|
|
|
|
|
|
به يادِ مكرمه قنبري
نقاش آفتابي ِده كوره اي باراني
رويا بيژني
|
|
روزگاري در كوچه اي بن بست و ملال آور خانه اي داشتم كه ديدن ِ هر روز ِ زني سالخورده زيبايش مي كرد.
زني سالخورده كه زير چادر نماز ِ فلفل نمكي ِ كهنه اش، در رفت و آمدي هر روزه زنبيلي خالي را حمل مي كرد تا آبرو داري كند.
كاش اينجا نمي آمدم كه امروزم اينهمه دلتنگ ِ آن زن شود.
بايد يكي از همين روزهاي ِ هميشه خالي ِدر به در براي بازپس گرفتن بوي ِ چادر نمازش به آنجا بروم . اصلاً شايد اگر خدا خواست همانجا بمانم و برنگردم به اين خيابانهاي باز ِ به ظاهر گشاده دست ِ بي فرزانگي .
خسته از همه و همهمه خواهم رفت كه اينجا تشنگيت را نه پياله آبيست، نه چكه باراني.
هواش آلوده / درد آلوده / دواش آلوده . . .
اينها را گفتم كه بگويم چرا به كوچه ي نفيسي ِ شلوغ ِ پيچ شميران بال زدم در پي ِديدنِ فرزانگي ِ زنانه هنرمندي بي اوستاد و شاگردي بي كارگاه .
اينها را گفتم تا حرفهام ، تب ِ بي دليلي به خيالت نرسد.
اينها همه براي اين بود كه بگويم من ميان ِ اينهمه دود و آهن و سنگ، مردي را ديدم كه مادر ِ ذهن ِ فرسوده مادرش شد ، دست ِ خيال مادرش را گرفت و پا بپا برد و شيوه راه رفتنش آموخت و بزرگش كرد. مردي كه از لهجه روستايي و سلوكِ روستايي ِ مادرش عار نداشت. مردي كه فقط و فقط اجازه داد، دل ِ پيرِ مادرش نفس بكشد و نفسش كه تازه شد، دنيايي را متحير كرد.
همه را براي اين گفتم كه بداني چگونه از پيچ پيچ اين همه خيابانهاي بن بست رد شدم تا خراب شوم به خانه پر تصويري كه از او جز انتظار بارانم نبود.
بالا كه رفتم پچ پچ دستها و رنگهاي ِِ زنانه اي ،گوشم را، دلم را ثانيه هاي ُمكررِ بي روحم را ُپر كرد . بالا كه رفتم صداي سوزناك ِ موسيقي اي آفريده شده از دستان ِ مردي كه روح ِ مادرش در او دميده شده بود، بيداد مي كرد . بالا كه رفتم مردِ روبه روم به اشك و خاطره نشسته بود بي غروري عبث.
بالا كه رفتم من بودم ، من و روح ِ مكرمه و هيچ كس.
حالا من اين بالام .
باراني و بي چتر كه چتر َمَدد نمي كُنَدَت وقتي يكسره خيس ِ باران شوي .
من اينجا خيس باراني تازه آمدم و بالاي بالاي بالاتر از جهان ِ ديو و ددَم.
من اينجا اقرار مي كنم كه خالي ترينم و چقدر َبَدم .
اين همه درس خواندم ، قلم زدم ، به رنگ و قلمو متصل شدم . ازين همه هنرورزي ِ زياده از حد سنگين شدم و آخرش سبكباري را، پريدن را ، فراموش كرده ام .
به شما نمي گويم هر كسي كه ميخواني ام ! از خودم خرده مي گيرم . . .
بفرماييد چاي بانو !
قصه ام بلند است و شما خسته ايد از اين راه دراز.
مي دانم.
خسته تر منم بانو! كه مادرم را به خاك ِ حياط ِ خانه اش سپردم و آمدم تا موسم ِ وعده هاي ِ دور، خسته تر منم بانو ! چشمم كور .
چشمش گريه مي كرد. تابلوي روي ديوارِ خانه اش گريه مي كرد و روح ِ مكرمه وقتي دست به موهاي ِميانسالي پسرش مي كشيد، هم.
راستي بانو گوشهايتان را همراهتان آورده ايد؟
اين روزها همه گوشهاشان را در پستو پنهان مي كنند و بعد به اينجا مي آيند . به نگاهي و وعده اي خرسندم مي كنند
و فردا فراموششان مي شود.
اگر گوشهايتان را همراه آورديد بشنويد :
اينها تابلوهاي مادر ِ من نيست براي همه آدمهاست
امانت است از مكرمه . من جا براي اينهمه امانت ندارم.
كجا بگذارمش كه قدردانش باشند. مي شنويد بانو ؟!
و قصه اش را گفت:
يكي بود كه خيلي ها مي ديدندش.
اربابي بود كه فضيلتش زنهاي بسيار داشتن و رعيتهاي بسيار خواستن بود.
زور بود آن روزها بانو ! / گرفت و به خانه اش آورد
پدر من بود بانو!
پسر اويم و مكرمه.
مكرمه زاييد و بزرگ كرد و كار كرد و كار كرد و كار...
شايد خيلي كمتر از سن ِسي و چند سالگيش بود كه بيوه شد.
زحمت ، مي داني چيست بانو؟ !
زحمت كشيد تا نُه كودك ِ يتيمش را بزرگ كرد.
پيرزن دردكشيده ِ شصت و چند ساله رنجوري شده بود كه وقتي گاو ِ عزيز دردانه اش را به خيال ِآرامشش، فروختند، افسرده و كز كرده به دنجي گم ، مويه مي كرد.
من از آن مادرم بانو ! پسر ِ مكرمه .
يك روز به روستام رفتم براي سركشي .
هنوز مادر دلتنگ ِ گاوش بود و بيمار، ديدمش كه روي سنگي شكل ِ گاوش را كشيده از ته مانده رنگهاي نامرغوبم و با انگشتهاي زبر كار كرده اش، گاوش را كشيده بود بانو !
درد كشيده بود بانو! زخم ديده بود بانو! و اگرنه اين همه زيبايي ساخته وحي است و لاغير.
تمام ِ رنگها م را روي زمينش گذاشتم و قلموهام .
مادرم نقشها كشيد. رعيت ِ ناتوان و ارباب ِ ستمگر.
ليلي و مجنون ، زنهاي زياد و اربابي لم داده.
همه قصه هايي كه ديده بود ، تأكيد مي كنم بانو! ديده بود و نه شنيده ، را كشيد . چاي تازه دم آوردم . نوش و من به اين فكر مي كردم كه دانشگاه رفتم تا از ظرافت ِ بدترين را براي خود خواستن بي بهره شوم؟ مكرمه مادرش بود كه دانشگاه نرفت .
عضو يكي از انجمنهاي هنرمندان شدم تا تسليم تمناهاي ِ روزمره ِخود شوم ، دغدغه جايزه گرفتن خرابم كند و نقشهايم بميرد و حسم نيز؟
(گورهاي بي فاتحه زياد داريم توي اين انجمنها)
مكرمه مادر ِ مكتب نديده اش بود كه عضو ِ انجمني هم نبود.
به شما نمي گويم هر كسي كه ميخواني ام! . . . من پسر ِ مكرمه ام.
من پسر ِ اويم بانو !
و من به اين فكر مي كردم كه به خيال ِ خامم ، فاضل و هنرمند شدم تا موشكافانه جراحي كنم ؟ پوست را از گوشت و گوشت را از استخوان جدا كنم و در حال تشريح امراض بسياري را كشف كنم ولي اصل را درنيابم ؟
مكرمه چه خوب كه اظهار ِ فضل نمي كرد.
كم مايه شدم ، سخت مشغول ِ غرور و خودپسندي ، بي سكويي براي پريدن. . .
مكرمه چه خوب كه نمي دانست كه است و چه مي كند.
به شما نمي گويم هر كسي كه ميخواني ام ! . . .
باران بند نمي آيد . يكريز مي بارد و من ، خوشحالم كه اشكهام بازيگر ِ قطره هاش شدند.
- شما مادر داريد بانو ؟!
- و من يادم آمد مادرم سالهاست فراموشي گرفته و با اشباحي خيالي حرف مي زند از درد ِ بي كسي و من حتي، فرصتي براي نگاهِ به او هم ندارم .
- شايد اگر مثل او بودم ، مادر ِ پيرم ، من ِ نادان ِ درگير را مي شناخت .
-مادرم ؟ راستي كجاست ؟
- لباس ِ تنش چيست ؟
- چه مي خورد حالا كه جانش نمانده تا آبي گرم كند؟
- دلتنگ كه مي شود، غمش را با كه مي گويد؟
-اصلاً نقاشي بلد است؟
- مي توانست شاعر ِ خوبي باشد؟
- مي توانست؟ اگر رختهاي ِچرك ِ زندگي ِمن ، امانش مي داد؟
لعنت به اين خيابانهاي شلوغ ِ پرهمهمه.
لعنت به اينهمه ....
- چايم سرد ِ سرد است... آقا!
- سرد .
-شما مادريد، بانو !؟
- و من آرزو كردم كاش مادري بودم بي دانشي كذايي و بي اينهمه سَنَد و مدرك و جايزه براي اثبات ِ حقانيتم .
- و من آرزو كردم كاش اينهمه بهانه كارهاي مانده و كتابهاي نخوانده ، غذاي ته مانده فرزندم نمي شد.
- چايم سرد است و تلخ. . . آقا !
- تلخ .
خوش به حال زنان كه مادر مي شوند بانو!
و من فكر مي كردم ، مادر كه نبايد حتماً آراسته به لباسي زنانه باشد.
مادر كه نبايد حتماً دردِ زايمان بكشد و هزار دليل ِ ديدني كه مادرش بنامند.
مادر كه نبايد ، نان پنجره اي خوب بپزد و لباسها را خوب وصله كند.
مادر كه اينهمه هست و همه اش اين نيست.
و مگر مرد ِ روبه روم مادر نبود كه ذهن ِ نوپاي ِ مادرش را بزرگ كرد ؟
مگر مرد ِ روبه روم مادر نبود كه بال ِ مادرش شد، و بالش نشد؟
آمدم تا فرزانگي بگيرم، بيگانه شدم با خودم كه اينهمه فخر مي فروشم بي هيچ زيورِ ُمّدَللي.
بالاي بلند ِ ديوارهاي ِ اتاقش ساكتم كرد . نقاشي ِ زني بود كه بهِ رام كردن ديوي سرگرم بود ، شايد مكرمه نقش ِ خودش را به تابلو زد كه دهي را ، نه، شهري، نه ، بي دروغترين اگر باشم ، دنيايي را به شگفتي رام ِ تصاويرش كرد.
آمدم از معجزه رنگهاش بپرسم ، گفتم لابُد رنگهاش جورِ ديگريست كه اينقدر غوغا كرده ، وگرنه دستان ِ زني عامي كه در دهي دور مشغول ِ كشاورزي و كارگريست نمي تواند به اين راحتي چشم داوران آن سوي آبها را نيزخيره كند ، اما دلم گرفت از ريز ريز شدن ِ رنگهاي ِ نامرغوبش و عزاي ِ روزهايي را گرفتم كه تصاوير ِ شگفت انگيزش در اوج ِ بي دادرسي بپوسد. - گوشهايتان را بانو ! همراه آورده ايد؟
چه خرج تابلوهاي بي هويتم كردم، رنگهاي گران را پاي كارهاي ارزان ِ بي محتوايم حرام كردم ، هر افتضاحي را به نام ِسبكي ُمدِرن به تماشاگر تحميل كردم و اگر هم به مذاقشان خوش نمي آمد، بي سواد و هنر ناشناس قلمداد ِشان كردم، كاش لااقل َخّيري بودم گشاده دست براي كمك به اين همه هنرمند ِ گمنام ِ تنگدست .
شغل ِ عاقبت به خيرتري نبود؟
به شما نمي گويم هر كسي كه ميخواني ام ! . . .
آمده بودم به مهرمندترين ِ پسر ِ شهرم تسليت بگويم به خاطر ِ كوچ ِ هميشه مكرمه اش ، اما جمله ام معيوب و خراب آمد.
آمده بودم و نمي توانستم حتي جمله اي از سر همدردي نثارش كنم.
توي همين روزگار خسته بيهوده ملال آور، مادري بود از حوالي شمالي ترين روستاي دريكنده كه فقط ده سال زندگي كرد.
شصت و شش سالگي را تا هفتاد و هفت سالگي .
بقيه اش رنج بود و موضوع نقاشيهاش .
بقيه اش زخم بود و سَرخوردگي.
چهار سال تمام پنهاني نقاشي مي كرد، انگار گناه بزرگي بود هنرش اما بعدترها جوايز زيادي گرفت، نمايشگاههاي زيادي از كارهاي خارق العاده اش در كشورهاي مختلف برپا شد.
گالري سيحون هم هرسال نمايشگاهي از او داشت كه پرطرفدارترين بود.
داوران ِ آن سوي آبها او را با مارك شاگال قياس كردند؛ چرا كه رنگ را مي شناخت بي اوستادي و كتابي كه در ده ِ گمگورش كتابهاي درسي كودكان هم ناياب بود، چه رسد به كتابهاي ِ آموزش ِ نقاشي.
هم امسال بود كه به لس آنجلس دعوت شد براي برپايي ِ نمايشگاهي از آثارش .سال دو هزار و يك هم به عنوان ِ بانوي نقاش ِ سوئد انتخاب شد.
فيلمي به نام خاطرات و روياها درباره او توسط كارگردان بنام كشورمان ابراهيم مختاري ساخته شد كه در چندين فستيوال بين المللي اكران شد.
كارگرداني آمريكايي به نام مستر هالي نيز فيلم مستندي از او ساخت كه در جاي خودش حرف نداشت و سرانجام در دوم آبان امسال رفت تا هميشه .
بانو او بود نه من . . .
قصه ام اما تمام نمي شود.
سهم ِ گزيده ترِ قصه ام فرزندش علي بلبلي است كه مَرد بود زيرا از روزهاي ِ بي شمار ِ جواني اش براي اثبات ِ هنر ِ مادر رد شد.
قشنگ و بي ادعا مي گريست. كمربسته مادر بود و هنرمندي همتاي ِ مادر ...
نه به خاطر ِ اينكه خوب مي نواخت ، عالي نقاشي مي كرد، ني نوازِ ماهري بود، كه همه اش اين بود و اين، همه اش نبود.قصه بي تكرارِ فرزندش ، سوءتفاهم سختي نشود برايتان كه من اين همه را به شما نمي گويم كسي كه ميخواني ام ، از خودم خُرده مي گيرم ...
|
|
|
احياء روش سنتي مجسمه سازي رودن
|
|
«اريك فيشل» از زمان برگزاري اولين نمايشگاه انفرادي اش در نيويورك در سال ،۱۹۸۰ نشان داد كه هنرمندي تأثيرگذار است؛ تا جايي كه تأثيرات احساسي و رواني تابلوهايش حس ناآرامي به بينندگان بخشيده است. در اواخر دهه ۱۹۸۰ هنگامي كه به هنر مجسمه سازي روي آورد، به خودش ثابت كرد، آثارش تا حدي بحث برانگيز هستند؛ اول به دليل رجوع آشكار به سنت چهره نگاري و آنگاه به دليل عكس العمل اش نسبت به حادثه ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱. مجسمه «زن در حال سقوط» در مركز «راكفلر» در نيويورك بازديد كنندگان بسياري را مغموم كرد؛ چرا كه اين مجسمه خاطرات افرادي را به ياد انسان مي آورد كه در حادثه ۱۱ سپتامبر از مركز تجارت جهاني سقوط كردند. نمايشگاهي از آخرين مجسمه هاي فيشل به همراه تابلوهاي عظيم آب رنگش هفته گذشته در گالري «يوشي» در نيويورك برپا شد. به همين منظور گفت وگويي با وي تنظيم شده است كه متن آن به شرح زير است:
***
* تفاوت آشكاري كه بين تابلوهاي رنگ روغن و مجسمه ها و تابلوهاي آب رنگ در اين نمايشگاه ديده مي شود، اين است كه فيگورها در حقيقت چارچوبي ندارند. چرا؟
- تفاوت بزرگ بين تابلوهاي نقاشي و مجسمه ها يم در همين نكته است. در تابلوهاي نقاشي درباره كنترل اين روابط اعتماد دارم، اما در مجسمه ها اطمينان كمتري در اين مورد دارم. تابلوهاي آب رنگ مستقل از مجسمه ها شكل گرفته اند. آنها به راستي از هر چيز ديگر مستقل هستند. آنها تنها يك فعاليت هستند، اما آنچه كه مرا متعجب مي كند، اين است كه مجسمه هايم بيشتر از تابلوهاي نقاشي ام تغذيه شده اند. از سوي ديگر، عكس هايم، تابلوهاي نقاشي ام را تغذيه مي كنند.
* چرا فكر مي كنيد اين متد را مورد نظر قرار دهيد؟
- خب من حتا اين مورد را كاملاً درك نمي كنم، اما مخصوصاً در اين آخرين گروه از كارهايم، فكر مي كنم بايد اين حقيقت را مد نظر بگيرم كه كيفيت بياني خاصي در تابلوهاي آب رنگ وجود دارد كه از طريق نشانه ها و جنبش ها بيان مي شوند. اين روش بيشتر باعث زنده شدن يك مجسمه مي شود تا زنده شدن طرح يك تابلوي نقاشي.
* بله روايت داستان يك كلمه كليدي است. اين در حالي است كه در تابلوهاي نقاشي شما مي توانيد درباره فيگورها هم چون شخصيت ها در مجسمه ها صحبت كنيد.
- من در اين مورد اطمينان ندارم. در دهه ۱۹۸۰ تابلوي نقاشي اي كشيدم با عنوان «غم» اين تابلو تصوير مرد مسني را نشان مي دهد كه جسد يك پسر بچه را حمل مي كنند. مجسمه اي كه شما درباره اش صحبت مي كنيد براي من همين طنين را دارد مانند اين است كه من با چيزي تماس برقرار كرده ام كه قبلا درباره اش فكر مي كردم. ايده ي ساخت يك مجسمه پاسخي به فاجعه توفان كاترينا بود. اين كه چگونه اثري براي مردمي بسازم كه از اين فاجعه رنج برده ا ند، فكرم را بسيار مشغول كرده بود.
* آيا فكر مي كنيد مجسمه ها قادرند به موضوعات گسترده تري نسبت به تابلوهاي نقاشي بپردازند؟
- مجسمه ها عظيم و به ياد ماندني هستند. نقاشي ها هم همين حكم را دارند، مطمئناً نقاشي هاي تاريخي بزرگي وجود دارند كه اين كيفيت را در بطن شان دارند. اما اين نكته جزو طبيعت اصولي مجسمه هاست. اگر به سبك مدرنيسم توجه كنيد، مي بينيد كه آخرين مجسمه ساز بزرگي كه به دراماي انسان، گوشت و ماهيچه پرداخت، رودن بود.
مدتي كوتاه بعد از رودن، تغييراتي در روند مجسمه سازي بروز كرد. ماتيس به مجسمه حالتي انتزاعي داد و مجسمه ساز بزرگ بعدي جياكومتي بود كه مجسمه هايش همه درباره فاصله گرفتن از ماهيچه و گوشت بود. آنگاه بدن يا فيگور به طور كامل ناپديد شد. زماني كه فيگور دوباره ظاهر شد، خشك و فاقد تخيل بود. به خاطر اين كه من در تابلوهايم بسيار درگير بدن هستم، زماني كه مجسمه سازي را آغاز كردم، برايم طبيعي بود كه به سنت رودن برگردم و به نوعي همين كار را با تابلوهاي نقاشي ام كردم.
* بله اما شما با عكس العمل هاي بسيار متفاوتي روبه رو شديد، اين طور نيست؟
- برايم جالب بود زماني كه شروع به نمايش تابلوهايم كردم، منتقدان به گفت وگو درباره مانه و دگا و سنت آنها كه در تابلوهايم واضح بود، پرداختند. آنها هرگز از اين نكته عليه من استفاده نكردند، چرا كه احساس مي كردند در حال پيش بردن مفهومي هستم. به نوعي اين كار يك حس هيجاني در بطن خود داشت به اين معنا كه فردي قادر است به گذشته بازگردد و نكته اي را توسعه بخشد كه يك مفهوم انساني صريح داشته باشد. اما زماني كه كار مجسمه سازي را شروع كردم، با رفتاري كاملاً متضاد روبه رو شدم. آنها احساس كردند، بعد از رودن كسي قادر نيست به آن روش يعني با فرم انساني با گوشت و ماهيچه مجسمه بسازد. چرا بازگشتن به تكنيك هاي مانه و دگا و پيش بردن اصول آنها خوب است، اما نبايد به اصول رودن بازگشت. من حدس مي زنم به اين دليل است كه در مفاهيم سبك مدرنيسم رودن بيانگر هدف نهايي چيزي بود. من هنوز اين بحث را نمي پذيرم؛ اما احساس مي كنم مجبورم با آن كنار بيايم. من نمي خواهم ادعا كنم كه كسي هستم كه سعي دارد بهترين كار را انجام دهد، اما فكر مي كنم زمان آن رسيده است كه فرم بدن انسان را در مجسمه ها در حالت انجام كاري نشان دهيم.
* اما تلاش هاي شما براي نشان دادن اين نكته بسيار بحث برانگيز بوده است.
- من هنوز از درگيري هايي كه درباره مجسمه «زن در حال سقوط» پيش آمد، گيج هستم. من واقعا در اين مورد تلاشي صادقانه كردم تا احساساتم را با مردم شريك كنم.
ايسنا
|
|
|
نگاه
نشست انجمن ملي عكاسان
ايلنا: هيأت موسس انجمن ملي عكاسي ايران، روز يازدهم اسفندماه در فرهنگسراي نياوران انتخاب مي شوند.
در نشست اعضاي انجمن ملي عكاسي ايران كه بعدازظهر روز دوشنبه اول اسفندماه در دانشكده هنر و معماري دانشگاه آزاد اسلامي تشكيل شد، برخي از اعضاي فعال اين انجمن از جمله احمد ناطقي، محمد تهراني، مسعود اميرلويي، سيد عباس مير هاشمي، عليرضا كريمي صارمي، محمد راستاني، محمد فرنود و فريبا اباذري حضور يافتند و به توضيحاتي در خصوص روند شكل گيري اين انجمن پرداختند.
در ابتداي اين جلسه احمد ناطقي، رييس سابق خانه عكاسان ايران در سخناني به فعاليت هاي انجام شده از ابتدا تاكنون اشاره كرد و گفت: بر اساس سلسله جلساتي كه تاكنون توسط ۳۰ نفر از فعالان اين انجمن گذاشته شده است ما موفق شديم از همان ۵۰۰ تا ۷۰۰ نفر از عكاسان هنرمندي كه در عرصه هاي مختلف به فعاليت مشغول هستند دعوت به عمل آوريم. اين افراد اغلب از فعالان انجمن هاي مختلف انتخاب شدند تا زيرگروه هاي خود را در جريان كار قرار دهند.ناطقي در ادامه افزود: ما به عنوان يك سيستم غيردولتي و براي يك فعاليت ملي حركت مي كنيم و بايد به شيوه اي عمل كنيم تا هزينه بر نباشد.
وي همچنين درخصوص برگزاري انتخابات هيأت موسس انجمن ملي عكاسي ايران توضيح داد: همايشي براي انتخاب اين هيأت موسس در نظر گرفته ايم كه براي برگزاري آن نياز به اعتبارات مالي داريم. ابتدا سالن سينماها را براي اين كادر در نظر گرفتيم كه به ما گفته شد بايد تمام هزينه بليت هاي سانس هاي مختلف سينما را پرداخت كنيم كه اين امر از عهده ما خارج بود؛ تالار وحدت نيز براي برگزاري اين همايش، هشت ميليون هزينه براي يك روز در برداشت كه هزينه سنگيني براي ما بود. بعد از بررسي ها و رايزني هاي فراوان نهايتاً با رايزني كه با دكتر فدوي، مدير سابق فرهنگسراي نياوران انجام داديم، ايشان پذيرفتند كه انتخابات هيأت مؤسس اين انجمن در فرهنگسراي نياوران برگزار شود.
در ادامه اين نشست مسعود اميرلويي، سردبير مجله عكس نيز گفت: تشكيل انجمن ملي عكاسي از سال ها پيش مدنظر بسياري از دوستان بوده است.
مرحوم ابراهيم هاشمي از سال ها قبل سال هاي ۶۳- ۶۲ تلاش هاي بسياري براي تشكيل اين انجمن كرد، ولي به دلايلي موفق به اين كار شد و اين امر صورت نگرفت.وي تصريح كرد: اگر مجدداً اين بحث امروز پيش آمده به دليل جنجال هايي است كه اخيراً در دوسالانه هاي پيش به وجود آمده است؛ به همين دليل حدود يك سال پيش نماينده ۳۰ نهاد عكاسي دور هم جمع شدند و اين مسئله مطرح شد كه موافقان و مخالفان خود را به همراه داشت.اميرلويي در ادامه تاكيد كرد: هدف از تشكيل اين انجمن از همان ابتدا، ايجاد مشاركت بود به همين دليل افراد فعال انجمن ها و نهادهاي مختلف عكاسي شناسايي و دعوت به همكاري شدند. براي مثال از قشرهاي مختلف عكاسي اعم از تازه كارها و حرفه اي ها مانند اعضاي انجمن عكاسان تبليغاتي، مطبوعاتي و غيره دعوت به عمل آمد.
|
|
|
افتتاح بزرگ ترين موزه هنر در استووني
تعداد دوهزار نفر ازجمله رييس جمهور هاي استووني و فنلاند در تالين (شهر و بندري در استووني) گرد هم آمدند تا بزرگترين موزه هنر كشورهاي بالتيك و اسكانديناوي را به نام «كومو» افتتاح كنند.
ريوو پالمارو - وزير فرهنگ استووني - گفت: براي كشور كوچكي هم چون استووني موزه هنر جديد به غرور ملي مان جان تازه اي مي بخشد. افتتاح اين موزه در حكم سه مدال طلايي است كه استووني در بازي هاي المپيك چند روز پيش دريافت كرد.
تعداد ۵۰ هزار اثر هنري از موزه هنر استووني براي نمايش به اين موزه انتقال يافته است.
اين موزه همچنين يك مركز آموزشي، يك كتابخانه و يك آرشيو، كارگاه مرمت و يك تالار سخنراني دارد.
ماريكا والك - مدير موزه هنر استووني - در اين باره گفت: هدف موزه هنر جديد تبديل شدن به يك مركز هنري بين المللي براي منطقه است. نمايشگاه هاي دائمي در كومو شامل آثار كلاسيك استووني از اوايل قرن ۱۸ تا جنگ جهاني دوم، آثار رئاليسم سوسياليست اتحاد جماهير شوروي و بسياري از آثار مربوط به دوره استاليني است. ساخت اين موزه از سال ۲۰۰۲ با هزينه ۵۰ ميليون دلار آغاز شده است.
اين موزه در پارك كادريورگ تالين واقع شده است. اين پارك ۳۰۰ سال پيش به دستور پتر كبير ساخته شد.
|
|
|
آثاري از پيكاسو، رنوار و ماتيس
به مؤسسه هنرهاي ديترويت اعطا شد
دارايي نوه دختري هنري فورد كه ۱۵ ميليون دلار ارزشگزاري شده است و شامل آثاري از پيكاسو، ماتيس و رنوار هستند، به مؤسسه هنرهاي ديترويت اعطا مي شوند.
اين آثار در آزمايشگاه مرمت موزه هنرهاي ديترويت مورد بررسي قرار گرفته تا بر سلامت و اصالت شان مهر تأييد زده شود. مسئولان در نظر دارند اين آثار را در سال ۲۰۰۲ در اين موزه نصب كنند.
ژوزفين كلي فورد - نوه هنري فورد - كه خردادماه گذشته در سن ۸۱ سالگي درگذشت، سال هاي زيادي با اين مركز همكاري داشته است. وي علاوه بر اعطاي آثار هنري و حمايت مالي از اين موزه، عضو كميسيون هنرهاي شهر و هيأت مديران اين موزه بوده است.
گراهام بيل - مدير اين موزه - گفت: ميراث فورد طبق آرزوي اش در اختيار مردم قرار مي گيرد.
|
|
|