يكشنبه ۱۱ دي ۱۳۸۴
گزارش همايش جهاني «زيبايي شناسي دين»
خيال دوست
مريم وحدتي- عليرضا كشوري
همايش «زيبايي شناسي دين» هفته گذشته به مدت دو روز(دوشنبه و سه شنبه) با حضور انديشمندان داخلي و خارجي از كشورهاي گوناگون در موزه هنرهاي معاصر تهران برگزار شد.
از جمله ويژگي هاي اين همايش ارائه مقالات زيادي درباره زيبايي شناسي قرآن و برخي متون اسلامي از جمله نهج البلاغه بود. مطلبي كه از نگاه خوانندگان گرامي مي گذرد، گزارشي است از برخي سخنراني هاي ارائه شده در اين همايش.
005598.jpg
همزه وصل
دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، استاد برجسته فلسفه با تفاوت قائل شدن بين عالم خيال متصل و منفصل گفت: زيبايي شناسي دين دو رويكرد دارد؛ يكي اين كه ما دين را زيبا مي بينيم و يا از ديد ديني همه چيز زيبا ديده مي شود. كسي كه به معرفت دست پيدا نكند، زيبايي را نمي شناسد. ديناني با نقل قول از ابن باجه گفت:  خيال از عقل بالاتر است. خيال از نظر ماهوي يكي از مراحل ادراك است كه صورت دارد ولي ماده ندارد. خيال صورت بدون ثقل ماده است و بحث خيال متصل و منفصل مبحثي است كه بين سهروردي و ملاصدرا مورد اختلاف است. سهروردي به خيال منفصل باور دارد و مي گويد، عالم خيال بيرون از ذهن ماست اما صدر المتألهين، خيال را متصل و در درون ما مي داند. عرفا نيز به عقيده ديناني، با ماهيت خيال كاري ندارند اما معتقدند كه اگر خيال نباشد معرفت ميسر نمي شود و حتي توحيد و دين نيز وجود نخواهد داشت. عرفا در يك كلمه براي خيال حالت دوگانه قائلند و اين دقيقاً مشكل خيال است.
خيال هميشه مرز است و شناخت مرز مهم است. در عالم هستي تباين مطلق وجود ندارد. نمي توان در عالم هستي دو چيز را پيدا كرد كه هيچ سنخيتي با هم نداشته باشند. حداقل در هستي با هم شريكند. وي ادامه داد: متباين دو امر بذات وجود ندارد مگر وجود و عدم. چون نيستي در عالم هستي نيست. همه چيز عالم با هم در تناسبند و مرز مناسبت ها خيال است. عرفا مي گويند؛ خيال در يك كلمه خلاصه مي شود: هو لاهو «اوست و او نيست» . عينيت و غيريت در خيال جمع اند و خيال نقش مرز و برزخ را بازي مي كند. از اين رو خيال برزخي است بين دو روياي عالم روح و عقل و عالم جسم و ماده. مرز بين كفر و ايمان، مرز بين عقل و جهل، هم اول است و هم آخر. نه از دو حيث، بلكه به همان حيثي كه ظاهر است، باطن نيز هست، چون خيال نقش دوگانه دارد. روبه رو شدن با آن مشكل است و چون نقشي دوگانه دارد همه جا هست. دكتر ديناني در پايان خيال را همزه وصلي دانست كه عالم جسم را به عالم روحانيت متصل مي سازد.
زيبايي خداوند
«نظريه زيبايي مسيحيت قرون وسطي» عنوان مقاله اي بود كه رولاندپيچ از كشور آلمان ارائه داد. رولاندپيچ با بيان اين كه حقيقت، خير و زيبايي در قرون وسطي هر سه يكي بودند چكيده اي از افكار سه فيلسوف قرون وسطايي، آلبرت كبير، الريش و توماس آكويناس، را درباره «زيبايي» شرح داد و گفت: آلبرت به زيبايي با حالت عيني نگاه مي كند و مي گويد ذات زيبايي در شكوه و درخشش فرم و صورت و در تناسبي است كه بين اجزاء و رفتار يك موجود وجود دارد. آلبرت معتقد است كه زيبايي، همه كثرت ها را به وحدت مي رساند.
الريش نيز از طريق مرتبط كردن زيبايي و فرم و صورت به بيان ديدگاه خود مي پردازد و مي گويد زيبايي هر چيز در تعالي صورت و فرم آن است و زيبايي نوري است كه بر موجودات مي تابد و خداوند نور مطلق است. الريش نور روحاني را به صورت نسبت مي دهد؛ يعني تمام چيزها به خاطر صورت و فرمي كه دارند زيبا هستند و اين فرم ها در واقع ايده هاي الهي هستند كه به آنها داده شده است. زيبايي بر اساس فرم است و نور فرم به ماده داده مي شود. به عبارتي خداوند زيباست و منشأ تمام زيبايي هاست.
توماس آكويناس نيز در تفسير خود از اسماء الهي خدا را يك موجود فراجوهري دانسته و مي گويد زيبا و زيبايي در خداوند قابل تفكيك نيستند ولي در رابطه با مخلوقات، زيبا و زيبايي دو چيز متفاوت اند. همان طوري كه مشاركت و مشاركت كنندگان با هم فرق دارند. بنابراين زيبايي مخلوقات شباهتي است كه آنها به زيبايي الهي دارند و مشاركتي است كه آنها در زيبايي دارند و آن زيبايي خداست.
جست وجوي بهشت گمشده
حبيب شهبازي شيران عضو هيأت علمي و مدير گروه باستان شناسي دانشگاه محقق اردبيلي در مقاله اي با عنوان «زيبايي شناسي و ويژگي هاي برجسته هنر نگارگري ايراني در دوره اسلامي» سخنران ديگر اين همايش بود. او در آ غاز سخنانش گفت: هنر نگارگري، هنري معنوي است و آن چه در نگاره هاي ايراني مشاهده مي شود چيزي جز معنا و محتوا و كمال زيبايي نيست. زيبايي يعني دلپذير بودن كه مي گويند «زيبايي خداست و هرچه متعلق به خداست زيباست» . زيبايي هم در يك اثر فقط شيوه نوشتار آن نيست بلكه بيشتر به واسطه مفهوم مقدسي است كه به خود دارد.
وي افزود: هنرمند ايراني در هنرها هميشه به دنبال زيبايي آرماني و بهشت گمشده و آن جهان كامل از دست رفته بوده است. وي هيچ گاه طبيعت را بازسازي نمي كرد بلكه با روش مفهومي و نه با روش بصري طبيعت را «استرليزه» مي كرد و با فضاسازي معنوي، جهان مثالي خويش را در نگاره ها به تصوير مي كشيد كه از نظر ساختاري اساساً با ناتوراليسم و رئاليسم غرب و نگارگري چين و ژاپن مغايرت داشت.
وي در بخشي ديگر از سخنان خود گفت: در انديشه و ذهن ايرانيان قديم،  سه جهان محسوس (ماده)، مثالي (بين روح و ماده) و معقول (روح) تصور شده است. اگر ماده به روح و صورت بر معنا مرجع باشد و به نوعي روح اسير و در بند ماده بشود نوعي سمبليك به وجود مي آيد. اگر در ميان روح و ماده توازن و اتحاد و همخواني كامل برقرار گردد نوعي كلاسيك به وجود مي آيد. اگر روح بر ماده مسلط باشد نوعي رمانتيك به وجود مي آيد. غربي ها به جهان محسوس كه جايگاه ماده است اهميت مي دادند و ايرانيان به عالم معقول كه جايگاه روح است. و از ابتدا به دليل اعتقادات يكتاپرستانه شان، در نگاره ها فقط وارد جهان مثالي مي شدند.
شهبازي در همين رابطه اضافه كرد: نگارگر ايراني هيچ گاه فكر نمي كرد كه در حال خلق كردن اثري هنري است، بلكه وي خلق كردن را فقط ويژگي خداوند متعال مي دانست و به همين دليل حتي از طبيعت تقليد نمي كرد. هنرمند مسلمان به واسطه اسلام، يعني تسليم در برابر شريعت الهي، همواره متذكر اين واقعيت است كه خود، آفريدگار و يا منشأ زيبايي نيست، بلكه اثر هنري، به ميزاني كه تابع و مطيع نظم جهاني باشد از زيبايي بهره جسته و زيبايي كلي را جلوه گر مي سازد. اين آگاهي گرچه هنرمند را از تشبه جستن به «پرومته» برحذر مي دارد،اما به هيچ وجه از شوق خلاقيت هنري نمي كاهد، چنان كه آثار هنري، خود شاهد بر اين امرند.
او در ادامه افزود: احساس جاودانگي و زندگي درون اثر زيبايي نگارگر ايراني بدون عبور از صافي تفكر استدلالي، بي واسطه در روح بيننده اين آثار نفوذ مي كند. به همين دليل ناظراني كه در خود نگاره ها، گاه از گوشه و كنار به موضوع اثر مي نگرند و خود جزئي از نگاره ها هستند، حس همذات پنداري را در بيننده ايجاد كرده و او را به درون نگاره و روايت مي برد.
وي در پايان گفت: هدف هنر اسلامي، به طور عام و نگارگري اسلامي به طور خاص به طور كلي ايجاد فضايي است كه بشر را در مسير شأن ازلي خويش ياري رساند.
قرآن و زيبايي
وسام الخطاوي، نويسنده و محقق عراقي با ارائه مقاله اي تحت عنوان «جلوه هاي زيبايي در قصص قرآن كريم» سخنراني كرد.
او در آغاز گفت: جلوه هاي زيبايي در قصص قرآن كريم در كتاب هاي عربي مفصل تقرير نشده اند. به غير از كتاب «التصوير الغني في القرآن» سيد قطب و «قصص القرآن دلالياً و جمالياً» استاد بستاني كه از علماي معاصر است.
او گفت: دكتر بستاني شيوه جديدي در تفسير قرآن دارد. ما دو نوع تفسير داريم: تفسير جزء به جزء آيات قرآن كريم و تفسير موضوعي. بستاني شيوه اي را بين اين دو نوع تفسير به وجود آورده به عنوان تفسير البنائي كه در آن سوره به سوره تفسير مي كند. يعني هر سوره بايد زير يك موضوع گنجانده شود. او عقيده دارد كه بافت داستاني در بين آيات است و آيات دلالت خاصي در سوره دارند. آيه قبل و بعد با هم يك ارتباط خاصي دارند و يك ارتباط معنايي در بين آيات وجود دارد. اين مبناي منهج بنائي است. او افزود: بستاني تأكيد مي كند كه عالمان درباره فهم قرآن دو منهج دارند. در منهج اول، در آِيات قرآن و قصص آن بحث فكري وجود دارد و از جهت مسائل عيني است نه فني و زيبائي شناسي. اين بحث علمي است. مثل آياتي كه درباره خورشيد و ماه صحبت مي كند، و منهج ديگر وارد بحث زيبا ئي شناسي مي شود مانند اينكه آيات زيادي داريم كه راجع به مسائل زيبائي شناسي است.
دكتر بستاني ماجراي اصحاب كهف، حضرت مريم، سليمان، موسي، ابراهيم را به عنوان جلوه هاي مهم زيبائي شناسي قصص قرآن كريم مثال مي زند.
خطاوي در بخشي ديگر از سخنانش اظهار داشت، سيد قطب در كتابش بحث زيبائي شناسي را مطرح مي كند، اما نقطه اختلاف بين دو مفسر بحث حضرت موسي است، چنانكه مسئله قوميت و تعصب قومي سيد قطب در اين مسئله و تفسير آن نفوذ كرده و از عظمت آن تفسير كاسته است.
ادامه دارد

سوگ
به مناسبت شهادت امام جواد (ع)
عزت مؤمن
مرتضي اسلام زاده
امام محمدتقي، ملقب به جوادالائمه (عليه السلام) در ماه رجب يا رمضان ۱۹۵زاده شد. ايشان كه تنها فرزند ذكور حضرت رضا(ع) بودند حياتشان با خلافت مأمون بزرگترين خليفه عباسي تقارن يافت. مأمون كوششهاي متعددي براي كسب پيروزي نهايي و قطعي بر انديشه شيعه اماميه انجام داد. از جمله اينكه او امام جواد (ع) را از مدينه به بغداد آورد تا او را از نزديك كنترل كند و با ترتيب دادن جلسات و مناظره و گفت وگو سعي در كوچك كردن شخصيت ايشان داشت از اين رو يحيي بن اكثم را كه قاضي القضات عباسيان بود مأمور كرد چند مسأله مشكل فقهي و كلامي طرح كند و بدين وسيله امام (عليه السلام) را شكست دهد. مجلسي ترتيب دادند و امام را در مقابل يحيي نشاندند و يحيي به مأمون گفت: آيا اجازه مي دهيد از ابي جعفر مسأله اي بپرسم؟ مأمون گفت: از خود او اجازه بطلب. يحيي رو به امام كرد و گفت: فدايت گردم، آيا اجازه مي دهيد مسأله اي سؤال كنم. امام(ع) فرمود: بپرس. يحيي پرسيد: چه مي گويي در مورد شخصي كه در حال احرام شكاري را بكشد؟
امام جواد (عليه السلام) فرمود: آيا در خارج از محدوده حرم كشته يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت صيد در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمدا كشته يا به خطا؟ شخص محرم آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براي اولين بار چنين كاري كرده يا براي چندمين بار؟
شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج؟
يحيي متحير شد و آثار ناتواني و زبوني در چهره اش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد، چرا كه امام شقوقي بيان فرموده بود كه يحيي قبلا به آنها وقوف نداشت. پس از آنكه مردم پراكنده شدند مأمون از آن حضرت خواست تا پاسخ فروض مسأله را بدهد، امام (عليه السلام) به تك تك آنها پاسخ گفت. باري موقعيت و شخصيت امام نه تنها در اين مناظرات آسيبي نيافت بلكه هر روز شأن و ارج او افزايش مي يافت. دوران زندگي ايشان ۲۵ سال و امامتش ۱۶ سال به طول انجاميد. او كه تا پايان خلافت مأمون در شهر مدينه ساكن بود پس از مرگ مأمون به دستور معتصم عباسي، در سال ۲۲۰ ه.ق مسموم شده و به شهادت رسيد.
از ايشان سخنان بسياري در كتابهاي حديثي از جمله عيون اخبار الرضا، تحف العقول، مناقب، بحارالانوار و... نقل شده است كه به چند مورد از آن اشاره مي كنيم.
«اعتقاد به خداوند متعال، بهاي هر چيز گرانبها و نردباني براي رسيدن به هر چيز بلند مرتبه اي است»
«عزت مؤمن در بي نيازي او از مردم است»
«مؤمن به سه چيز نيازمند است:
۱. توفيق از طرف خدا
۲. پند دهنده اي از درون خويش
۳. پذيرش نصيحت ديگران »

ابن رشد و نسبت ميان فلسفه و دين -واپسين بخش
تعقل عقل
اتين ژيلسون‎/ ترجمه: جهانداد معماريان
اما چگونه اين متحرك ها حركت مي كنند در حالي  كه خود غيرمتحركند؟ پاسخ اين است كه آنها براي حركت دادن اشياء هيچ كاري انجام نمي  دهند به جز اين كه وجود آنها موجب حركت اشياء است. حركت بر اشتياقي كه نسبت به فعليت محضي كه در طبقه بالاتر از آن وجود دارد، مبتني است (يعني هر شيء فاقد كمالي وقتي كمال موجود بالاتر از خود را مشاهده مي كند شوق براي حركت در او ايجاد مي شود.)
براي درك اين حركت بايد يادآور شويم كه محرك ها فعليت هايي غيرمادي يعني عقول هستند و تصور و تعقل اين عقول به عنوان خيري كه كمال را به او اعطا مي كند، سبب مي شود كه خود را در بالاترين مرتبه از كمال كه توانايي آن را دارد برساند و از آنجايي كه حركت براي او بهتر از عدم حركت است، چرا كه حركت نشان زنده بودن جسم است، آن (فلك) پيوسته در حال حركت است.
فعليت هايي كه بدين نحو اجرام سماوي را حركت مي دهند نه تنها به آنها حركت مي دهند بلكه صورتي نيز اعطا مي كند كه هريك از آنها ذات خود را ادراك مي كنند. اگر عقل مفارق حركت آنان را متوقف سازد هر سياره صورت خود را از دست مي دهد. درست به همان نحو كه نفسي (روح) براي ما باقي نخواهد ماند اگر عقل فعال، فعلش را متوقف كند. بنابراين محرك ها به يك معني به طور ابدي علل اجرام سماوي به حساب مي آيند چون صورت اين اجرام چيزي جز ايده هايي نيست كه مربوط به آن محرك هاست و از آنجا كه اين محرك هاي مفارق خيري هستند كه اجسام سماوي به آنها شوق دارند تنها غايت محسوب مي شوند و در نتيجه علت غايي به شمار مي آيند. بنابراين اين عقول علل محركه و فاعلي و غايي اجرام سماوي به شمار مي روند كه براي كمال معقول خويش از سر عشق حركت مي كنند. تمامي اين مبادي مفارق در نتيجه به يك مبدأ اولي ختم مي شود. مبدأيي كه محرك مفارق نخستين است.
بنابراين يك مبدأ مطلقاً واحد و نخستين وجود دارد كه غايت همه موجودات به شمار مي آيد و علت صوري و علت حركت آنها است. اين محرك نخستين خود متحرك نيست. عقلي اول و مفارقي كه وحدت آن وحدت عالم را و در نتيجه خود وجود عالم را ضمانت مي كند. اين آموزه را در قرآن كريم مشاهده مي كنيم، آنجا كه خداوند مي فرمايد: «لوكان فيهما الهه الاالله لفسدتا» : «اگر در هر دو جهان خدايي غير از الله بود كل هستي از بين مي رفت»
علاوه بر اين رسول خدا حديثي بر ما عرضه مي دارد آنگاه كه حضرت مي فرمايند: «اگر خودت را بشناسي، خداي خود را خواهي شناخت» چون در اصل براي شناخت اين كه چگونه اين عقول مترتب بر يكديگرند (يعني يكي به ديگري وابسته است) بهترين راه توجه به ارتباط ميان  عاقل و معقول در ذهن انسان است. عقل ما قادر است كه به عمل خود يعني تعقل، تعقل و تأمل داشته باشد كه در اين مورد عقل، عاقل و معقول يك چيز مي شوند. اين مثال بيش از همه در عقل مفارق صادق است. هر يك از عقول با تعقل به آنچه متعلق شناخت آنان است با آنچه تعقل مي كنند يكي هستند اما يك معلول بدون علت قادر به شناخت خود نيست و اگر موجودي به وسيله شناخت خود چيزي غير از خودش را مي شناسد، به اين دليل است كه داراي علت است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
سياست
علم
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |