واكاوي زمينه هاي ذهني و عيني طرح تجربه ديني به عنوان جوهر دين
سنجه هاي دينداري
|
|
دكتر علي رضا شجاعي زند
تجربه ديني به عنوان يكي از موضوعات مورد توجه دين پژوهان، پيشينه كلامي و زمينه هاي اجتماعي روشني در غرب و در مسيحيت دارد و روند فزوني گرفتن توجهات به سوي آن نيز كاملاً قابل درك و رديابي است. مع الوصف همچون بسياري از مفاهيم و مقولات ديگر، از طريق تأملات آكادميك و تبادلات روشنفكري، به ادبيات دين پژوهي ايران وارد شده و بي آن كه از اولويت و موقعيت محوري در حيات ديني جامعه ايران برخوردار باشد به جدي ترين تعلق خاطر نخبگان فكري بدل شده است. اين مقال بي آن كه قصد منتفي كردن و خارج ساختن كلي آن از آموزه هاي اسلامي و حيات ديني مسلمانان را داشته باشد، تلاش دارد تا با واكاوي ريشه هاي كلامي و عقبه تاريخي- اجتماعي آن در غرب توجه متكلمين و فلاسفه دين را از يك سو و روان شناسان و جامعه شناسان دين را از سوي ديگر به لزوم بذل احتياط و دقت نظر بيشتر در تشخيص و تدقيق مفهومي و تعيين جايگاه و مرتبت حقيقي آن در دين و نسبتش با دينداري جلب كند.
زمينه هاي اهميت يافتن تجربه ديني
شايد مهم ترين زمينه براي جلب توجهات به سوي پديده اي كه بعدها نام «تجربه ديني» گرفت، پروتستانتيزم بوده است. مسيحيت پروتستاني از دو مسير در تقويت اين جنبه از حيات ديني در غرب مؤثر بوده است و اين به رغم عرفان زدايي كالونيستي بود كه وبر برآن تصريح مي كرد(وبر ۱۰۹:۱۳۷۱؛ فروند ۱۳۶۲: ۲۱۷)
۱- اصل «همه كشيشي» و رويكرد ضد واسطگي و ضد مناسكي پروتستانتيزم، پيوندهاي ديني مؤمن مسيحي را با همكيشان و كليسا قطع كرد و او را به انزوايي فرستاد كه جز از طريق تأملات دروني به شيوه هاي شخصي، راهي به سوي ماوراءالطبيعه در پيش رو نداشت.
۲- بدبيني نسبت به كلام و تأملات عقلاني در دين، قبول اصل برگزيدگي و ايمان تفويضي و تأكيد بر زهد و وظيفه شناسي دنيوي به جاي عمل ديني، مؤمن پروتست كرده را به وانهادن اهتمامات عقايدي، شريعتي و اخلاقي و جايگزين كردن تجربه شخصي ديني به جاي تمامي آنها واداشت.
اين نگره و رهيافت ديني در مراحل رشد خود از الهيات ليبرال(۲) سردرآورد و با تأكيدات خردگرايانه و تكليف گريز آن، بيش از پيش تقويت شد. به علاوه با پاي كشيدن مسيحيان از مدعيات مداخله گرانه پيشين در ساحات علم و سياست و همسازي كردن با فرايندهاي عرفي كننده فرد و جامعه مورد استقبال و تشويق جريانات سكولار نيز قرار گرفت. چرا كه بهتر از هر طريق و منطق ديگري، مؤمنان تمامت خواه و مطلق نگر عصر ميانه را با روح تكثرگرا و نسبيت پذير دنياي جديد همراه و سازگار مي ساخت.
به نظر مي رسد كه ايده ماخر و متألهين قرون ۱۸ و ۱۹ مسيحي در مطرح ساختن تجربه ديني به عنوان جوهر دين علاوه بر ريشه پروتستاني(۳) و زمينه هاي مساعد عرفي، واجد نوعي زيركي متكلمانه نيز بوده است تا دين را زير فشار كانت و هيوم كه با اشكالات خود، ضربات سختي به الهيات برهاني وارد ساخته بودند، خارج سازد. او با قبول ضمني پيش فرض كانتي در مرزگذاري ميان عقل و دين و حتي پذيرش تلويحي جداسازي دين از عمل اخلاقي، دين را به مثابه «تماماً چيز ديگر» مطرح كرد و چندان آن را از ميدان منازعات دور ساخت كه هيچ تيري از هيچ سو به آن نرسد.(۴) به همين دليل است كه او را «ناجي دين» شناخته اند.
ماخر و مخالفين تحويل گرايي دين كه بر يكتايي و استقلال زباني و بياني آن تأكيد مي كنند و روانشناساني كه جنبه فردي، شخصي و عاطفي دين را پررنگ تر از وجوه ديگر آن نشان مي دهند و دين پژوهاني كه به رويكردهاي هرمنوتيك و روش هاي پديدارشناسانه صرف توسل مي جويند، با تمام مباني و مآثر متفاوتشان، در يك قصد با هم شريكند و آن تلاش براي ايجاد حفاظي مطمئن در اطراف دين تا از هرگونه تعرض احتمالي مصون بمانند.
اين تلاش ها جملگي بر اين فرض و گمان ناگفته تكيه دارد كه دين در عرصه هاي واقعي زندگي و در مصاف با رقيبان ضربه پذير است و بهترين روش دفاعي براي آن، پرهيز از هر گونه رويارويي است.
پس فرايند منتهي به طرح ايده «تجربه ديني» و بزرگنمايي آن تا رسيدن به پايه «جوهر دين» و يا «معيار نوعي دينداري» ،(۵) خدمتي بوده است كه از لوتر وكالون تا كانت و ويتگنشتاين، تا ماخر و اتو و ديلتاي، تا جيمز و يونگ و بالاخره گلاك و استارك، هر كدام به نحوي در آن سهيم بوده اند.
چيستي تجربه ديني
براي درك چيستي تجربه ديني در معناي نخستين آن، بايد به سراغ عاطفه گرايان و تلقي آنان از دين رفت. شلايرماخر با فرض سه بعد عقل و اراده و احساس در انسان، دين را از حوزه عقل و اراده، يعني ساحات تجلي عقيده و اخلاق آزاد كرد و به حوزه عواطف صرف كه تجليگاه تجربه ديني است، منتقل نمود.(۶) از نظر ماخر، دين يك امر تأملي است و انسان، گواه هستي خدا را بايد در درون خويش بجويد. او با اين تأكيد، ميان احساس از يك سو و علم و عمل از سوي ديگر فاصله افكند و بر همين اساس دينداري را حس و شوقي بي واسطه نسبت به امر نامتناهي تعريف كرد كه حالتي است غيرمسبوق به هر نوع عقيده و انديشه. اين احساس تناهي و اتكاي مطلق در انسان، شوق برانگيز است و توأم با كشف و شهود؛ يعني همراه با يك خودآگاهي بي واسطه. اتو نيز كه دين را تجربه عاطفي و غيرعقلاني امر مقدس معرفي كرده است، از احساس برخاسته از ارتباط با امر مينوي كه احساسي است متفاوت، به عنوان تجربه ديني ياد مي كند. جيمز، اما ضمن قبول ابعاد سه گانه دين، تأكيد خويش را بر جنبه عاطفي دين گذارده و براي آن، نسبت به ابعاد عملي و ذهني، تقدم و اصالت قائل شده است (جيمز ۱۳۴۳: ۱۵۵؛ ۱-۱۹۰). او مي گويد خدا را نخست بايد احساس كرد و سپس درباره صنعش نظريه پردازي كرد (پيشين: ۲۰۳). تجربه ديني براي او نيز همچون ماخر و اتو، جوهر دين و پايه دينداري است (پيشين: ۱۶۸).
همو كه بيشترين سهم را در معرفي و تدقيق مفهومي اين پديده داشت، چهار ويژگي بارز براي آن شمرده است كه بسيار مبين و روشنگر است و ما را عجالتاً از هر گونه بحثي بيش از اين در چيستي آن بي نياز مي سازد:
۱- توصيف ناپذيري: تجربه ديني، يك حال غير قابل وصف و بيان است كه بيش از هر چيز، ناشي از ماهيت عاطفي آن و همچنين شخصي، دروني و بلاواسطه بودن آن است.
۲- كيفيت معرفت بخشي: تجربه ديني همچنان كه ماخر نيز تصريح داشته است، يك احساس توأم با كشف و شهود است كه منجر به نوعي بصيرت و روشن بيني در شخص واجد آن حالات مي شود؛ به نحوي كه حتي با زائل شدن عواطف، اثر آن انكشاف و استبصار در وي باقي مي ماند.
۳- زودگذري: تجربيات ديني به دليل ماهيت عاطفيشان، كمتر وضع ثابت و يكنواختي پيدا مي كنند و حتي در انواع عميق و موقعيت ها و موارد خاص، همچنان زودگذر و ناپايدار هستند. در عين حال، حسب عمق و مدت و دفعات تكرار، آثار ماندگاري از آن در روح و خاطر شخص باقي مي ماند.
۴- انفعالي بودن: حلول هر وقت و به هر شكل تجربه ديني، چندان به ميل و اراده مستقيم شخص بستگي ندارد؛ با اين كه مقدمات و تمهيدات آن از طريق آماده سازي هاي دروني، به مساعي فرد برمي گردد؛ مع الوصف گفته شده است كه زوال آن همچون حلول، با نوعي سلب اراده همراه است.
خصوصيت ديگري كه جيمز براي تجربه ديني بيان كرده، «عموميت» آن است در تمامي اديان و در همان حال، تنوع زائد الوصفش به عدد كساني كه آن را تجربه كرده اند و حتي دفعاتي كه تجربه شده است. به علاوه دشواري هاي تشخيص و تميز صورت هاي حقيقي از انواع كاذب و وهمي آن باعث شده است تا كليساهاي مستقر، ميانه چندان حسنه اي با مدعيان آن نداشته باشند و همواره با نوعي تأمل و تأني در مقابل آن موضع گيري كنند.
مجموعه اين خصوصيات، نشان مي دهد كه پذيرفتن تجربه ديني به عنوان گوهر اصيل دين، تا چه حد مي تواند دين را از وضع و صورت تاريخي و حيات مؤثرش در جوامع و تمدن هاي بشري خارج سازد و به يك تعلق خاطر شخصي در اوقات فراغت نوادري از انسان ها بدل كند. به علاوه نشان مي دهد كه اين تلقي تا چه حد نخبه گرايانه و غيرواقعي است و به قصد حفظ دين و صيانت از اصالتش، چگونه به تضعيف آن و قلب واقعيات جاري در حيات ديني مبادرت شده است.
تجربه ديني در سنجه هاي دينداري
با معطوف شدن علائق دين پژوهان به سمت مطالعات دينداري در نيمه هاي قرن گذشته، تجربه ديني نيز محل توجه مجدد قرار گرفت؛ ليكن اين بار نه به منظور تمحيص ذاتي دين و نه بيان كلياتي در چيستي آن، بلكه به مثابه يكي از ابعاد يا نشانه هاي دينداري و براي سنجش عمق و گستره آن در ميان دينداران. لذا از اين تاريخ، با قبول فرض متكي بودن دين در تمام صور و وابسته بودن دينداري به آن در همه حالات، تمامي تلاش ها به سوي شناسايي وجوه و شاخص هاي معرف آن و گويه هاي مناسب هر كدام سوق پيدا كرد. پس بعد تجربي دين، با همين عنوان يا تحت عناويني ديگر، چون «درونگرايي» يا رشد و تعالي در سنجه هاي دينداري» حضور پيدا كرد و مورد پرسش قرار گرفت.
تجربه ديني در حالي به يكي از معرف هاي ديني بودن و مقولات اصلي سنجش دينداري بدل شده است كه ناآشكارترين وجه و پيچيده ترين جنبه آن است. همچنين درحالي به يك داده وصفي و كمي تقليل يافته كه كيفي ترين وجه دينداري و سيال ترين حال معنوي شخص است. اين كه چرا آن پيچيدگي در مرحله فهم و توصيف و اين ساده سازي و تنازل در مرحله سنجش، روح پوزيتيويستي حاكم بر جامعه شناسي آمريكايي را نيازرده و آن را از مطالعه اين پديده ناديدني و غيرملموس منصرف نساخته است، پرسش مهمي است كه پاسخ آن را بايد در همان فرآيندي جست كه منتهي به فرازآمدن اين مفهوم به عنوان جوهر دين و شاخص دينداري شد . به نظر مي رسد پذيرش اين پارادوكس براي جامعه شناسان دين غربي، خصوصاً آمريكايي، آسانتر از قبول خارج كردن تجربه ديني از محور مطالعات دينداري و يا به كارگيري روش ها و ابزارهاي مناسب براي بدست آوردن شناختي درست و عميق از آن بوده است. رويكرد غالب روش شناختي در مطالعات دينداري، هيچ گاه به دين پژوهان اجازه نداده است تا به روش و ابزارهاي ديگري براي سنجش اين وجه پيچيده و پنهان دينداري بينديشند.
آنچه اين مقال پس از مرور عقبه هاي كلامي و بررسي روند نضج گيري و اهميت يافتن اين مفهوم، در پي آن بوده است، جلب توجهات دين پژوهان داخلي به لزوم بازنگري در مباني نظري، مفاهيم، ابعاد، شاخص ها و گويه هاي دينداري از يك سو و روش ها، ابزارها و سنجه هاي آن در سوي ديگر با نظر به تبارشناسي آن در غرب و در بستر مسيحي و مشكلات آن در حال حاضر است:
۱- ابعاد دين، ناظر به ابعاد وجودي انسان است و ابعاد دينداري، ناظر به ابعاد دين. لذا ابعاد دينداري به انسان شناسي اديان و تاميت و كمال هر دين بستگي دارد و لذا نمي توان الگوي دينداري يك آيين را براي ارزيابي پيروان آيين ديگر به كار برد.
۲- درصورتي كه انقسامات درست و اصطلاحات مناسب در معرفي ابعاد وجودي انسان، وجوه و ابعاد مختلف دين و دينداري مورد نظر اسلام رعايت شود، تجربه ديني نه از ابعاد وجودي انسان، نه از ابعاد دين و نه از ابعاد دينداري است؛ بي آن كه بي ارتباط با آنها باشد.
۳- اگر به مقولات مطرح در دينداري به نحو تفصيلي توجه شود، برخي از آنها در زمره ابعادند، برخي، نشانه و بعضي ديگر در شمار پيامدهاي دينداري هستند. به نظر مي رسد كه «اهل معنا بودن»، يعني داشتن تجربه ديني از پيامدهاي عميق دينداري كه در كنار مقولاتي چون «داشتن بينش الهي»،«متخلق بودن» و «متقي بودن» قرار مي گيرد.
۴. تجربه ديني، هم از پيش و هم از پس با ديگر ابعاد و مقولات دينداري ارتباط دارد. بدين معنا كه به مثابه پيامد، هم متكي بر آنهاست و هم مي تواند زمينه ساز و مقوم آنها باشد.
۵- فرض تجربه ديني به مثابه «نشانه» دينداري، كاملاً منتفي نيست؛ ليكن بايد توجه داشت كه با تجربه ديني به عنوان «پيامد» ، تفاوت اساسي دارد. تنها در مورد نخست است كه مي توان گزارش و توصيف فرد درباره تجربيات ديني خود را به مثابه نشانه اي از دغدغه هاي ديني وي پذيرفت.(۷) اما در منظور دوم از تجربه ديني، نه روش هاي پيمايشي به كار مي آيند و نه گزارش و وصف كنشگر از خود، مكفي و اقناع كننده است.
۶- لازم است ميان «تجربه شخصي معنويت» و «تجربه ديني» تمايز گذارده شود. اولي همان چيزي است كه ممكن است هر فرد تحت تأثير عوامل مختلفي در طول زندگي، يك يا چند بار آن را تجربه كند. آرجيل به نقل از گريلي (۱۹۷۵) از عوامل و موقعيت هاي مختلفي چون حضور در كليسا و خواندن نماز يا قرائت انجيل گرفته تا مشغول بودن به يك كار خلاقانه يا تمرين بدني، تا گوش دادن به موسيقي يا خواندن يك قطعه شعر يا داستان كوتاه، تا مشاهده يك منظره زيبا، ديدن يك كودك يا ولادت يك نوزاد عواطف انساني را از درون و به نحوي برجسته و متفاوت تحريك مي كند و شخص را با جنبه هاي غيرمادي وجود خويش مرتبط مي سازد، ياد كرده است (Argyle1999.۶۱). او خود آنها را «تجربه ديني ملايم» ارزيابي كرده است.(Ibid) (۸)
در حالي كه تجربه ديني، انحصارا به ارتباط انسان با خدا و عوالم ماوراءالطبيعي مطرح شده در اديان معطوف است.
۷- با اين كه هر دو «تجربه شخصي معنويت» و «تجربه ديني» ، براي انسان و اديان عموميت دارند؛ ليكن تنوع زائدالوصفشان اقتضاء دارد كه صورت و فحواي آنها، تابع بستر ديني و اجتماعي مشخص باشد و لذا نمي تواند به سادگي از شاخص ها و مفاهيم جهانشمول تجربه ديني سخن گفت.(۹)
منابع:
- باربور، ايان. علم و دين. ترجمه بهاءالدين خرمشاهي. تهران. نشر دانشگاهي ۱۳۷۴
- فروند، ژولين. جامعه شناسي ماكس وبر ترجمه عبدالحسين نيك گهر. تهران. نيكان.۱۳۶۲
- وبر، ماكس. اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري ترجمه عبدالمعبود انصاري. تهران. سمت.۱۳۷۱
-Stark ,Rodney&Charles Glock American piety: The Nature of Religious Commitment. University of California press.
-Argyle , Michael. Psychology and Religion: An Introduction. London & New York: Routledge
|