هشتم اسفند سالروز شهادت فرمانده پرآوازه هشت سال دفاع مقدس حاج حسين خرازي
فرمانده در خط
عباس اسدي
هشتم اسفند سالروز شهادت فرمانده پرآوازه دوران دفاع مقدس است. او كه در دوران حضور در جنگ دست كم فرماندهي ۱۳ عمليات مهم و غرورآفرين را بر عهده داشت شهر اصفهان را به كانون جذب نيروهاي داوطلب تبديل كرده بود. از ابتداي جنگ تا زمان عمليات كربلاي ۵ كه در نهايت به سوي معبود شتافت، منشأ بسياري از نقطه هاي اوج دفاع مقدس شد. گزارش پيش رو به زندگينامه شهيد، ديدگاه هاي همرزمان پدر و مادر شهيد و گوشه اي از دلاوري هاي اين فرمانده مي پردازد.
|
|
زندگينامه شهيد
در سال ۱۳۳۶ در يكي از محله هاي مستضعف نشين اصفهان به نام «كوي كلم» خانواده با ايمان خرازي مفتخر به قدم سربازي از عاشقان اباعبدالله(ع) گشت. هوش و ادب، زينت بخش دوران كودكي او بود و در همان ايام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس ديني رفته و به تحصيل علوم در مدرسه اي كه معلمان آنجا افرادي متعهد بودند، پرداخت. اكثر اوقات پس از تكاليف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سيد» رفته با صداي پرطنينش اذان و تكبير مي گفت. حسين در دوران فراگيري دانش كلاسيك لحظه اي از آموزش مسائل ديني غافل نبوده و در آغاز دوران نوجواني گرايش زيادي به مطالعه خبرها و كتب اسلامي و انقلابي داشت و به تدريج با امور سياسي نيز آشنا شد. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ ديپلم طبيعي براي طي دوران سربازي به مشهد اعزام شد. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصيل علوم قرآني در مجامع مذهبي مبادرت ورزيد. در آن دوره او را براي عمليات سركوب گرانه ظفار به عمان فرستادند ولي او از اين سفر به معصيت ياد كرد و حتي نمازش را تمام مي خواند. از همان روزهاي اول انقلاب در كميته دفاع شهري مسئوليت پذيرفت و براي مبارزه با ضد انقلاب داخلي و جنگ هاي كردستان قامت به لباس پاسداري آراست و لحظه اي آرام نگرفت. يك سال صادقانه در اين مناطق خدمت كرد و مأموريت هاي محوله او را راهي گنبد كرد. با شروع جنگ تحميلي به تقاضاي خودش راهي خطه جنوب شد و در اولين خط دفاعي مقابل عراقي ها در منطقه دارخوين مدت نه ماه، با تجهيزات جنگي و امكانات تداركاتي بسيار كم استقامت كرد و دلاوراني قدرتمند تربيت نمود. در سال ۱۳۶۰ پس از آزادسازي بستان تيپ امام حسين(ع) را رسميت داد كه بعدها با درخشش او و نيز نيروهايش در رشادت ها و جانفشاني ها، به لشگر امام حسين(ع) ارتقا يافت. حسين شخصاً به شناسايي مي رفت و تدبير فرماندهي اش مبني بر اصل غافلگيري و محاصره بود حتي در عمليات والفجر ۳ و ۴ خود او شب تا صبح در عمليات خاكريزش شركت داشت و در تمامي عمليات پيشقدم بود. حسين قرآن را با صداي بسيار خوب تلاوت مي كرد و با مفاهيم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبير نظامي، شجاعت كم نظيري داشت. معتقد به نظم و ترتيب در امور و رعايت انضباط نظامي بود و در آموزش نظامي و تربيت نيروهاي كارآمد اهتمام مي ورزيد. حساسيت فوق العاده و دقت زيادي در مصرف بيت المال و اجراي دستورات الهي داشت. از سال ۱۳۵۸ تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ايام مرخصي كاملش هنگام زيارت خانه خدا بود. (شهريور ماه سال ۱۳۶۵) در ساير موارد هر سال يك بار به مرخصي مي آمد و پس از ديدار با خانواده شهدا و معلولين، با ياران با وفايش در گلستان شهدا به خلوت مي نشست و در اسرع وقت به جبهه باز مي گشت. در طول مدت حضورش در جبهه ۳۰ تركش ميهمان پيكر او شد و در عمليات خيبر دست راستش را به خدا هديه كرد. اما او با آن كه يك دست نداشت براي تامين و تداركات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان مي كرد. در عمليات كربلاي ۵ زماني كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شد حاج حسين خود پيگير اين امرشد و انفجار خمپاره اي اين سردار بزرگ را در روز جمعه ۸/۱۲/۱۳۶۵ به سربازان شهيد لشگر امام حسين(ع) پيوند داد و روح عاشورايي او به ندبه شهادت، زائر كربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در ميان ياران بسيجي اش ميهمان خاك شد.
رد پاي نور فرمانده شهيد
قلب جبهه هاي غرب و جنوب از ابتدا با حضور عاشقانه او مي تپيد و جبهه مجذوب تكاپوي خالصانه اش، برگي زرين از آغاز تا انتها را نقش داد.
در جدول زير نام عمليات، تاريخ عمليات و مسئوليت اين فرمانده به چشم مي خورد.
فرماندهي محور
۰۵/۰۷/۱۳۶۰ ثامن الائمه ۱
فرماندهي محور
۰۸/۰۹/۱۳۶۰ طريق القدس ۲
فرماندهي تيپ امام حسين(ع)
۰۲/۰۱/۱۳۶۱ فتح المبين ۳
فرماندهي تيپ امام حسين(ع)
۱۰/۰۲/۱۳۶۱ بيت المقدس ۴
معاونت عمليات سپاه سوم
۲۳/۰۴/۱۳۶۱ رمضان ۵
معاونت عمليات سپاه سوم
۱۰/۰۸/۱۳۶۱ محرم ۶
معاونت عمليات سپاه سوم
۱۷/۱۱/۱۳۶۱ والفجر مقدماتي ۷
معاونت عمليات سپاه سوم
۲۱/۰۱/۱۳۶۲ والفجر ۸
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۲۹/۰۴/۱۳۶۲ والفجر ۳
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۲۷/۰۷/۱۳۶۲ والفجر ۳
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۰۳/۱۲/۱۳۶۲ خيبر ۲
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۱۹/۱۲/۱۳۶۲ بدر ۱
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۲۰/۱۱/۱۳۶۴ والفجر ۸
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۰۳/۱۰/۱۳۶۵ كربلاي ۴
فرمانده لشگر امام حسين(ع)
۱۹/۱۰/۱۳۶۵ كربلاي ۵
گزيده اي از سخنان شهيد
- ما لشگر امام حسينيم، حسين وار هم بايد بجنگيم، اگر بخواهيم قبر شش گوشه امام حسين(ع) را درآغوش بگيريم كلامي و دعايي جز اين نبايد داشته باشيم:
«اللهم اجعل محياي محيا محمد وآل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد.»
- اگر در پيروزي ها خودمان را دخيل بدانيم اين حجاب است براي ما اين شايد انكار خداست.
- اگر براي خدا جنگ مي كنيد احتياج ندارد به من و ديگري گزارش كنيد. گزارش را نگه داريد براي قيامت. اگر كار براي خداست گفتنش براي چه؟
- در مشكلات است كه انسان ها آزمايش مي شوند. صبر پيشه كنيد كه دنيا فاني است و ما معتقد به معاد هستيم.
- هرچه كه مي كشيم و هرچه كه بر سرمان مي آيد از نافرماني خداست و همه ريشه در عدم رعايت حلال و حرم خدا دارد.
- سهل انگاري و سستي در اعمال عبادي تأثير نامطلوبي در پيروزي ها دارد.
- همه ما مكلفيم و وظيفه داريم با وجود همه نارسايي ها بنا به فرمان رهبري، جنگ را به همين شدت ادامه بدهيم زيرا ما بنا بر احساس وظيفه شرعي مي جنگيم نه به قصد پيروزي تنها.
- مطبوعات ما جنگ را درشت مي نويسد، درست نمي نويسد.
- مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل مي شود.
- همواره سعي مان اين باشد كه خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داريم و شهدا را به عنوان يك الگو در نظر داشته باشيم كه شهدا راهشان راه انبياست و پاسداران واقعي هستند كه در اين راه شهيد شدند.
- من علاقه مندم كه با بي آلايشي تمام، هميشه در ميان بسيجي ها باشم و به درد دل آنها برسم.
وصيت نامه اول
...از مردم مي خواهم كه پشتيبان ولايت فقيه باشند، راه شهداي ما راه حق است، اول مي خواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا مي خواهم كه ادامه دهنده راه آنها باشم. آنهايي كه با بودنشان و زندگي شان به ما درس ايثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولين عزيز و مردم حزب اللهي مي خواهم كه در مقابل آن افرادي كه نتوانستند از طريق عقيده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه ديگري از طريق اشاعه فساد و فحشا و بي حجابي زده اند در مقابل آنها ايستادگي كنيد و با جديت هر چه تمامتر جلو اين فسادها را بگيريد.
وصيت نامه دوم
استغفرالله، خدايا امان از تاريكي و تنگي و فشار قبر و سوال نكير و منكر در روز محشر و قيامت، به فريادم برس. خدايا دلشكسته و مضطربم، صاحب پيروزي و موفقيت تو را مي دانم و بس. و بر تو توكل دارم. خدايا تا زمان عمليات، فاصله زيادي نيست، خدايا به قول امام خميني(ره) تو فرمانده كل قوا هستي، خودت رزمندگان را پيروز گردان، شر مدام كافر را از سر مسلمين بكن. خدايا! از مال دنياي چيزي جز بدهكاري و گناه ندارم. خدايا! تو خود توبه مرا قبول كن و از فيض عظماي شهادت نصيب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم.. مي دانم در امر بيت المال امانتدار خوبي نبودم و ممكن است زياده روي كرده باشم، خلاصه برايم رد مظالم كنيد و آمرزش بخواهيد.
والسلام
حسين خرازي- ۱/۱۰/۱۳۶۵
راننده قايق
حسن شريعتي يكي از همرزمان شهيد خرازي با بيان خاطره اي مي گويد: يك روز قرار بود تعدادي از نيروهاي لشگر امام حسين(ع) به قايق به آن سوي اروند بروند. حاج حسين به قصد بازديد از وضع نيروهاي آن سوي آب، تنهايي و به طور ناشناس درميان يكي از قايق ها نشست و منتظر ديگران بود. چند نفر بسيجي جوان كه او را نمي شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر ! خدا خيرت بدهد ممكن است خواهش كنيم ما را زودتر به آن طرف آب برساني كه خيلي كار داريم.» حاج حسين بدون اين كه چيزي بگويد پشت سكان نشست، موتور را حركت داد. كمي جلوتر بدون اين كه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توي اين قايق نشسته ايم و عرق مي ريزيم، فكر نمي كنيد فرمانده لشگر كجاست و چه كار مي كند؟» با آن كه جوابي نشنيد، ادامه داد: «من مطمئنم او با يك زيرپوش، راحت داخل دفترش جلوي كولر نشسته و مشغول نوشيدن يك نوشابه تگري است! فكر مي كنيد غير از اين است؟» قيافه بسيجي بغل دستي او تغيير كرد و با نگاه اعتراض آميزي گفت: «اخوي حرف خودت را بزن» . حاج حسين به اين زودي ها حاضر به عقب نشيني نبود و ادامه داد. بسيجي هم حرفش را تكرار كرد تا اين كه عصباني شد و گفت: «اخوي به تو گفتم كه حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه كه بيش از اين پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نكني. اگر يك كلمه ديگر غيبت كني، دست و پايت را مي گيرم و از همين جا وسط آب پرتت مي كنم.» و حاج حسين چيزي نگفت. او مي خواست در ميان بسيجي ها باشد و از درد دلشان با خبر شود و اينچنين خود را به دست قضاوت سپرد.
آخرين ديدار
پدر شهيددرباره فرزند شهيدش مي گويد:در مدت جنگ من و پسرم ۲ همرزم بوديم. حسين فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تداركاتي و امدادگري مي پرداختم. اول اسفند سال ۱۳۶۵ به بيمارستان شهيد بقايي اهواز آمد و در حالي كه با همان يك دست رانندگي مي كرد حين گشت داخل شهر، شروع به صحبت كرد: «بابا من از شما خيلي ممنونم چون همه از شما راضي هستند به خصوص رئيس بيمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم كردي.» من كه سربازي در خدمت اسلام بودم گفتم: «هرچه انجام داده ام وظيفه اي در راه نظام مقدس جمهوري اسلامي بوده، كار من در مقابل اين خدمت و فداكاري كه تو انجام مي دهي، هيچ است و اصلاً قابل مقايسه نيست.» اين آخرين ديدار ما بود و سالهاست كه مشام جان من از عطر خوش صحبت هاي حسين در آن روز معطر است.
دعوت پر فيض
يكي از همرزمان شهيد درباره فرمانده لشكر امام حسين(ع) مي گويد: حسين دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را براي شهيد شدن كاملاً آماده كرده ام.» او كه روحي متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتي متوجه شد ماشين غذاي رزمندگان خط مقدم در بين راه مورد اصابت گلوله دشمن قرارگرفته است به شدت ناراحت شد و با بيسيم از مسئولين تداركات خواست تا هر چه زودتر، ماشين ديگري بفرستند و نتيجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتي ماشين جلوي سنگر ايستاد و حاج حسين در حالي كه دشمن منطقه را گلوله باران مي كرد براي بررسي وضعيت ماشين از سنگر خارج شد. يكي از تخريب چي ها در حال مصافحه با او مي خواست پيشاني اش را ببوسد كه ناگهان قامت چون سرو حسين بر زمين افتاد. اصلاً باورم نمي شد حتي متوجه خمپاره اي كه آنجا در كنارمان به زمين خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند كردم. تركش هاي موثر و درشتي به سر و گردن او اصابت كرده بود. هشتم اسفند سال ۱۳۶۵ بود و حاج حسين از زمين به سوي آسمان پركشيد و پيشاني او جايگاه بوسه عرشيان گشت.
