهنگ سياسي را چه كساني در دست دارند؟
* آيا منظورتان اين است كه اين حكومت ها وابسته به غرب اند؟
- من مي خواهم پا را از اين فراتر نهم و بگويم آنها امتداد استعمارند. استعمار تمام نشده است. استعمار به اشكال مختلف نهادينه شده است. تنها جايي كه اوضاع عوض شد، ايران و در انقلاب ۱۹۷۹ بود اما در اينجا هم تغيير نهادها دشوار است. وقتي سلطه قدرت خارجي نهادينه مي شود، تنها راه خلاصي از آن نهادزدايي است. نيروهاي نظامي را در جهان اسلام در نظر بگيريد.تا پيش از دوران استعمار چنين ارتش هايي وجود نداشت. چرا در جهان اسلام، اغلب ژنرال ها هستند كه قدرت را به دست مي گيرند؟ چون ارتش در مقام يك نهاد، نماينده استعمارگران است.
مقاماتي كه در مكه براي برگزاري اجلاس سران سازمان كنفرانس اسلامي جمع شدند، در پي چه اهدافي بودند؟ آنان خواهان اسلام روشنگرانه و معتدل بودند. اصلاً آنان مي دانند كه لغت روشنگرانه از كجا مي آيد و چه ربطي به اسلام دارد؟
معتقدم اين وظيفه روشنفكران مسلمان است كه اين مفاهيم را بررسي كنند. لغت روشنگرانه داراي بار و معني خاصي است. روشنگري شامل اسلام نمي شود. دو منبع اسلام، يعني قرآن و سنت دست نخورده باقي مانده اند. كسي نمي گويد قرآن مانند انجيل دستخوش تغيير شده است. پس معناي روشنگري در ارتباط با اسلام چيست؟ قرآن همواره مملو از روشني بوده است.
* يكي از حقايق تلخ در جهان اسلام وجود تفرقه است. شكاف بين شيعه و سني، تندرو و ميانه رو و غيره را در نظر بگيريد. غرب هم همواره روي اين اختلافات سرمايه گذاري مي كند. چگونه مي توان اين اختلافات را مديريت كرد؟ به نظر مي رسد ما مسلمانان نياموخته ايم در مورد اختلاف نظر ميان خود توافق داشته باشيم.
- اين موضوع فوق العاده مهمي است كه يكي از علل وضعيت جاري جهان اسلام است. اما اين تفرقه در جهان اسلام هميشه وجود نداشته در حالي كه اختلافات هميشه وجود داشته است. پيش از ورود استعمار دست كم سه سلسله صفويه، عثماني و تيموري در جهان اسلام وجود داشت. دست كم اين سه منطقه جغرافيايي هماهنگ بودند و اين تا زماني بود كه به طور مصنوعي مرزهايي بين مناطق اين كشورها كشيده شد. سوريه، اردن، فلسطين و عراق همگي بلاد شام بودند. آنان اين كشورها را پديد آوردند و حكامي را در آنجا بر سر كار آوردند. در اسلام مفهومي به اسم پادشاه وجود ندارد.
005265.jpg
* خوب! كار از كجا خراب شد؟
- كار از آنجا خراب شد كه مردم را به زور با ايجاد مرزها از هم جدا كردند. سوري ها نمي توانند به عراق بروند و عراقي ها هم نمي توانند به راحتي به عراق بروند. سؤال بزرگ اين است كه راه حل چيست؟ به اعتقاد من، اگر واقع بينانه نگاه كنيم، يك راه حل وجود دارد و  آن افزايش سطح آگاهي مردم است. هر آنچه در سطح دولت ها انجام شود، موفق نخواهد بود. چون دولت ها نماينده مردم نيستند. اگر از مردم پاكستان بپرسيد آيا مايل هستند با برادران خود در ايران ارتباط بيشتري داشته باشيد، خواهند گفت: بله، اما اگر به سطح دولت برويد، از عوارض گمركي و بازرسي مرزها صحبت مي كنند. اكنون زمان بالا بردن آگاهي نسبت به همبستگي اسلامي است. به كشورهاي اروپاي شرقي سابق نگاه كنيد. اين كشورها را به زور از هم جدا كرده و تحت آموزش كمونيسم قرار داده بودند، اما وقتي اوضاع تغيير كرد، مردم مثلاً آلمان شرقي متوجه شدند مردم آلمان غربي جدا از  آنان نيستند و بلكه تاريخي مشترك دارند. سطح اشتراك تاريخ ما بسيار عميق تر از مباني ملي گرايانه است.
* آيا گفتمان جديد مبتني بر همبستگي اسلامي يا به عبارت ديگر اسلام گرايي مي تواند پارادايمي در برابر پارادايم مبتني بر جهاني شدن معاصر باشد؟
- دگرگوني هاي زيادي رخ داده است. سيد قطب كتابي نوشته كه باعث متوحش شدن آنها شده است. آنها او را پدر تروريست ها مي خوانند. اين كتاب به فارسي، اردو و بسياري زبان ها ترجمه شد. اما مثلاً توزيع آن در لبنان ممنوع است. اگر يك كتاب بتواند اين چنين باعث وحشت آنان شود، تصور كنيد جنبشي را كه براي بررسي در اين زمينه پديد آيد. در اين صورت دگرگوني بزرگي ايجاد خواهد شد. در حال حاضر، تنها مانعي كه در برابر سيطره آمريكا و غرب بر جهان وجود دارد، اسلام است. اين را خوب مي دانند چين را در نظر بگيريد. كار آن تمام است. ظرف يك نسل، تمدن ديرينه هزاران ساله كشور از بين رفته است. ظرف يك نسل، كل ديناميسم ساختار اجتماعي و اقتصادي آن را تغيير دادند. درست است كه از نظر مادي موفق بوده اند، اما وضعيت انسان ها بهبود نيافته است.مردم در آپارتمان هايي مانند قفس زندگي مي كنند. زماني جز براي توليد ندارند. تمدن چين و نيز ژاپن نابود شده است. از اين رو تنها مانع سيطره غرب بر جهان اسلام است. به همين علت آنان در پي ايجاد اسلام ديگري هستند. مسلمانان بايد اين امر را بفهمند.
* تمدن غرب بر مبناي پيكره وسيعي از ادبيات نظري بنا شده است. آيا در عرصه تحقيقات اسلامي در مورد بنيان هاي نظري تأسيس حكومت و به طور كلي تمدن اسلامي، تلاش هاي كافي به عمل  آمده است؟
- در اين عرصه با مشكلات عمده اي روبه رو هستيم. بيشتر ادبيات اسلامي در اين زمينه در دوره پيش از رنسانس توليد شد. هدف اين ادبيات ايجاد مباني نظري تمدن اسلامي براساس اوضاع سياسي، جغرافيايي و اقتصادي در آن زمان بود. تحقق اين اهداف از اين نظر موفقيت آميز بود. در قرن دوازدهم، امام محمد غزالي كتابي در مورد اصول اخلاقي اختلاف نظر در ميان فرقه هاي مذهبي نوشت. در اين كتاب وي در مورد تعاريف بنيادي مسلمان بودن توضيح مي دهد. مثلا مي گويد اگر كسي به هنگام نماز دستانش را روي هم مي گذارد و اگر كسي دستانش را آزاد مي گذارد، اين به معناي اختلاف عمد نيست. نماز هر دو به يك اندازه معتبر است. در آن روزگار، درباره تمام مسائلي از اين دست صحبت كردند. در دوره پس از جنگ جهاني دوم، به نظرم هنوز چارچوب نظري بسنده اي پديد نياورده ايم. تلاشهايي در ميان شيعه و سني صورت گرفته است. مثلا «مولانا مودودي» در پاكستان تحقيقاتي در زمينه بنيانهاي حكومت اسلامي در روزگار معاصر انجام داد. «سيد قطب» نيز در اين عرصه تلاشهايي كرد. در جهان عرب و ساير نقاط از جمله ايران نيز تلاشهايي صورت گرفته است. تصور مي كنم امام خميني (ره) چندكتاب در اين زمينه نوشت. بنابراين چارچوب نظري محدودي وجود دارد كه كافي نيست. مسئله مهم اين است كه چگونه مي توان از اين چرخه باطل گسست، اينكه اكنون بيشتر جهان اسلام در انقياد نوع دوم استعمارند. عالمان و روشنفكران مسلمان بايد در پي تأسيس چارچوب نظري اي باشند كه از سطح دولت فراتر رود.كارشناسان از انواع رشته ها بايد گرد هم بيايند و در اين زمينه همفكري كنند.
* به نظر مي رسد كه يك مشكل در اين زمينه كمبود يا نبود ارتباط بين كارشناسان در كشورهاي اسلامي است. مثلاً در ايران فعاليت هاي زيادي صورت مي گيرد كه كارشناسان در كشورهاي اسلامي ديگر از آن بي اطلاع هستند و برعكس.
- كاملاً درست است. در عرصه مذاهب، ايران «مجمع تقريبا مذاهب اسلامي» را تأسيس كرده است كه متأسفانه حوزه فعاليت هاي آن بسيار محدود و به دين منحصر است. هيچ مجمع بين المللي براي ديدار عالمان مسلمان وجود ندارد. تلاشهايي كه در اين عرصه صورت گرفته است از سوي دولت ها  بوده است، در حالي كه تلاشها و تماسهايي از اين دست بايد در سطح مردم باشد. برخي از افرادي را كه در اجلاس سازمان كنفرانس اسلامي در مكه گرد هم آمدند، خيلي خوب مي شناسم. اصلاً آنان مايل به ايجاد همبستگي نيستند. بنابراين بايد نهاد مستقلي از عالمان اسلامي شكل بگيرد. اين سؤال مطرح مي شود كه ساز و كار شكل گيري و منابع مالي اين نهاد چگونه است؟ در غرب، نهادهاي تحقيقاتي زيادي وجود دارد كه بودجه آن را شركتهاي مختلف تأمين مي كنند. در جهان اسلام، تجار فراواني هستند كه اگر از نياز به اين قبيل تحقيقات آگاه شوند، حاضرند كمك مالي كنند.
* در همين رابطه، نظر شما درمورد پروژه سنت گرايان اسلامي مانند «سيدحسين نصر» و فعاليت هاي فكري كه انجام مي دهند، چيست؟
- به نظر من، كمك اصلي آنان در نقد مدرنيته به شكلي بسيار موشكافانه و عالمانه است. كار بسيار بزرگي انجام داده اند و تعداد زيادي از جوانان را از مشكلات تمدن جديد آگاه كرده اند. نقش آنان از اين جهت بسيار چشمگير است. بايد صدايشان بيشتر شنيده شود، دست كم در عرصه نقد مدرنيته افرادي از اين دست مانند «رنه گنون» تمدن غرب را از داخل فهميدند و درباره آن صحبت كردند.
ادامه دارد

نگاه امروز
آنچه هستيم يا آنچه مي كنيم؟
رضا محتشم
واقعه ۱۱ سپتامبر از اين بابت تلنگري محكم بر جامعه آمريكا بود كه مردم اين كشور احساس كردند دشمن دارند. اين امر براي آمريكاييان كه اصولاً اطلاعات عمومي اندكي درباره جهان دارند، تكان دهنده بود. ظاهراً بيشتر آنان نمي دانستند دشمنان قسم خورده اي دارند كه حاضرند براي لطمه زدن به آمريكا، جان خود را از دست بدهند. اين امر براي آنان كه تصور مي كردند رسالتي تاريخي و الهي براي گسترش آزادي و دموكراسي در جهان دارند و از اين بابت همه مردم جهان متشكر آنان هستند، به سختي باور كردني بود. از اين رو سؤالاتي برايشان مطرح شد، از جمله اين كه چرا از ما بدشان مي آيد؟ آيا اين نفرت به خاطر خودمان است يا كارهايي كه مي كنيم؟
اكنون در آمريكا گفتمان رسمي و غالب بر اين مبنا است كه مسلمانان به اصطلاح بنيادگرا به اين علت با آمريكا مخالفند چون با ارزش هايي كه واشنگتن نماينده آن است، از قبيل آزادي و دموكراسي تعارض دارند. اين گفتمان كه صاحب نظراني، مانند «ساموئل هانتينگتن» و «برنارد لوئيس» آن را نمايندگي مي كنند، توانسته است به خط مشي سياست خارجي اين كشور تبديل شود. از اين رو، جورج بوش و ديگر مقامات رسمي آمريكا در مناسبت هاي مختلف بر اين نكته پا فشرده اند كه علت اصلي مخالفت با آمريكا، ضديت با خود آمريكاست نه سياست ها و اقدامات آن در سراسر جهان. به اعتقاد آنان، تمدن اسلامي كه از نظر علم و فناوري از تمدن غرب جا مانده است، نسبت به آن عقده حقارت پيدا كرده است. آنان حسادت نسبت به موفقيت غرب را عامل خشم مسلمانان مي دانند.
در اروپا نيز افرادي مانند «اوليوير روي» چنين اظهار نظر مي كنند كه روايتي از اسلام غالب جهاني، دموكراسي جهانگير غرب را برنمي تابد و افراطيون مسلمان در صدد تضعيف آن برآمده اند. اين گفتمان اصولاً نقش اقدامات و سياست هاي غرب بالاخص آمريكا را مانند حمايت همه جانبه از اسرائيل و اشغال عراق در ايجاد جو ضد آمريكايي انكار مي كند. در مقابل، ديدگاهي وجود دارد كه البته در آمريكا صدايش تا حد زيادي شنيده نمي شود.
بر اساس اين نگاه، اقدامات و سياست هاي آمريكا در جهان اسلام عامل اصلي، خشم مسلمانان از غرب و آمريكاست.
حمايت از حكومت هاي غيرمردمي در كشورهاي عرب، تأييد بي چون و چراي اقدامات آمريكاست كه باعث برانگيختن احساسات ضد آمريكايي در خاورميانه شده است، اما كاخ سفيد و ساير دستگاه هاي سياست گذاري مايل هستند اين حقيقت را ناديده بگيرند و در استدلال «آنچه هستيم يا آنچه مي كنيم» همواره بر گزاره آنچه هستيم، تأكيد مي كنند.
به نظر مي رسد تا زماني كه غرب چشم بر ريشه هاي نارضايتي مسلمانان بسته و رويارويي را راهكار برخورد با مسلمانان قرار داده است، تنش در روابط جوامع اجتناب ناپذير خواهد بود.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |