كتاب
سفر به دنياهاي اسرارآميز لبريز از رؤيا
نگاهي به مجموعه داستان «بالاتر از خانه عقاب»، نوشته عبدالمجيد نجفي
به انگيزه راهيابي به مرحله نهايي پنجمين دوره كتاب سال شهيد غني پور
|
|
حسين مسلمي
مجموعه داستان «بالاتر از خانه عقاب» متشكل از ۱۲ داستان كوتاه با عناوين «پيرمردي كه تابها را هل مي داد» ، «هي آقا!» ، «بيست دقيقه مانده به درخت» ، «بالاتر از خانه عقاب» ، «عروسك گمشده»، «خانه جديد» ، «بال بوقلمون و فال حافظ» ، «جنگ با اشباح» ، «افسون سايه ها» ، «مهاجر» (آخرين بازمانده)، «معادله» و «ستاره عمرآباي» است كه در عين حال كه كاملاً مستقل از يكديگر هستند (به جز دو داستان بال بوقلمون و فال حافظ و داستان جنگ با اشباح كه با يك شخصيت داستاني پيش مي رود مابقي داستان ها كاملاً از يكديگر جدا هستند) ولي تمامي داستان ها در يك چيز وجه اشتراك دارند و آن نگرش تيره و نااميدانه نويسنده به داستان و ايجاد ابهام در داستان با به منصه ظهور گذاردن داستان هاي ماورايي و متافيزيكي در كليه داستان هاست. داستان ها به نوعي حاكي از تخيل گرايي شديد نويسنده است؛ تخيلي كه رابطه مستقيم با عالم ديگر دارد و همواره بيانگر ايجاد ارتباط انسان خاكي در اين عالم با عالم ديگر است.
نويسنده با بيان داستان ها به سبك و سياق خاص و تجربه نويسندگي بخوبي پيوند اين دو عالم را نشان مي دهد، هرچند گاهي بيشتر شباهت به تخيل محض دارد و نمي توان واقعيتي را در آن ديد. مجموعه داستان ها با ايجاد ابهام و مطرح كردن ارتباط با دنياي ماوراءالطبيعه به نوعي در طول داستان ها موجب سردرگمي مخاطب مي شود و شايد اين سردرگمي ها منجر به ايجاد تنش و طمطراقي در خواننده، حداقل براي چند لحظه بعد از مطالعه داستان ها بشود.به تعبير بهتر خواننده مجبور مي شود بعد از خواندن هر داستان مدت ها به حلاجي كردن بخش هاي داستان در ذهن خود بپردازد. آنچه نويسنده در فضاي تيره و تاريك داستان به مخاطب و خواننده اش تزريق مي كند نوعي احساس ناكامي، حسرت و نداشته هايي است كه همواره روح و روان شخصيت هاي داستان را آزرده خاطر كرده است.اغلب شخصيت هاي داستان به نوعي با فقر و محروميت دست و پنجه نرم مي كنند. به طور كلي آنچه كه نويسنده اثر فوق سعي داشته به خواننده خود القا كند حس ماورايي و متافيزيكي داستان براي بيان بهتر و جذابتر داستان ها بوده است. به نظر مي رسد در بين ۱۲ داستان كوتاه ترين كتاب، نويسنده بهترين عنوان را انتخاب كرده است. اولين داستان يعني «پيرمردي كه تابها را هل مي داد» با استفاده از سبك و نثر ادبي خوب به توصيف مكان و نقل داستان مي پردازد. در واقع در اين داستان نويسنده با تابهايي كه در پارك بدون اين كه كسي باشد هل مي خورند، قصد ايجاد ابهام و هيجان را در خواننده دارد و براي اين كار انگشت روي احساسات و تخيلات مخاطب مي گذارد. عبدالمجيد نجفي در اين اثر خود با انتخاب موضوع و محوريت مسأله متافيزيكي روح و عالم ماوراء الطبيعه قصد ايجاد هيجان و كنجكاوي در مخاطب را دارد. داستان دوم باعنوان «هي آقا» ، ماجراي پسركي ۱۲ ساله به نام اسد است كه براي گرفتن مزد ۴۰۰ توماني، خالي كردن ۱۰تن هندوانه را با چند نفر ديگر به عهده مي گيرد. اين داستان تلنگري عميق و دردناك بر بدبختي و نياز خانواده دونفره اسد و مادرش است كه با هزار زحمت زندگي را مي گذرانند. داستان «بيست دقيقه مانده به درخت» حكايت ماه پري است كه روزگار او را به صورت پيرزني رنجور درآورده است. در داستان «ساعتي» همواره به ميان مي آيد كه عقربه هاي آن روي بيست دقيقه به شش مانده و هيچ حركتي نمي كند. داستان «بالاتر از خانه عقاب» درباره مرتضي و پدرش است. پدر مرتضي مهندس معماري است كه قطعه زميني در دل جنگل هاي شمال، در مكاني بالاتر از جايي كه خانه عقاب مي گويند خريداري مي كند و خانه ييلاقي را بنا مي كند. مرتضي و پدرش به خانه ييلاقي مي روند سراغ موسي را مي گيرند ولي او را نمي يابند. با يدالله جنگلبان صحبت مي كنند و متوجه مي شوند كه علي پسر موسي در دريا غرق شده و موسي هم از غم از دست دادن تنها پسرش ديوانه شده است. در انتهاي داستان متوجه مي شويم كه شخصي كه مرتضي و پدرش با نام يدالله ديدند و با او صحبت كردند در زمان غرق شدن علي، براي نجات او مي رود و خود نيز غرق مي شود. چنانچه مي بينيم در اين داستان نيز همان حلقه اتصال به عالم ماوراء الطبيعه آشكار است. «عروسك گمشده» ، داستان عروسكي است به نام هستي كه سمانه با هزار زحمت پولش را جمع مي كند اما در چهارشنبه بازار آن را گم مي كند. دانشجويي آن را پيدا مي كند و با شنيدن داستان از زبان عروسك به بازار مي رود تا صاحب عروسك يعني سمانه را پيدا كند. داستان «خانه جديد» مجدداً حال و هواي ابهام، تخيل و ارتباط بر قرار كردن با عالم ديگر و اشخاصي از عالم ديگر را بيان مي كند. شخصي كه سال هاست از دنيا رفته در قبرستان با شخصيت هاي داستان به گفت وگو مي نشيند. داستان «بال بوقلمون و فال حافظ» داستان عمو جبار است كه با مرگ زنش به مرز ديوانگي رسيده است.
«جنگ با اشباح» نيز ادامه داستان شخصيت عمو جبار است كه در انتهاي داستان با خلق آدم برفي كه به عمو جبار حمله مي كند، قصد ايجاد هيجان بيشتر را با تخيل دارد. داستان كوتاه «افسون سايه ها» داستان پسركي است كه در راه بازگشت به منزل، براي سريع تر رسيدن، از راه ميان بر جنگل حركت مي كند. در خيالات خود را مي بيند و با سايه من «خود» آشنا مي شود.داستان «مهاجر (آخرين بازمانده)» داستان حس يك مرغابي است كه با ديدن نور خورشيد كه بر بركه مي تابد و رنگين كماني از رنگ ها را تشكيل مي دهد، مجذوب مي شود، از دوستان خود جدا مي شود و شيرجه اي در آب رنگين بركه مي زند ولي غافل است كه خورشيد هم غروب مي كند. شب فرامي رسد و مرغابي در همان جا مي ماند؛ فرداي آن روز خورشيد بر تن مرغابي مي تابد و او را نوازش مي دهد.
«معادله» هم عنوان داستاني است كه قصه پسركي را تعريف مي كند كه پدرش فوت كرده و با پدربزرگش زندگي مي كند. او سعي دارد معادله اي را حل كند. پدربزرگش براي خريد نان از خانه خارج مي شود. پسرك در مقابل پنجره تصوير پدرش را مي بيند. به دنبال پدر مي رود و در بين راه پدربزرگش را مي بيند كه حالش خوب نيست. داستان آخر با عنوان «ستاره عمرآباي» درباره دختركي به نام يستارا و پسركي به نام بارات است كه به دنبال ستاره عمرآباي مي روند كه جان او را حفظ كنند، اما غافلند كه عمرآباي به اتمام رسيده و كاري از دست آنها برنمي آيد و افسوس كه ستاره عمرآباي افول مي كند.
|