گزارش از : مريم وحدتي
همايش سهروردي و افلاطون با يادي از مرحوم محمدحسن لطفي، چهارشنبه ۲۷/۱۱/۸۴ با همكاري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار شد.
در اين همايش، استادان فلسفه به ايراد سخناني در اين موضوع پرداختند.در اين زمينه گزارشي فراهم آمده كه ازپي مي خوانيم:
نخستين سخنران، سفير يونان در ايران بود. وي كه فلسفه را جست وجوي حقيقت دانست، گفت: «افلاطون و سهروردي كساني بودند كه دست به چنين كاري زدند و سهروردي آراي يونانيان و زرتشتيان را با اسلام تلفيق كرد» .او اضافه كرد: ما يونانيان در ايران احساس مي كنيم كه در خانه خود هستيم و شما باعث شديد كه ما چنين احساس كنيم.
|
|
سيدمحمد خاتمي از سخنرانان اين همايش كه به علت كسالت در جلسه حاضر نشد، طي پيامي كه آن را مسجد جامعي (وزير فرهنگ و ارشاد سابق) قرائت كرد، از دست اندركاران همايش و استادان و عالمان شركت كننده در آن پوزش خواست و گفت: سرگذشت فيلسوف شهيد شيخ اشراق، شهاب الدين سهروردي نماد روشن سرنوشت فلسفه در جهان اسلام است كه همواره در حاشيه و انزوا قرار داشت و جا دارد كه بپرسيم چرا فلسفه و حكمت كه بر تعقل و خردورزي استوار است هيچ گاه جاي مؤثري در ذهن و زندگي مسلمانان پيدا نكرد و به عكس شريعت، همواره قدر ديد و در صدر نشست. فلسفه همواره دربه دري را تجربه كرد و حتي از عرفان و تصوف كه آن نيز منصوب تشرع و ظاهرگرائي (يا بهتر است بگوييم ظاهرپرستي) بود از اقبال كمتري برخوردار بود» .
رئيس جمهور پيشين ايران در ادامه گفت: «سرگذشت امروزمان نيز تأمل برانگيز است. هم اكنون قرن هاست كه از ظهور بزرگاني چون ابن سينا، شيخ اشراق، صدرالمتألهين و... محروم هستيم و گرفتار يك بلاتكليفي بزرگ تاريخي. در حوزه آن چه فلسفه اسلامي نام گرفته است بزرگ ترين فلسفه دانان ما دست بالا، شارحان قابل اعتماد و معلمان افكار و انديشه هاي بزرگاني چون صدرا هستند و بزرگان مشتغل به فلسفه جديد نيز در نهايت بازگوكنندگان امين انديشه بزرگاني هستند كه درخت فلسفه را در غرب پربار كرده اند» .
|
|
دكتر رضا داوري اردكاني، ديگر سخنران اين نشست با طرح اين مطلب كه جنگ ماراتن، جنگ آزادي و بزرگي و غلبه آزادي بر بردگي است، گفت: «جنگ ماراتن، جنگي بود بين دو قدرت جهان. يك بار يكي پيروز شد و بار ديگر، ديگري و جنگ خاتمه پيدا كرد. حرفي نيست كه آتلانتيس افلاطون، آغاز تاريخي است كه به تجدد پيوسته. طي ۲هزار و ۵۰۰ سالي كه از زمان جنگ ماراتن مي گذرد، اولين و تنها قومي كه به فلسفه يوناني و تفكر يوناني رو كرد ايرانيان بودند. من از نظام سياسي گذشته ايران و اروپا دفاع نمي كنم، در واقع من از ماهيت ماراتن صحبت مي كنم.ما قبل از اروپايي هاي غيريوناني به فلسفه يوناني، طب يوناني و علوم يوناني توجه كرده ايم. آنها از معلمان، اين علوم و فلسفه را آموختند و كتاب هاي ابن سينا و ديگران در اروپا ترجمه و خوانده شد» .
استاد فلسفه دانشگاه تهران در ادامه گفت: «سهروردي به ايران باستان پيوسته بود و جزو اولين فيلسوفاني است كه گفته شده افلاطوني است، البته همه فيلسوفان، افلاطوني بود ه اند، هر كس كه فيلسوف است افلاطوني است. من اين حرف وايتهد را غليظ تر مي كنم، فلسفه افلاطوني است. مسأله فلسفه، مسأله سقراط است» .
فكر و تفكر هميشه با بشر بوده، اما آن تفكر خاصي كه پرسش از ماهيت چيزها كند، تفكر سقراطي است، بنابراين همه فيلسوفان يوناني، افلاطوني و سقراطي اند. در كشور ما فيلسوفان افلاطون را كم مي شناختند؛ اين طبيعي بود، چون افلاطون را بيشتر از طريق ارسطو شناختند و بيشترين چيزهايي كه از افلاطون مي دانستند تلخيص هايي بود كه جالينوس فراهم كرده بود ».
وي افزود:«از جمله فيلسوفان اسلامي كه افلاطوني خوانده مي شوند، شيخ اشراق است. شيخ اشراق به حكمت خسرواني نيز تعلق دارد. ما نه خط ارتباط او را با حكمت خسرواني درست مي دانيم و نه مي دانيم كه از چه طريق افلاطون را آموخته.
شايد رابطه اش با حكمت خسرواني قدري براي ما روشن تر باشد، في المثل از طريق فردوسي و آثاري كه فردوسي در اختيار داشته است. سهروردي نوعي همدلي و هم زباني با افلاطون دارد، در مقابل ابن سينا كه مثل عقلي را به شدت رد مي كند. ما نمي دانيم و چيزي در دست نداريم كه ببينيم سهروردي و اسلاف ما چگونه افلاطون را شناختند. توجه داشته باشيد كه سهروردي هر جا از استادان در خواب راهنمايي مي گيرد، نمي گويد كه من افلاطون را به خواب ديده ام و افلاطون چنين به من گفت. او مي گويد: «ارسطو به من گفت» . مثلا: ارسطو را به خواب ديدم و از او پرسيدم كه بزرگ ترين فيلسوفان اسلام چه كساني هستند. او جواب داد: «ابويزيد بسطامي و سهل بن عبدالله شوشتري» . اين جواب را ما از ارسطوي مشايي توقع نداريم، ولي سهروردي ارسطو آموخته و به احتمال قوي افلاطون را از مابعدالطبيعه ارسطو فرا گرفته. براي اينكه در سرتاسر مابعدالطبيعه ارسطو، نظريات استاد آمده است. اين همدلي حكايت از اين مي كند كه ما يك ذوقي داشتيم كه به ذوق يوناني نزديك بود.»
|
|
دكتر ديناني نيز با تاييد سخنان سفير يونان مبني بر ديرينه بودن دوستي ايران و يونان گفت:« اين دو فرهنگ ريشه عميقي دارند. تمدن امروز مغرب زمين ريشه در يونان و آتن دارد، اما با كمال تاسف به تمدن ايران توجه كمي شده است و شايد خود ما بيش از هر كس مقصريم ».
استاد فلسفه دانشگاه تهران افزود:« سهروردي خود را وارث حكمت خسرواني مي داند. حكمت خسرواني و حكمت يوناني تفاوت هايي با هم دارند. ضمن اينكه هر دو حكمت و فلسفه اند و همدلي هاي فراواني باهم داشته اند. حكمت خسرواني همراه با رمز و رازهايي است در حالي كه در حكمت يونان وضوح و تمايز غلبه دارد و زبان افلاطون واضح است، ولي در زبان سهروردي رازهايي است كه اشخاص نخواسته يا نتوانسته اند آن رمزها را بگشايند. با اين حال سهروردي با افلاطون همزباني داشت و رابطه حكمت ايراني و فلسفه يوناني بسيار وسيع و گسترده بوده كه متاسفانه جدي گرفته نشده است، اگرچه ما ايراني ها، افلاطون را بيشتر از سهروردي مي شناسيم ».
وي گفت:«سهروردي فيلسوفي است كه بيش از هر فيلسوف ديگري حتي بيش از ابن سينا با فرهنگ ايراني- اسلامي ما تناسب دارد. اين اقرار نيست كه او بيش از هر فيلسوف ديگري به قرآن احاطه داشته است و در قرآن روي اين آيه شريفه انگشت مي گذارد: «الله نورالسماوات و الارض ...» . ابن سينا در بين همه آيات شريفه قرآن بر اين آيه تفسير نوشته است و غزالي كتاب مشكا ه الانوار را درباره اين آيه نوشته. سهروردي نيز روي مسأله نور تكيه مي كند و ذات هستي را نور مي داند. سهروردي مي گويد: النفس و مافوقها انيات صرف» ، از يك طرف اساس هستي و وجود اعتباري نور است و از طرف ديگر نفس انيت صرف است. يعني ماهيت ندارد. انيت يعني خودي. اساس هستي خود است و بعد من استعلايي و من انضمامي درست مي شود. پديدارشناسي جديد و فنومنولوژي هوسرل مي تواند تفسير همين يك جمله سهروردي باشد.
|
|
دكتر اصغر دادبه، يكي ديگر از سخنرانان اين همايش ضمن تجليل و اداي احترام به مرحوم لطفي و تأكيد بر ارتباط دو فرهنگ ايراني و يوناني گفت: زبان افلاطوني و خرد افلاطوني همان زبان و خرد سهروردي است. در واقع اين سخن عبارت اجزاي يك سخن كلي تر و جدي تر است كه ما به افلاطون تعلق داريم و افلاطون به ما تعلق دارد. يونان هم به گمان من دو وجه دارد. يك وجه بسيار جدي كه به غرب مي خورد و آن نمادش ارسطو است و خط مشي آن ارسطويي است و وجهي كه در اين همه سال با ما داشته و كاملاً حال و هواي فرهنگ ما را دارد و داشته افلاطوني است. خود سهروردي تصريح مي كند كه من سخن از حكماي الهي مي گويم مجرد آراي آنها هستم. آن حكما، همانهايي هستند كه در اين ۲۵۰۰ ساله مي زيستند و يك ارتباط جدي فرهنگي ميان اين دو بخش جهان متمدن آن روز (ايران و باستان) برقرار است. همدلي ميان افلاطون و سهروردي همان داستان مشترك فرهنگمان است.
ما پس از حمله عرب و با طيب خاطر مسلمان شدنمان اما عرب نشدنمان و حفظ فرهنگمان از جايي به خود آمديم و خودآگاه و ناخودآگاه تصميم گرفتيم زبان و ادب و تاريخ خود را احيا كنيم. بزرگ مرد ايراني، فردوسي دو كار اول را انجام داد و زبان و ادب و تاريخ را احياء كرد و كار احياء فلسفه ماند براي سهروردي. بعضي ها مي گويند عرفان نتيجه انحطاط فرهنگي است و بسيار اشتباه مي كنند. عرفان و فلسفه به ذات خود عيني ندارند. از هر چيز ممكن است سوءاستفاده شود. اگر عرفان نتيجه انحطاط بود و در سده چهارم، عصر زرين فرهنگ اسلامي به طور عام و فرهنگ ايراني اسلامي به طور خاص هست، چرا ابن سينا به دنبال حكمت المشرقيين مي گشت؟ و مگر سرانجام ابن سيناي شفا نويس، اشارات نويس و حكمت المشرقيين نويس جست وجوگر اين حكمت نشد؟ اين همان گمشده اي بود كه مي بايست پيدا مي كرديم. در عصر طلايي فرهنگمان همان وقت كه فردوسي بزرگ آن دو كار را انجام داد، اين حركت سوم آغاز شد و با سهروردي به نتيجه رسيد. در سده ۵ و ۶ كه هم از جهت گسترش معارف ما ارزش دارد و هم در اين دوره زمينه هاي فروپاشي فراهم مي آيد، سهروردي آن كار عظيم را ادامه مي دهد و در جايي خود گفته است كه اگر ابن سينا به آثاري كه من دست پيدا كردم، دست مي يافت، زودتر از من كلمه الاشراق را سروسامان مي داد.
عقل سرخ سهروردي همان خردي است كه به ميخانه رفته و مي لعل خونش را به جوش آورده. آن عقلي كه به ميخانه نرفته همان عقل ارسطويي است كه مورد انتقاد اهل عرفان است. عقلي كه سرخ شده و به ميخانه رفته گامي فراتر از تعقل مي نهد و شهود، كاري را كه كارستان است انجام مي دهد. اما سهروردي در گام نخست عقل فلسفي را تجربه مي كند. كتابهاي مشايي مي نويسد و توصيه مي كند كه تا زماني كه خرد ارسطويي بارور نشده و ذهن آمادگي نيافته، به سوي عرفان و شهود و اشراق رفتن كار عبثي است و در آخر سهروردي چاره اي نمي بيند كه از طريق پوشش هاي لفظي منطقي مطالب را بيان كند. اين وضع را در افلاطون هم مي بينيم. درست است كه افلاطون صريح تر و سهروردي نمادين تر است، هر دو زبانشان را به سبب چنين تجربه اي و چنين خردي ساخته اند. (يعني خفا و وضوح) و هر دو به يك چيز مي رسند؛ يكي واضح و ديگري مبهم.
|
|
دكتر اعواني نيز در پايان همايش، با ذكر اين مطلب كه افلاطون و سهروردي هر دو به حكمت خالده معتقد بودند گفت: سهروردي ميان دو حكمت فرق مي گذارد و دو حكمت را از هم متمايز مي سازد. اما سخن افلاطون از دو نوع عقل است كه دقيقاً اين دو نوع عقل با اين دو نوع حكمت برابري دارد.
در افلاطون دو عقل وجود دارد، يكي عقل بحثي است كه همان ratio است و ديگري نوئزيس است. اين عقل جزيي، مدار علوم است. همه علوم بر مدار عقل جزيي است. اما فلسفه با دين عقل فلسفه نمي شود و رياضي كمال اين عقل است. اين عقل استدلالي و بحثي است. اما براي فلسفه يك سير ديالكتيك و يك سير الهي نياز است. سير افلاطوني يك سير الهي است. يا تعريف فلسفه به تأله، تعريف افلاطوني است و سهروردي هم حكيم حقيقي را متأله مي داند. اما سهروردي حكيم بحثي را متأله نمي داند و فقط كسي كه صاحب حكمت ذوقي هست را متأله مي نامد، يا افلاطون مي گويد حكيم اشياء را چنان مي بيند كه گويي خدا را مي بيند. يا اين كه در جايي مي گويد خدا معيار همه چيز است. (در مقابل پروتاگوراس كه انسان را معيار همه چيز مي داند.) بنابراين براي اين كه حكيم به اين مرحله برسد لازم است كه يك سير و سلوكي هم در سهروردي و هم در افلاطون داشته باشد. فلسفه و عرفان در اين جا و از اين حيث با هم ارتباط پيدا مي كند كه استدلال راهي است براي وصول و رسيدن. منتهي سهروردي در عين اين كه عرفان را نوعي حكمت ذوقي مي داند، اما كمال حكمت را جمع بين دو حكمت ذوقي و بحثي مي داند. او در ادامه گفت: يكي از علامات حكمت خالده به نظر سهروردي كه شرط حكمت خالده و الهي هست، رمز است كه جناب دكتر ديناني به آن اشاره كردند. رمز و راز يكي از نشانه هاي اين حكمت است. منتهي در حكمت بحثي راز آگاهي وجود ندارد. شكوه سهروردي اين است كه در حكمت بحثي راز را نمي فهمند چيست و آن را به ظاهر تفسير مي كنند و سعي مي كنند فلسفه را از راز خارج كنند. اين راز به يوناني (موتوس) است كه به غلط به اساطير ترجمه شده است. Mytus از ريشه يوناني money به معناي سكوت گرفته شده است. يعني حقايق الهي كه بايد در برابر آنها سكوت كرد.
Moncy را يا انسان مي فهمد يا نمي فهمد. اگر اشكال بر آن بكند، دليلش اين است كه آن را نفهميده. Motus هم همين طور است. رمز آگاهي يكي ديگر از خصوصيات حكمت خالده است. سوم قاعده نور و ظلمت است كه در آراي افلاطون و هم سهروردي به كمال رسيده است. در حكمت بحثي و ارسطويي هيچ صحبتي از نور نيست. حكمت افلاطون حكمت ظهور است. اين جنبه در حكمت افلاطوني دقت نشده. يعني قواعدي در حكمت افلاطون وجود دارد كه دقيقاً نشانه فلسفه اي است كه مبتني بر اشراق است. بحث نومن و فنومن هم در افلاطون بر اساس نور و ظهور نور است.
دكتر اعواني در پايان مراسم اضافه كرد: برخلاف حكمت بحثي و ارسطويي كه آن را خاص يونان مي داند، از نظر افلاطون و سهروردي، حكمت به هيچ قومي و به هيچ تاريخي بستگي ندارد.