نوجوان بوديم، دريغ
آزاده بهشتي- مقابلش مي نشستيم و ساعت ها به او خيره مي شديم. آن وقت ها فرصت اين را داشتيم كه يك ساعت كه سهل است، چندين ساعت به حركاتش خيره شويم و سروكله زدنش با حسين رفيعي را زيرنظر بگيريم، به آن بخنديم و گاهي به جاي او از دست رفيعي كلافه شويم. بعضي اوقات كه حوصله دارم، به آن زمان ها فكر مي كنم. به خودم مي گويم يا ما خيلي جوان بوديم، يا او به قول سينمايي ها بازي اش زير پوستي بود كه اين همه به دل مي نشست. چند هفته پيش كه او را در يكي از خيابان هاي تهران سوار بر ماشينش ديدم، دلم مي خواست هر دو فرصتي داشتيم؛ مي ايستادم و از او در مورد آن زمان ها سؤال مي كردم.
قطعا او هم آن وقت ها به اندازه ما جوان بود. حال گاهي شب ها، روزهاي خوش گذشته را ورق مي زنم. صدايش نرم و گرم توي گوشم مي پيچد؛ با سلام هاي ويژه خودش. نوجوان هاي هم سن و سال آن زمان ما آقاي موقشنگ را خوب به ياد دارند قطعا، اما اينكه او چقدر ما را به خاطر دارد سؤال ديگري است كه وقتي مي خواهم اين يادداشت را براي مصاحبه اش بنويسم، ذهنم را با خود درگير مي كند. حتما آن زمان نمي دانستم روزي او در روزنامه اي كه من خبرنگارش هستم، با همكارم مصاحبه مي كند و من هم مامور مي شوم براي اين گفت وگو يادداشتي بنويسم، كه اگر مي دانستم اين اتفاق يك روز برايم پيش مي آيد، حتما لابه لاي قهقهه خنده هايم و سرخوشي هاي نوجواني آن زمان بيشتر حواسم را جمع مي كردم تا حالا بهتر بنويسم؛ يادداشتي در خور آقاي مجري برنامه هاي آن زمانمان. شايد به همين دليل است كه در اين دو خط پاياني ترجيح مي دهم بنويسم برعكس، آن زمان كه اميرحسين مدرس مي گفت فرصت را غنيمت بشماريم ما كمتر به او توجه كرديم. تنها مي توانم بگويم: نوجوان بوديم دريغ! .
پناه تنهايي
آيدين جهانبخش- نيم رخ، پناه تنهايي هاي ما بود وقتي خسته از حساب و كتاب مدرسه به خانه برمي گشتيم. از همان اول كه بدون اسم آمد و خواست كه ما برايش اسم انتخاب كنيم نشان داد كه آمده است با نوجواناني ارتباط برقرار كند كه در نيمه دوم دهه 70 زندگي مي كنند، نه نوجواناني كه در ذهن هاي دوردست برنامه سازان تلويزيوني هستند.نيم رخ، نيم رخ ديگر ما بود و ما نيم رخ ديگر او. دوستش داشتيم، چون به ما ياد مي داد، چون مي خواست از رخوت بيرونمان كند و از ما قهرمان بسازد.بعد از رفتن كاميار اسماعيلي مجري - كه در نيم رخ به او عادت كرده بوديم، نيم رخ باز دست به ابتكاري زد تا خود را نوجوان نگه دارد. برگزاري انتخابات براي مجري يا مسابقه مجري گري در بين نوجوانان؛ البته سبك برنامه به شيوه سلام سينما ساخته شده بود، اما به چالش كشيدن روحيه نوجوانانه شركت كنندگان در مسابقه مجري گري نماياندن خودمان در برابر خودمان بود، هرچند برنده اش اميرحسين مدرس باشد كه حكمش را از مدير شبكه يك سازمان صداوسيما گرفت و ... .مدرس را بعدها مجري برنامه طنز در حلقه رندان حوزه هنري هم ديدم. مي خنديد و مي خنداند، اما خاطرات دوراني كه در نيم رخ مي خواست 15 روزه از ما قهرمان بسازد، همچنان باقي است.نمي دانم الان چند نفر از بيننده هاي نيم رخ قهرمان زندگي خود شده اند، اما مدرس با هنرهايي كه از او ديده ام، درسي كه به ما داد را خود خوب ياد گرفته است.
|
|
اين چند نفر
ببفشه نگارنده- فقط چند نفر هستند؛ فقط چند نفر هستند كه حرف هايي براي گفتن دارند. فقط چند نفر هستند كه روي ضرب المثل ها و تمثيل ها و اشعار و كنايه ها احاطه دارند و از ادبيات مي دانند. فقط چند نفر هستند كه حس مي كني صادقند و پشت لبخندهايشان يك تصنع كليشه اي و خردكننده موج نمي زند. فقط چند نفر هستند؛ فقط چند نفر هستند كه مدام نصيحت نمي كنند و والد پير شخصيتشان را با يك اعتماد به نفس كامل به نمايش نمي گذارند. فقط چند نفر هستند كه مي دانند چه بپوشند، چه هيئتي داشته باشند و كي و چگونه بخندند و كي متاثر شوند و فقط چندنفرشان بداهه مي پردازند و مي توانند گه گاه بيننده متوجه را متحير كنند. فقط چند نفر هستند كه مستحق وارد شدن به حريم خصوصي و زندگي هاي خانوادگي اند و فقط چند نفرشان مي دانند دروغ كه بگويند فاتحه شان خوانده است. فقط چند نفرشان گاهي دست به ابتكار مي زنند و شبيه باقي روزهاي خودشان و ديگران نيستند. فقط چند نفرشان مي دانند كه بايد واژه را درست ادا كرد و به كلام احترام گذاشت. فقط از ديدن چند نفرشان احساس خستگي و كسالت نمي كني و فقط چند نفرشان هستند كه وقتي مي بيني شان، با حرص و عصبيت، كانال تلويزيون را عوض نمي كني. فقط چند نفر هستند كه وقتي به خودشان اجازه مي دهند برنامه زنده اجرا كنند، تن تهيه كننده و كارگردان و مدير پخش و رئيس سازمان را نمي لرزانند. فقط چند نفر هستند كه به محض به هم خوردن ريتم برنامه، خودشان را نمي بازند يا با زياده گويي حوصله بيننده را سر نمي برند؛ فقط چند نفر!
مو قشنگ! كجايي؟
آيدا آزاد- اميرحسين مدرس براي نسل من يادآور روزهاي دبيرستان است و همراهي اش با حسين رفيعي؛ دقيقا زمان نيم رخ؛ دقيقا روزهايي كه مسابقه انتخاب مجري شان برگزار مي شد. برنده اين مسابقه امير حسين مدرس بود. قطعا آن موقع ما بيشتر طرفدار حسين رفيعي و لحن حرف زدنش بوديم، چون او بود كه ما را به شيطنت تشويق مي كرد اما همراهي اين دو نفر، روزها و ثانيه هاي خوشي براي ما آفريد كه پيش تر، نوجواني ما آن را نديده بود. نيم رخ، اولين مجموعه تلويزيوني بود كه براي نوجواني ما ساخته بودند و شوخي ها و حركت هايش به سن ما مربوط مي شد. تصوير تمام قد اميرحسين مدرس لابه لاي دكور آن برنامه براي ما روزهاي هيجان است. وقتي كه ديگر از نوجواني بيرون آمديم و برنامه نيم رخ يادمان آورده بود كه چرا آينه دست مي گيريم. شوخي ها و شيطنت هاي دو نفره و كل كل هاي خوب و بد از همان موقع در برنامه هاي نوجوان تلويزيون آغاز شد. اگر اين طور حساب كنيم، مدرس اولين كاراكتر مثبت دوران نوجواني ماست. طفلك بايد تمام مدت برنامه مراقب اين حسين رفيعي مي بود كه مبادا از ديوار راست بالا نرود يا خرابكاري نكند. حالا كه اين گفت وگوي روبه رو را مي خوانم، دوباره ياد كل كل هايشان مي افتم و لحن خاص حسين رفيعي كه مجري مقابلش - همين امير حسين مدرس- را مو قشنگ صدا مي كرد. براي همين است كه وقتي در برنامه روز كودك و نوجوان تلويزيون امسال حسين رفيعي جلو دوربين قرار مي گيرد و مثل فه فه شروع به صحبت مي كند، اشكش سرازير مي شود و مي گويد: بو قشنگ كجاست؟خاطره ما با امير حسين مدرس، خاطره همين كل كل هاست و ما كه براي اولين بار بود كه مي فهميديم چطور ممكن است اينقدر با كسي دوست بود و اينقدر روي اعصاب طرف مقابل رژه رفت. روزهاي خوبي بود.