يكشنبه ۲۵ دي ۱۳۸۴
شعر نو روي نت
000177.jpg
پوريا گل محمدي
انسان نخستين براي سخن گفتن با همنوعان خود و بيان خواسته هايش ابتدا با حركت دست و اشاره سخن گفت. در ادامه براي فهماندن خواسته هاي خود و حفظ آنها به كشيدن اشكال بر سنگ ها و ديواره هاي غار پرداخت. اما اين توفيق او را كه در حال پيشرفت بود راضي نكرد. او نشانه (واج، حرف) را درست كرد و با كلام، به بيان خواسته هاي خود پرداخت. كلام و سخن نظم پيدا كرد و اين نظم به شعر تبديل شد. شعر را با موسيقي كه به وسيله حنجره توليد مي كرد همراه كرد و پس از آن ساز را در دست گرفت و به وسيله آن تلفيق بين كلام و موسيقي را آغاز كرد.
همنشيني شعر و موسيقي را نمي توان مختص به كشور يا مردمي خاص دانست. به نظر مي آِيد، تركيب اين دو هنر از گذشته اي دور در تمام كشورها به چشم مي خورد؛ هر كجا كه شعر است، موسيقي نيز ديده مي شود و برعكس. براي مثال، آثار «اپرايي» جهان نيز براساس يك نظم و منطق شعري بنا شده است. البته، حضور و تأثير شعر نه تنها در موسيقي بلكه در بيشتر هنرها ديده مي شود. شعر از چارچوب خاص خود پيروي مي كند و در بيشتر مواقع موسيقي را به همراه خود مي كشد. اما همين شعر با تمام چارچوب هايش، زماني كه با موسيقي همنشين مي شود، يك اثر خارق العاده پديد مي آورد. از طرفي، موسيقي نيز در درك بهتر شعر به مخاطب كمك مي كند. با وجود آمدن وسايل و هنرهاي جديد، موسيقي و شعر هنوز فضاي بياني خودشان را دارند و وقتي در كنار هم قرار بگيرند بيان آنها قوي تر و زيباتر مي شود. بايد گفت شعر در كنار موسيقي هنوز هم بسيار زيباست.
شعر در موسيقي، مخصوصاً  موسيقي ايراني از جايگاه ويژه اي برخوردار است و تأثير آن بر موسيقي با شعر همراه است، از گذشته هاي بسيار دور با هم همراه شده اند و همانطور كه گفته شد، اين كار مربوط به شخص يا گروهي خاص نيست، بلكه از درون انسان برخاسته و در طي زمان از فرهنگ و زندگي مردم شكل گرفته و همراه با ديگر هنرها سينه به سينه و زبان به زبان از گذشته به امروز رسيده است. البته، در گذر زمان و با تغييرات ايجاد شده در شعر، موسيقي نيز دچار تغيير شده است و برعكس.
همنشيني موسيقي و شعر در ايران نيز قرنها پيش اتفاق افتاده است و تا امروز ادامه دارد. اگر چه بسياري از شاعران امروز چندان با موسيقي آشنا نيستند و موسيقيدانان نيز با شعر الفت چنداني ندارند، اما در گذشته شاعران ايراني نه تنها موسيقي زمان خود را به خوبي مي شناختند و شعرهاي خود را هميشه آهنگين مي سرودند، بلكه بسياري از آنها، خود نوازنده بودند. از آن جمله مي توان به رودكي (۳۲۹ هجري قمري) اشاره كرد. در مورد هنر رودكي در تركيب شعر و موسيقي حكايتي آورده اند كه شنيدن آن خالي از لطف نيست. روزي «نصر بن  احمد» پادشاه ساماني براي گردش به بادغيس از نواحي هرات رفت. وي چنان از اين سفر راضي و خوشحال بود كه مدت مديدي در مكاني كه چادر زده بود باقي ماند و با تمام اشتياقي كه همراهان وي براي بازگشت به بخارا داشتند از بازگشت خودداري مي نمود. هيچ كس نتوانست او را راضي كند كه به بخارا بازگردد. همراهان او در اوج ناتواني و درماندگي به رودكي روي آوردند و از او خواستند وي را به بازگشت به شهر خويش راضي نمايد رودكي قبول كرد... «قصيده اي بگفت،  و به وقتي كه امير صبوح كرده بود درآمد و به جاي خويش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پرده عشاق اين قصيده آغاز كرد:
بوي جوي موليان آيد همي
ياد يار مهربان آيد همي...
چون رودكي بدين بيت رسيد امير چنان منفعل گشت كه از تخت فرود آمد و بي موزه (چكمه) پاي در ركاب خنگ نوبتي آورد و روي به بخارا نهاد...» (چهار مقاله عروضي، مقاله دوم شعر).
همراهي شعر و موسيقي در ايران آن قدر زياد بوده است كه مي توان نام بسياري از سازها و آهنگهاي قديمي را از ميان اشعار شاعران كلاسيك مانند«حافظ» يا«خواجوي كرماني» به دست آورد. اكنون ۸۰ سال است كه گونه اي شعر با عنوان شعر آزاد (نيمايي، نو) در ادبيات ايران پيدا شده است كه با موسيقي سنتي ايران چندان هماهنگ نيست و به نظر مي آِيد موسيقي تازه اي مي طلبد. بسياري بر اين باورند كه اين گونه شعري مي تواند موسيقي ايراني را متحول و زيبايي هاي آن را دوچندان كند. آيا به راستي شعر نو ،موسيقي ايراني را متحول خواهد كرد؟ تأثير شعر نو فارسي بر موسيقي تا چه حد است؟ خوانندگان معاصر تا چه حد با شعر نو ارتباط برقرار كرده اند؟ و...
«شهرام ناظري» از جمله نخستين خوانندگان نامدار فارسي زبان، كه به خواندن شعر نو با موسيقي پرداخت، ارتباط خواننده و موسيقيدان با شعر را بسيار مهم مي داند و معتقد است، خواننده بايد شعري را كه مي خواند بفهمد و بدون ارتباط با آن اقدام به اجراي آن نكند.
وي مي گويد: اين كه فكر كنيم كه با خواندن شعر خوب مي توان اثري خوب خلق كرد، اشتباه است. شعر هر چقدر هم خوب باشد، خواننده بايد توانايي خواندن آن را داشته باشد.
ناظري زمان ورود شعر نو به عرصه موسيقي را دهه چهل به بعد مي داند و مي گويد: در ابتدا چون جامعه، شعر نو را نمي پذيرفت و آن را طرد مي كرد افراد زيادي به اجراي آن اقدام نكردند. من نيز براي اجراي شعر آزاد ابتدا آن را به صورت آواز آزاد به اجرا درآوردم. حدود ۲۰ سال پيش نيز شعر نو را همراه با موسيقي به اجرا درآوردم. اولين شعر نويي را كه من با آواز خواندم زمستان سروده « مهدي اخوان ثالث» بود. در سالهاي گذشته نيز براي اولين بار به همراه گروه آذرسينا شعر آزاد را در رديف به اجرا درآوردم.
او پس از سالها تلاش در عرصه موسيقي، به اهميت شعر در موسيقي به خوبي آگاه است و نظرش را چنين بيان مي كند: بدون شك شعر نو در حركت موسيقي تأثيرگذار است. شعر امروز از حالت عاشقانه خارج و به اجتماع وارد شده است. يعني شعر نو و نيمايي بيشتر به مسائل اجتماعي مي پردازد و اين برخلاف شعر كلاسيك است كه بيشتر به عشق و درون مي پردازد.
«مهدي آذرسينا» موسيقيدان، نيز با اشاره به توجه انسان به نوآوري، مي گويد:  هر كسي كه در زمينه موسيقي فعاليت دارد سعي مي كند به كار خود شكلي نو و تازه بدهد و از درجا زدن در عرصه موسيقي دوري كند. البته، نوآوري نيما يوشيج در شعر نه تنها بر شعر، بلكه بر تمامي هنرها تأثيرگذاشت، به گونه اي كه نمايشنامه نويسي،  ادبيات كودكان، نقاشي، سينما و موسيقي نيز از آن بي بهره نماند. البته اين تأثير بيشتر در نوع انديشه و نگاه بوده است تا شكل و فرم ظاهري آثار. در همين راستا، آهنگسازان فكر مي كنند مي شود همان راهي را كه نيما در شعر رفت، در موسيقي نيز تكرار كرد. عده اي از خوانندگان اقدام به خواندن شعر نو با موسيقي سنتي مي كنند. اين حركت پرسشي را در ذهن به وجود مي آورد كه آيا موسيقي سنتي ما مي تواند با شعر نو هماهنگ شود؟
آذر سينا معتقد است: آهنگسازي براي شعر نو و خواندن آن بسيار دشوار است و نمي توان همين طوري با يك موسيقي سنتي و معمولي اقدام به خواندن شعر نو به صورت آواز كرد. البته، موسيقي ما (رديف) به حدي از نظر ريتم و متر گسترده است كه اگر شناخت درستي درباره آن صورت گيرد، هماهنگي هاي زيادي با شعر نيمايي و سپيد دارد. من ۱۵ سال پيش آهنگسازي و اجراي موسيقي با شعر نيمايي و نو را تجربه كرده ام. در آن كنسرت كه به همراه آقاي«شهرام ناظري» برگزار شد تمام شعرهايي كه خوانده شد شعر نيمايي و سپيد بود.
آذرسينا تأثيرپذيري از گذشته و تجربيات استادان قديم موسيقي در نوآوري را لازم و ضروري مي داند. كسي كه مي خواهد در اين كار موفق شود بايد ابتدا موسيقي سنتي را بشناسد و در ادامه با شعر و ظرفيت هاي آن آشنا باشد. هنگام استفاده از شعر نو در موسيقي تمام فضاهاي موجود تغيير مي كند. هر شعري ارزش خواندن به صورت موسيقي را ندارد و بايد شعري كه خوانده مي شود قابليت هاي ادبي و هنري داشته باشد.
«هوشنگ كامكار» آهنگساز و نوازنده گروه كامكارها نيز ديدگاههاي نسبتاً  مشتركي با آذرسينا دارد، مي گويد: البته، تنوع در موسيقي را مي توان در شعر كلاسيك هم به وجود آورد. ايجاد تنوع در موسيقي به آهنگساز بستگي دارد و او بايد اين كار را انجام دهد. اما در مورد شعر نو بايد توجه داشت كه شعر نو به خاطر وزن هاي نامنظم، ملودي تازه اي مي طلبد. خواندن اشعار نو و نيمايي با يك تنبك و سنتور چندان درست به نظر نمي آيد. اين كار موفق نخواهد بود و كاملاً  اشتباه است. هيجانات موجود در شعر نو را نمي توان با گوشه ها و رديف هاي سنتي اجرا كرد. شعر نو، موسيقي نو و ويژگي هاي نويي را مي طلبد. شعر ما جلوتر از موسيقي است. با تولد نيما شعر متحول شد و بعد از او نيز شاعران بزرگي متولد شدند. اين اتفاق در موسيقي نيفتاده است و ما هنوز نيمايي در موسيقي نداريم.
او از جمله موسيقيداناني است كه شعر و موسيقي را مي شناسد و از اهميت همنشيني اين دو هنر نيز به خوبي اطلاع دارد، مي گويد: كساني كه در گذشته روي شعر، موسيقي مي نوشتند، به تلفيق شعر و موسيقي توجه نداشته اند. گاهي اين تلفيق براي آنها چندان اهميت نداشت، به همين دليل مي توان در اشعار اين آثار لغاتي را ديد كه هيچ مفهومي ندارند و تنها براي تكميل كردن ملودي است. اما در سالهاي اخير توجه به تلفيق موسيقي و شعر از اهميت خاصي برخوردار شده است و بسياري از آهنگسازان در اين زمينه كار كرده اند.
دكتر «امير اشرف آرين پور» موسيقيدان و استاد دانشگاه، خوانندگان را به استفاده از شعر نو در موسيقي تشويق مي كند و مي گويد: خوانندگان بايد از شعر نو بيشتر استفاده كنند و به وسيله هماهنگ كردن آن با موسيقي، يكنواختي و خسته كننده بودن موسيقي را از بين ببرند. پس از سالها تكرار، موسيقي ما يكنواخت و خسته كننده شده است و شعر نو مي تواند اين يكنواختي را از بين ببرد. موسيقي ايراني نياز به تحول دارد. بعضي خواننده ها وقتي يك غزل را مي خوانند با توجه به وجود وزن هاي يكدست در آن، مدام يك ملودي را تكرار مي كنند. اين تكرار باعث يكنواختي و خستگي مي شود. در شعر نو به دليل كوتاه و بلند بودن مصراع ها، تكرار از بين مي رود و براي خواننده و موسيقيدان آزادي بيشتري وجود دارد. اگر در موسيقي تحول ايجاد نشود، مردم از آن مي گريزند و موسيقي مخاطب خود را از دست مي دهد.
او از پديد آمدن شعر نيمايي و آزاد اظهار خوشحالي مي كند و آن را ناجي موسيقي مي داند، مي گويد: ۷۰ سال است شعر تازه اي آمده است در كنار شعر غني و سنتي ما خودنمايي مي كند. اين نشان از نياز به تحول است. پس بايد در هنر تحول ايجاد شود. اين تحول در موسيقي نيز لازم است. امروز، روز سهراب سپهري، اخوان و ديگر شاعران معاصر است و بايد اشعار آنها در موسيقي ديده  شود. البته براي خواندن اين آثار بايد موسيقي هماهنگ با آنها را ساخت. من فكر مي كنم شعر نو مي تواند در اين زمينه تأثيرگذار باشد و از درجا زدن موسيقي جلوگيري كند.
«حسين دهلوي» موسيقي دان، محقق و مؤلف كتاب پيوند شعر و موسيقي آوازي اين گونه اظهار نظر مي كند: موسيقي گذشته ايران يك موسيقي آوازي ست و بدون شك در اين موسيقي شعر تأثير زيادي گذاشته است .به همين دليل خواننده و آهنگساز ايراني بايد شعر را بشناسد و بداند كه ملودي از دل شعر بيرون مي آيد. يعني، وقتي كه شعر به صورت آواز خوانده مي شود، مي توان ملودي را از خودش به دست آورد.
در تحول يك هنر افراد و گروه هاي بسياري نقش دارند، اما نقش هنرمند متخصص بيشتر از ديگران است. متخصصي كه به تمامي هنرهاي مربوط به هنري كه مي خواهد در آن تحول آشنا و آگاه باشد. دهلوي پس از سال ها تحقيق و بررسي اين نكته را اينگونه مطرح مي كند: با توجه به عدم آگاهي درست جامعه در مورد موسيقي و معلومات پايين اهالي موسيقي از اين هنر، مشكل مي توان در موسيقي تحول ايجاد كرد. بسياري از موسيقي دانان و خوانندگان بدون اطلاع و آگاهي از شعر كلاسيك و قابليت هاي آن مي خواهند شعر آزاد را در موسيقي به اجرا در آورند. اين نمي تواند موفقيت آميز باشد. اين كار نياز به يك برنامه ريزي دارد. اگر موسيقيدان و خواننده نتوانند بين شعر و موسيقي پيوند ايجاد كنند، اثري كه اجرا مي شود نمي تواند با مخاطب ارتباط برقرار كند.
به نظر مي آيد موسيقي هاي اجرا شده همراه با شعر آزاد و نيمايي در سال هاي اخير هنوز نتوانسته با مخاطب ارتباط قابل قبولي برقرار كند. دهلوي نيز با اين حرف موافق است و مي گويد: كارهايي كه انجام شده توفيق چنداني نداشته است و اين نشان از عدم هماهنگي بين شعر و موسيقي است. براي مثال وقتي شعر «نيما» به صورت دشتي اجرا مي شود، كار قابل قبولي به دست نمي آيد. فضاي شعر نيما براي خواندن به صورت دشتي مناسب نيست. وقتي كسي اين كار را مي كند يعني نتوانسته بين فضاي شعر و موسيقي هماهنگي ايجاد كند. مسأله مذكور از نكات ظريف در عرصه موسيقي است كه متأسفانه بسياري از خوانندگان ما به آن توجه نمي كنند. هنر، بازتاب زندگي اجتماعي است و بايد به زندگي روز بپردازد همان طور كه شعر تغيير كرده است، بايد موسيقي هم تغيير كند. بايد آنچه را از كشورهاي ديگر گرفته ايم، با فرهنگ خود هماهنگ و به جامعه ارايه نماييم. اين اتفاق در مورد شعر آزاد نيز افتاده است و ما آن را از غرب گرفتيم و با فرهنگ خود هماهنگ كرديم.
دكتر «دره دادجو» استاد زبان و ادبيات فارسي و مولف كتاب موسيقي در شعر خواجوي كرماني با اشاره به نقش مهم موسيقي در حفظ شعر مي گويد: جدايي موسيقي از شعر، اشعار عاميانه را به سايه برد. يكي از دلايل از بين رفتن شعرهاي زبان فارسي پيش از اسلام جدايي موسيقي از شعر است. زماني كه شعر از موسيقي جدا شد بسياري از اشعار عاميانه كه به صورت آهنگين توسط خوانندگان و مردم به صورت شفاهي و سينه به سينه حفظ و انتقال يافته بود از يادها رفت. موسيقي ايراني بيشتر يك موسيقي همراه بوده است، يعني شعر با موسيقي در كنار هم اجرا مي شود. در گذشته ايرانيان بيشتر شعرهاي خود را به صورت شفاهي و با موسيقي و آهنگ حفظ مي كردند.
اين استاد دانشگاه كه خود نيز در زمينه موسيقي و شعر فعاليت دارد آشنايي موسيقي دانان معاصر را با شعر نو ناكافي مي داند و مي گويد: در گذشته موسيقي دانان شعر را مي شناختند و آن را درك مي كردند و شاعران نيز با موسيقي آشنايي كامل داشتند، اين نكته را مي توان در معرفي و اشاره به آلات موسيقي در اشعار شاعراني چون خواجوي كرماني و حافظ مشاهده كرد.
«محمد علي بهمني» شاعر و ترانه سرا نيز توجه به شعر آزاد را يكي از راه هاي خارج كردن موسيقي از يكنواختي مي داند و مي گويد: شعر آزاد توانايي هاي زيادي براي موسيقي شدن دارد و مي تواند به آهنگسازان كمك كند تا موسيقي را از يكنواختي آن خارج كنند.
وقتي دو هنر مانند شعر و موسيقي در كنار هم قرار مي گيرند، بدون شك از هم تأثير مي گيرند. زماني كه كلام از نظر تصوير، ساختار، مفهوم و ديگر هنرهاي لازم براي سخن گفتن خوب باشد و موسيقي دان بتواند به خوبي از آن استفاده كند كلام و موسيقي تأثير بيشتري روي مخاطب مي گذارد و اثري هنري و همه پسند پديد مي آيد.
حتي بهمني كه بيشتر به عنوان شاعري غزل سرا شناخته شده است شعر آزاد و نيمايي را داراي ظرفيت هاي زيادي براي «تصنيف» شدن مي داند، مي گويد: استفاده از شعر آزاد و نيمايي چندان آسان نيست. اين كار پيش از اين توسط خوانندگان و موسيقي دانان بزرگ انجام شده است و همگي به دشواري هاي آن واقف هستند. آهنگسازي كه مي خواهد روي شعر سپيد كار كند بايد با شعر آزاد و نيمايي آشنايي كامل داشته باشد. بايد تحولات شعري در عصر معاصر و گذشته را بشناسد. آشنايي نداشتن آهنگساز با شعر باعث مي شود تحت تأثير شعر كلاسيك قرار بگيرد و موسيقي يكنواخت بسازد. يكي از دلايل يكنواختي در موسيقي غزل است. چون غزل شعري موزون و داراي مصرع هاي هم وزن است، مي تواند خواننده و موسيقي دان را دچار يكنواختي در خواندن و آهنگسازي كند. اما كوتاه و بلند بودن مصرع در شعر نيمايي و آزاد مي تواند اين يكنواختي را از بين ببرد و موسيقي را متنوع كند.
«مهدي نامدار» موسيقي دان و سرپرست گروه موسيقي هم آوا با اعتراض به سواد بعضي از موسيقي دانان در زمينه شعر مي گويد: شعر و موسيقي لازم و ملزوم هم هستند. اگر موسيقي دان شعر را نشناسد و نتواند آن را درست تلفظ كند، چگونه مي خواهد بر اساس آن آهنگسازي و آن را به اجرا در آورد. بدون شك استفاده از شعر خوب در موسيقي بسيار مهم است. همان طور كه گفته اند، سخن زيبا هميشه دلنشين است، اما وقتي اين سخن از زبان انساني دانا مطرح شود، زيباتر و تأثيرگذار تر خواهد بود. شما وقتي شعر حافظ و سعدي را مي خوانيد تأثير زيادي روي شما مي گذارد. وجود پند و اندرز و هنرهاي شاعرانه در آن بسيار زيباست. حالا اگر اين سخنان با موسيقي خوب همراه شود يك هنر زيباتر و تأثيرگذارتر پديد مي آيد. همان طور كه خواننده و موسيقي دان بايد شعر را بشناسند، دانستن موسيقي براي شاعر نيز لازم است. شاعري مانند «حافظ» موسيقي را مي شناسد و وقتي به شعرش مراجعه مي كنيم مي بينيم سرشار از موسيقي است و موسيقي از آن تراوش مي كند.
انتقال پيام بدون هماهنگي موسيقي و شعر كارساز نيست. موسيقي دان وقتي شعر را بشناسد و با آن آشنا باشد، بدون شك آهنگ مناسبي براي آن خواهد ساخت. شعر خوب نياز به آهنگ خوب دارد و آهنگ خوب نياز به شعر خوب و انجام اين كار بدون شناخت اين دو هنر ممكن نيست.
در پايان باز هم بايد گفت: با به وجود آمدن وسايل و هنرهاي جديد، موسيقي و شعر هنوز فضاي بياني خودشان را دارند و وقتي در كنار هم قرار بگيرند بيان آنها قوي تر و زيباتر مي شود؛ و بايد گفت: شعر در كنار موسيقي هنوز هم زيباست.

گفت و گو با سيروس نيرو درباره شعر نيمايي
نيما را درست نمي  خوانند
000180.jpg
فرشاد شيرزادي
سيروس نيرو تا آنجا كه مي دانيم، تنها بازمانده نسلي است كه با نيما و در كنار نيما رشد كرد و باليد و شعر گفت و نوشت. از خلال گفت و گويي كه با اين شاعر داشتيم، دريافتيم كه با نگاهي چند سويه، خود افتخار مي كند كه در كنار نيما بسيار چيزها را فرا گرفته و به گونه اي سرراست نيرو، خود را برترين شاگرد نيما مي داند. حتي معتقد است كه بسياري از ديدگاه ها و رفتارهاي اجتماعي او در متن زندگي به هم پيوسته اش شباهت هاي عجيب با نوع نگاه و كردارهاي نيما دارد.
با او نشستيم و گفتيم، از نيما، از كتاب ها و شعر، از زندگي و هستي شناسي راهگشاي بزرگ شعر امروز ايران.

* در سال ۱۳۱۹ چه چيز يا چيزهايي در ميان بود كه باعث شد «نيما» تأثيرگذار ظاهر شود؟
- در سال ۱۳۱۹ نشريه اي به نام «موسيقي» پا گرفت و انتشار يافت. بگذاريد برگردم به عقب و دقيق تر بگويم. در آن نوزده سال، مجموعه شعرهاي بسياري از شاعران همان  زمان منتشر مي شد، اما هيچ نامي از نيما در ميان نبود و او صرفاً يك شاعر متوسط به چشم مي آمد. حالا مي شود گفت كه تأثيرگذاري نيما بر شعر معاصر از ۱۳۱۹ شكل گرفت اما امروز جوانان ما فكر مي كنند كه تأثيرگذاري و جريان سازي هاي ادبي نيما يوشيج با نوشتن منظومه «افسانه» آغاز شد كه در حقيقت اصلاً اين طور نبوده و نيست.
در زمان حكومت رضا شاه، تنها كساني كه شعر مي گفتند و شهرتي براي خود داشتند، ايرج ميرزا، ملك الشعراي بهار و ميرزاده عشقي بودند. همان طور كه مي دانيد ايرج ميرزا و ميرزاده عشقي در سال ۱۳۰۴ دار فاني را وداع گفتند و از ۱۳۰۴ به بعد هم شاعران ديگري چون پروين اعتصامي، نظام وفا، شهريار جوان، پژمان بختياري جوان، وحيد دستگردي، فرخي يزدي و اميري فيروزكوهي پا به عرصه شعر و شاعري گذاشتند.مي خواهم بگويم كه خبري از نيما نبود.
* چرا؟
- نيما شعر نمي نوشت. اگر هم مي خواست شعر ساده بنويسد مثلاً كسي نبود كه ساده تر از ايرج ميرزا بنويسد و در آن شرايط ايرج ميرزا براي خود غولي بود. پس نيما يوشيج در زمان رضاخان هنوز چهره  نشده بود؛ مسأله تا آنجا پيش رفته بود كه سردار فاخر حكمت هم از خود، كتابي تحت عنوان «متحد المعاني» به چاپ رسانده بود و در آن شعر و شاعري موضوع اصلي و محوري محسوب مي شد و سردار فاخر حكمت نوشته بود كه شعر بايد چگونه باشد و به هر حال، حد و مرزهايي تعيين كرده بود كه درنهايت دست و پاي نيما را مي بست.
سال ۱۳۱۶ شعر «ققنوس» نيما، به همراه چند شعر ديگر او در مجله «موسيقي» منتشر شد؛ ولي نهايت اين شعر هم در روند شعر زمانه تغييري ايجاد نكرد.
به نظر من، اگر بخواهيم نگاهي دقيق داشته باشيم، مي شود گفت كه قبل از نيما هم دكتر تندر كيا شعر نو نوشت اما شعرهاي نو او همان لا طا ئلاتي بود كه اصلاً تأثيرگذار نبود و عمق چنداني هم نداشت. پس نيما پس از ۱۳۲۰ هم مطرح نشد.
در همين دوره و در سال ۱۳۲۵ وقتي كه كنگره نويسندگان ايران تشكيل شد، نيما در آنجا دو شعر خواند. يكي «آي آدم ها» و ديگري «پدري و پسري» . همين شعرخواني نيما در آن دوره باعث شد تا عده اي به شعر او دشمني بورزند و عليه وي مبارزه و ايستادگي كنند.
* به نظر مي آيد كه اگر آن عده در همان دوره با نيما مخالفت نمي كردند، شايد نيما، نيماي امروزي ما نمي شد. به هر حال بد نيست بدانيم كه چرا اين افراد با شعر نيماي بزرگ مخالفت مي كردند؟
- چون نيما نظام شعري زمان خود را درهم ريخته بود. حال شاعران شهير دهه بيست، كساني غير از بهار، فريدون توللي، دكتر مهدي حميدي شيرازي، پژمان بختياري، دكتر صورتگر و دكتر پرويز ناتل خانلري نبودند.
دهه ۲۰ از لحاظ سياسي پستي و بلنديهاي فراواني داشت ولي در هر حال جوان ها هرچه مي خواستند، مي توانستند بگويند. يعني ما آزاد بوديم و هر چيزي كه مي خواستيم، مي نوشتيم و مي خوانديم.
خيلي ها مي گويند احمد شاملو، فلان شعر خود را كه خوب هم به اصطلاح گل كرد، در همان سال ها نوشت. خب، اين به آن دليل بود كه چاپخانه ها گوشه خيابان بودند و مثلاً روزنامه مدرسه مان هم شعرها را برايمان چاپ مي كرد. حتي كودتاي ۱۳۳۲ هم نتوانست ضربه اي به اين روند شعري در جامعه وارد آورد. اين فراز و فرودها طي شد تا رسيديم به دهه چهل و در همان دهه چهل بود كه فروغ فرخزاد و جلال آل احمد درگذشتند. در همان سال ها هم مهدي اخوان ثالث تقريباً سرودن شعر را كنار گذاشت و سهراب سپهري هم ديگر شعر نمي سرود.
* منظورتان اين است كه فضا اندكي خالي شد؟ درست است؟
- بله. فضا كاملاً خالي شد و دولت هم شگرد خيلي بدي زد و تمام كتاب هاي درسي مدارس را يكسره عوض كرد.
* يعني چگونه و چه طور اين كار را انجام داد؟
- مثلاً در كتاب هاي فارسي دوران مدرسه ما و حتي قبل از اين سال ها شعرهاي شاعراني مثل حافظ و سعدي و... را مي خوانديم. در حالي كه دولت با سبك آمريكايي خود كار را كاملاً عوض كرد.
* مسبب اين كار چه كساني بودند؟
- فريدون رهنما، دكتر مسعود نوري علا و ديگري رضا براهني. اين ها شعر را از پايه خراب كردند. چرا كه آمدند و گفتند مثلاً تي.اس.اليوت اين طور شعر نوشته و يا مثلاً ازراپاند چنين آورده است.
* مگر آنها بد گفتند كه اليوت و ازراپاند چنين گفته است؟ تا آنجا كه من مي دانم اليوت امروز يكي از بزرگترين شاعران قرن بيستم محسوب مي شود.
- ببينيد؛ وقتي شاعري شعري مي نويسد به واقع تاريخ و فرهنگ مملكت خود را مي نويسد و بايد شعر را چنان بسرايد كه مردم مي پسندند. حال حرف هاي اليوت و ازراپاند ممكن است با فرهنگ و نوع نگرش ما جور در نيايد.
شما نگاه كنيد. وقتي از يك فرد ايتاليايي مي پرسيم يكي از بهترين شعرهاي سرزمينت را بگو، به مانند ما كه از حافظ سخن نقل مي كنيم، او از «دوزخ» دانته برايمان حرف مي زند و مثلاً مي گويد: «در نيمه راه زندگي زميني ام، راه خويش را در جنگل تاريك گم كرده ام.» خب، درست؛ اين شعر، بزرگترين شعر و معروف ترين شعر ايتاليايي است. اما هنگامي كه به زبان فارسي برگردانده مي شود، تمام معناي خود را از دست مي دهد و يك چيز پيش پا افتاده به نظر مي رسد.حال جامعه ايتاليا نه تنها اين شعر را مي پسندد بلكه معروف ترين و بهترين شعر خود مي داند. چرا كه آن فرهنگي كه از ارسطو شكل گرفته و با هومر شروع شده و نهايت به شيمبورسكا ختم مي شود، بار عاطفي اي را به همراه دارد و براي هر ايتاليايي قابل هضم و درك فهم است و خواهد بود.
* البته به گمانم خانم «شيمبورسكا» لهستاني است. مگر اين طور نيست؟
- بله. منظور من هم اين است كه آنها فرهنگ هاشان به نوعي به يكديگر شباهت دارد و در دايره فهم ارسطويي و اين ها مي گنجد.
* البته خيلي ها هم معتقدند كه دوران درخشان شعر ما از ۱۳۴۵ به بعد شكل گرفت. شما چه فكر مي كنيد؟
- شما وقتي خودتان درباره شعر مي خواهيد صحبت كنيد، بعيد است نام سپانلو را به ميان نياوريد. خود سپانلو از شاعران اوايل دهه چهل ما محسوب مي شود و به واقع شما يك شاعر قبل از سال ۱۳۴۵ را هميشه در حرف هايتان مورد مثال قرار مي دهيد. تاحال نشده از خودتان سئوال كنيد كه چرا يك شاعر بعد از ۱۳۴۵ را نام نمي بريد و يا اگر اسمي هم ببريد اشاره اي گذرا مي كنيد و مي رويد؟پس قبول كنيم كه سال ۱۳۴۵ به اصطلاح يك كودتاي فرهنگي توسط آمريكايي ها صورت گرفت و بعد از آن شعر ما بي معنا شد. تا آن سال شعر ما خوب رشد كرد و پيش رفت ولي از آن زمان تاكنون حدود ۴۰ ، ۵۰ سال است كه يك شعر خوب هم نداريم.
* به نظر من اين طور نيست.
- بيشتر توضيح مي دهم. باز هم مسأله را مي شكافيم. كساني چون براهني و حقوقي شعر را خراب كردند. به فرض اگر دكتر ناتل خانلري كه مجله سخن را منتشر مي كرد و قبل از اين ها هم تأليفات فراواني داشت و استاد دانشگاه هم بودند و نهايت قلمرويي براي خود داشت، مي گفت شعر فارسي بايد چگونه باشد، كمي قابل قبول بود. اما عده اي شهرستاني كه اصلاً پايشان به اروپا نرسيده بود و از قضا زبان خارجي اي را هم نمي دانستند و متأسفانه زبان فارسي را هم بلد نبودند و درست نمي فهميدند، معتقد بودند كه شعر همان چيزي است كه خودشان مي گويند. آنها شروع كردند به تبليغ درباره شعر خودشان و تا حدودي هم موفق شدند. دليلش هم آن بود كه اين دوستان همه اش مي گفتند «اليوت» فلان گفته و بهمان نوشته. حال بايد دريافت كه فرهنگ ما چه ارتباطي مي تواند به شعرهاي اليوت داشته باشد. شما نگاه كنيد كه فرضاً «فريدون مشيري» شاعر متوسطي است ولي اكثر ما شعر «كوچه» او را خوانده ايم و لذت برده ايم؛چرا كه «كوچه» او با فرهنگ و طرز فكر ما همخواني دارد. چند وقت پيش در مقاله اي نوشتم كه تاركوفسكي به هنرمندان روسي مي گويد كه شما يك جاي راهتان را اشتباه طي كرده ايد و چاره كار هم اين است كه مسير را به عقب برگرديد و از همان نقطه اي كه راه را به غلط از سر گرفته بوديد، كارتان را شروع كنيد.
* به  نظر شما چه دليل يا دلايلي باعث شد تا شعر نيما به اصطلاح ماندگارتر باشد؟
- بهار همان حرف هايي را به ميان مي آورد كه شاعران ما در قرن ها پيش به ميان آورده بودند. يعني با همان سبك خراساني شعر مي سرود. صدالبته اين گفته براي بسياري از طرفداران بهار جالب نخواهد بود، ولي به گمانم براي اقشاري مانند اساتيد دانشگاه ها بايد قابل تأمل باشد. به هر حال هنگامي كه نيما آمد، الگو، فرم، مضمون و حتي ساختار شعر فارسي را دگرگون كرد. باور كنيم كه نيما مردي بزرگ، بسيار آگاه و با شعور و صاحب نظر بود. نگاه كنيد، كتاب «ارزش احساسات» او پس از اين همه سال هنوز كه هنوز است، جاي خواندن دوباره و چندباره دارد و بسياري مباحث را مي توان از دل آن فرا گرفت.
* رمز آن بزرگي نيما را شما در چه چيز مي ديديد و مي بينيد؟
- بزرگي اش در اين بود كه مرد بسيار باسواد و بادانشي بود. نيما با جامعه بورژوايي ايران خود را درانداخت و اين جامعه بورژوايي او را نپذيرفت. امروز متأسفانه كسي شعر نيمايي را درست نمي خواند. من هم اكنون حدود پانزده سال است كه كتاب «نيما» ي خودم را تهيه و تنظيم و گردآوري كرده ام و نمي گذارند كه اين كتاب منتشر شود؛ يعني انتشاراتي ها مي گويند كه خريدار ندارد. شعر خوب و نيمايي صد درصد بايد فرم و پايان بندي درست داشته باشد. بگذاريد قياس ديگري داشته باشيم. در سال ۱۳۴۶ كساني مثل احمدرضا احمدي پا به عرصه شعر گذاشتند و راه هايي را آزمودند. در آن سال ها پيش تر ملك الشعراي بهار مي نوشت:
اي كوه سپيد پاي در بند اي گنبد گيتي، اي دماوند
از سوي ديگر احمدي يك راست آمد و نوشت: يك مادرزن دارم گنده و كلمه «گنده» اش را هم «گنده» چاپ كرد! حال ببينيد اين شعر با آن شعر چقدر تفاوت داشته و دارد. طبيعتاً بايد يك واسطه اي در ميان مي بود تا ما از آنجا، يك راست به اينجا مي رسيديم. مثلاً اگر مي گذاشتند كساني مثل فريدون توللي، شعرهايشان را ادامه دهند، ما به جايي ديگر مي رسيديم. خب، بعينه شاهديم كه يك دفعه آن شعرها قطع شد وحكومت آن زمان از سروده هاي جديد پشتيباني كرد.
از اواخر دهه پنجاه اين روند كم رنگ و كم رنگ تر شد و به جايي رسيد كه به مرزهايي از حذف و نابودي نزديك شد ولي دوباره، كساني اين مباحث را پيش كشيدند كه شمبورسكا فلان چيز را گفته و تي.اس اليوت به بهمان چيز اعتقاد دارد. گفتند كه «شكلوفسكي» چنان نوشته و خوانده و ما ايراني ها هم بايد حتماً و قطعاً مثل آنها بنويسيم! پس هميشه نوپردازان ما دو عيب و ايراد بزرگ داشتند: يكي اينكه حدود چهل، پنجاه سال از دنيا عقب بوده اند و ديگر اينكه اغلبشان با زبان هاي خارجي آشنايي چنداني نداشته اند. همين آقاي عزيز دل من، جناب علي باباچاهي آمده و به اصطلاح تمام فرم هاي شعر را عوض كرده. اين در حالي است كه نه زبان خارجي مي داند و نه اروپا را مي شناسد. متأسفانه هم اكنون هم جوانان ما ا رتباطشان با نسل قديم از هم گسسته و بديهي است كه لازم و ضروري هم نمي دانند تا به گذشته شان رجوع كنند و برگي از تاريخ ادبيات را ورق بزنند.
* خود نيما از چه منظري به شعر اين شاعران جوان كه به قول شما از شهرستان آمده بودند و نه زبان مي دانستند و نه پا به اروپا گذاشته بودند نگاه مي كرد؟
- اگر راستش را بخواهيد فقط بايد بگويم، ضربه اي كه نيما از اين شاعران جوان خورد، از ضربه هاي اساتيد دانشگاه ها مهلك تر بود. همين ها كه نيما، نيما مي گويند شعر نيمايي را به اين روزگار كشاندند. چند سال قبل در نشريه اي نوشتم زماني كه نيما زنده بود هيچ كس شعرش را درك نمي كرد و اين آقايان هم كه امروز اسم خودشان را منتقد گذاشته اند، اكنون هر شعري را كه نه پايان بندي دارد و نه فرم و ساختار به شعر نيمايي نسبت مي دهند و معتقدند كه راه آنها ادامه همان راه نيما در شعر معاصر است.

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |