دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۵
وقتي مسيح چمدانش را بست و رفت
دن كاميلو يكي از تئاترهاي آخر سال است كه با استقبال روبه رو شده؛ نمايشي درباره تقابل قلابي سنت و مدرنيته
000516.jpg
عكس  : ساغر امير عظيمي
سعيده امين
- من يك مسيحي هستم، اما غسل تعميد نشده ام ...
تمامي هفت بازيگري كه قرار است يك ساعت و نيم تمام، تماشاگران حاضر در سالن را بخندانند، يكباره در برابر اين عبارت كودكانه مي گويند: آخي!! .
-من يك مسيحي هستم، اما غسل تعميد نشده ام، چون درست زماني كه گاو دوشيزه روبينيا دوقلو زاييد، به دنيا آمدم...
باز هم يك صداي كودكانه كه مثلا از كالسكه وسط صحنه نمايش دن كاميلو بلند مي شود. با قطع صدا، همه آن هفت نفر مي روند پي كارشان.
برداشتي آزاد از دنياي دن كاميلو
اين گزارشي از يك نمايش است كه در دل خود ترغيب، تشويق، توصيف و حتي نقد را جاي داده است. برداشت آزاد از كتاب دنياي كوچك دن كاميلو؛ نمايشنامه اي كه اگر آن را بخوانيد يا اجراي آن را ببينيد، اعتراف مي كنيد كه كورش نريماني از معدود كساني است كه از پس نوشتن آن برمي آمده.
دنياي كوچك دن كاميلو نوشته جيوواني گوارسكي ايتاليايي است كه در دهه 60 توسط جمشيد ارجمند ترجمه و منتشر شده است. دن كاميلو در اين كتاب كشيشي لجوج، مادي گرا، خوش قلب، باهوش و دهاتي است در روستايي بسيار كوچك و بي نام و نشان كه مثلا وجود خارجي ندارد. در مقابل او په پونه شهردار قرار دارد كه مردي چاق و پول پرست، ساده لوح و جوانمرد و البته دوست داشتني است كه به عنوان عضو كوچك حزب كمونيست، سنگ خلق زحمتكش را به سينه مي زند. اين دو كاراكتر كتاب جيوواني را نريماني روي داستاني كه خودنوشته سوار كرده است. شهردار كمونيست به اصرار همسرش مجبور است كه نوزاد خود را نزد دشمن قديمي خود يعني كشيش دهكده غسل تعميد بدهد، اما غسل تعميد اين نوزاد در كشاكش مشاجرات و در نهايت بده بستان هاي اين دو نفر فراموش مي شود. درگيري هاي پيش پا افتاده اين دو نماينده روحاني و دنيايي اين جامعه كوچك گمشده در دنياي مدرن به قدري پيش پاافتاده و مسخره است كه بستر طنزاين نمايشنامه را فراهم كرده است. دنياي كوچك دن كاميلوي جيوواني، يك كتاب با داستان هاي كوتاه و مجزاست و تولد نوزاد په پونه كه غسل تعميد داده نشده، فقط بخش كوچكي از آن را تشكيل مي دهد، اما نريماني با اتكا به همين داستان كوچك يك حكايت پيوسته نوشته كه نمايشنامه را طبق آن پيش مي برد.
كاري كه من كردم وام گرفتن از تيپ هاي شخصيتي جيوواني است تا داستان اصلي خودم را بنويسم. به روز كردن فضاي نمايش و نزديك كردن آن به فكر و ذهن مخاطب از اهداف اصلي من در نوشتن اين نمايش بود . اين جمله هاي نريماني است. جزئياتي مثل خريد و فروش دوچرخه و ساخت و پاخت هاي بين دن كاميلو و شهردار كه در نهايت به دشمني اين دو دامن مي زند، جملگي ساخته و پرداخته ذهن خود نريماني است.
مسيح؛ چشم سوم
يك چشم سوم، يك مرد مسلح، يك وجدان بيدار و يك شمايل مسيح در يك كليساي خلوت كه فقط در ذهن دن كاميلو وجود خارجي دارد. اما در نمايش نريماني، مردي با رداي سفيد هست كه درون يك قاب به حالت مصلوب ايستاده و يك تاج خاردار هم روي سر پرموي مشكي خود گذاشته. جالب است كه نريماني تعمدا با استفاده از مهدي بجستاني يك چهره شرقي از مسيح به نمايش گذاشته است؛ تنها بازيگري كه در ميان عربده هاي گوشخراش ساير بازيگران چه مرد و چه زن آرام و رسا صحبت مي كند. مسيح بيشتر اوقات از قاب چوبي خود پايين مي آيد و با جملات ساده و رفتار صادقانه اش، دورويي و ضعف نفس دن كاميلو را به او اخطار مي دهد.
نكته اينجاست كه نه نريماني و نه جيوواني هيچ كدام اصراري به تقدس بخشيدن به شخصيت دن كاميلو نداشته اند؛ كشيشي با اميال سراسر اشتباه و انتقام كه از هيچ كاري براي ضايع كردن رقيب خود فروگذار نمي كند.مسيح فقط فرصت مي دهد، گوشزد مي كند، مي بخشد، مي گذرد، نجات مي دهد و تا جايي كه فكر مي كند دن كاميلو اصلاح پذير است، مي ماند؛ فقط تا همان زمان، چراكه حتي آن مرد آرام و بخشنده نيز يك روز مي رود.
يك صحنه و هفت آدم
ابتداي نمايش، صداي كودكي كه آخر نمايش مي فهمم پسر خردسال خود نريماني است با كيفيت نه چندان مناسب از بلندگوي سالن پخش مي شود. دو دوچرخه سياهرنگ وسط سالن نمايش، سه دكور چوبي - كه دكور سمت چپ متعلق به شمايل زنده مسيح است، دكور سمت راست جايگاهي كه اوريانا، همسر پرهياهوي په پونه پشت آن ناپديد مي شود و دكور وسط كه مربوط به نوشيدني هاي كافه بشكه است - تمام ميزانسن اين نمايش را تشكيل مي دهند. هرچند در صحنه دوم، اوريانا كه نقش او را رويا ميرعلمي بازي مي كند با عصبانيت از دست شوهر مفت خورش وسط صحنه به اين طرف و آن طرف مي رود. بروسكوي جوان كه شهرام حقيقت دوست با چهره اي سرد و بي تفاوت به خوبي از عهده آن برآمده، دومين نفر اين هفت بازيگر است.
اوريانا باردار است و بي توجه به هيجانات بروسكو كه از انتخابات قريب الوقوع شهرداري و احتمال شهردار شدن په پونه خبر مي دهد، كودك خود را با يك جيغ بلند و كوتاه به دنيا مي آورد؛ همان كودكي كه تا آخر نمايش فقط چند عبارتي بيان مي كند، اما بستر اصلي داستان برپايه شخصيت او استوار است.
كودك به دنيا مي آيد و در صحنه سوم با فحش و ناسزا به پدر بي عارش سپرده مي شود تا براي دادن غسل تعميد نزد دشمن ديرينه يعني دن كاميلو برده شود.
دن كاميلو نمي پذيرد و مسيح مهربان به دن كاميلو مي گويد: اگر يك پاره آجر بخورد پس گردن اين كودك و قبل از اينكه غسل تعميد شود، از دنيا برود، مقصر كشيش است .
بازي سيامك صفري به نقش دن كاميلو با آن گردن كج كه به خوبي اداي يك كشيش به ظاهر متواضع و مهربان را درمي آورد و محمدرضا جوزي در نقش په پونه - شهردار كمونيست خپل و حيله گر كه حتي سواد درست و حسابي براي نوشتن اعلاميه حزب را هم ندارد - چشمگير است. تضاد اين دو آدم، شالوده نمايش را شكل مي دهد. تضاد ميان دن كاميلو نماينده سنت و په پونه نماينده مدرنيته كه هيچ ذهنيتي جز چند واژه قلبمه سلمبه و شعار زنده باد خلق زحمتكش - از كمونيسم ندارد، تقابل آدم هاي يك  ده كوره را به خوبي نشان مي دهد؛ تضادي كه حضور كودك په پونه به آن دامن مي زند؛ تضادي كه بشكه كافه دار لال ده را وادار مي كند تا با هفت تيرش، گلوله اي را به سمت كشيش شليك كند؛ تضادي كه نزد مسيح هيچ محلي از اعراب ندارد و در حالي كه دن كاميلو از حيله گري هاي په پونه شكايت مي كند، او فقط در مورد كتري آب جوش صحبت مي كند، كف كليسا را جارو مي كشد و فقط مي گويد: مهر بورز .
از زبان كارگردان
شايد هيچ كس به اندازه خود نريماني انطباق اين حكايت با شرايط فعلي جامعه را مورد توجه قرار نداده است. از نگاه تماشاگر، يك نوع دوري فرهنگي، زماني و تفاوت جغرافيايي محسوس در كار وجود دارد، اما از نظر نريماني اين طور نيست: اين فضا در هر جامعه اي مصداق دارد. درگيري بين مذهب و سياست در همه اعضا وجود داشته است و آدم هاي معمولي در لواي اين اختلاف فراموش مي شوند .
اين اختلاف به وضوح در اين نمايش قابل رويت است.
استفاده از الفاظ و واژه هاي زشت كه در محاوره آدم هاي نمايش دن كاميلو عادي است، از نظر نريماني ضروري است: آدم هاي اين نمايش بايد باورپذير نشان داده شوند تا تماشاگر باورشان كند. اين تيپ ها در بافت جامعه خود و در موقعيت خودشان صحبت مي كنند. از طرفي در يك كار طنز انتقادي نمي توان توقع داشت كه آدم ها همواره مؤدبانه صحبت كنند .
مسيح رفت
صحنه پس از شام آخر از زيباترين صحنه هاي نمايش است، به ويژه آنجايي كه بعد از ساخت و پاخت نهايي دن كاميلو و په پونه، قرار مي شود ناقوسي جديد براي كليسا خريداري شود. حدود 50 دوچرخه براي كارچاق كني در اختيار كشيش گذاشته شده و 50 نسخه نامه عاشقانه جهت ارسال به بيوه هاي دهكده توسط كشيش در اختيارش گذاشته مي شود. وقتي همه سر ميز شام در حالي كه نهايتا غسل تعميد نوزاد را فراموش كرده اند، فقط كودك است كه مي بيند مسيح چمدانش را برداشته و دن كاميلو را ترك مي كند.
- من يك مسيحي هستم، اما غسل تعميد نشده ام، چون مسيح را ديدم كه چمدانش را بست و رفت.

خبرسازان
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |