شنبه ۱۷ دي ۱۳۸۴ - - ۳۸۹۴
هياهوي پرندگان در كوچه مرغي ها
مولوي از سي مرغ مي گويد
محمد مطلق
008385.jpg
حيوانات يعني آنان كه در دايره وجود حايل بين گياه و انسان هستند و از آدمي شعور را كم و از درخت احساس را افزون دارند، سهم بزرگي در پر كردن گوشه گوشه تنهايي زندگي مدرن بر دوش كشيده اند، به قول جهان يكي از پرنده فروش هاي معروف كوچه مرغي: آنهايي كه بي مهري از زمانه ديده اند، مشتريان ما هستند . حرف جهان را اين طور هم مي شود تعبير كرد؛ اگر آدمي در هياهوي زندگي به احساس همنوعان خود بي اعتماد شد، به قول منطقيون روي به جنس قريب مي آورد و چه جنس قريبي بهتر از پرندگان كه تو را به آسمان خيال دعوت مي كنند.
كوچه مرغي، كوچه اي باريك در چهارراه مولوي است كه مي توان آن را بزرگ ترين پارك جنگلي با كامل ترين گونه هاي حيواني ايران به حساب آورد.
پرنده هاي تزئيني
وارد مغازه كه مي شوي جيك جيك و چه چه و قارقار و بغبغوي فنچ و مرغ عشق هفت رنگ و سره، طرقه و بلبل و قناري و قمري، زاغ و بلدرچين و سار و گنجشك و كبوتر ديوانه ات مي كند و سرسام مي گيري از صداي اين طبيعت ناموزون، فنچ هاي كوچك شني با اضطراب اين سو و آن سو مي پرند و رنگ هايي از جنس تخيل را به ذهن مي پاشند؛ ده ها فنچ دم بريده و دم دراز در يك قفس مشترك.
جوجه طوطي ها هنوز آنقدر بزرگ نشده اند كه به مشتري سلام كنند، اما شاه طوطي طوق دار، گردنش را بلند مي كند تا حلقه آبي رنگش خوب ديده شود، كاسكو ي آفريقايي گوشواره اش را به لوزيلا ي لري نشان مي دهد و طوطي كوتوله برزيلي كه متفكرانه قدم مي زند و گاه نگاه معنادارش را مي دوزد به عروس هلندي، مي گويد: عشق است... عشق است... عشق است!
شاگرد كلانتر، قفس مرغ عشق آبي رنگ را مي گذارد روي ميز و محكم فوت مي كند. مغازه پر مي شود از گندم نيمكوب و ارزن و شاه دانه: مرغ عشق، زرد و آبي داره، سفيد و سفيد- آبي همه جورش هست، اون كه مي بيني عروس گل باقاليه، عروس زرد و سفيد هم داريم، ايناها. فنچ ها رو هم جفتي 2 هزار و 500 تومن مي فروشيم؛ خيلي خوشگلن .
در اين مغازه طوطي هاي برزيلي هم انواع و اقسام دارند؛ طوطي برزيلي ساده، نقاب دار، زرد، سبز و كله سياه و اما كاسكوي آفريقايي كه يكي از گران ترين هاي بازار است. كلانتر، كاسكوي خاكستري اش را كه خال هاي خوش نقش قهوه اي دارد از خانه دار خريده.
- از خونه دار خريديم، 400 هزار تومن، كاسكوي سبز، مشكي و دم قرمز هم داريم.
به قول كلانتر كه خود علاقه عجيبي به كاسكو دارد تاكنون هيچ پرنده اي روي دستش بلند نشده، پرنده اي هم جثه با جغد و با شكل و شمايل طوطي، موقر و آرام كه ساعت ها به يك نقطه زل مي زند و در فكر فرو مي رود. كلانتر مي گويد: هيچ پرنده اي مثل كاسكو قدرت تكلم نداره، قناري هم خوبه، من قناري رو هم دوست دارم... قناري همه رقم داره از 10 هزار تومن تا يك ميليون تومن، كاسكو رو هم از 150 بگير و... همين طور برو بالا . با اين همه هنوز قناري هاي رسمي، ژيور، سري، موسو، ژيموس، يوچال، يوري و... زيباترين و پرطرفدارترين پرنده هاي كوچه مرغي هستند. آنها علاوه بر زيبايي، حسن ديگري هم دارند و آن اينكه پرنده بازهاي غيرحرفه اي و ناشي چندان از مرگشان ناراحت نمي شوند، چون پول اندكي برايشان پرداخت كرده اند.
كلانتر حرف مي زند و ياكريم هاي چيني با آن چشم هاي مينياتوري به او زل زده اند، چشم هاي مشكي با حاشيه مدور صورتي كه آدم را ياد پونز مي اندازند، آنها براي نگاه كردن نكشان را به طرف تو برنمي گردانند، يك چشم هم براي ديدن كافي است؛ چشمي كه تو را مي نگرد و منقاري كه در چوبي مغازه را اشاره رفته است.
در چوبي را باز مي كنم، از 12 پله دالاني باريك تا رسيدن به خيابان، آرام آرام پايين مي آيم و كلانتر
53 ساله را با كاسكوي آفريقايي و فنچ هاي بي قرار شني اش رها مي كنم:
- از بچگي توي اين كار بودم، يادم نمي آد كي شروع كردم. به اين سر وصداها عادت دارم، توي خواب هم قناري ها برايم آواز مي خونن و كاسكوها سرفه مي كنند.
از 12 پله دالاني باريك، بالا مي روم، اما اين بار خبر از درهاي چوبي نيست. وارد گالري دنياي وحش مي شوم. در يكي از سالن هاي زيبا، مردي ميانسال و سرخ رو نشسته كه با ته لهجه آذري مي گويد: ببين ما اطلاعات مطلاعات به كسي نمي فروشيم، به شما خبرنگار جماعت نمي شه اعتماد معتماد كرد. من بهت مي گم اين باراتا ست فردا مي ري، مي نويسي زرافه و كرگدن توي مغازش ديدم .
مرد سرخ رو همچنان كه حرف مي زند، دست مي برد توي يكي از قفس ها و مشتي تخمه آفتابگردان بو نداده را بيرون مي آورد و مي ريزد توي دست مرد سياه چرده ميان بالا كه لب هاي كبود و شال گردن قرمزش هارموني زيبايي را تصوير كرده است. يكي از باراتاهاي جسور مستقيم زل مي زند به چشم هايم و با صداي خش داري مي گويد: هي . باراتاي جسور براي آنكه جسارتش را بيشتر به رخ بكشد با پنجه هاي چسبناك از قفس بالا مي رود، سقف مفتولي را بر عكس طي مي كند و از ديواره روبه رو پايين مي آيد. مي ايستد مستقيم توي چشم هايم زل مي زند و دوباره با صداي خش دار مي گويد: هي .
آن طرف تر باراتاي سفيد ديگري در حال انجام عمليات ژانگولر است. او از قفس بالا مي رود و با منقار كوتاه و دولبه اش از سقف آويزان مي شود، كمي به چپ و راست تاب مي خورد و مي پرد پايين، اما باراتاي كوچك سبز هيچ علاقه اي ندارد كه برگردد و حتي نگاهي از سر رخوت به من بيندازد. باراتاي كوچك مثل كسي كه پوليور سبز روي ژاكت سرخ پوشيده باشد، يك سره خم مي شود و پرهاي قرمز جگري سينه اش را ورانداز مي كند.
روبه رو يك رديف از قفسه هاي قناري رنگ به رنگ چيده شده كه تصويري از كتابخانه را به ذهن مي آورد. قناري هاي بالادست دسته جمعي روي چوبه هاي قفس نشسته اند وهمان طور دسته جمعي در حال چرت زدن هستند و فنچ هاي رديف بغلي بي قراري مي كنند. از 12 پله دالاني باريك پايين مي  آيم و به آن فيلم سينمايي فكر مي كنم كه براي اولين بار كاكادوها ي آفريقايي را باراتا  معرفي كرد. دكتر مي گويد: باراتا اسم مستعار كاكادوست چون توي آن فيلم كاكاسياهي به كاكادويش مي گفت باراتا . تا به مطب دكتر برسم بايد از راسته ماكيان هم عبور كرده باشم. آنجا مرغ هاي رسمي و ماشيني، خروس هاي سيخچه دار و خروس هاي لاري، جوجه اردك و بوقلمون، غاز و كبوتر، همه و همه در آرامشي دلخواه يا چرت مي زنند يا با بغل دستي شان شوخي مي كنند: بغبغو، قوقولي قوقو، قدقدقدا... تا ته كوچه كه بروي ديگر بوي ماكيان به تنت نشسته است. دكتر مي گفت نيوكاسل هم شايع شده، اما خروس هاي مغرور تاج هايشان را مثل كلاه شب يك سو كج كرده اند و روي قفس ها عابران را ورانداز مي كنند، انگار نه انگار كه نيوكاسلي آمده باشد.
كبوترفروش مي گويد: كفترها دو جورن يا دم چترين يا معمولي، توي دم چتري ها، ابلق از همه معروف تره، اما معمولي انواع و اقسام زيادتري داره، مثل پلنگ، قاره، طوقي، دم سبز، دست ور دم سبز و البته كفتر چاهي مشهد .
مرد كفترفروش مي گويد: كفتر چاهي مشهد چشاي درشتي داره و سه برابر كفتراي ديگه اس. كفتر بغدادي هم داريم كه نامه بره .
در اين كوچه حتي زاغ هم كه سفارش بدهي برايت فراهم مي كنند. زاغ نيشابوري كه مثل شاهين روي شانه ها مي نشيند و نوك قرمزش زيباتر و دلرباتر از نوك مشكي است. مي گويند اگر حوصله داشته باشي، مي تواني به زاغ نيشابوري ياد بدهي از آن طرف خيابان چيزي را بردارد و بياورد اين طرف.
پيرزن گنجشك مي خواهد، پسرش مريض است:
- يه گنجشك بده، بپرونم، پسرم مريضه، انشاالله كه دستت خير باشه.
و پيرمرد بي آنكه حرف هاي پيرزن را بشنود مي گويد:
- مادر يه آبگوشت گنجشك برا پسرت بپز، مثل چوب گردو چهارستون بدنش از هرچي بلا و مريضيه دور مي مونه، خدا بلندش كنه زمينش نزنه مادر!
پرنده هاي شكاري
مدتي است كه سختگيري هاي وزارت بهداشت، راسته پرنده هاي شكاري را از رونق انداخته، اما اگر به دست هاي طوطي فروش ها كمي دقت كنيد جاي چنگال شاهين ها و ليل ها و قرقي ها را خواهيد ديد؛ دست دلالاني كه روزهاي اول مجبورند يكسره پني سيلين 500 بزنند تا آرام آرام دست هايشان سيم ظرفشويي شود.
آنجا هنوز از جواناني كه قفس هاي پر از جوجه هاي زعفراني قناري را به عابران تعارف مي كنند، مي توانيد سراغ دال و عقاب بگيريد يا ليل بزرگي كه بال هايش دانه دانه سفيد باشد.
از 12 پله دالاني باريك بالا مي روم و به جوان چشم سبزي فكر مي كنم كه طوطي كوچكش را با گونه ها ناز مي كرد. دكتر مي گويد: اين پرنده ها معمولا توي ايران تكثير مي شوند، البته بخشي هم از مرزها به صورت قاچاقي وارد مي شوند كه قابل كنترل نيست، مثلا ما در ايران اصلا كاكادو نداريم . دكتر گرم صحبت است كه مردي با كاپشن چهارخانه قرمز در حالي كه كارتني را با احتياط روي دست گرفته، نفس نفس زنان وارد مي شود. كارتن را مي گذارد روي ميز و شاه طوطي زيباي منقار قرمز را بيرون مي آورد. طوطي مي نشيند روي دست دكتر و به سنگيني پلك مي زند:
- دكتر جان دستم به دامنت طوطي ام سرما خورده، تب داره.
- حرف مي زنه؟
- آره بابا الان حوصله نداره، مريضه، حالا خودم به درك، زنم داره از غصه دق مي كنه.
- بالا هم مي آره؟
- آره دكتر جان، موز بهش دادم همه رو بالا آورده.
- سرما خورده، نذارش توي كارتن، يه شيشه مولتي ويتامين بهت مي دم با يه آمپول سرماخوردگي، نذار چينه دونش خالي بشه، به زور غذا بهش بده، حيوون مريضه.
- چي بهش بدم دكتر؟ من خودم اينجا كاسبم، خونم ورامينه، حيوونو از ورامين آوردم. يه كاري كن دوباره برش نگردونم. دكتر جان اگه حالش خيلي وخيمه بي خيال كاسبي بشم برم خونه؟
- نه، لازم نيست؛ جاش رو يه كم گرم كن، يه خورده هم ذرت بگير، بجوشون، نرم كه شد خودت بجو بعد به زور بهش بده.
دكتر ميز كارش را با شيشه پاك كن تميز مي كند و ادامه مي دهد: بهداشت رو رعايت كنن خوبه، ولي خيلي ها رعايت نمي كنن .
مطب دكتر را با آن يخچال كوچك پر از دارو و قلاده ها و زنجيرهاي آويخته از ديوارش ترك مي كنم، از 12 پله دالاني باريك پايين مي آيم و تا رسيدن به خيابان به گاراژها و زيرزمين هاي پر از سگ فكر مي كنم. كوچه هايي در همين اطراف كه پر هستند از سگ هاي تزئيني پاكوتاه و سيندرو و سگ هاي نگهبان گودر و تريه، پيكينيز، لوشاتريه و شيربابا. راستي اينجا كجاست؟! مي گويند سال ها پيش فوك ها و سيل هاي قطب شمال هم در چهارراه مولوي ديده شده اند كه در جعبه هاي پر از يخ و از طريق كشورهاي جنوب روسيه سر از كوچه مرغي درآورده اند. مرد سرخ رو راست مي گفت:
- ما به كسي اطلاعات مطلاعات نمي فروشيم، به شما خبرنگار جماعت نمي شه اعتماد معتماد كرد. من بهت مي گم اين باراتاست فردا مي ري مي نويسي زرافه و كرگدن توي مغازش ديدم.
از 12 پله دالان باريك كه پايين مي آمدم با خودم گفتم:
- باشه آقاي سرخ رو به ما اعتماد نكن، سكه ما خبرنگار جماعت پيش تو هم از رونق افتاده و حنامون رنگي نداره، باشه حالا ببين اگه من نرفتم بنويسم توي مغازش 10 تا تمساح و كروكوديل ديدم!

جهانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
در شهر
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  در شهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |