|
|
|
|
|
|
|
ردپاي عشق در بسيج
اميررضا قائمي
|
|
«نمايش خلقت جهان، پرورش انسان هايي است كه در برابر شدايد بر هر چه ترس و شك و ترديد و تعلق است غلبه كنند و حسيني شوند.»
در دوران به يادماندني دفاع مقدس، عزيزي، بسيج را مدرسه عشق ناميد. شايد در ميان تعابير مختلفي كه از اين واژه بيست ميليوني به عمل آمده است، مدرسه عشق از دل نشيني خاصي برخوردار بوده و هست.
ابتدا بنا داشتم رفتار بسيج را از ديدگاه علم مديريت با طرح مكاتب و نظريه هاي مختلف، خصوصاً تئوري «نظم در آشوب» بررسي كنم. نگارنده بر اين باور است كه پس از گذشت ساليان طولاني از پايان جنگ تحميلي، هنوز عملكرد نيروهاي مسلح- به ويژه بسيج- از بعد علم مديريت بررسي نشده است. در سالروزهاي مختلف، يادگاران عرصه ايثار و شهادت تنها به ذكر خاطره و يادي از شهداي بزرگوار اكتفا مي كنند، در حالي كه عملكرد رزمندگان مشحون از حوادثي است كه هركدام مي توانند مبناي نظريات جديد در علم مديريت باشند. اين نكته وقتي بارزتر به چشم مي خورد كه بدانيم اغلب نظريه هاي مديريتي و مكاتب ذيربط، نشأت گرفته از تجربيات نظاميان درگير در جنگ هاي اول و دوم جهاني و ساير منازعات مشابه است. شايد فاصله نامعقول بخش دانشگاهي كشور با نيروهاي مسلح ،به وجود اين خلأ دامن زده باشد. به هر حال هر زمان كه به اين نكته عنايت لازم بشود، مفيد و مؤثر و در زمره صالحات باقيات خواهد بود و جمهوري اسلامي ايران خواهد توانست در ارائه و گسترش علم جديدي به عنوان مديريت اسلامي(همچون فلسفه و سياست) حرفه تازه اي را در دنيا ارائه كند. از عوامل موفقيت اينگونه نظريه پردازي ها، پشتوانه محكم آموزه هاي مذهبي و اخلاقي است كه امروزه مديريت انسان گرا به شدت به آنها نيازمند است. اميد است مسئولان امر اين مقوله مهم و ضروري را با درايت بيشتري مدنظر قرار دهند و تركيبي از فرماندهان دوران مقدس، كاركنان صاحب نظر نيروهاي مسلح و انديشمندان دانشگاهي و حوزوي، اين موضوع را پيگيري كنند. اما در اين فرصت نگاه متفاوتي به بسيج خواهد شد. همگان به خوبي واقفند كه آنچه در بسيج موجب ايجاد روحيه، انگيزش، تقويت وجدان كاري، نظم و خودكنترلي و يگانگي افراد با اهداف كلي نظام و سازمان متبوعه مي شد، نوعي مديريت خاص بود كه از سويي نقش عاطفي و مراقبتي مادرانه را تداعي مي كرد و از سويي نقش پدرانه و منطقي را مورد توجه قرار مي داد. در فرهنگ بسيجي همه متقاعد شده بودند كه محيط نبايد آن چنان خشك و جدي باشد كه تنها جسم و مغز وارد آن شود، بلكه نوعي تمركز و توجه عرفاني به انسان به ويژه نياز او به عشق و عاطفه و عنايت به معنويت و محبت در فرهنگ بسيج جريان داشت. آنچه كه في الواقع محيط و چرخ هاي بسيج را روغن كاري مي كرد و آن را براي خلق اتفاقات جاودانه و باشكوه آماده مي ساخت، عشق بود؛ مثل عشق به رهبر كه به تعبير فرماندهي معظم كل قوا، عشق به همه خوبي هاست.
هركجا عشق آيد و ساكن شود
هرچه ناممكن بود ممكن شود
در جهان هر كار خوب و ماندني است
رد پاي عشق در او ديدني است
تعريف عشق، امر دشواري است. مولانا مي گويد:
هرچه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم، خجل گردم از آن
و در جايي ديگر از مثنوي:
در نگنجد عشق در گفت و شنيد
عشق دريايي است بحرش ناپديد
اما بسيجي عشق را در عمل تعريف كرد و حتي مفاهيم جديدي به آن بخشيد.
يكي از مظاهر عشق بسيجي، شوق به شهادت بود. او براساس تعاليم قرآني، تمناي موت داشت؛ چون اهل اقليم ولايت و محبت بود.
قل يا ايها الذين هادوآ ان زعمتم انكم اولياء الله من دون الناس فتمنوا الموت (سوره جمعه-آيه۶)
او در تمناي موت به دنبال گمشده اي بود كه مي دانست آن را در حيات نمي تواند بيابد. حيات سد راه سعادت بود. به قول حافظ:
چنين قفس نه سراي چو من خوش الحاني است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
دنيا براي بسيجي با همت، كوچك مي نمود. الدنيا سجن المومن وراحه الكافر.
تمناي موت، تمناي مومن است. يعني خواستن براي خارج شدن از دنيا و رسيدن به مكان بزرگتر. بسيجي طالب شهادت براي آنكه عاشق شود، ابتدا نيت خود را طاهر مي كرد.
به آخرت مي انديشيد و از دنياخواهي استغفار مي كرد. بسيجي وقتي عشق به آخرت داشت، مي دانست كه اگر شهيد شود در حضور خدا خواهد بود و اگر هم نشد، باز در محضر اوست و چه انگيزه اي فراتر و والاتر از امكان درك محضر رفيق اعلي. اين بود كه بسيجي در نهايت سادگي، عظمت مي آفريد و كاري مي كرد كارستان. او با تمامي وجود درك كرده بود كه اگر مقتول بشود، اجرعظيم دارد، غالب هم بشود همين طور. حتي در صورت غلبه هم بدن او به ظاهر در دنيا بود اما روحش در آخرت پرواز مي كرد. اين بود كه هيچگاه از پيروزي در جبهه ها مغرور و سرمست نمي شد.
فليقاتل في سبيل الله الذين يشرون الحيوه الدنيا بالآخره و من يقاتل في سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما.(سوره نساء-آيه۷۴)
عشق به شهادت بسيجي را حرارت مي بخشيد و به او زندگي جديدي مي داد. وقتي بسيجي ها از امام تقاضا مي كردند كه دعا كنيد ما شهيد شويم، دعا نمي كردِ، ولي براي عشق به شهادت دعا مي كرد. چون عشق به شهادت معنايش اين است كه طلسم حيات عادي شكسته شده و حيات به سبك ديگري پذيرفته شده و ايمان در اصل حيات و فلسفه ادامه حيات وارد شده است.
عشق يعني روح را آراستن
بي شمار افتادن و برخاستن
عشق: آزادي، رهايي، ايمني
عشق: زيبايي، زلالي، روشني
عشق يعني خدمت بي منتي
عشق يعني طاعت بي جنتي
عشق يعني ظاهر باطن نما
باطني آكنده از نور خدا
عشق يعني جسم روحاني شده
قلب خورشيدي نوراني شده
از ديگر تجليات عشق بسيجي و بسيجي عاشق، اطاعت از فرماندهي بود. بسيجي اطاعت از ما فوق را اطاعت از خداوند و رهايي از خود مي دانست. بسيجي ايمان داشت كه نفسانيت ريشه گناهان است و با وجود نفسانيت، ممكن بود پيروزي به غرور و گناه منجر شود يا به شكست منتهي گردد.
پس بسيجي در مسير سلسله مراتب فرماندهي، سفر مي كرد؛ سفري از ظاهر به باطن؛ از بيرون به درون.
پيام بسيجي اطاعت از فرمانده بود و هنوز هم هست؛ اطاعتي كه از عشق به ولايت برمي خيزد.
مگر مي شود مولا فرمان بدهد و بسيجي اطاعت نكند. حاشا و كلا.
عشق يعني مهر، بي اما، اگر
عشق يعني رفتن با پاي سر
عشق يعني دل تپيدن بر دوست
عشق يعني جان من قربان اوست
عشق يعني مستي از چشمان او
بي لب و بي جرعه، بي مي، بي سبو
نوشتار را با كلامي از سيد شهيدان اهل قلم، سيدمرتضي آويني كه راوي راستين فتوحات بسيجي ها بود، به پايان مي برم:
«- بسيج مدرسه عشق است و كودكان ما در اين مدرسه مي آموزند كه در هيچ مكتبي نمي توان آموخت. بسيجي خود را در نسبت ميان مبدأ و معاد مي بيند و انتظار موعود و با اين انتظار هويت تاريخي خود را باز مي يابد.
او آسايش تن را قرباني كمال روح مي كند و خود را نه در روز و ماه و سال و شهر و كوچه و خيابان، كه در فاصله ميان مبدأ و موعود تاريخ باز مي شناسد و براي مبارزات فردا آماده مي شود.
- عصر حكومت جباران به پايان رسيده است و تاريخ به عنايت الهي خويش نزديك و نزديك تر مي شود.
خداوند جنود خود را از اين سوي و آن سوي جمع مي آورد و با دست آنان به كفر و ظلم يورش مي برد. ما اكنون در فجر تاريخ واقع شده ايم و به اذن الله اين نهضت را كه از پشتوانه پنهان امدادهاي غيبي مدد مي گيرد تا طلوع ستاره ثاقب و برقراري حكومت جهاني عدل بر سراسر جهان ادامه خواهيم داد.»
منابع:
- درس هايي از جبهه، مجموعه سخنراني هاي آيت الله حايري شيرازي.
- مجموعه آثار شهيد سيدمرتضي آويني.
- مثنوي«تصوير عشق »، اثر زنده ياد مجتبي كاشاني.
|
|
|
يادداشت
جنگ آينده
داود غياثي راد
از گذشته دور سلاح هاي سنتي سرد و گرم در زمين و دريا و هوا براي غلبه بر دشمن يا در نبرد و مبارزه تن به تن و گروهي استفاده مي شد. در قرن بيستم و حاضر نيز سلاح هاي بسيار پيشرفته بيولوژيك، شيميايي، ميكروبي، هسته اي، فضايي و دريايي و حتي سلاح هاي اطلاعاتي در جنگ هاي جهاني استفاده شده و هنوز هم مي شود كه در جاي خود خطرناك و به نحوي كشتار جمعي هستند. اما سلاحي خطرناك تر و مؤثرتر در حال شكل گيري است كه از سلاح هاي زميني و فضايي و دريايي و هوايي تأثيرگذارتر است و با سلاح هاي ديگر تفاوت دارد. اگر سلاح هاي ديگر را مي توان در اثر تأثيرات بيولوژيكي، هسته اي و شيميايي شناخت، اين سلاح داراي رنگ و بو و مزه ظاهري نيست، بلكه سلاحي شگفت انگيز به نام «سلاح فرهنگي» است.
دانشمنداني كه آينده پژوهي مي كنند و به وسيله علوم آماري، روانشناسي و جامعه شناسي آينده جهان را پيش بيني مي كنند دنياي دهه هاي بعدي را «دنياي فرهنگي» مي بينند. در چنين دنيايي تهديدها و نبردهاي خشونت بار فرهنگي از مهمترين تهديدات عليه هويت و موجوديت ملت ها مي باشد. به مديران استراتژيك نيروهاي مسلح پيشنهاد مي دهند كه با كياست و زيركي به شناخت اين سلاح جديد بپردازند و براي نيروهاي فرهنگي طرح هاي بلندمدت بنويسند. در پژوهش هاي صنعتي و غيرصنعتي به دنبال طراحي و ساخت محصولات و فناوري هاي دفاع فرهنگي باشند و به جاي لشكرهاي پياده و زرهي به فكر سازماندهي لشكرهاي فرهنگي براي بقاء خود باشند.
در اين راستا موقعيت و مسئوليت سازمان هاي فرهنگي در جهان آينده به يك عرصه فرهنگي تبديل خواهد شد و نقش مؤثر نيروهاي مسلح پيش بيني سلاح هاي دفاعي از طريق محققين فرهنگي و لشكريان و صنايع فرهنگي مي باشد. پس بايد به زودي براي دفاع، شاهد تولد لشكرهاي فرهنگي، صنايع فرهنگي و دفاع فرهنگي باشيم. اگر دانشمنداني چون الوين تافلر و آلكسيس كارل در «موج سوم» و «انسان موجود ناشناخته» در دهه گذشته، آينده را با مسائل معنوي و انساني تخمين مي زدند در آينده اي نزديك حدس آگاهانه آنها با تحول سريع جوامع بشري تغيير خواهد كرد. هرچند توليد دانش و به عبارت ديگر نهضت نرم افزاري به عنوان يك تلاش فكري و همچنين تربيت شهروندان فاضل و گسترش الكترونيك و ارتباطات،به ويژه شبكه جهاني اينترنت باعث سرعت و دقت رشد علوم شده است. اين توسعه علمي زمينه ساز آن است كه آينده جهانيان با تغييراتي بنيادين در تمام مناسبات فردي و اجتماعي و جهاني مواجه باشد. آهسته آهسته پارادايم رقابت جهاني از رقابت هاي اقتصادي و نظامي به خصوص آپارتايد هسته اي به حملات و تهديدات فرهنگي مبدل خواهد شد. بنابراين با نگاه آينده پژوهانه جهان، جهان فرهنگي خواهد شد. پيدايش دنياي فرهنگي پارادايم رقابت را متحول خواهد كرد؛ يعني به جاي رقابت اقتصادي، نظامي و هسته اي به رقابت فرهنگي پرداخته خواهد شد. اما اين رقابت نيز سخت افزارها و نرم افزارهاي ويژه خود را دارد. در مباحث اقتصادي و نظامي، تجارت الكترونيك محصولات فرهنگي در دولت هاي الكترونيك با سرعت انجام خواهد شد. در سطوح فلسفي، فكري و ذهني ارزشها، جهان بيني، هنجارهاي اساسي و مسائل رواني و يادگيري هاي آني و دايمي بنا نهاده شده است. بنابراين ارتباطات فرهنگي، صنايع فرهنگي، كنترل فرهنگي، شك فرهنگي و ارزشهاي فرهنگي جايگزين موارد مشابه خود خواهند شد،لذا سازمان هاي فرهنگي كليدي ترين سازمان هاي آينده جهان خواهند بود. البته فناوري اطلاعات (IT) ركن ركين صنايع فرهنگي خواهد بود. لذا فرهنگ جديد، سرگرمي هاي جديد، آموزش جديد، نيازهاي جديد و انسان هاي هوشمند فرهنگي با علوم و فناوري هاي فرهنگي پا به عرصه وجود مي گذارند.
دولت ها و ملت ها اگر بخواهند در اين جهان جديد باقي بمانند بايد اقدام به تأسيس سازمان ها و صنايع فرهنگي بزرگ بنمايند. نيروهاي مسلح بايد به توليد سلاح فرهنگي و كاربرد مناسب آن همت گمارند، زيرا تهديدات فرهنگي ارتباط مستقيم با تهديدات نظامي خواهند داشت. راهبردشناسان نظامي، جنگ نامتقارن و سرعت و چالاكي و فرهيختگي و نفوذ منطقي را بهترين وسيله استيلاء و برتري مطلق نظامي مي دانند، بنابراين جنگ هاي سخت به جنگ هاي نرم تبديل مي شود، اما پيروزي مطلق خواهد بود، ملت مغلوب، ديگر قد علم نخواهد كرد و اين فقط با حمله و تهاجم بر هويت فرهنگي ملت مغلوب انجام خواهد شد.
جنگ هاي آينده بايد جنگ هاي كوتاه باشد كه زمينه كوتاه شدن آنها بازي با روحيه ملت هاست مانند مار كبري كه با برق چشم هايش طعمه خود را به كلي مرعوب مي سازد و حيوان بيچاره از ترس مي ميرد و بلعيده مي شود. اين جاست كه جنگ رواني يا جنگ مدرن فرهنگي با فرآيند مرعوب سازي معني پيدا مي كند. من حيث المجموع در آينده نه چندان دور، جنگ رواني، سلاح هاي فرهنگي، حملات رسانه اي و نفوذ در باورها، تغيير ديدگاهها و سست كردن اعتقادات جاي خود را به توپ و تانك و سلاح هاي زميني، دريايي و هوايي خواهند داد. بر محققين لشكري و كشوري فرض است كه همّ و غم خود را در تحقيقات صنعتي و غيرصنعتي بر ساخت محصولات و سلاح هاي فرهنگي و روش هاي جابه جايي و نفوذپذيري آنها و افزايش برد و دامنه عمل آنها قرار دهند. دانشگاهها و مراكز علمي استراتژيك و فرهيختگان و انديشمندان جامعه وجهه همت خود را بر شناخت آينده و دفاع استراتژيك فرهنگي و توليد نرم افزارهاي مبارزه با اين تهديد نرم ولي بسيار خطرناك تر از تهديدات شيميايي، هسته اي و غيره قرار دهند.
|
|
|
شقايق هاي گمنام
خوشا به حال شهيدان
سعيد بيابانكي - اصفهان
چه ببرها كه در اين كوه ناپديد شدند
چه سروها كه در آغوش من شهيد شدند
نيامدند سفركرد گان اين كوچه
چه چشم هاي سياهي به در سفيد شدند
در انتظار مرام رفيق هاي قديم
هزار مرتبه تقويم ها جديد شدند
هنوز پنجره مان تا خروس خوان باز است
خبر دهيد به آنها كه نااميد شدند
برآمدند شبي با هزار دست دعا
هزار قفل فروبسته را كليد شدند
دو واژه از دو لبي را كنار هم چيدند
دو بيت ناب سرودند و بوسعيد شدند
سياهي از همه جا، روسياهي از همه سو
خوشا به حال شهيدان كه روسفيد شدند
|
|
|
لحظه ماندگار
شنبه ۱۴/۷/۱۳۶۴ (ظهر عاشوراي ۱۴۰۵) اردوگاه چار زبر اسلام آباد غرب، وداع ياران دبستاني، بچه هاي اسدآباد همدان. خداحافظي سخت و ديدني كه آن روز دوربين عكاسي را هم مبهوت كرد. خداحافظي كارواني براي شركت در عمليات عاشورا (ميمك)
از چپ به راست شهيدان: بهروز عبادي، فتحعلي رستمي، جليل زارع، حبيب كاظمي و بسيجي ديگر كه گريه مجالش نداد.
|
|
|
آرمان گرايي در ادبيات دفاع مقدس
|
|
آيا ادبيات داستاني دفاع مقدس نياز به نگاه آرماني دارد؟ نگاه آرماني مليت و ابزار آن كدام است؟ چگونه مي توان آن را مفهوم سازي كرد و ساز و كار آن را تعبيه عملياتي نمود؟
آنچه امروز بين اهل ادبيات رايج شده و «حوزه داستاني» را با «حوزه هاي ارزشي» همراه مي سازد تعريف ها و مفاهيم متنوعي است كه هر صاحب نظر و نويسنده اي به تناسب برداشت و نگاه خود ارائه و بر آن تأكيد دارد.
برخي بر اين باورند كه حوزه ادبيات داستاني دفاع مقدس، كاركردهاي انساني و اجتماعي دارد و موضوع جنگ يا دفاع مقدس نيز ناگزير از جمله موضوعات درگير در زندگي اجتماعي بشر است. ماهيت و ذات آن به واقعه يا دغدغه هاي انساني بازمي گردد و به ناچار به نوعي كنش و واكنش موقعيت، شرايط و كاركردهاي انساني را در خود جاي مي دهد و چون انسان در محور رخدادهاست بنابراين رفتار و نگاه او با خطاها و نكات ممتاز همراه مي شود و اين «داستان» است كه بايد خود را «داستان» نشان دهد. زيرا در غير آن به نوشته اي شبيه خاطره يا سرگذشت و يا واقعه نويسي منتج مي شود. در اين حال فضاي كار و موضوع آن هيچ تفاوتي با ديگر رخدادهاي اطراف ما ندارد و صرفاً مفاهيم و معاني آن اعتباري بوده و به عنوان پس زمينه در زير موضوعات ديگر عمل مي كند و اين بهانه اي است براي جهت دادن و استفاده هاي ابزاري از آن.
برخي نيز بر اين عقيده اند كه رخدادها و وقايع گرچه با محوريت انسان حادث مي شوند اما انسان با تغيير شرايط و موقعيت، داراي رفتار متفاوت است و نگاه و نگرش او در آن شرايط، مسير و جهت متفاوت با ديگر شرايط را پيدا مي كنند. بنابراين ماهيت حوادث باعث تحت تأثير قرار دادن رفتار و كنش هاي او مي شود. در اين صورت حادثه و داستان داراي زيرساختي مي شود از جنس تفكر و نگاه، كه در اين حال بايد داستان را از نگاه سرفتي و هويتي دنبال كرد و ساختمان را به پي ريزي و اساس آن شناخت، آن هم شناختي از جنس تفكر، آرمان و انديشه.
حال چه بايد كرد؟
اگر انديشمندان اين دو حوزه بر عزم و نظر خود تأكيد كنند چه نتايجي حاصل و چه نوع داستاني در جامعه عرضه، نشر و ترويج خواهد شد. براي هيچ تفكر و نظري كه منشأ انساني دارد نمي توان جزم و قطع را متصور شد چرا كه در آن صورت محدوديت ها تسري مي يابد و از حوزه تعامل و تفاهم خارج خواهد شد. معمولاً در حوزه هاي انساني اگر تفاهم و تسامح- به معني صحيح و خردمندانه آن- صورت نپذيرد و جريان به صورت خيابان يك طرفه عمل كند و همگان به نگاه و رفتار خود قطعيت دهند، مسلماً زمينه هايي براي مفاهمه و درك متقابل و تعامل در نظر و عمل پديد نمي آيد و لاجرم مخاطب از استعدادهاي بسياري كه مي تواند او را براي كمال يابي در زندگي و درك ارزش ها و رفتارهاي الگوهاي جامعه بهره مند باشد، محروم مي كند. اين اوضاع البته با در نظر داشتن ارائه تعريف ها و مفاهيم صحيح نزد صاحبان فكر و نظر مقدور مي شود وگرنه در جايي كه هنوز تعاريف مشخص و قابل قبولي از داستان يا حوزه معرفتي و آرماني ارائه و پذيرش نشده است مشكل به مراتب پيچيده تر و لاينحل خواهد بود. حال بايد انديشه كرد و به منابعي كه در اين حوزه از كار وجود دارد رجوع نمود تا حقايق و واقعيات روشن و آشكار شود.
اگر چنين بپنداريم كه نيازي به مفهوم سازي و تعاريف در اين حوزه از كار نداريم و به گونه اي نشان دهيم كه ذهن و نگاه ما تعيين كننده مفاهيم و حدود و ثغور كار در حيطه هاي مورد نظر است، آيا مي توان سامانه اي علمي براي اين حوزه از كار ارائه كرد و بر آن تأكيد نمود؟ اگر چنين شد خواه ناخواه به تعداد افراد صاحب نظر، تعريف و مفاهيم كاربردي يا نظري وجود دارد و هر كس نيز مجاز است تا به نظر و نگاه و برداشت خود تأكيد ورزد و آن را به عنوان مرزها و حيطه هاي كار آن قلمداد كند. حال اگر نگاه تأمل برانگيز ما بر آن شد كه اين حيطه ادبي داراي تعاريف و حدود و ثغور روشن و شفاف نيست، بنابراين مي توان به اين نكته اشاره كرد كه آنچه عرف مي پذيرد و در جمع صاحب نظران شناخته و تأييد شده است، بايد به عنوان معيار و شاخص استفاده شود. در اين شرايط اگر هر جمع از صاحب نظران و كارشناسان به مفاهيم نزديك و مشترك دست يابند احتمال بسيار وجود دارد كه جمع اين آرا با جمع ديگري كه نگاه متفاوتي دارند جمع نشود و مورد اتفاق نباشد.بالاخره معلوم نيست كلاف اين نابساماني در سلسله جمع بندي آرا به كجا متصل و مربوط خواهد شد و منشأ آن نيز چه خاستگاهي را در خود جاي داده است. در اين شرايط آن جمع كه مي تواند نظرات خود را اعمال كند مسلماً از ابزار قدرت و تصميم گيري بهره مند خواهد بود نه جايگاه كارشناسي و علمي متقن و مطلوب و شاخص درستي يا نادرستي را هم استفاده از اختيار جايگاه و شأن اجرايي مشخص مي كند. اگر در فرض فوق به جمع تصميم گيرنده نگاه علمي را اضافه كنيم و نگاه اقتدارگرايانه (كه نتيجه جايگاه تصميم سازي اوست) را از او سلب كنيم شايد تا حدودي در نزد جمع غيرموافق يا غيرمنطبق به نتايج بهتري دست يابيم. اما اين ادعا كه نگاه علمي و كارشناسانه چگونه در مورد جمع تصميم گيرنده صادق خواهد بود مربوط به نتيجه عملكردها و سوابق آنان مي شود و رتبه هاي علمي آنان كه نزد اهل پژوهش و خرد از پارامترها و شاخصه هاي معين برخوردار است و چيزي نيست كه به سادگي بتوان بر كساني اطلاق كرد يا آنان را فاقد آن دانست.
به هر حال نگاه آرماني و تطبيق ويژگي هاي آن با يك اثر داستاني چيزي نيست كه به راحتي در شرايط حاضر صادق يا كاذب باشد. نگاه آرماني حاصل يك فرآيند بسيار پيچيده و عميق است كه چنانچه با ابزار و وسايل لازم همراه نشود، مي تواند «شعار» را بر «شعور» تسلط دهد و مايه هاي نزول و سقوط را در حوزه فرهنگ و ادبيات پديد آورد. آفت حاكميت سليقه هيچ گاه و با هيچ پادزهري نابود نمي شود و شايد تلاش كافي و ابزار لازم نيز براي دفع آن به تمامي وجود نداشته باشد.
به هر حال بايد راهي انتخاب كنيم كه حاصل آن تفاهم و تعامل سازنده براي رسيدن به قبول مفاهيم و كاركردهاي موضوع مورد نظر با مشخصات و ويژگي هاي خاص خود است و براي اين منظور نياز به ابزار و امكانات و ساز و كاري است كه اهالي فرهنگ و ادبيات در يك روند طبيعي و منطقي و به دور از هيجانات و شعارهاي معمول آن را قبول كنند و براي هدف مشخص و صعود از منزل كنوني به قله هاي فراروي ما، حوصله، صبر و متانت را شرط ورود به اين حيطه بدانند و آفتاب را چنان كه مي تابد ببينند. اميد است كه حاصل تجربه هاي كنوني، به قدمي مؤثر براي ايجاد بستر مناسب در مسير آينده و رسيدن به خلق آثار برتر داستاني دفاع مقدس منجر شود و فضاي امروزي بتواند كارگشاي رفع آسيب ها و نارسايي هاي موجود و باعث توسعه ادبيات دفاع مقدس به عنوان تعالي بخش ادبيات اسلامي و ملي ما باشد و اميدها را به كاركردهاي واقعي و عملي تبديل نمايد.
|
|
|
تك تيرانداز
سيد كمال لوح موسوي
روي تابلوهاي راهنما، عقب وانت لنكروز نشسته بود. راننده با سرعت حركت مي كرد. ماشين گاهي توي چاله هاي خمپاره و توپ مي افتاد و به شدت بالا و پايين مي پريد. سيد هم كه عقب ماشين به بالا پرت مي شد و سرش به ميله هاي بالاي وانت مي خورد و وقت برگشت روي چوب هاي تابلوهاي وانت فرود مي آمد.
راننده كه اهل بروجن بود به نظر مي آمد اولين بار به جبهه آمده بود. صداي هر انفجاري او را به وحشت مي انداخت و اين بار كه ترمز زد، سيد كمال سريع از عقب وانت پائين پريد. حسابي آن عقب خمير شده بود. كلافه بود. مي خواست چيزي به او بگويد ولي صبوري كرد. آب گلويش را پايين داده و اصلاً به راننده نگاه نكرد. با خودش فكر مي كرد شايد او هم تقصيري ندارد، اگرمدتي بماند ،برايش عادي مي شود. بهتر است او را خجالت ندهد. برگشت نگاهش را به پشت سرش انداخت. به همان راهي كه ماشين طي كرده بود خيره شد. يك خط تقريباً مستقيم طي شده بود. تابلويي را كه چند لحظه پيش كاشته بودند از دور ديد. ولي تابلوهاي قبل تر ديده نمي شد. فاصله هاي تابلوها زياد بودند. تقريباً هر پانصد متر يك تابلو نصب مي شد. ديگر راهي تا سر جاده خرمشهر يعني پايان مسير نمانده بود. الان ديگر نيروهاي پشتيباني در اين بيابان سرگردان نمي شدند. سريع به خط مقدم مي رسيدند. سيد همان طوري كه غرق نگاه اين تابلوها شده بود دستي بر شانه اش خورد. يكباره بي هوا بالا جهيد. حميد بود، همان همكار قوي هيكل. همان طوري كه مي خنديد گفت: بابا كجايي؟ خيلي غرق خيالي! سيد گفت: نمي دوني اين عقب روي تابلوها چه كشيدم ،بدنم خرد شده اين راننده مثل اينكه ترسيده، خيلي تند و بي حساب مي تازه ولي الحمد لله كار ما به خوبي داره تموم مي شه. همان وقت خمپاره اي زمين خورد و ديگر فرصت حرف زدن نبود.
نزديك ظهر بود. وانت به خط مقدم يعني حاشيه جاده اهواز خرمشهر رسيده بود. سيد كه راه پرفراز و نشيب و پرحادثه اي را طي كرده بود از لنكروز پايين آمد. از تابلوهاي راهنمايي كه ديشب تا سقف ماشين چيده شده بود، فقط يك تابلو باقي مانده بود. يك تابلوي خاكي، گرد و غبار روي آن را پوشانده بود. سيد دستي بر سطح آن كشيد. علامت پيكان و عبارت «به طرف خرمشهر» كه سبز رنگ نوشته شده بود، نمايان شد.
اكنون ديگر همه تابلوها به جز يكي، نصب شده بودند و اين آخرين كار در خط مقدم بود. سيد كمال، سريع تنها تابلوي باقيمانده را از عقب وانت برداشت و به سرعت آن را به خط دفاعي پشت جاده رساند. گودالي پاي جاده كند و تابلو را داخل آن فروكرد. صداي شليك گلوله هاي كلاش و ژسه و آرپي چي فضا را پر كرده بود.در اين ميان صداي خنده تعدادي از رزمندگان اطراف سيد كمال بلند شد. سيد كه تازه آخرين تابلوي خود را سر جاده به سختي كاشته بود با خنده آنها خنده اش گرفت. آنها به بالاي سرش اشاره مي كردند. تابلو بالاي سرش مثل آبكش سوراخ سوراخ شده بود. يكي از آنها بلند گفت: آن طرف خط كارخانه آبكش سازي هست.
يكي از بچه ها كلاهخودي بالاي جاده انداخت. عراقي ها سريع آن را تبديل به آبكش كردند.معلوم شد آنها تك تيراندازهاي ماهري در اختيار دارند. فاصله اين تك تيراندازها بيشتر از پانصد متر نبود.كلاهخود سوراخ شده نظر سيد را به خود جلب كرده بود كه صدايي شنيد. صدايي با لهجه اي آشنا كه با بلند گو دستي فرياد مي زد: جابر! جاسم! محمود! صدا كه تمام شد بلافاصله صداي چند تير آمد. ديد باني كنارش نشسته بود و با پريسكوب خود عراقي ها را مي پائيد، از او پرسيد چي شد؟ گفت: چند تا از آنها افتادند. به سرعت به صورت خميده طرف جايي كه صداي بلند گو مي آمد رفت. ديد كه بچه ها دور يك نفر حلقه زده اند. از يكي از آنها پرسيد: كي آمده؟ گفت زرين. پرسيد: زرين كيه؟ گفت: بهترين تك تيرانداز تيپ. يعني زرين با تفنگ دوربين دار خود آمده و حالا ديگر از آزار تك تيراندازهاي دشمن آسوده خاطر مي شدند.
وقتي سيد كمال جلوتر رفت تا اين تك تيرانداز ماهر يعني زرين را ببيند، در اولين نگاه متحير شد. او همان راننده ترسو بود. همان مرد بلند قد بروجني. همان كه فكر مي كرد از ترسش اين قدر تند مي راند. لبخندي زد او را بغل كرد و گفت: تك تيرانداز بودي و به ما نگفتي. زرين گفت: بله ديشب از قافله جا مونده بودم. تند مي رفتم كه به بچه ها برسم. سيدكمال گفت: مثل اين كه شما اين جا مي ماني و ما خودمون بايستي تنها برگرديم. زرين گفت: همين طوره.
طرف هاي عصر بود كه اوضاع كمي آرام تر شده بود. سيد و حميد آماده برگشتن به پشت خط شدند. يعني همان مقر تبليغات خودشان. به طرف ماشين رفتند. همان طوري كه سوار مي شدند، شنيدند كه يكي آنها را صدا مي زند. وقتي نگاه شان را متوجه حاشيه خط نمودند، ديدند زرين از دور مي آيد. تفنگ دوربين دار هم روي دوشش آويزان است. هر دو ايستادند. زرين نزديك تر آمد. خيلي خندان بود ولي از يك گوشش خون مي چكيد. حميد گفت: چي شده؟ گفت: تيرخوردم، ولي فعلاً قسمت ما شهادت نبود. پيشاني مرا نشانه گرفتند، ولي به گوشم خورد. اين حرف را زد و عقب وانت پريد. حميد گفت: نكنه كم آوردي مي خواهي برگردي. زرين گفت: نه بابا من ديگه اين جا كاري ندارم چند تا تك تيرانداز داشتند كه تعطيل شدند. مي خواهم ببينم اين گردان بغلي خط پايين تر از ما كاري نداره؟ لطفاً منو اونجا برسان، بعد برو به سلامت.سيد كه الان راننده شده بود حميد را صدا زد و گفت بيا تا تو هم مثل من شرمنده نشدي برويم و او را هر جا مي خواهد ببريم.
|
|
|