گزارش سخنراني دكتر محمدرضا بهشتي
فلسفه هاي ميان رشته اي
|
|
تهيه و تنظيم: مريم وحدتي
نخستين نشست از سلسله نشست هاي فلسفي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران تحت عنوان «فلسفه فلسفه» آذرماه گذشته با حضور دو تن از استادان گروه فلسفه دانشكده ادبيات، دكتر سيدمحمدرضا بهشتي و دكتر سعيد زيبا كلام در تالار كمال دانشكده ادبيات برگزار شد. اين نشست از ساعت ۳۰/۱۴ تا ۳۰/۱۷ به طول انجاميد و در طي آن آقاي دكتر بهشتي با موضوع فلسفه هاي بين رشته اي و دكتر زيباكلام با دو مقاله تحت عنوان تفلسف و تعلقات گريز ناپذير فيلسوفان مطالبي را بيان كردند. چكيده اي از متن سخنراني دكتر بهشتي از نظر گرامي شما مي گذرد.
شيوه آموزش در رشته فلسفه در كشور ما به نحوي است كه افرادي كه در اين رشته مشغول تحصيل و تحقيق هستند معمولاً در مسير آموزشي خودشان به قلمروهاي معيني از فلسفه و عمدتاً به مباحثي در حيطه مابعدالطبيعه، هستي شناختي مي پردازند و به ندرت با مباحث مربوط به اخلاق، فلسفه علم و يا فلسفه هنر آشنا مي شوند. علاوه بر اين در نوع پرداخت به موضوعات فلسفي غلبه با نگاه تاريخي است و با آراء انديشمندان يا جريانهاي فلسفي به نحو تاريخي آشنا مي شويم. به عبارت ديگر ربط بين اين جريان ها را كمتر به مداقه و بحث قرار مي دهيم. موضوعات به عنوان موضوع كه خود راهنماي مطالعه و پرسش ما باشند كمتر مورد توجه قرار گرفته اند. دانشجو يا محقق موضوع محور حركت نمي كنند و اگر هم به موضوعات يا مباحث تاريخي بپردازد، در جهت تبيين ابعاد مختلف خود موضوع است. از اين رو ميان آن چه كه در فلسفه، تحقيق و تبيين مي كنيم با شئوني از زندگي كه عملاً با آن سروكار داريم گسستي جدي ديده مي شود، به نحوي كه گاهي وقتها براي افراد با فاصله دو يا سه ترم، به تدريج اين سؤال ايجاد مي شود كه اساساً رشته تحصيلي شان به چه كار مي آيد؟ گويي براي بعضي فلسفه رشته اي است كه شباهت به يك نوع تمرين براي ورزيدگي ذهني دارد و براي برخي نيز يك نوع تفنن است. تفنني كه شايد نتيجه عملي هم براي آنها در برنداشته باشد و اين انتخاب خوبي نيست. بلكه گسستگي با موضوعات عملي است كه با آن در زندگي روبه روييم.
علاوه بر اينها ملاحظه مي كنيد در ميان رشته هايي كه در دانشكده ها تدريس مي شود هيچ پيوندي وجود ندارد. گروه هاي آموزشي از يكديگر اطلاع ندارند و حتي ميان كساني كه در اين رشته ها در يك گروه مشغول تحصيل هستند هيچ پيوندي وجود ندارد و ذهنيتشان نيز به يكديگر راهي ندارد.
گروه فلسفه دانشكده ادبيات و كساني كه در اين حيطه مشغول به تحصيل هستند، از آنچه كه مثلاً در دانشكده فني يا در دانشكده هنرهاي زيبا مي گذرد، اطلاعي ندارند. نه فقط اطلاع ندارند كه ذهنيتهاي متفاوت از هم دارند. اين وضعيت منحصر به دانشگاه ها نيست. ايجاد اين ديوارها به نوع نگاه و ايده اي كه براي فلسفه و علوم در ذهن ماست برمي گردد. آيا در همه دنيا، رابطه ميان رشته ها، رابطه اي گسسته است؟ يا در مراكز علمي كشورهاي ديگر، نحوه ارتباط ميان فلسفه و ساير رشته هاي ارتباطي ديگر و نوع پيوندشان، پيوند ديگري است، از اين رو نكات قابل توجهي از اين نگرش را مي توان در جهت گيري مطالعه فلسفه يافت. در بعضي دانشكده ها و رشته هاي علوم انساني، واحدهايي به نام فلسفه عمومي وجود دارد كه طي ۲ يا ۴ واحد ارائه مي شود. اما دانشجو نمي داند اين واحدها به چه كار مي آيد؟
ملاحظه مي كنيم در برخي كشورها، رابطه ميان رشته ها، رابطه اي فعال و تنگاتنگ است. در اين رشته ها، برخي در مقطع دكتري ملاك MD مي گيرند كه به اين نوع از مدارك، دكتراي پزشكي گفته مي شود و برخي نيز PhD مي گيرند. Ph مخفف فلسفه است. فلسفه در واقع يك نوع متدولوژي علوم يا metatheoric همان علم است. به عبارت ديگر فلسفه، جنبه هاي نظري آن رشته را از منظر فرانظريه اي نگاه مي كند و گوشه اي از مباحث فلسفه علم در اين واحدها به تناسب رشته مورد نظر ارائه مي شود. حسن اين بحث اين است كه كسي كه عالم در رشته جامعه شناسي است كمي با مسائل meta theoric رشته خود آشنا مي شود. ولي فراتر از آن در نظامهاي آموزشي بسياري از كشورها، تدابيري انديشيده اند كه پيوند ميان رشته فلسفه و ساير رشته ها، پيونده گسترده تري باشد. اين امر مختص به فلسفه نيست. اساساً در چند دهه اخير با رشد آنچه كه به اصطلاح ميان رشته اي ها ناميده مي شود روبه روييم. به نظر مي رسد بارورترين بخش ها در فعاليت تحصيلي و تحقيقي در شاخه هاي مختلف علوم، همين بخشها باشند. انبوهي از مسائل پيش روي ما در رشته هاي مختلف قرار دارد كه پيش از اين كه اين گره و پيوند برقرار شود، شايد علوم مختلف بر ما اين اندازه آشكار نمي شدند. مثلاً در كشور آلمان، شما نمي توانيد در رشته فلسفه به تنهايي فارغ التحصيل شويد. بلكه يك رشته اصلي و دو رشته فرعي داريد و در اين دو رشته فرعي دست كم در سطوحي، اوليات رشته را ياد بگيريد و به گونه اي كار كرده باشيد كه اجمالاً بدانيد در اين رشته ها چه مي گذرد.
ممكن است بپرسم اين كار چه لزومي دارد؟ آيا ميان علوم و فلسفه تجانسي وجود دارد؟ يا ميدانهايي براي محققين رشته ها فراهم مي شود تا با هم كار كنند. آيا اين نزديكي و همراهي مي تواند ثمري داشته باشد؟ وقتي با دو نوع كاملاً متفاوت از پرسش، دو سنخ مواجهه و رهيافت به جانب موضوعات روبه رو هستيم آيا چنين كاري لزومي دارد؟ آيا با اين روش، يك نوع آميزش، مخلوط شدن و در هم فرو رفتن حيطه ها و يك نوع بي بندوباري فكري عملاً ايجاد نمي شود؟ شاخه هاي مختلفي كه به تدريج در فلسفه پيدا شده، نشان دهنده قدمت نسبتاً طولاني و قابل ملاحظه اين شاخه هاست كه ذيل عنوان فلسفه مورد بحث قرار مي گيرند، افكاري كه در كشور ما، تحت عنوان «فلسفه هاي مضاف» شناخته مي شود و من هنوز نفهميدم كه چرا بايد اينها را فلسفه مضاف ناميد.
از اين رو خود مضاف ديدن اين فلسفه ها حاكي از يك نوع نگرش و طرز برخورد با موضوعات است. كسي كه در دايره زيباشناسي مطالعه مي كند مي بينيم كه با چه پرسش هاي بنيادين فلسفي روبه روست اما چرا اين پرسش ها، انديشمندان و فيلسوفان در اقصا نقاط جهان، را به تأمل فلسفي واداشته اما در جامعه فكري و فرهنگي ما هنوز حاشيه اي تلقي مي شود؟ فلسفه حقوق، فلسفه تكنيك، فلسفه اخلاق و ... يكي از دلايلي كه در عرصه تأمل فلسفي اين گونه موضوعات طرح شده، دادوستد فعال فيلسوفان از دو منظر يكي فلسفي و ديگري علمي است. طبعاً چون دو رهيافت داشته اند، دو دسته پاسخ هم از آنها صادر شده كه هر يك براي ديگري افق گشايي مي كند. بنابراين فلسفه به موضوعات تازه برخورد مي كند. موضوعاتي كه در حيطه زندگي انسان زندگي كننده عصر ما سر بر آورده و مورد سؤال بنيادين فلسفي قرار مي گيرد. فلسفه از آغاز گسسته از تاريخ، فرهنگ و شرايط پديدآورنده آن نبود، از اين رو بايد نگاهي تاريخي به پرسش هاي فلسفي بيفكنيم. در واقع بايد زمان پيدايش مفاهيم نظام هاي فلسفي كه اين نظامها پوشش و تلاشي هستند براي پاسخگويي به سؤال فلسفي و تاريخچه پذيرش آنها را جست وجو كنيم. در اين روش، فلسفه بريده از زندگي نيست. دغدغه فيلسوفانه، دغدغه برج عاج نشينانه نيست. دغدغه زندگي است و افراد تلاش مي كنند كه به سؤالي از سؤالات زندگي پاسخ دهند. پس فيلسوف تلاش مي كند بداند آيا سؤال من واجد سابقه اي هست يا خير؟ و حال با اطلاع از اين كه اين سؤال پرسيده شده يا خير و سپس جواب هايي كه كوشش كردند به آنها به هنر چيست، آيا پاسخ ها موفق بوده اند يا نبوده اند؟
در هر صورت پاسخ ها چه ماحصلي براي من و سؤال زندگي من دارد؟ در اينجا نقطه عزيمت حركت مستقل فيلسوف براي فكر كردن آغاز مي شود. افق گشايي ها و دادوستدها در طرح موضوعات، انگيزه اي براي تلاش هاي مشترك ميان رشته اي ايجاد مي كند و باعث تقويت بندي نظري در كشور مي شود. در بسياري از رشته ها، عالمان اطلاع ضعيفي از رشته خود دارند. اما تماس ميان رشته هاي گذشته از تقويت عمومي بنيه نظري كشور، افق گشايي هاي مشتركي را براي رشته ها در حوزه مسائل مربوط به زندگي ايجاد مي كند. اين گرايش را تحت عنوان گرايش پراگماتيستي فلسفه نبايد طرد كنيم. فلسفه اي كه نتواند خود را در انتها به مسأله من برساند به چه كار مي آيد؟
|