عاشق عاقل مادر شهيد
مادر شهيد نيز با بيان خاطره اي مي گويد: در عمليات خيبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمب هاي شيميايي مورد حمله قرار داده بود. حسين در اوج درگيري به محلي رسيد كه دشمن آتش بسيار زيادي روي آن نقطه مي ريخت. او به ياري رزمندگان شتافت كه ناگهان خمپاره اي در كنارش به فرياد نشست و او را از جا كند و با ورود جراحتي عميق بر پيكر خسته اش، دست راست او قطع گرديد. در آن غوغاي وانفسا، همهمه اي برپا شد. «خرازي مجروح شده! اميدي بر زنده ماندنش نيست.» همه چيز مهيا گرديد و پيكر زخم خورده او به بيمارستان يزد انتقال يافت. پس از بهبودي، رازي را براي مادرش بازگو كرد كه هرگز به كس ديگري نگفت: «حالم هر لحظه وخيم تر مي شد تا اين كه يك شب، بين خواب و بيداري، يكي از ملائك مقرب درگاه الهي به سراغم آمد و پرسيد:» حسين! آيا آماده رفتن هستي، يا قصد زنده ماندن داري؟ «من گفتم:» فعلاً ميل ماندن دارم تا با آخرين توان، به مبارزه در راه بين خدا ادامه دهم. «به همين جهت او تا لحظه آخر، عنان اختيار برگرفت و هرگز از وظيفه اش غافل نماند.
جنگ را فراموش نكني
يكي از همرزمان شهيد با بيان خاطره اي مي گويد: حسين خرازي تصميم به ازدواج گرفته بود و براي عمل به اين سنت نبوي از مادر من مد د جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط ۵۰ هزار تومان پول دارم و مي خواهم با همين پول خانه و ماشين بخرم و زن هم بگيرم ». بالاخره مادرم پس از جست وجوي بسيار، دختر مؤمنه اي را برايش در نظر گرفت و جلسه خواستگاري وي برقرار شد و آن دو به توافق رسيدند. او كه ايام زندگي اش را دائماً در جبهه سپري كرده بود اينك بانويي پارسا را به همسري برمي گزيد.
مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبير انقلاب امام خميني(ره) برگزار شد. لباس دامادي او پيراهن سبز سپاه بود. دوستانش به ميمنت آن شب فرخنده يك قبضه تيربار گرينوف را به همراه ۳۰ فشنگ، كادو كرده و به وي هديه دادند و بر روي آن چنين نوشتند:« جنگ را فراموش نكني»فردا صبح حسين تيربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحه خانه تحويل داد و با تكيه بر وجود شيرزني كه شريك زندگي او شده بود به جبهه بازگشت.
پيام مقام معظم رهبري
سردار رشيد اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهيد، حاج حسين خرازي به لقاءالله شتافت و به ذخيره اي از ايمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزي براي خدا و نبردي بي امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آسمان رحمت الهي فرود آمد. او كه در طول ۶ سال جنگ قله هايي از شرف و افتخار را فتح كرده بود اينك به قله رفيع شهادت دست يافته است و او كه هل من ناصر ينصرني زمان را با همه وجود لبيك گفته بود اكنون به زيارت مولايش امام حسين(ع) نايل آمده است و او كه در جمع ياران لشگر سرافراز امام حسين(ع) عاشقانه به سوي ديار محبوب مي تاخت، پيش از ديگر ياران، به منزل رسيده و به فوز ديدار نايل آمده است. آري، او پاداش جهاد صادقانه خود را كنون گرفته و با نوشيدن جام شهادت سبكبال، در جمع شهدا و صالحين درآمده است. زندگي و سرنوشت اين شهيد عزيز و هزاران نفس طيبه اي كه در اين وادي قدم زده اند، صفحه درخشنده اي از تاريخ اين ملت است. ملتي كه در راه اجراي احكام خدا و حاكميت دين خدا و دفاع از مستضعفين و نبرد با مستكبرين، عزيزترين سرمايه خود را نثار مي كند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگي هاي مادي زده پاي در ميدان فداكاري نهاده و با همه توان مبارزه مي كنند و جان بر سر اين كار مي گذارند.
چنين ملتي بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو درخواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و ۶ سال تحمل جنگ تحميلي، نشانه هاي اين فرجام مبارك را مشاهده مي كنيم و يقيناً نصرت الهي در انتظار اين ملت مؤمن در مبارزه ايثارگر است...
|