پنجشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۴
هرمنوتيك و تفسير در گفت و گو با حسن حنفي
هرمنوتيك قرآني داريم، اما...
001662.jpg
ترجمه و اقتباس: سيد ياسر قزويني
پژوهش درباب آراي انديشمندان عرب دركشور ما نه پربرگ است ونه پربار. واقعيت اين است كه بيشتر اين گونه پژوهش ها اولا درقالب ترجمه صورت بسته است. ديگراين كه انگيزه هاي اين نوع پژوهش ها براساس اقتضائات زمانه شكل گرفته است و اتفاقا به همين دليل نه ترجمه ها چندان درست و رساست ( شمارمترجماني كه با «زبان» عربي معاصر آشناباشند، بسياراندك است) و نه درونمايه آثار به گونه اي سزاوار برگردان شده است، چراكه بيشتراين مترجمان اززمينه هاي معرفتي كه اين آثارمعاصر درآن شكل گرفته است، بي خبرند (براي نمونه: نقدگفتمان ديني، نصرحامدابوزيد، ترجمه حسن يوسفي اشكوري و محمدجواهركلام، نشريادآوران، ۱۳۸۳). حسن حنفي نيزازجمله اين متفكران است. او به دليل بررسي انتقادي سنت برپايه بازخواني ميراث عقلاني اسلامي موردتوجه است. حنفي ازخلال همين بازخواني هاي مكرر به دنبال راهي نو است. ميزان توفيق اودراين پروژه بستگي داردبه مطالعه متد، مفروضات ونتايج او. درگفت وگوي زيرحنفي قرآن را به مثابه موضوع پژوهش خود درسنت لحاظ مي كند و هرمنوتيك مدرن رانيز دستمايه بحثي تطبيقي مي سازد.
*چه زمان و چگونه با قرآن آشنا شديد؟ و چه انگيزه هايي باعث شد تا به تفسير و قرآن پژوهي روي آوريد؟ و برجسته ترين آثار شما در اين زمينه كدامند؟
ما نيز همچون تمام خانواده هاي مذهبي از كودكي با قرآن آشنا شديم، اما آگاهي بيشتر من با قرآن كريم به بحران هاي اجتماعي نيمه قرن بيستم برمي گردد. در آن دوره مي خواستم راه رهايي از استعمار و صهيونيزم را از قرآن بيابم. هر زمان كه با بحراني مواجه مي شدم، به خواندن قرآن مي پرداختم، پس سخني از دل مي يافتم كه بر دل مي نشست؛ اين سخنان انقلابي بودند عليه فساد و ظلم و استبداد. در همين روزگار به اقتضاي كار خود در فرانسه به اعتبار اينكه به فلسفه مشغول بودم ميراث كهن را نيز بازخواني مي كردم؛ نظريه عقول عشره، صورت و ماده و مكان و زمان و خلق عالم و حدوث و قدم و از اين دست بحث ها. در اين ميراث چيزي نيافتم كه مرا مخاطب قرار دهد و با من سخن بگويد، چيزي نيافتم كه بتوانم از رهگذر آن بر استعمار فائق آيم، در اين هنگام بود كه بحراني ديگر دامنگيرم شد؛ اينكه چه نسبتي ميان گذشته و اكنون وجود دارد؟ و خاستگاه اين ميراث خاموش در كجاست؟ در آن زمان آثار مصلحيني چون سيدجمال الدين، محمد عبده، محمد اقبال، مالك بن بني و محمدباقر صدر را مي خواندم، اين آثار با من سخن مي گفتند ولي وقتي به كندي، فارابي، و ابن رشد مي رسيدم، مي ديدم كه اين آثار با من سخن ندارند. از اين مرحله بود كه بحراني نسبت به ميراث گذشته در من به وجود آمد و از همين جا بود كه طرح تجديد ميراث گذشته را آغاز نموده و از همين جا بود كه قرآن را به مثابه سرچشمه و وسيله اي براي ايجاد تغيير اجتماعي كشف نمودم. در اين زمان اسباب نزول آيات قرآن و اهميت آن را مورد بررسي قرار دادم. همچنين در باب ناسخ و منسوخ، زمان و تحول، تشريع و زمان و مكان نيز پژوهش مي كردم. آنچه من بدان رسيدم اين بود كه فهم قرآن كريم بر تجربه انساني بنا مي شود، بنابراين هركس كه تجربه اي نيندوخته باشد تفسيري نيز نمي تواند ارائه كند؛ اين همان چيزي است كه سهروردي هم بدان باور داشت. از اين رهگذر «نظريه تفسير» بعد سوم طرح من در باب ميراث گذشته و تجديد را تشكيل داد. در اين ميان موضع گيري مورد نظر من در برابر غرب بعد دوم و چگونگي تجديد بناي ميراث گذشته بعد نخست طرح را تشكيل مي دادند، بعد سوم نيز همانگونه كه گفتم نظريه تفسير است.
*آيا رابطه اي ميان كارهاي نخستين شما «تفسير پديدارها» و «پديدارهاي تفسير» با تفسير قرآن كريم وجود دارد؟
من در ابتداي كار خود به توصيه ماسينيون در باب اصول فقه مشغول به كار شدم. در واقع آغاز كار من با جست وجو و كنكاش در نظريه تفسير بود. من سعي مي كردم از اين رهگذر ميان قديم و جديد جمع كنم، اين جامعيت را در اصول فقه يافتم. فكر مي كنم نخستين فيش هاي من براي پايان نامه تنها از آيات قرآني و احاديث نبوي اخذ شده بودند، بدين منظور كه دريابم مفاهيم اين متون چگونه به روش هايي براي استنباط و تفسير زبان و وضع احكام بدل شده اند. در اين ميان از شاطبي و غزالي بسيار تأثير پذيرفتم. «المستصفي» كه غزالي آن را در اصول فقه نگاشته با وجود نقد غزالي نسبت به فلسفه، براي من از بهترين كتاب هاي غزالي به شمار مي رفت. همين امر را در ميراث غرب نيز پيگير بودم، در آن روزگار علم هرمنوتيك بسيار رايج بود و پديدارشناسي و فنومنولوژي و مباحث هوسرل ميراث عصر جديد به شمار مي رفتند، از همين رو پژوهش در باب پديدارشناسي، تفسير و هرمنوتيك را نيز آغاز نمودم، اينكه چگونه از پديدارشناسي و هرمنوتيك تأويلي جديد و يك بازخواني اسلامي ارائه كنم.
*شما مي گوييد: علوم غربي، علوم بومي و مربوط به محيطي ويژه اند كه در بطن فرآيند تمدن اروپايي رشد و نمو كرده اند و صبغه اي از پوزيتيويسم غربي به خود گرفته اند؟
بله، من نمي خواهم هرمنوتيك را اسلامي كنم، بلكه مي خواهم تنها از آن بهره جويم و آن را به نقد بكشم و تفاوت هاي آن با اصول فقه خودمان را به مثابه گونه اي هرمنوتيك دريابم، در مرحله بعدي نوبت به پديدارهاي تفسير يعني پديدارشناسي متن ديني در غرب مي رسد. چند صباحي را بين تورات و انجيل و عهد قديم و عهد جديد سرگردان بودم، از همين رهگذر به پژوهش در باب چگونگي پيدايش، تكوين و تحول عهد جديد و اناجيل اربعه پرداختم. من اين فرآيند را تا قرن چهارم و زماني كه كليسا چهار انجيل را صحيح شمرد و باقي انجيل ها را از جمله انجيل مصريان، انجيل توما و انجيل عبرانيان را تحريف شده تلقي كرد، مورد بررسي قرار دادم. از اين رهگذر به تبيين امكان بهره گيري از روش هاي نقد تاريخي و مباحث جديد نقد متون،  براي جست وجوي موانع تحريف و تغيير و سره و ناسره به بررسي اناجيلي پرداختم كه از سوي كليسا تحريف شده تلقي شده بودند، در اين بين ديدم كه به عنوان نمونه اتفاقاً تصويري كه انجيل برنابا به عنوان يكي از اناجيل محرف اعلام شده از سوي كليسا از حضرت مسيح  ارائه مي كند با تصويري كه قرآن به دست مي دهد همخواني زيادي دارد، لذا بر آن شدم تا هرمنوتيكي شمولي و فراگير ايجاد نمايم.
با شكوفايي علوم اجتماعي، به ويژه علوم زبان شناختي، تفسيرها نيز صبغه اي زبان شناختي به خود گرفتند. در علوم اجتماعي مسئله متن تنها به متن ديني و معاني الهي و انساني آن باز نمي گردد، بلكه هر متن اجتماعي، سياسي يا قانوني ديگري كه لحظه اي از لحظات تحولات اجتماعي در آن تدوين شده باشد را به ويژه در عرصه انسان شناسي دربرمي گيرد. مهمترين دستاورد علم تفسير در غرب، كشف پارادوكس هاي موجود در متوني چون تورات و انجيل و در نهايت ضروري تلقي كردن بازگشت به تاريخ و تاريخ تدوين كتاب مقدس و كشف تعارضات موجود ميان متون مختلف بود. در واقع به زعم دانشمندان آن دوره متن كتاب مقدس بيش از هر چيز زاييده نزاع نيروهاي مختلف سياسي و اجتماعي عصر تدوين است، به گونه اي كه هريك از نيروها در عصر تدوين، به تدوين خود از رهگذر متن پرداختند. همچنين با پديدار شدن تعارضاتي ميان مفاهيم كتاب مقدس و دستاوردهاي علمي، توجه به معارف طبيعي بيشتر شد و همين معارف به مبنايي براي تفسير كتاب مقدس تبديل شدند، از همين جا بود كه تفسيرهاي علمي ظاهر گشتند. همچنين در همين دوره بود كه در اروپا از رهگذر علم اخلاق و علوم اجتماعي و علم حقوق در بسياري از قوانين كليسايي و حلال و حرام كليسا تجديدنظر به عمل آمد. به هر حال تاريخ تفسير در غرب، تاريخي مشحون از شكاكيت و نسبي گرايي است، چرا كه غربي ها هيچ امر ثابتي را در متون ديني خود نيافته بودند و از همين رو بود كه تمام اين متون را به ابداعاتي بشري فروكاستند كه از رهگذر قدرت انسان بر تدوين متون و القاي خواسته هاي بشري سامان يافته و زاييده نزاع هاي اجتماعي و سياسي مرتبط با متن ديني در آن روزگار بود.
* آيا مي توان به همين روش تفكيكي كه بخش هاي الهي و بشري متون مقدس را از هم جدا ساخته اند استناد كرد و قرآن را از هر گونه تحريفي مبرا تلقي نمود؟
- وجه مميزه قرآن در نزد دانشمندان مدون بودن آن است، چه نمي توان دوره اي شفاهي را در تاريخ تدوين قرآن كريم يافت، برخلاف احاديث و روايات كه آنها نيز دوره اي را بدون تدوين گذراندند، لذا پس از تدوين مسئله حديث صحيح و حديث جعلي مطرح مي شود. بسياري از مستشرقان قرآن را آموخته هاي پيامبر اكرم(ص) از احبار و دستاورد سفرهاي ايشان به شمال و جنوب و برگرفته شده از آموزه هاي نصراني و يهودي رايج در نجران و يثرب پيش از اسلام مي دانند، ولي اين نظر ناصواب است، چرا كه بسياري از روايات مسيحيت شرقي مانند سخن گفتن حضرت مسيح در گهواره در قرآن كريم موجود است ولي در انجيل هاي كليسا اثري از آنها ديده نمي شود، بلكه در انجيل هايي يافت مي شوند كه از سوي كليسا تحريف شده به حساب آمده اند، همچنانكه در قرآن از بسياري معجزات موجود در انجيل هاي كليسايي كه در واقع جعلي اند، ذكري به ميان نيامده است. از همين رو نه تنها نبايد قرآن را كتابي بشري خواند بلكه مي بايست آن را به اعتبار صحت و مصدريتش به عنوان معياري براي صدق روايات موجود در تورات و انجيل مطرح ساخت.
* هرمنوتيك چگونه به جهان اسلام راه يافت و نخستين ناقلان آن به جهان اسلام چه كساني بودند؟
- از نخستين روزهاي آشنايي ما با غرب و از قرن گذشته به اين طرف به ويژه در مصر و شام ورود اين علوم به جهان اسلام از طريق ترجمه آغاز شد و كساني پيدا شدند كه دعاوي غربيان را تكرار مي كردند و از ترديد در نبوت و شك در وحي و متون ديني سخن مي گفتند و متون ديني را همچون غربيان سخناني بشري معرفي مي كردند و روش هاي تحليل رواني، اجتماعي و سياسي و ... را در مورد اين متون به كار مي بستند. اين درحالي بود كه شرق شناسي برجسته چون ارنست رنان كه در باب تحريف مسيحيت نيز به طور مفصل تحقيقاتي دارد و در مورد ابن رشد نيز چيزهايي نوشته اعتراف مي كند كه نقد تاريخي را از نقد مسلمانان در علم حديث فراگرفته است. اين امر نشان مي دهد كه ما خود نيز در پيشرفت علوم انتقادي غرب سهيم بوده ايم. رنان نقد متون را از نقد مسلمانان در علم حديث آموخت، اين در حالي است كه غربيان مي گويند رنان ابداع كننده نقد متون بوده است و ما متون خود را نقد نمي كرده ايم، چرا كه از خرد علمي _ تاريخي برخوردار نبوده ايم، حال آنكه چنين سخني درست نيست، چرا كه رنان نقد را از نقد حديث و علم روايت و شروط روايت و فرق ميان خبر متواتر و واحد ما آموخته بود. چنين نگاه هايي را بيشتر مسيحيان شام و سكولارهاي مصر براي ما به ارمغان آوردند. بالطبع اين افراد جرأت نداشتند مستقيماً دعاوي خود را مطرح سازند.
001659.jpg
مسئله در علم تفسير اين است كه آيا معني در يك متن زباني ثابت است يا خير؟ و آيا وظيفه مفسر استنباط معني از درون متن است؟  اين يكي از راه هاست، كه از رهگذر مباحثي چون مباحث الفاظ، حقيقت و مجاز، محكم و متشابه، مبين و مجمل و مطلق و مقيد و ... كه علماي اصول مطرح كرده اند، تحقق مي يابد
* در هرمنوتيك گفته مي شود كه قرائت يك متن متضمن تفسير و تأويل آن است و اين قرائت تنها يك شرح و يا تفسير براي فرد قرائت كننده نيست، بلكه يك تجديد بناي مبتني بر تصور فردي و يا جمعي است. بر مبناي اين تحليل، فرآيند تفسير متون به فرآيندي اغواگر تبديل مي شود كه هيچ معني واحدي را برنمي تابد.  از اين رهگذر مدلول حقيقت در هاله اي از ابهام فروخواهد رفت و در نهايت، متن از دلالت خود بر معني عاجز خواهد ماند. چگونه مي توان فرآيند تفسير را از فروافتادن در چنين لغزشگاه هايي مصون داشت؟
- مسئله در علم تفسير اين است كه آيا معني در يك متن زباني ثابت است يا خير؟ و آيا وظيفه مفسر استنباط معني از درون متن است؟ آيا متن همچون ظرفي است كه از معنا پرشده و مفسر مي بايست درپوش را از آن برداشته و محتوا را از متن بيرون كشد؟  اين يكي از راه هاست، كه از رهگذر مباحثي چون مباحث الفاظ، حقيقت و مجاز، محكم و متشابه، مبين و مجمل و مطلق و مقيد و ... كه علماي اصول مطرح كرده اند، تحقق مي يابد. اين يك نظر و يك مكتب است. اما رويكرد ديگري نيز وجود دارد كه مي گويد معني در درون متن نيست، بلكه خارج از متن است و انسان آن را در دل و در خويشتن خويش مي يابد. انسان در طبيعت و اجتماع مي نگرد در اين رويكرد گفته مي شود مگر متن جزحالتي مدون از حقيقت هاي موجود در جهان و طبيعت و نفس چيز ديگري است؟
«وفي  الارض آيات للموقنين و في  انفسكم افلا تبصرون» (و در زمين نشانه هايي است براي يقين مندان و درون شما نيز آياتي هست آيا نمي بينيد؟) در زمين، در جهان، در طبيعت، در هستي و در نفس انسان نشانه ها و دلالاتي وجود دارد  و متن نيز جز حالتي تصويري و مدون از اين امور موجود در بيرون چيزي نيست، بنابراين كسي كه بخواهد به تفسير متن بپردازد،  مي بايست از جهان خارج و از تجربه دروني شروع كند تا بتواند متن را دريابد در نهايت چه بسا با دو روش مواجه شويم. روش استنباطي و روش استقرايي. اينگونه يك مفسر مي تواند از متن ،ارشاد و رهيافتي برگيرد، فقط به عنوان يك آغاز و يا يك آذرخش به طبيعت توجه كند تا سپس به كنه معني ره يابد. اصوليون اصطلاحي دارند موسوم به مناط، تحقيق مناط، تخريج مناط، تنقيح مناط و ... در واقع «مناط» بيرون از متن واقع شده و وظيفه مفسر آن است كه مناط را از متن بيرون كشد، سپس آن را در جهان منقح سازد و سپس از جهان استخراج كند، تا چنين تقابلي بوجود آيد؛ تقابل ميان عالم اصغر و عالم اكبر. اين سخن صوفيه و سخن اخوان الصفا است. در نتيجه بايد گفت كه معني در متن تدوين شده، ولي نمي توان آن را از متن استنباط كرد، چرا كه زبان اغواگر است، در واقع زبان در گرو تفسير است. در اينجا به گونه اي حركت ديالكتيكي ميان متن و جهان واقع مي رسيم. سرآغاز را از متن برمي گيريم اما بايد بدانيم كه آغاز كار همه كار نيست و پايان كار از طبيعت و نفس اخذ مي شود. از اين پس مفسر در جدل و حركتي ديالكتيكي ميان آغاز و انجام، مقدمه و نتايج و لفظ و شيء قرار مي گيرد، بنابراين مي توان معني را از دو منبع درون متني و برون متني دريافت داشت.
* در پرتو اين توضيحات به نظر مي رسد كه زبان عاجز از مفاهمه است و دلالت هاي آن نيز از اصل بي ارزشند؟
- اين همان چيزي است كه متصوفه مي گويند. از منظر ايشان زبان قادر نيست مفهوم را تمام و كمال منتقل سازد. از همين روست كه صوفيه از زباني ويژه يا زبان اسرار كه تأويل آن جز از سوي خودشان جايز نبود استفاده مي كردند.  البته به نظر من اين نظرگاه تا حدي غلوآميز است، چه به جاي اينكه اولويت را در معناشناسي به متن دهد به معناي بيرون از زبان و معناي موجود در نفس انساني و نشانه هاي خداوند در جهان هستي مي دهد. اين در حالي است كه متن در هر صورت، مدون است و از منطق زباني پيروي مي نمايد؛ منطقي كه اصوليون تلاش نمودند آن را از زبان استخراج نمايند. در نتيجه بايد گفت كه كنار زدن متن و فروكاستن آن به صرف نشانه ها و نمادها ما را به ورطه نسبي انگاري سوق دهد. در واقع اين متن است كه بر جهان خارج و حقايق هستي و حقايق طبيعت و نهاد انساني پرتو مي افكند و چه بسا بدون اين پرتوهاي برآمده از متن نتوان چيزي را در جهان هستي و طبيعت به مشاهده نشست مگر به نوري ويژه. از همين روست كه به نظر من صوفيان در ارائه تفسيرهاي نشانه اي، نمادين، دلالتي و صوفيانه زياده روي مي كنند، چه بسا زبان شناسان نيز در بيرون دانستن معني از متن غلو مي كنند، گويي كه معاني هرگز در جهان عين و اعيان خارجي محقق نمي شوند.
* آيا مي توان براي تفسير متن قرآن به تجربه انساني مشترك ميان شاغلان به امر متن، تكيه كرد و از ابزارهاي ايشان در تفسير قرآن بهره جست؟ براي سنجش و پالايش اين ابزارها و همساز ساختن آنها با طبيعت متن قرآن، به مثابه متني وحياني و مقدس و مصون از تحريف چه مباني و معيارهايي را مي بايست در نظر گرفت؟
- فكر مي كنم ما هنوز از اصطلاح درون گرايي و سوبژ كتيويته مي هراسيم و مي پنداريم كه اين اصطلاح به امور متغيير نزديك تر است تا به امور ثابت، در حالي كه محمد اقبال، درون گرايي يا ذات گرايي را گوهر انسان و حيات تلقي مي نمود واعتقاد به خدا را بزرگترين ذات گرايي مي دانست، همچنان كه اقبال مي گويد از رهگذر درون گرايي وذات گرايي است كه مقاصد و آرزوها خلق مي شوند. از سويي همين سوبژكتيويته فلسفه آلماني، به ويژه فلسفه فيخته و شلينگ بود كه مورد توجه اقبال قرار گرفت. صوفيان نيز به نوبه خود از درون گرايي نمي هراسند و معرفت قرآن كريم را امري دروني كه از تجربه و از رهگذر نوري كه خداوند بر دل مي تاباند نشأت مي گيرد،تلقي مي كنند. در واقع قرآن بدون تجربه، بدون فضل الهي و بدون نور دروني، متني غامض و مبهم است كه هيچ يك از قاموس هاي لغت شناسي را ياراي روشن ساختن آن نخواهد بود.من از حوادث روزگار و بحران هايي كه پشت سر نهاده ام آموخته ام كه تجربه يك مبناست و گمان مي كنم كسي كه قرآن كريم و تاريخ پيامبران را مي خواند به يك تجربه دست مي يابد، در اين ميان تمام پيامبران با جوامع خود تجاربي داشته اند كه قرآن كريم اين تجارب فردي، اجتماعي، سياسي، تاريخي و انساني را براي كنكاش در دلالت هايشان به تصوير كشيده  است. اي كاش مي شد اعتبار از دست رفته ذات گرايي را بدان بازمي گردانديم و عين گرايي را همان قاموس ها، معجم ها، الفاظ و امور ثابت نمي پنداشتيم، چرا كه اين امور، اموري شكلي بيش نيستند. ابن عربي مي گويد: از قلبم از پروردگارم شنيدم كه گفت: و محدثان را مخاطب قرار مي دهد كه: شما علوم خود را از مردگان مي گيريد حال آن كه من علوم خود را از حي لايموت اخذ مي كنم.اشاره به اين كه زبان چه بسا موجب كشته شدن تجربه شود.
* به تعداد رويكردها، فرهنگ ها و مكاتب مفسرين مي توان از هر متن تفسيري عرضه نمود، در اين ميان ما مي بايست از چه ابزارها و معيارهايي براي روشن ساختن دلالت هاي متن قرآني استفاده كنيم؟ يك مفسر چگونه مي تواند در تفسير قرآن كريم از پيش فرض هاي خود رهايي يابد؟
- دو راه براي تفسير متن وجود دارد: نخستين راه را من استنباط رو به پايين مي نامم. در اين روش قرآن خوانده مي شود و معاني آن بر مبناي قواعد زبان عربي و اسباب نزول و مانند اينها استنباط مي شود. در اين روش حقايق در خود متن تلقي مي شوند، اين روش استنباطي است كه بسياري از مفسران از آن بهره مي جويند. روش دوم روش استقرايي است كه با تجربه بشري يا نشانه هاي الهي در جهان هستي آغاز مي كند. در اين روش مفسر تجارب و آيات و نشانه هاي الهي را در جهان هستي مورد استقرا قرار مي دهد تا از اين رهگذر به همان حقايقي كه در متن تدوين شده اند دست يابد. در واقع اين روش صوفيه مي باشد كه شاطبي آن را روش استقراي معنوي نام نهاد، از اين رهگذر اگر مصالح عمومي جامعه را مورد استقرا قرار دهيم خواهيم ديد كه آنچه استقرا شده درست همان مفاهيمي را تداعي مي كنند كه از آنها به مقاصد شريعت تعبير مي شود. پس روش نخست فرايندي از متن به جهان و روش دوم فرايندي از جهان به متن است ، يا به تعبير غربي در روش نخست از ابژه به سوژه مي رسيم و روش دوم از سوژه به ابژه. آسيب روش نخست اين است كه چه بسا مفسر از رهگذر آن، متن را از واقعيت اجتماعي و سياسي به دور نگاه دارد. در واقع زبان سه بعد اصلي دارد: واژگان، معني و اشياء، در اين ميان واژگان از رهگذر معنا به جهان پيوند مي خورند، لذا بايد از اين كه متن به حقيقتي مغلق و بسته بدل شود برحذر بود. آسيب تجربه دروني نيز احتمال فرو افتادن در ورطه نسبيت است. اين كه تفسير دروني بر خواسته ها و مصالح و انفعالاتي كه از آنها به پيش  فرض تعبير مي شود، تكيه كند. برخي از اين تفسيرها را مي توان در تفاسير سياسي و اجتماعي موجود مشاهده نمود.
در واقع مراد من از تجربه دروني همان تجربه فطري و سرشتين انسان است كه خواسته ها و هواهاي بشري و انفعالات رواني را برنمي تابد و از موضع گيري سياسي پيشيني اي حكايت نمي كند. اين تفسير مبتني بر فطرت، حقايق الهي در جهان هستي، سلامت نيت و سلامت قلب است. اساس وحي بر فطرت بنا نهاده شده است. اين روش من در تفسير است، در واقع من از آنچه خردمندان بر آن اتفاق نظر دارند و از تجربه انساني آغاز مي كنم. من وقتي قرآن را مي خوانم فلسطين را در ذهن دارم، مسائل مربوط به فقر و ثروت، مسائل مربوط به آزادي و ستم، مسائل مربوط به پيشرفت و واپس ماندگي، مسائل مربوط به توسعه مستقل و وابستگي و مسائل مربوط به هويت و غرب زدگي را در ذهن دارم، مسئله بسيج امت و آنچه كه در انقلاب اسلامي ايران رخ داد را در نظر دارم. اين كه ما مسلمانان يك پنجم جمعيت جهان را تشكيل مي دهيم ولي كاري را از پيش نمي بريم را از نظر مي گذرانم از همين رو مي توان يكي از ابعاد اهميت قرآن كريم را در توجه مستقيم آن به تجربه انساني و جهان واقع و جامعه دانست.
* علماي بلاغت و بيان همواره به قرآن به ديده معجزه اي بلاغي نگاه كرده اند، از همين رو تمام وقت در صدد شكار وجوه بلاغي متن بوده اند، از همين رو چه بسا ابعاد ديگر متن از ديد ايشان مغفول مانده است، متكلمان نيز دغدغه ها و ذوق ويژه خود را در مواجهه با قرآن داشته اند. پرسش اينجاست كه يك مفسر چه ويژگي هايي مي بايست داشته باشد؟ و آيا مي تواند بر ماهيت علمي و فرهنگي ويژه خود فائق آيد و مفاهيم متن را «آن گونه كه هست دريابد؟»
- درست است، لغويون همچون مورخان، نخستين مفسران را تشكيل مي  دادند. عرب اهل زبان و بيان و فصاحت و سخنوري است، بسياري از عرب ها نيز از رهگذر همين اعجاز بلاغي به اسلام گرويدند، اما امروز ديگر وضع فرق كرده و مردم در زبان به قوت سابق نيستند. امروزه ديگر نه فصاحت جاحظ يافت مي شود و نه ذوق شعري متنبي، با اين وجود هنوز كه هنوز است زنگ و آهنگ قرآن به گوش مي رسد. چه بسا گونه تفسيري كه امروزه مؤثر مي افتد، تفسير روان شناختي و تفسير جامعه شناختي باشد؛تفسيري كه به ما نشان دهد قرآن چگونه مسئله شكاف طبقاتي ميان فقير و غني را حل مي كند. يكي ديگر از تفسيرهايي كه امروزه نيازمند آن مي باشيم تفسير سياسي قرآن است، تفسيري كه نشان دهد قرآن چگونه در برابر استبداد و طاغوتيان قد علم مي كند. تفسير ديگر مي بايست تفسير تقنيني باشد تا از رهگذر آن بتوان قوانيني وضع كرد، تا مردم در برابر آنها همچون قوانين تحميلي فعلي كه از غرب آمده اند نافرماني نكنند. در واقع امروز دغدغه  مردم يكي يا دو تا بودن خدا نيست الحمدلله توحيد و يگانه پرستي در دلها لانه دارد، اما آنچه امروزه مسئله اصلي ماست دلالت هاي توحيد است؛ اين كه چگونه يك موحد قول و عملش را يكسان گرداند و هر آنچه را كه احساس مي كند در انديشه بپروراند تا از اين رهگذر نفاق و دورويي و چاپلوسي از جوامع اسلامي رخت بربندند و امت يگانه گردد تا از اين رهگذر تركيب طبقاتي موجود در جوامع و شكاف عميق ميان فقير و غني از ميان جامعه ما زايل شوند،  تا اين كه بتوانيم چون شهيد محمدباقر صدر اقتصادي اسلامي تأسيس نماييم، نه بر مبناي اقتصادي باز و براساس تئوري شركتها و كارتلهاي چند مليتي، بلكه بر مبناي بازار اسلامي و ثروتهاي اسلامي و خردهاي اسلامي.
*پيشرفت هاي علمي و تحولات اجتماعي و فكري چه تأثيري مي توانند بر تفسير قرآن داشته باشند؟ و آيا تلاش هايي كه در به كارگيري نظريات و فرضيات علمي در جهت تفسير قرآن مبالغه مي كنند، روشي سليم را در استفاده از دستاوردهاي علم در تفسير نمايندگي مي كنند يا خير؟
مسأله اين است كه مسلمانان تنها به كتاب تدويني توجه كرده و كتاب تكوين را وانهادند، اين در حالي بود كه در غرب پس از كشف شدن تحريفات كتاب تدويني، بر عكس جهان اسلام، كتاب تدويني به كناري نهاده شد و تمام توجهات معطوف به كتاب تكوين شد. مسأله اين است كه ما امروز علوم طبيعي را از غرب مي گيريم و آنها را همچون وحي منزل ثابت و دائم و غيرمشكوك تلقي مي كنيم و از آن جهت كه با علوم طبيعت آشنا نيستيم علوم طبيعي را از غرب مي گيريم و از رهگذر اين علوم و با نام تفسير علمي، قرآن را تفسير مي كنيم، بدون اين كه به منشأ اين علوم يعني غرب، آگاهي داشته باشيم. در واقع اگر اين علوم در قرآن وجود داشته اند چرا پيش از اين متوجه آنها نبوده ايم و منتظر مانديم تا غربيها اين علوم را ابداع كنند؟ وانگهي اگر روزي تغييري در اين علوم حاصل شد چه بايد كرد؟ علم در ماهيت خود امري متغير است و آنچه را امروز علم مي پنداريم چه بسا فردا علم نشمريم. آنچه امروز به وسيله آن پديدارهايي همچون طبيعت مكانيكي و يا اتمي را توضيح مي دهيم چه بسا فرا دگرگون شود، آيا با دگرگون شدن علوم ما هم ثوابت دين خود را بدان تغيير پيوند خواهيم داد؟
* علوم اجتماعي غربي در محيط بومي غرب و به دور از وحي به مثابه منبعي براي شناخت شكل يافتند، از همين رو در بررسي پديدارهاي اجتماعي از ابهامات گوناگوني رنج مي برند، از سويي تعدادي از علوم از رهگذر ترجمه هايي كه احياناً  دقيق هم نيستند وارد جوامع ما شدند. حال پرسش اينجاست كه مؤلفه هاي اساسي تأسيس علوم اجتماعي اسلامي ملهم از روح قرآن كريم كدامند؟
در واقع علوم اجتماعي غربي جز دستاوردهاي خرد و بومي  را ارائه نكرده اند، تمام بررسي هاي غربي در باب اجتماع و انسان و قوانين اجتماعي و سياسي و دين و اخلاق، چه در باب جوامع غربي و چه در باب جوامع به اصطلاح ابتدايي در آفريقا،  استراليا و نيوزلند و آمريكاي لاتين، از سرشت جوامع مورد بررسي نشأت گرفته اند. غربيها از اين بررسي ها تئوري هايي بر ساخته، اين تئوريها را براي جوامع ديگر نيز عموميت دادند، حال آن كه اين تئوري ها مطابق با واقعيت اين جوامع نبودند. چه،  اهميت يك تئوري به آن است كه بر مبناي استقراي كامل شكل گيرد نه براساس يك استقراي ناقص. هر يك از دايره المعارف هاي علوم اجتماعي غربي را كه باز كنيد چه بسا در تعريف دين مي بينيد كه اموري چون غيب، سحر، خرافه، سلطه، كيفر، محرمات و خرق عادت مطرح شده اند.
اين دركي مشوش و غبارآلود از دين است كه دست كم بر اسلام صدق نمي  كند، هر چند شايد بر برخي اديان منحرف و وثني صدق كند. اين به آن خاطر است كه غربيان اسلام را به صورت عيني و به اين اعتبار كه چه بسا بررسي اسلام، تئوري هاي دين ايشان را دستخوش تغيير قرار دهد، موضوع پژوهش خود قرار نداده  اند.
در آسيب شناسي علوم اجتماعي بايد گفت:  عيب تئوري هاي اين علوم آن است كه از محيط جزيي خود خارج شده عموميت يافته اند. از همين رو وقتي ما خواستيم اين دستاوردها را بر داده هاي ديگري همچون جامعه اسلامي منطبق سازيم، دريافتيم كه اين تئوريها نسبتي با اين جامعه ندارد. در واقع سلطه شناختي غربيان باعث شد تا ايشان فكر كنند تئوريهايشان بر تمام علوم و تمام تمدنها و بر تمام دوره هاي تاريخي صدق مي كنند، حال آن كه نظريات ايشان جز تجاربي تاريخمند و بومي چيز ديگر نيستند. عيب ما علاوه بر اخذ تجارب بومي غرب به مثابه احكام و تئوري هايي عام و فراگير اين است كه تلاش مي كنيم علوم اجتماعي مان را در متون به عنوان نمونه بر مبناي داستان پيامبر شالوده هاي عامي مي سازيم و علم الاجتماع را بر آن پايه قرار مي دهيم، اين كافي نيست، در واقع متون ديني راه را نشان مي دهند و سمت گيري را تعيين مي كنند و نمي توان از اين متون نظريه اي علمي و برهاني استنباط كرد. آنچه كه متون ديني مي توانند به دست دهند به عنوان نمونه رهيافتهايي در باب فلسفه علوم اند كه مي بايست بر مبناي آنها حركت كرد و آن را در تجربه محقق ساخت و پس از اقامه برهان بر آنها، آن رهيافت ها را به نظريه هاي علمي بدل ساخت.
منبع:مجله قضايا اسلاميه معاصره ،شماره ۶

نگاه
001665.jpg
الگو؟
سعيد ناصري
خالد مشعل رهبر حماس در ديدار از تركيه و سپس ملاقات با مسئولان حزب عدالت و توسعه اين كشور به خبرنگاران گفت: «توصيه هاي مفيدي را دريافت كرديم، مي خواهيم از اين توصيه هاي مفيد كه براي آينده ملت فلسطين با اهميت هستند، استفاده كنيم... تركيه الگوي دموكراتيك ماست.»
سخنان فوق حاكي از خروج حماس از فاز رفتار نظامي به فاز رفتار حزبي است. از اين روست كه وي در سخنانش برحاكميت قانون تأكيد مي كند. اما چرا اين گروه سياسي كه قوي ترين كادرهاي سياسي اش مانند شيخ ياسين كه در مبارزه با اسرائيل به شهادت رسيده اند، اكنون از «حاكميت قانون و الگوي تركيه» سخن به ميان مي آورد؟ بي ترديد بايد ريشه اين سخنان را در اوضاع فلسطين و شرايط جديد حماس پس از پيروزي در انتخابات پارلماني فلسطين جست وجو كرد. اكنون حماس در مسند حاكميت، نمي تواند شعارهاي اپوزيسيون را سر دهد. حماس بايد در روند عملي خويش، فلسفه سياسي اي  را تدوين كند تا ضمن حفظ تكثر حزبي، قادر باشد اين نقطه از جهان توسعه نيافته را به سمت شرايط واقعي و ايده آل پيش ببرد. همچنين حماس بايد ضمن ترسيم شرايط مقاومت، نحوه همكاري مسالمت آميز طرفداران خود با مخالفانش را زير چتر حكومت تبيين كند. همكاري اي كه ضمن تأمين شرايط عدالت و برابري، حداقل آزادي هاي اساسي را براي چرخش نخبگان و احزاب در سطوح مختلف جامع فراهم كرده و نظارت حداكثري مردم را تحقق بخشد. بر اين اساس حماس چاره اي ندارد تا با توجه به الگوهاي موجود، به يك تئوري دست يابد آنچنان كه راولز در كتاب «عدالت به مثابه انصاف »تأكيد دارد ضمن تعيين اصول شرايط منصفانه همكاري سياسي و اجتماعي، حقوق و تكاليف اساسي مختص به نهادهاي سياسي و اجتماعي اصلي را استخراج كند؛ به نحوي كه در گذر آن تقسيم منافع حاصل از همكاري اجتماعي، تنظيم و مسئوليت هاي لازم براي حفظ آن معين شود.
بي ترديد براي اين منظور حماس به الگوهاي عملي كشورهايي نياز دارد تا تكليف خود را در مقام تعاريف مفاهيم اساسي به سرانجام رسانده و در مراحل سخت  گذر جامعه از سنت به مدرنيته دچار سكته هاي تاريخي نباشند. چنين رويكردي است كه حماس را ناچار كرده تا از تمامي كشورهاي اسلامي روي برتافته و براي معماري ساختار هاي اساسي خود به تركيه نظر كند. حماس اكنون در محضر افكار عمومي قرار گرفته و تأخير در چنين رويكردي مي تواند به سرعت اين حزب را دچار انزوا كند. به عبارت ديگر در شرايط حاكميت، شعار مقاومت تنها بخش كوچكي از محبوبيت اين گروه را تشكيل مي دهد، اكنون بايد مقاومت در قالب برنامه هاي ايجابي ثمر دهد.
001668.jpg
نيايش گاندي
نيايش، مهاتما گاندي، ترجمه شهرام نقش تبريزي، نشر ني، ،۱۳۸۴ ۲۵۱ ص، ۲۴۰۰ تومان
همچنان كه مترجم «نيايش» در مقدمه كتاب گفته است، در كشور ما گاندي بيشتر به عنوان يك سياستمدار با شيوه خاصي از مبارزه مطرح است، بنابراين اگر از قديسه گي و پرهيزكاري او سخن به ميان آيد، غريب مي نمايد. اما خود گاندي مي گويد تمام فعاليت هاي او (اجتماعي، سياسي، اخلاقي و انسان دوستانه) همگي در خدمت حقيقت و كمك به مخلوقات ضعيف است و براي وصول به اين هدف به هر دستاويزي چنگ مي زند، از جمله سياست. مترجم از آن جا كه آگاهي خواننده «از تاريخ مبارزات مردم هند و شيوه منحصر به فرد گاندي» را در درك جنبه هاي معنوي وجود گاندي را موثر مي داند، مقطع خاصي از تاريخ هند را به اجمال شرح و بيان مي كند. كتاب در چهار بخش مرتب شده است، مطالب كتاب از ميان نامه ها، مقاله ها و كتاب هايي كه طي پنجاه سال به نگارش درآمده اند، گلچين شده اند. بخش نخست كتاب كندوكاوي است در معناي نيايش. شيوه هاي نيايش (طرح عقايدي كه هدف آن ها احياي سنن مذهبي در هند است) بخش دوم كتاب است. بخش سوم «رامانا: تكرار بي وقفه نام خدا» نام دارد. بخش چهارم «آخرين نفس» است: «... چند گلوله به قلب گاندي شليك كرد، عشقي كه در وجود اين مرد كوچك اندام موج مي زد، آنچنان بزرگ بود كه در حال افتادن، چيزي جز مانتراي خود، كه ملكه اعماق وجود او شده بود، بر لبانش جاري نشد: راما، راما، راما و معنايش اين كه: مي بخشمت، دوستت دارم، دعايت مي كنم» .

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |