شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۴
سيري در جاذبه هاي فكري اميل دوركيم
به سوي تفاوت
001464.jpg
پارادايم نظم و بي نظمي، مسأله دوركيم است. سؤال مهمي كه در مقاله حاضر، نويسنده تمايل دارد به آن پاسخ گويد، راجع است به اينكه آيا ابتدا پروژه نظم در جوامع مكانيكي تعريف شده و سپس مردمان اراده كرده اند براساس نشانه ها، راه خود را بيابند و به جامعه ارگانيك قدم بگذارند؟
از منظر وي دوپارادايم نظم ارگانيكي و مكانيكي واجد چه ويژگي هايي بوده و آيا با تغيير نسل، دچار تغيير مي شوند؟ جمعيت، اخلاق و نوع روابط در هريك از دو نظم داراي چه معاني  هستند و آيا از نظر دوركيم، تفكيك ساختي و تقسيم كار اجتماعي، راه حلي است براي بحران هاي جوامع مكانيكي؟ پاسخ به سؤال فوق، مقصود مقاله حاضر است.

سينا كلهر
همان طور كه ادواردا تيرياكيان مي گويد: «درباره اميل دوركيم نظري بديع و مهيج اظهاركردن، كاري ساده نيست. هرگاه بخواهيم او را به دانشجويي مبتدي معرفي كنيم، احتمالا شوق زيادي در او نخواهيم يافت، چه، از نظر اين دانشجو آنچه او نوشته، كهنه و سبك نگارشش سرد و بي روح است».(۱) اگر نوشته هاي دوركيم براي دانشجويان مبتدي سرد و بي روح باشد، سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه آيا دوركيم براي غيرجامعه شناسان مي تواند جاذبه اي داشته باشد؟!
در قياس با كلاسيك هايي چون ماركس و وبر و معاصراني چون هابرماس و گيدنز، دوركيم چهره ناشناخته تري محسوب مي شود!
شايد يكي از دلايل اصلي اين امر، پايبندي بسيار زياد او به امر علمي كردن و علمي بودن رشته جامعه شناسي باشد. دوركيم در معناي واقعي كلمه، يك جامعه شناس علمي است. زبان و نوشته هاي او سرشار از روح علمي بوده و روش هاي به كار رفته در آثار او در قالب پارادايم نظم، چهره اي تجربه گرايانه و اثبات پذير به خود مي گيرد. مسأله محوري و اساسي كه دوركيم درباره آن مي انديشيد، از ديدگاه آرون «مناسبات افراد با اجتماع» بود. او درصدد بود تا دريابد «چگونه مجموعه اي از افراد مي توانند جامعه را تشكيل دهند؟» (۲)
دو نوع همبستگي
در پاسخ به اين سؤال بنيادي بود كه دوركيم دو نوع همبستگي را براي هر جامعه برشمرد. به نظر دوركيم، در هر جامعه اي - در شرايطي كه نظم حاكم باشد- مي توان دو نوع همبستگي را تشخيص داد:همبستگي خود به خودي يا مكانيكي و همبستگي اندامي يا ارگانيكي. زماني در يك جامعه همبستگي از نوع مكانيكي آن وجود دارد كه افراد آن جامعه همانند يكديگر بوده، احساسات واحدي داشته و به ارزش هاي واحدي وابسته باشند. در چنين حالتي آنها معمولا مفهوم مشتركي از تقدس دارند و به اين دليل، انسجام و همبستگي در بين آنها وجود دارد كه تمايز اجتماعي در بين آنها به وجود نيامده است. بنابراين پاسخ دوركيم به اين سؤال كه چرا در جوامع كهن يا صنعتي نشده نظم اجتماعي وجود دارد، اين است كه در اين جوامع، به دليل شباهت هاي اساسي همه افراد جامعه به يكديگر، انسجام اجتماعي، پايدار مي ماند.
اما حالت متضاد اين همبستگي، در جوامعي رخ مي دهد كه در آن جوامع، تمايز اجتماعي در بين افراد جامعه وجود دارد. افراد اين جوامع با يكديگر متفاوت بوده و همانند يكديگر نيستند. در چنين شرايطي تنها همبستگي ارگانيكي مي تواند باعث انسجام اجتماعي افراد شود. همبستگي ارگانيكي يا اندامي به اين مسأله اشاره دارد كه در اين جوامع، تمام اجزا و عناصر جامعه براي حيات جامعه كل، ضروري است. به نظر دوركيم پيش شرط لازم براي تحقق همبستگي ارگانيكي، تمايز مشاغل از يكديگر و متنوع شدن و متعدد شدن فعاليت هاي اقتصادي و صنعتي است كه به دنبال از هم پاشيدگي همبستگي مكانيكي جامعه پديد مي آيند.(۳)
وجدان جمعي
دوركيم علاوه بر اين دو مفهوم كه ناظر بر دو نوع نظم متفاوت است، به مفهوم ديگري نيز بسيار تاكيد داشت؛ به نظر او هر جامعه، داراي يك «وجدان جمعي» است. وجدان جمعي، مجموعه باورها و احساسات مشترك در بين حد وسط اعضاي يك جامعه است. اگرچه دوركيم بر اين باور بود كه وجدان جمعي در احساسات و باورهاي حاضر در وجدان هاي فردي وجود دارد اما همان طور كه آرون معتقد است، به لحاظ تحليلي، وجدان جمعي، قوانين خاص خود را داشته و از وجدان هاي فردي متمايز است.(۴) به عبارتي ديگر، وجدان جمعي حاصل جمع وجدان هاي فردي نيست بلكه داراي ويژگي ها و خصايصي است كه باعث مي شود تا به عنوان يك واقعيت متمايز در نظر گرفته شود. بنابراين دوركيم به دو نوع واقعيت مادي و غيرمادي اعتقاد دارد كه وجدان جمعي، نمود واقعيت غيرمادي است.(۵) «در واقع وجدان جمعي از شرايط خاصي كه افراد در آن قرار دارند مستقل است؛ افراد مي گذرند، ولي وجدان جمعي باقي مي ماند. وجدان جمعي در شمال و جنوب، در شهرهاي بزرگ و كوچك و در حرفه هاي متفاوت همواره يكي است... با هر نسل عوض نمي شود بلكه برعكس، پيونددهنده نسل هاي متمادي به يكديگر است» .(۶) حال سؤال اين است كه وجدان جمعي چه بخشي از وجدان افراد را تشكيل مي دهد؟
دوركيم در پاسخ، بر اين  باور است كه بسته به نوع جامعه، ميزان حضور و قدرت وجدان جمعي تفاوت مي كند. در جوامعي كه همبستگي افراد بر مبناي همبستگي خود به خودي بوده و افراد جامعه، همانندي ها و شباهت هاي اساسي با يكديگر دارند، وجدان جمعي بزرگترين بخش وجدان هاي فردي را در برمي گيرد. به عبارت ديگر، در اين گونه جوامع، بخشي از هستي افراد كه تابع وجدان جمعي است، در واقع معادل همه هستي افراد است.(۷) اين امر به اين دليل رخ مي دهد كه در اين گونه جوامع، آزادي افراد محدود بوده، اعمال و كردار اعضاي جامعه بر مبناي فرامين و دستورات جامعه و گروه شكل مي گيرد. در جامعه اي كه همه فعاليت ها و رفتارهاي افراد در قالب قوانين علمي يا به عبارتي، تحت تأثير باورهاي مشترك و احساسات جمعي رخ مي دهد، وجدان جمعي حضوري نيرومند و مؤثر دارد و عامل اساسي انسجام اجتماعي است. نظم اجتماعي در اين جامعه پابرجاست چرا كه وجدان جمعي در آن نيرومند و قوي است.
براي تشخيص نيرومند يا ضعيف بودن وجدان جمعي در يك جامعه، مي توان به شدت كيفرهاي اعمال شده عليه افراد خاطي و گناهكار در آن جامعه توجه كرد، چرا كه به نظر دوكيم «هرقدر وجدان جمعي قوي تر باشد، خشم(عمومي) برضد جرم، يعني بر ضد تخطي از فرمان هاي اجتماعي حادتر است. بنابراين از ديدگاه دوركيم، جرم به معناي تخطي از كردارهايي است كه وجدان جمعي، آنها را مشخص و ممنوع ساخته است. بنابراين؛ «مجرم كسي است كه در يك جامعه معين، از قواعد مدني آن جامعه سرپيچي مي كند» .(۸)
همان طور كه آرون مي گويد، تعريف جرم بر اين مبنا به نتيجه اي منتهي خواهد شد كه حتي مبشر آن هم حاضر به پذيرش آن نخواهد بود،چرا كه اگر جرم صرفاً تخطي از قواعد مدني باشد، در آن صورت مي توان هر نوع رفتاري را مجرمانه تلقي كرد. اما دوركيم با تعريف جرم به اين صورت، سعي دارد تا هدف از كيفردادن شخص خاطي را نيز بازتعريف كند.
به نظر او كيفر براي اين نيست كه احتمال كاهش جرم را در پي داشته باشد بلكه نقش كيفر، ارضاي وجدان جمعي است «زيرا همين وجدان جمعي با كردار يكي از اعضاي جامعه جريحه دار شده است. وجدان جمعي غرامت مي طلبد و مجازات گناهكار غرامتي است كه به احساسات همگان داده مي شود».(۹)
بنابراين از ديدگاه دوركيم، اين تبيين از اعمال كيفر از تبيين هاي عقل گرايانه اي كه آن را عامل بازداشتن فرد از انجام تخطي مي دانند، قانع كننده تر است. اما اگر اين گونه باشد كه دوركيم مي گويد، در آن صورت ممكن است اين شبهه پيش آيد كه عدالت چيزي نخواهد بود جز خراجي كه به پيشداوري هاي يك جامعه خودكامه و نامعقول پرداخت مي شود.(۱۰) از همين روي پارتو بر اين باور است اگر چه حقيقت چيزي جز اين نيست اما صلاح نيست كه دوركيم اين جمله را بيان كند ،زيرا در صورتي كه همگان از آن مطلع شوند در آن صورت احترام عدالت محفوظ نخواهد ماند.
اما در مورد جوامعي كه همبستگي بين اعضاي آنها ارگانيكي بوده و افراد جامعه با يكديگر تفاوت دارند، وضعيت به گونه اي كاملاً متفاوت است. در اين گونه جوامع، از آنجا كه افراد، آزادي عمل داشته و مي توانند به دلخواه خود عمل كنند، از نفوذ وجدان جمعي در وجدان هاي فردي كاسته مي شود؛ در نتيجه واكنش هاي جمعي بر ضد جرم و تخطي از ممنوعيت هاي اجتماعي كاهش مي يابد.
بنابراين معناي عدالت نيز در آن دگرگون مي شود و منظور از آن رسيدن هر كس به چيزي است كه حق دارد به آن برسد اما حق به گونه هاي متعددي تعريف مي شود كه هيچ يك از آنها ترديدناپذير نيستند.
001461.jpg
زايش فرد از جامعه
اين تحليل ها به دوركيم اجازه مي دهد تا به انديشه اي برسد كه كانون مركزي جامعه شناسي او محسوب مي شود و در همه عمر به آن وفادار مانده است. آن فكر اين است كه فرد از جامعه زاده مي شود و نه جامعه از فرد.(۱۱)
در هر حال مقصود دوركيم از اين عبارت، اين است كه هم جوامعي كه همبستگي مكانيكي دارند از لحاظ تاريخي مقدم بر جوامع مبتني بر همبستگي ارگانيكي هستند و هم به دليل اين تقدم، نمودهاي اجتماعي را بايد بر مبناي پديده هاي جمعي و نه فردي تبيين كرد. براي روشن شدن بيشتر موضوع، لازم است تفاوت بين تبيين او از پديده تقسيم كار اجتماعي و تبيين اقتصاددانان، مطرح شود.
تقسيم كار اجتماعي
به نظر اقتصاددانان، تقسيم كار از اين رو در جامعه هاي انساني پديدار و متداوم شد كه افراد جامعه دريافتند با تقسيم كار، بازده اقتصادي كار آنها بسيار زياد مي شود. مثال معروفي كه در اين زمينه همواره ذكر مي شود، به آدام اسميت برمي گردد كه به تقسيم كار در صنايع نساجي اشاره دارد. به نظر اسميت، تقسيم كار باعث افزايش بيش از پيش بازدهي اقتصادي شد و از همين روي نيز در اجتماع انساني رشد كرد.
اما دوركيم با ديده تحقير به اين تبيين اقتصاددانان مي نگرد و بر اين باور است كه« اقتصادداناني كه تقسيم كار اجتماعي را ناشي از نفعي مي دانند كه افراد براي تقسيم وظايف مابين خود به منظور افزايش بازده اجتماع داشته اند، در اشتباه هستند...» اين نوع تبيين براساس عقلانيت رفتار فردي، در حكم واژگون كردن نظم [واقعي] است.
گفتن اينكه افراد به منظور بالابردن بازده اجتماعي، كار را بين خود تقسيم كرده و به هر يك شغل خاصي داده اند، بدان مي ماند كه پيش از آنكه تمايزپذيري هاي افراد در مقياس اجتماعي ظاهر شود، افراد را از هم متمايز و نسبت به تمايزهاي اجتماعي خود، آگاه فرض كنيم. حقيقت اين است كه آگاهي به فرديت، عملاً پيش از پيدايش همبستگي اندامي و تقسيم كار نمي توانست وجود داشته باشد. جست وجوي عقلاني بازده بيشتر، قادر به تبيين تمايزپذيري اجتماعي نيست زيرا تقاضاي بازده بيشتر، خود مستلزم وجود تمايزهاي اجتماعي است.(۱۲)
بنابراين دوركيم، اقتصاددانان را متوجه اين مطلب مي كند كه تا زماني كه تمايز اجتماعي حاصل نشده باشد، ضرورتي براي بازده بيشتر وجود ندارد. وقتي افراد تحت همبستگي مكانيكي همه با هم مانند هستند ديگر چه نيازي به بازده بيشتر؟ بنابراين همان طور كه دوركيم معتقد است، تقسيم كار معلول گذر از همبستگي مكانيكي به همبستگي ارگانيكي است يا به عبارت ديگر، تقسيم كار نتيجه ضروري حذف و از بين رفتن همانندي ها بين اعضاي اجتماع و به وجود آمدن تفاوت هاست. از همين روي دوركيم نمي تواند بپذيرد كه افراد، مقدم بر جامعه باشند و يا اجزاء بر كل، تقدم داشته باشند. بنابراين ضروري است كه عناصر و پديده ها بر پايه كل تبيين شوند، نه افراد و اجزاء .
در هر حال در نظم مبتني بر همبستگي ارگانيكي، حقوقي كه بر جامعه حاكم است، ديگر نه حقوق تنبيهي مبتني بر مجازات شخص خاطي بلكه حقوق ترميمي است كه احياي امور در صورت ارتكاب خطا يا ايجاد همكاري بين افراد است. حقوق ترميمي شامل حقوق تجاري و تمامي قواعد حقوقي است كه هدف آنها ايجاد تعاون و همكاري ميان افراد است كه در اين حالت شامل حقوق اداري و اساسي نيز مي شود. ويژگي اساسي انواع حقوق فوق الذكر اين است كه هدف همه آنها ايجاد همزيستي و همكاري در بين اعضاي جامعه است كه با يكديگر تفاوت و تمايز دارند. بنابراين، اين حقوق نمي توانند مظهر احساسات مشترك زيادي باشند. به  رغم اين مسأله، او تأكيد دارد كه جامعه جديد، بر پايه قرارداد بنا نشده است و همين گونه او منكر اين قضيه نيست كه قراردادها در زندگي جديد، نقش مهمي را دارا هستند اما قراردادها از مشتقات فرعي نوعي وجدان جمعي است كه بر جامعه حاكم است. تا شرايطي در جامعه فراهم نباشد كه در قالب آن شرايط، افراد بتوانند تصميمات آزادانه فردي بگيرند، اين قراردادها ميسر نخواهد بود. بنابراين باز حق با دوركيم خواهد بود كه كل، مقدم بر جزء است.
چرا تمايز اجتماعي؟
با اين حال پرسشي اساسي كه دوركيم در اينجا مطرح مي كند اين است كه علت واقعي تمايز اجتماعي چيست؟ او كه با رد تبيين هاي فردگرايي چون تبيين كنت- كه معتقد بود افراد به دليل خوشبخت شدنشان تقسيم كار را به وجود مي آورند و همين امر باعث تمايز اجتماعي مي شود- به اين نتيجه رسيده بود كه هيچ دليلي در دست نيست كه افراد جامعه معاصر خوشبخت تر از گذشتگان بوده باشند. دليل آن هم فراواني خودكشي ها در جامعه جديد است؛ اگر افراد جامعه جديد، خوشبخت تر از پيشينيان بودند نبايد اين همه خودكشي در جامعه جديد وجود مي داشت. بنابراين علت اساسي تقسيم كار اجتماعي، تركيب تراكم مادي و اخلاقي جامعه و حجم آنهاست؛ به اين معني كه منظور از حجم جامعه، تعداد افرادي است كه به آن جامعه معين تعلق دارند. يعني يكي از دلايل افزايش تمايز اجتماعي كه به تبع آن تقسيم كار افزايش مي يابد، افزايش تعداد اعضاي جمعيت يك جامعه است. اما اين دليل به تنهايي براي افزايش تمايز اجتماعي كافي نيست بلكه بايد تراكم  مادي به همراه تراكم اخلاقي نيز وجود داشته باشد. منظور از تراكم مادي، تعداد افراد ساكن در يك كشور در نسبت با سطح خاك آن است. با افزايش تعداد افراد يك جامعه در رابطه با سطح خاك معين آن جامعه، ارتباطات اجتماعي، مبادلات تجاري و مناسبات ميان آنها افزايش مي يابد و در نتيجه باعث ايجاد تقسيم كار مي شود كه نمودي از تمايز اجتماعي است.
با افزايش جمعيت،  تنازع براي بقا افزايش مي يابد، اما تمايز اجتماعي مي تواند راه حل مناسبي براي اين مشكل باشد، چرا كه تمايزپذيري اجتماعي به جاي اينكه اجازه دهد تنازع بقا باعث نابودي تعدادي از انسان ها براي زنده ماندن تعدادي ديگر شود، اجازه مي دهد تعداد بيشتري از آنها زنده بمانند. زماني كه افراد با يكديگر متفاوت شدند و هر يك وظيفه متفاوتي برعهده گرفتند و به اندازه خود در حيات اجتماعي سهيم شدند، ديگر نيازي به نابودي آنها نيست. اما اين تنها كاركرد مفيد تمايز اجتماعي نيست، چرا كه به نظر دوركيم تمايز اجتماعي، تضمين كننده آزادي است. از اين منظر، آزادي نمِي تواند محقق شود مگر آنكه وجدان جمعي،  بخشي از اهميت و نفوذ خود را در جامعه از دست بدهد و جامعه از همبستگي مكانيكي به همبستگي ارگانيكي منتقل شود. در چنين حالتي است كه فرد مي تواند آزادي عمل و استقلال داشته باشد.
به اين ترتيب، مفاهيم اساسي و استدلال هاي محوري دوركيم در دو اثر قواعد، روش و تقسيم كار اجتماعي حول سه مفهوم اساسي همبستگي مكانيكي و ارگانيكي و وجدان جمعي مي چرخد كه مفاهيمي چون تقسيم كار اجتماعي، تمايز اجتماعي و انواع حقوق در رابطه با هر يك از آنها مطرح مي شود.
* پي نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |