چهارشنبه ۷ دي ۱۳۸۴
درآمدي بر كتاب «پديدارشناسي روح» هگل
حكومت عقل
005445.jpg
پريش كوششي
فردريش هگل، يكي از بزرگترين فلاسفه جهان محسوب مي شود و با فلسفه اوست كه جهان بيني ايده آليستي هم از لحاظ جامعيت و قابليت ادراك و هم از لحاظ اسلوب و سازمان، قالب اساسي خويش را بازيافت.
هگل در سال ۱۸۰۱ به ينا شهري كه مورد علاقه او بود سفر كرد. وي اين شهر را به توصيه شلينگ براي اقامت برگزيد. در آن زمان اين شهر موقعيت روحي و فكري حائز اهميتي داشت. در آنجا شيلر تاريخ تدريس مي كرد و نوواليس و شلگل، رمانتيسم را ترويج مي كردند و فيخته و شلينگ در كار تدوين فلسفه خويش بودند.پس از آن كه شلينگ در سال ۱۸۰۳ ينا را ترك كرد، هگل كه تا آن تاريخ در زمينه سازي كليات فلسفه خود از او بهره هاي فراوان گرفته بود تنها ماند ولي نيل به مقام استادي دانشگاه ينا در همان سال و اشتغال پرشور او به تدريس تا حدودي اين تنهايي را جبران مي كرد. از اين دوران است كه هگل مستقلاً راه خود را برمي گزيند و آشكارا به منازعه با معتقدات شلينگ برمي خيزد. مخالفتهاي هگل با فلسفه شلينگ موجب گرديد كه هنگامي كه كتاب بسيار معتبر و عظيم او به نام «پديدارشناسي روح» انتشار يافت، شلينگ به استهزاي آن بپردازد و آن را مورد طعنه و كنايه قرار دهد. به هر ترتيب از اين زمان به بعد، نهال انديشه هگل آغاز به شكوفايي كرد. مطلب زير نگاهي دارد به جايگاه اين كتاب در نظام فلسفي هگل.

از آنجا كه هگل از لحاظي حيات واقعي فلسفه را در «زمانيت» آن مي داند بدون شك در مورد شناخت فلسفه او نيز بايد توجه به مسير تحول فكر او داشت و مضمونهايي را كه نطفه اوليه مباحث مورد نظر او را تشكيل مي داده، پيدا كرد و در مراحلي كه آن نطفه به مرور از قوه به فعل درآمده است دقيق شد تا آنچه را در ابتدا مبهم بوده واضح و صريح نمايد و موضع خاص هگل درست تر تشخيص داده شود.
آثار مختلف هگل كه تعداد آنها اندك هم نيست، مثل آثار هر فيلسوف بزرگ ديگر، مراحل مختلف تكويني فلسفه واحدي را نمايان مي سازد. در فلسفه هگل هيچ شناختي به عنوان امر داده شده اوليه و بي واسطه حاصل نمي آيد، نه شهود حسي و نه شهود عقلي، هيچ يك قادر نيست به طور مستقيم و به نحو بي واسطه ما را شناسا كند، شايد تنها امر بي واسطه اي كه در ما باشد همين نيروي شناختن است و اين فاعل شناسايي است كه فقط با غير شدن و واسطه پيدا كردن از خود و از ديگري، به عنوان فاعل شناسا لحاظ مي شود و از نيروي شناسايي خود، آگاه مي گردد. در بيان فلسفه هگل شايد بتوان بر اساس سه كتاب اصلي هگل در سه مرحله مختلف، هم از لحاظ تاريخي و هم از لحاظ منطق دروني كه حاكم بر اين تفكر است، كوششي براي فهم روح فلسفه هگل به عمل آورد. اين سه كتاب به ترتيب «پديدارشناسي روح» و «منطق» و «دايرةاالمعارف علوم فلسفي» است و با توجه به محتواي هريك از آنها در واقع كل فلسفه هگل مطرح مي شود و نه بخشي از آن.
مي دانيم كه هگل از سال ۱۸۰۱ تا اوايل سال ۱۸۰۷ در شهر ينا زندگي مي كرده است. اين دوره زندگي در ينا در ايجاد افكار اصلي هگل و شكل گيري قطعي نظام فلسفي او اهميت خاصي دارد.
هگل در ينا انتخاب نهايي خود را انجام داده و مسير اصلي تفكر خود را روشن ساخته است و تغييرات و تحولات بعدي فقط به علت موضوعهاي مختلفي بوده است كه او با آنها مواجه مي شده است. هگل در اين دوره به نحوي به ارزيابي و نقد افكار فلسفي حاكم بر اذهان معاصرين خود پرداخته و اين مطلب را در كتاب «اختلاف بين دو نظام فلسفي فيخته و شلينگ» (۱۸۰۱) و در مقاله «ايمان و دانش» (۱۸۰۲) كه در واقع بحثي درباره فلسفه كانت، ياكوبي و فيخته است به خوبي مي توان مشاهده كرد.
اما اهميت دوره اي كه هگل در ينا بوده از اين لحاظ بوده كه او نهايتاً موفق به نگارش كتاب پديدارشناسي روح شد. اين كتاب كه موجب شهرت بسيار هگل شد يكي از چند كتاب بسيار تأثيرگذار قرن نوزدهم است. اين كتاب اولين اثر معروف هگل است كه به زبان آلماني نگاشته شده است و مطالب بسيار مهم و عميقي در آن عنوان شده است كه هيچ فلسفه آموزي نمي تواند از آنها بي نياز باشد.پديدارشناسي روح يك كاوش بسيار وسيع و همه جانبه است كه شامل تمام تجارب انساني از تجارب حسي گرفته تا عقلي و نقلي و ديني و غيره مي شود.
در كتاب پديدارشناسي، علاوه بر مسايل معرفت شناسي، درباره بسياري از پديدارهاي ديگر كه به نحوي از انحاء، دلالت بر تجليات ذهني و روحي دارد، از جمله اخلاق و سياست و دين و هنر و زيبايي شناسي و غيره بحث شده است.
مي دانيم كه در نظام فلسفي هگل پديدارشناسي و هستي شناسي با هم ارتباط دارند و متمم هم به شمار مي آيند. از لحاظ معرفت شناسي تقدم با پديدارشناسي و در مقام ثبوت، تقدم با منطق است منطقي كه با هستي نسبت دروني و ذاتي دارد.
اولين حركت از مشاهده پديدارهاي جزيي آغاز مي شود و به سوي صور عالي تر هستي و نهايتاً به طرف روح مطلق سوق پيدا مي كند. هگل كوشيده تا امكان فراروي تفكر كانتي را دريابد، يعني دوباره فاهمه نسبت به امكان وسعت و گسترش خود واقف شده و مي خواهد با نامتناهي و مطلق روبه رو شود.
كتاب پديدارشناسي روح از دو بخش عمده تشكيل شده است و شامل يك مقدمه و يك پيشگفتار است. پيشگفتار را هگل بعد از اتمام كتاب نوشته است و در آن كوشيده تا يك طرح كلي از نظام فكري و فلسفي خود را عرضه كند و در اين پيشگفتار ارتباط كتاب پديدارشناسي و كتاب منطق كه سالها بعد چاپ شده واضح مي شود.
«مقدمه» كتاب پديدارشناسي بسيار حائز اهميت است و به معناي واقعي كلمه، مقدمه و مدخل ورود در بحث خاص پديدارشناسي است و در آن تأثير هگل از كانت بسيار مشهود است. هگل مي پندارد كه شايد شناخت انسان، ذوات مطلق را نتواند دريابد ولي در هر صورت هر شناختي به عنوان شناخت، مرحله و درجه اي از شناخت علم و منطق است.پديدار، سير ذات است، حقيقتي كه اينجا و اكنون به دست مي آيد هرچند عين حقيقت مطلق نيست ولي مرحله اي از سير و صيرورت آن است.
در بخش اول كتاب، هگل به بررسي و تكوين آگاهي فردي پرداخته و كوشيده تا شعور ابتدايي را به گونه اي شناخت فلسفي ارتقاء دهد و «بي واسطه» را به صورت «با واسطه» درآورد تا اوصاف آگاهي به خود و خودآگاهي را در ابعاد گوناگون آن آشكار سازد.
در بخش دوم كتاب پديدارشناسي، روح نوعي طرح اوليه براي فلسفه تاريخ ديده مي شود و اين قسمت همچنين شامل تحقيق درباره روح عيني و برون ذات نيز هست. در اين بخش، تحول آگاهي فقط در حد سير آگاهي فردي به سوي خودآگاهي بحث نشده است، بلكه بحث درباره سير روح به معناي خاص هگلي است. هگل در بخش دوم كتاب پديدارشناسي به بررسي پديدارهاي كلي شدن و فرهنگ انساني پرداخته است مثل عصر باستان، دوره فئوداليسم و سلطنت مطلق و عصر روشنگري و انقلاب كبير فرانسه و... .
هگل در كتاب پديدارشناسي روح، مدعي است كه رسيدن به علم و شناخت مطلق، مستلزم توجه به علم و شناخت پديداري است. شناخت به عنوان «لنفسه» و هستي به عنوان «في نفسه» و پديدار و ديدار، ديگر مفاهيم متقابل و متبايني نيستند.او مي خواهد نشان دهد كه چگونه شناخت عادي و ابتدايي به مرور زمان به سوي شناخت مطلق سوق مي يابد و حركت دارد. به نظر هگل، شناخت مطلق به طور بالقوه در نهاد همان شعور اوليه و ابتدايي وجود دارد و پديدارشناسي نيز مطالعه اي در همين نحوه تجلي تدريجي مطلق است. پديدارشناسي در درجه اول، بررسي سيرنفس است براي ارتقاء به مقام روحي از طريق آگاهي و اين به نحو ضروري بسط و گسترش مي يابد.
در كتاب پديدارشناسي روح، ما با يك سلسله پديدارهايي كه جنبه اي از آگاهي را نمايان مي سازد روبه رو هستيم كه يكي پس از ديگري مورد تحليل قرار گرفته است و حركت دروني هر يك آن را در جهت مخالف و ارتقايي متحول مي سازد.
005442.jpg
در پديدارشناسي، بحث و تحليل به ترتيب شامل «يقين حسي» و «ادراك» و «فاهمه» و «آگاهي» مي شود. بعد به بحث درباره «آگاهي به خود» كشيده مي شود.هر نوع خودآگاهي، آگاهي از «من» است و «من» در درجه اول «حيات» و «ميل» است و ميل من با ميل ديگري در تقابل است و به ناچار رابطه انسانها براساس نوعي مبارزه كه هر يك از طرفين مي خواهد تفوق و قدرت خود را بر ديگري ثابت كند مورد بررسي قرار مي گيرد.در اينجا مسأله سرور و بنده مطرح مي شود و نمونه هايي از آن به عنوان موضع هاي احتمالي از قبيل رواقي و شكاك و موضع آگاهي كه دچار احساس محروميت و حرمان و عذاب وجدان است مطرح مي شود. بعد به بحث درباره مسأله عقل پرداخته مي شود كه از دو لحاظ يعني از لحاظ «عقل مشاهده كننده» و «عقل فعال» مورد بررسي قرار مي گيرد.
قسمت دوم كتاب پديدارشناسي روح، نمونه اي از طرح كلي هگل براي فلسفه تاريخ است.برخلاف قسمت اول، هگل ديگر نمونه هايي از نحوه تحقق آگاهي فردي و انواع خاص آن را كه هر يك را مي توان شاخص مرحله اي از تحول شناخت نيز دانست، ترسيم و توصيف نمي كند، بلكه در اين قسمت، مساله را به صورت وسيع تر و با تحليل انواع گوناگون بسط و گسترش روح و مراحل سه گانه تحققي آن و با مطابقت دادن اين مراحل با دوره هاي سه گانه تاريخ جهان مورد مطالعه قرار مي دهد.
به نظر هگل، روح به عنوان جوهر بي واسطه فقط هست و هستي آن بسيط و فاقد خود آگاهي است و هرگاه با نوعي آگاهي همراه شود، با واسطه مي گردد و در مرحله اي از مسير خود قرار مي گيرد و فقط بدين ترتيب است كه مي توان تحقق آن را عيني و واقعي قلمداد كرد.از اين نظر، هگل اولين صورت حقيقي روح را با مقايسه آن با تاريخ جهان، با روح حاكم بر مدينه در دوره باستان قابل قياس مي داند. اين روح به نحوي كه مردم دوره باستان آن را درمي يابند در درجه اول نوعي نهاد اخلاقي است. خود آگاهي وابسته به نفس خود فرد است ولي اين فرد هنوز به عنوان «خود غيرشخصي» و «كلي» وجود ندارد و هنوز نمي شود به ارزشهاي اخلاقي كه فرد مدافع آن است كليت و عموميت بخشيد و گويي در دل مدينه باستان، شكافي پديد مي آيد و به مرور آن را به سوي روح حاكم بر دوره امپراتوري سوق مي دهد.آنگاه امپراتوري روم شكل مي گيرد و باز حركت دروني، آن روح بي واسطه را از روح با واسطه مجاز مي سازد و ايمان مسيحي با فرهنگ غيرديني و قوانين حقوقي رومي تعارض پيدا مي كند و ايمان از تعقل محض جدا مي گردد و در نتيجه مسيحيت حقانيت خود را در اضمحلال امپراتوري روم مي بيند و بعد همين روح كه حالا ديگر صرفاً  ديني شده است، حاكم بر قرون وسطي مي شود.
در عصر جديد مسائل مربوط به عقل و ايمان عملاً  در جهت مخالف قرون وسطي مطرح شده و اين اختلاف در شديدترين صورت خود در عصر روشنگري بروز كرد كه در اواخر قرن هجدهم منجر به انقلاب كبير فرانسه مي شود كه اعلام پايان آن نيز بوده است.به نظر هگل، آرمان و هدف اصلي انقلاب كبير فرانسه ميل به آشتي دادن زمين و آسمان بود؛ يعني اراده اصلي بر اين باور بوده كه آرمان ملكوت و جهان «عقبي» در همين جهان زميني تحقق پيدا كند.و آنچه را كه در وراي اين جهان نويد داده مي شد در درون همين جهان به دست مي آيد. عدم موفقيت آرمان انقلاب فرانسه موجب شد كه در اوايل قرن نوزدهم، دوباره به نظريه هاي اخلاقي كانت و فيخته و متفكران رمانتيك توجه بيشتري پيدا شود و دوباره ذهن به مسائل ديني بپردازد. البته دين نيز به نوبه خود داراي تاريخ است كه آن نيز در بطن تاريخ كلي تحقق پيدا مي كند.
هگل، تاريخ را نيز مراحل حركت روح به عنوان جواهر به سوي روح به عنوان فاعل شناسا مي داند و ما شاهد حركت حقيقت عيني و برون ذات به سوي يقين ذهني و درون ذات و برعكس هستيم. گويي دائماً  آگاهي با خود آگاهي و من با غير من در تعارض است و در اين تقابل، هميشه ارتفاع درجهت ارتقاء و استكمال صورت مي گيرد و دانش مطلق كه نوعي وضع جامع مطلقي است، در نهايت ميان آن دو وحدتي را برقرار خواهد ساخت.
مراحل سير تكامل ذهن انسان به نظر هگل عبارت است از احساس يا به اصطلاح هگل، يقين حسي و ادراك و فهم و عقل كه سه مرحله نخست، موضوع بخش نخست و مراحل پيدايي و پيشرفت عقل، موضوع بخش دوم است. او در فصل مقدماتي بخش دوم كتاب پديدارشناسي روح به عنوان خودآگاهي، بحث درباره وضع انسان را در چشم انداز جامعه و تاريخ آغاز مي كند.هگل برقراري رابطه ميان ارباب و بنده را نخستين مرحله سير تاريخي انديشه و زندگي اجتماعي بشر مي داند و معتقد است كه با تحول همين مرحله، ذهن بشر به سوي خودآگاهي پيش مي رود و سرانجام به عقل مي رسد. به نظر روسو، كسي كه اربابي كند نمي تواند انساني آزاد باشد. فيخته با آ ن كه بندگي را طبيعي مي دانست و آدميزادگان را به وحشي و عادي تقسيم مي كرد؛ اما معتقد بود كه هدف تاريخ آن است كه اين نابرابري را در جامعه بشري به تدريج در چند مرحله از ميان ببرد، ولي هم او و هم كانت اين مسأله را از حوزه اخلاق اجتماعي به حيطه اخلاق فردي كشاندند و بر آن شدند كه ستيز اصلي ميان ارباب و بنده نه در جهان خارج، بلكه در درون وجدان خود انسان روي مي دهد و انسان آزاد كسي است كه عقل را بر نفس خويش فرمانروا كند. هگل بر خلاف آنان، تسلط انسان را بر نفس خود غيرطبيعي تر از تسلط او بر همنوع خود مي دانست و كمال مطلوب را در آن ديد كه اين دوگانگي در نهاد آدمي از ميان برود.به نظر هگل، كوشش انسان براي رهايي خويش در جامعه اي كه اراده هاي جزيي بر آن حاكم باشد، يعني مردم همه خودپرست و بدخواه يكديگرند ، هيچ گاه به آزادي راستين نخواهد انجاميد و خطاي متفكران عصر روشنگري در آن بود كه اگر چه بندگي را در وجه اجتماعي آن و از لحاظ اخلاقي محكوم كردند، ولي در جنبه هاي معنوي مسأله به ژرفي ننگريستند.هگل بندگي را مرحله اي ضروري در تكامل تاريخي انسان مي دانست ولي معتقد بود كه آزادي بنده، تنها در فرجام جرياني پيچيده و دور و دراز دست مي دهد.
از بخش دوم به بعد، پديدارشناسي روح  از يك جهت، به توصيف اين جريان از ديدگاه سير تكامل عقلي انسان مي پردازد. اين بخش با شرح پيدايش بندگي در تاريخ آغاز مي شود و فصلي كه در اين دفتر ترجمه شده با اعتلاء بنده به پايه خود آگاهي به پايان مي رسد.چنان كه گفتيم تاريخ در نظر هگل، با همين مرحله آغاز مي شود و فهم فلسفه تاريخ، بدون فهم اين مرحله ممكن نيست. زيرا همه عناصر تحولات بعدي تاريخي در رابطه ميان ارباب و بنده به طور ضمني نهفته است.
بحث هگل از اين فصل به بعد تا اندازه اي از حالت انتزاعي بيرون مي آيد و به مراحل معيني در تاريخ يا بهتر است بگوييم تاريخ اروپا مربوط مي شود.به نظر هگل، ذهن انسان پس از احراز خودآگاهي در حالت بندگي، از سه مرحله مي گذرد. مرحله رواقي، مرحله شكاكيت و مرحله اي كه هگل آن را آگاهي ناخرسند مي نامد. در مرحله رواقي بنده در شوق و كوششي كه براي آزادي دارد خويشتن را از پرواي آسايش و زندگي مادي مي  رهاند و از هر چه رنگ تعلق دارد مي گسلد.از اين رو چون ديگر از هيچ چيز، از جمله از ارباب و شكنجه و آزار او نمي ترسد، چه بر سرير باشد و چه در زنجير، خود را آزاد حس مي كند؛ ولي پيداست كه آزادي او تنها جنبه ذهني دارد . زيرا اين وارستگي و بي نيازي او را در عمل از بند فرمانبرداري نمي رهاند و او همچنان بنده مي ماند. كناره گيري او از جهان و جهانيان، انديشه اش را بيش از پيش، انتزاعي يا به گفته هگل دور از هرگونه محتوا و تعيني مي سازد و به پرسشهايي از اين گونه كه حقيقت يا خوبي چيست پاسخهايي كلي و مبهم مي دهد و به همين دليل خود در جهان واقع براي آنها مصداق و ما به ازايي نمي بينند، به همين خاطر كم كم از مفاهيمي چون حقيقت و خوبي فرزانگي و فضيلت، دچار ملال مي شود و اين سرآغاز شكاكيت و نيست انگاري يعني مرحله دوم است كه در آن بنده، واقعيت جهان را يكسره نفي مي كند و همه چيز را از جمله آزادي را در جهان موهوم مي انگارد ولي اين حالت او را ناآرام تر مي گرداند چون متضمن تناقض است: از يك سو ذهن او جهان را پوچ مي داند و از سوي ديگر آگاهي آن از اين پوچي، برايش پوچ نيست بلكه حقيقت دارد. ديدن و شنيدن و جز آن را باطل اعلام مي كند ولي خود همه چيز را مي بيند و مي شنود. اصول اخلاقي را بي اعتبار مي داند، اما خود براساس اصولي اخلاقي رفتار مي كند. پس گفتار و كردار او پيوسته با هم ناسازگار درمي آِيند و روح او دچار پريشاني و دوگانگي مي شود. در مرحله رواقي، روح بنده دست كم با خود يگانه بود زيرا بنده با آن كه خود را از جهان بي نياز مي دانست واقعيت آن را انكار نمي كرد، ولي در مرحله شكاكيت، واقعيت جهان را يكسره انكار مي كند و در عين حال خود درگير و دار اين واقعيت ، جوياي آزادي و آرامش است. در مرحله رواقي، دوگانگي در وجود دو تن يعني ارباب و بنده تجسم مي يافت ولي در مرحله شكاكيت، در روح يك تن كه همان بنده باشد متمركز است.
از اين دوگانگي يا دوپارگي روح، مرحله سوم يعني آگاهي ناخرسند پيدا مي شود. در اين مرحله انسان به دين پناه مي برد تا يگانگي روح خويش را بازيابد. منظور هگل از دين در اينجا نخست يهوديت و سپس مسيحيت است و آنچه مي گويد به طور عمده به تاريخ كليساي كاتوليك و جامعه ملوك الطوايفي اروپا در قرون وسطي مربوط مي شود. او شرح مي دهد كه ذهن آزاد انسان چگونه در اوضاع آشفته و ناپايدار آن روزگار در پي ثبات و آرامش مي گردد و چگونه كليسا مي كوشد تا ميان واقعيت يا حقيقت ابدي و ناامني ذهني انسان، رابطه اي برقرار كند. ولي ذهن آزاد، از مسيحيت نيز خرسند نمي شودتا سرانجام به عقل دست مي يابد، و به ياري آن با واقعيت يگانه مي شود و اين همزمان با آغاز رنسانس در تاريخ اروپاست كه به عقيده هگل، نشانه آغاز حكومت مطلق عقل بر زندگي آدمي است ولي عقل در اين مرحله جنبه انتزاعي دارد و تنها در زمان انقلاب كبير فرانسه است كه به حالت انضمامي در مي آيد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
رسانه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  رسانه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |