مديريت هنري در گفت و گو با كامبيز روشن روان
ساز مخالف
سهيلا نياكان
عكس:جواد گلزار
|
|
|
|
مديريت هنري در عرصه موسيقي فراز و نشيب هاي فراواني در سه دهه اخير تجربه كرده است. در كشوري كه هنوز ضوابط مشخصي در مورد دستگاههاي موسيقي، انواع موزيك، نمايش ساز و حتي خود مقوله موسيقي و آموزش آن وجود ندارد، چگونه مي توان انتظار داشت يك مديريت منظم و با برنامه در حوزه موسيقي ايران وجود داشته باشد.
از اين رو افرادي همچون كامبيز روشن روان با تحصيلات آكادميك موسيقي، استادي دانشگاه، رياست خانه موسيقي، عضويت در تأسيس چند نهاد موسيقي كشوري و مديريت و مسئوليت و مشاوره در سازمانهاي مختلف حوزه موسيقي توانسته اند سليقه و منشي شخصي را در بحث مديريت هنري موسيقي ارائه دهند و تجربه هاي ايشان مي تواند الگويي در اين زمينه محسوب شود.
* به عنوان كسي كه در ستاد انقلاب فرهنگي و شوراهاي برنامه ريزي آن حضور داشتيد، از خاطرات و تجربيات اولين نهاد فرهنگي كه به مقوله موسيقي در بعد از انقلاب توجه داشت، برايمان بگوييد؟
- پيش از بازگشايي رشته موسيقي در دانشگاه هاي كشور كه فكر مي كنم به سالهاي ۶۳-۶۲ باز مي گردد، من عضو كميته برنامه ريزي موسيقي ستاد انقلاب فرهنگي بودم و به همراه تعدادي از استادان موسيقي، برنامه ريزي بخش موسيقي را انجام داديم. البته آن زمان نيز بسياري معتقد بودند كه اين برنامه نوشته شده، برنامه كارآمدي نيست؛ منتها به دليل اين كه همه بر اين باور بودند كه بهتر است ابتدا رشته موسيقي در دانشگاه بازگشايي شود تا بعد بتوان دوباره درباره تغييرات داخل آن صحبت كرد، بنابراين، برنامه ريزي اوليه را به عنوان قدم اول تصور كردند تا قدم هاي بعدي را بتوان در پي آن برداشت. به عبارتي در آن موقع چنين گمان مي رفت كه اگر از ابتدا بخواهيم به طور ايده آل به قضيه نگاه كنيم، به طور قطع اين رشته بازگشايي نخواهد شد؛ هر چند كه من اصولاً به چنين برنامه ريزي هايي كه بر اساس آن، كاري به شكل دست و پا شكسته انجام شود، معتقد نيستم و فكر مي كنم اگر قرار است كاري شروع شود بايد با بررسي تمامي جوانب آغاز شود. در واقع نبايد قول كارشناسي نشده به كسي داد.
به هر حال اگر بخواهيم به مديريت هنري بخش موسيقي نگاهي داشته باشيم، بايد بگوييم بخش موسيقي به لحاظ مديريتي همواره دچار بحران بوده است و كمتر دوره اي را مي يابيم كه يك مديريت آگاه و موسيقيدان بر سرنوشت موسيقي حاكم بوده باشد. با نگاهي به مديريت موسيقي طي ۲۷سال گذشته چه در وزارت ارشاد و چه در حوزه هنري و صدا و سيما، مي بينيم كساني مديريت كرده اند كه عمدتاً موسيقيدان نبودند، بلكه يا شاعر بوده اند و يا مشاغلي داشته اند كه هيچ ربطي به هنر نداشته است. در نتيجه سال هايي تلف كردند تا بتوانند نسبت به وضعيت موسيقي كشور و اين كه اصلاً حرف موسيقيدانها چيست، آشنايي پيدا كنند. اين افراد رفتند و كسان ديگري به جاي آنها آمدند و اين دايره بسته تكرار شد. شايد به همين علت است كه موسيقي در ميان رشته هاي هنري جز شاخه هايي است كه تا به امروز پيشرفتي نداشته و در همان نقطه اي كه بوده باقي مانده است.
* آيا تا به حال براي موسيقي در كشور يك برنامه ريزي جدي مدون شده است؟
- موسيقي هيچ گاه برنامه درازمدت و حتي ميان مدت هم نداشته و همه امور مربوط به آن، در لحظه و به طور روزمره انجام مي شود. من برنامه ريزي مدون و حساب شده اي در اين خصوص نديده ام، چرا كه مديران اين بخش خود مطمئن بوده اند كه ممكن است تا چند ماه ديگر عوض شوند. به عبارتي، هيچ مديري اطمينان نداشته كه بتواند چند سالي در اين حوزه بماند و به اتكا چند سال مديريتش بيايد و برنامه ريزي كند. بنابراين، برنامه ها به طور مقطعي، كوتاه مدت و غير كارشناسي بوده اند. به اين ترتيب، جامعه موسيقي از نبود و يا ضعف مديريت موسيقي در كشور رنج بسياري متحمل شده است و به جرأت مي توان گفت لطمه اي كه به جامعه موسيقي وارد آمده به سادگي قابل جبران نيست. نمي دانم مسئولان امر چگونه باور دارند و مي پذيرند كه كسي به عنوان مدير در حوزه موسيقي انتخاب مي شود كه نه موسيقيدان است و نه از موسيقي چيزي مي داند.
* كمي بحث پيچيده شد. پس متولي موسيقي در ايران چه نهادي است؟ به عبارت ديگر چه كسي واقعاً مدير حوزه موسيقي كشور است؟
- من نمي دانم سياست موسيقي كشور را چه ارگاني تدوين مي كند. دشوار است بپذيريم اين سياست گذاري كلان در دفتر موسيقي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي انجام مي شود. چرا كه برنامه هاي اين وزارتخانه نيز گاهي اوقات از جاهاي ديگر «وتو» مي شود. پس عملاً مي توان گفت دفتر موسيقي ارشاد مستقر در ساختمان تالار وحدت، سياستگذار موسيقي كشور نيست. از طرفي هم بايد بگوييم صدا و سيما نيز سياستگذار در اين بخش نيست چون اين نهاد به لحاظ نوع موسيقي با وزارت ارشاد، جامعه و مسئولان نيز مشكل دارد. پس صدا و سيما هم نمي تواند سياستگذار باشد.
آيا حوزه هنري، سازمان ارتباطات اسلامي، وزارت ارشاد و يا صدا و سيما است؟ به اين دلايل يك عدم هماهنگي ميان اين سازمان ها وجود دارد و هر سازماني در زمينه موسيقي راه خود را مي رود و هيچ كدام در جهت تقويت يكديگر حركت نمي كنند. حاصل اين وضعيت، بازار آشفته اي است كه در موسيقي به وجود آمده و تهيه كنندگان «لاله زار» ، سياستگذاران و متوليان موسيقي كشور شده اند. اين يك فاجعه فرهنگي است كه من نمي دانم چه كسي بايد جلوي آن را بگيرد. فكر مي كنم متولي موسيقي و سياستگذار آن بايد وزارت ارشاد باشد و شرايط را در اين زمينه بهتر كند؛ يعني به كنترل كيفي توليدات موسيقي بپردازد. ولي عملاً اين گونه نيست. كاست هاي موسيقي اي كه امروز شما در سطح جامعه مي بينيد، بيشتر حاصل نظرات تهيه كنندگان لاله زاري است تا حاصل نظرات خود موسيقيدانها و يا وزارت ارشاد.
به نظر مي رسد براي درك بهتر مطلب و اين كه مشكل كار در كجاست، ما به يك آسيب شناسي كيفي در موسيقي نياز داريم. آسيب شناسي اي كه در آن تمام ابعاد موسيقي كشور را بررسي كنيم و ببينيم مشكل چيست كه اين گونه باعث بي نظمي و هرج و مرج در جامعه موسيقي شده، همه درها به روي موسيقيدانها بسته است و هيچ آينده روشني چه براي دانشجويان اين رشته و چه براي هنرمندان حرفه اي وجود ندارد. امروز، امنيت شغلي در جامعه موسيقي فقط يك روياي دست نيافتني است.
* آيا صحبت شما به اين معناست كه هيچ گونه تعاملي ميان خانه موسيقي به عنوان يك نهاد مدني و مراكز دولتي وجود ندارد؟
- خانه موسيقي به عنوان يك نهاد غيردولتي و با همت اهالي موسيقي به راه خودش ادامه مي دهد. اين خانه به دليل داشتن نيروهاي تخصصي بسيار معتبر در تمام شاخه هاي موسيقي، اين توانايي را به طور بسيار گسترده دارد تا در تمام زمينه هاي تخصصي موسيقي بتواند به عنوان مشاور، برنامه ريز و مجري در كنار دستگاه هاي دولتي قرار گيرد. ولي اين كه تا چه اندازه از اين امكان استفاده مي شود و سازمان ها چقدر از آن بهره مي گيرند، جاي حرف دارد.
اين قضيه را بايد از مسئولان پرسيد. درست است كه اعضاي خانه موسيقي در شوراهاي مختلف دفتر موسيقي وزارت ارشاد حضور دارند و مورد مشورت قرار مي گيرند؛ ولي نه به عنوان «خانه موسيقي» ، بلكه به عنوان شخص. نظراتي هم كه اعضاي آن به شكل جسته و گريخته در شوراها مطرح مي كنند، نظرات خانه موسيقي نيست؛ بلكه نظرات شخصي خودشان است و نمي توان آن را به عنوان نظر رسمي خانه موسيقي تلقي كرد. طبيعتاً چنين نظراتي نيز فاقد تأثيراتي است كه بايد از آن برخوردار باشد و از سويي ديگر، نمي تواند تصميم ساز هم باشد.
* عده اي معتقدند مدير هنري تنها مجري برنامه هاي سياست گذاران حوزه موسيقي است. شما در تنظيم و تدوين اساسنامه هاي مختلفي حضور داشته ايد. آيا در اين اساسنامه ها به شرح وظايف يك مدير هنري در عرصه موسيقي توجه مي شد؟
- من خوشبختانه يا بدبختانه طي سالهاي متفاوت در نوشتن اساسنامه هاي مختلفي شركت داشته ام و همواره خود نيز جزء هيأت مؤسس سازماني بوده ام كه اساسنامه اش را نوشته و راه اندازي كرده ام. من در نوشتن اساسنامه ها، تجربه خوبي نداشته ام. چرا كه وقتي به اين اساسنامه ها نگاه كنيم مي بينيم مواردي طرح شده اند كه خيلي گسترده تر از آن چيزي است كه كسي كه نگاه جامعي به موسيقي كشور ندارد، فكر مي كند اينها مواردي غيرقابل استفاده اند،ولي در عمل با هر يك از اين موارد طرح شده مواجه مي شويم و امروز مي بينيم كه نيازي به تغيير اساسنامه نداريم. يعني موارد پيش بيني شده در اساسنامه به گونه اي است كه نياز جامعه موسيقي را رفع مي كند تا بتواند كارهايش را به راحتي انجام دهد. بنابر اين ما مشكل اساسنامه نداريم و اساسنامه مانع حركت ما نبوده است. خانه موسيقي به عنوان يك نهاد مدني مشكلي به لحاظ ارتباط با سازمان هاي دولتي ندارد. ولي نهادهاي دولتي هستند كه به عنوان متوليان بخش هاي اقتصادي كشور بايد احساس نياز براي همكاري و استفاده از نيروهاي متخصص يك نهاد مدني كنند و به منظور بهبود كارشان از آن بهره گيرند.
متأسفانه فكر نمي كنم رشته اي در كشورمان به نام «مديريت هنري» داشته باشيم
و جاي آن بسيار خالي است. از طرفي شايد بهتر باشد اين رشته هم در نظر گرفته نشود
چون ممكن است افراد بسياري وارد آن شوند جز خود هنرمندان!
كه اين بار معضل ديگري را به وجود مي آورد
* به طور كلي مديريت در عرصه موسيقي چه تفاوتي با مديريت درديگر بخش هاي هنر دارد؟
- اصولاً مديريت هنري با انواع مديريت هاي ديگر متفاوت است. كساني كه وارد عرصه مديريت هنري كشور مي شوند بايد نگاه بسيار جامع و وسيعي به هنر داشته باشند. همچنين بايد حتماً هنرمند و يا دستي بر هنر داشته باشند تا درد هنرمند را بدانند. براي مثال كسي كه رشته كشاورزي خوانده، درد كشاورز را مي داند نه درد هنرمند را. اصلاً زبان ارتباطي هنرمندان با يكديگر و نگاه آنها به محيط اطراف متفاوت است. نوع كار هنرمند با كارهايي كه قابل لمس و ميزان و اندازه دارد، فرق مي كند. در كار هنر، براي خلق يك تابلوي نقاشي و يا خلق يك اثر موسيقي معيار و اندازه اي وجود ندارد. به همين دليل، مديريت هنري بايد هنرمندي باشد كه رشته مديريت خوانده و آن را در سطح كلان مي شناسد. متأسفانه فكر نمي كنم رشته اي در كشورمان به نام «مديريت هنري» داشته باشيم و جاي آن بسيار خالي است. از طرفي شايد بهتر باشد اين رشته هم در نظر گرفته نشود، چون ممكن است افراد بسياري وارد آن شوند جز خود هنرمندان! كه اين بار معضل ديگري را به وجود مي آورد. اصولاً مديريت، مقوله اي است كه به نظر مي رسد بخشي از آن اكتسابي و بخش ديگر آن ذاتي و دروني است. همان طور كه يك رهبر اركستر همه تخصص هاي مربوط به رهبري اركستر را در دانشگاه مي گذراند، ولي خود نيز بايد شم مديريتي داشته باشد تا با تركيب اطلاعاتي كه به دست آورده است به يك رهبر اركستر خوب تبديل شود.همان گونه كه نمي توان از يك مهندس معمار خواست با اركستر كار كند، به همان ترتيب يك موسيقيدان خوب هم شايد نتواند رهبر اركستر شود. چون علاوه بر يك موسيقيدان خوب بودن، بايد نوعي مديريت دروني و ذاتي نيز در وجودش باشد.
بنابراين مديريت هنري هم رشته اي است كه هر كسي نبايد وارد آن شود. البته برخي مديران موفق هنري داشته ايم كه خودشان نيز هنرمندند و در يك شاخه و دوره خاصي حضور داشتند؛ پس زماني كه اين دو خصلت با يكديگر گره مي خورند، نتيجه كار، رضايت بخش و اميدواركننده خواهد بود. شخص به صرف هنرمندبودن و يا صرفاً مديربودن، نمي تواند وارد عرصه مديريت هنري شود و لازم است داراي هر دو جنبه اي كه به آن اشاره كرديم، باشد.
* برخلاف نظر شما عده اي بر اين باورند كه هنرمند به دليل داشتن حساسيت و روحيات ويژه و متفاوتش نمي تواند و نبايد وارد حيطه اجرايي و مديريت شود.
- من هم اين قضيه را باور دارم ولي وقتي مي گوييم مديريت هنري، موضوع فرق مي كند. يعني كسي كه شم مديريتي دارد، وقتي مدير هنري مي شود، همانگونه برخورد مي كند كه يك مدير بايد برخورد كند. به عبارتي، احساسي عمل كردن او تحت الشعاع مديريتش قرار مي گيرد.
اينكه گفته مي شود هنرمند نبايد مدير شود، يك بهانه است براي اينكه كار تخصصي را به دست افراد متخصص ندهيم و مثلاً براي رشته موسيقي، يك بازرگان يا شاعر را به عنوان مدير در نظر بگيريم. بسياري از هنرمندان هستند كه مي توانند مديران خوبي شوند. ممكن است هنرمند خوبي نباشند ولي هنر را به خوبي مي شناسند. چنين چيزي شايد به دليل اهميت و جذبه اي است كه موسيقي دارد؛ چرا كه موسيقي واقعاً مي تواند در جامعه اثرگذار باشد.
شايد هم به اين علت است كه مديريت موسيقي نبايد به دست موسيقيدان باشد؛ چون موسيقيدان ها به دنبال كيفيت اند ولي مديران به دنبال انجام كاري كه بايد به هر جهت صورت پذيرد. در واقع، علت عدم پيشرفت هنر موسيقي نيز همين است.
* شايد بهتر است موسيقيدانها، مديران اجرايي عرصه هنر و سياستمداران را متوجه اهميت و تأثير هنر در بحث كلان و موسيقي در بحث خرد آن در جامعه امروز ايران كنند.
- متأسفانه هنر در كشور ما آلوده به سياست شده است و شايد هنر موسيقي بيش از همه چنين است. موسيقيدانها هم علاقه ندارند وارد اين حوزه شوند چرا كه اصولاً خود را جدا از مسائل سياسي مي دانند. از طرفي كساني كه در رأس امور قرار دارند، معتقدند از آنجا كه موسيقيدانها كار سياسي نمي دانند و وارد جناح هاي سياسي نمي شوند، پس نمي توانند كارآمد باشند. يعني زدوبندهاي سياسي، خيلي بيش از آن رشته هنري اهميت دارد.
* فكر مي كنيد چرا موسيقيدانها نمي خواهند وارد مقوله سياست شوند؟
- نمي خواهند، چون فكر مي كنند وارد اين مقوله شدن، برابر با مرگ هنري آنهاست. يعني مجبورند وارد عرصه اي شوند كه هيچ علاقه اي به آن ندارند. شايد كساني موفق ترند در اين حوزه عمل كنند كه افراد سياسي تري اند يا وابستگي سياسي شان بيشتر است.
من شخصا معتقدم كه بايد هنر را از سياست جدا كرد. هنر، ارتباطي با سياست ندارد. هنرمند بايد بتواند آزادانه كارش را انجام دهد.
* پس عملاً نمي توانيم انتظار داشته باشيم كه هنرمند عرصه موسيقي به كار اجرايي بپردازد؟
- در آينده نزديك، خير. تا زماني كه موسيقي آلوده به سياست است و سياست بر فعاليت هاي موسيقي كشور غلبه دارد، نمي توان اميدوار بود هنرمندان موسيقي اداره امور موسيقي را به دست گيرند؛ در حالي كه ميان اهالي موسيقي، مي توان مديران برجسته اي را يافت.
* شما در صحبت هايتان به نقش يك رهبر اركستر اشاره كرديد. از رهبري اركستر به عنوان يك نمونه مناسب مديريت هنري چه تعريفي داريد؟
- رهبري اركستر يكي از بهترين اشكال مديريت هنري است. شخصي با قابليت هاي هنري بالا و متخصص در رهبري اركستر، اداره تعدادي حدود نود تا صد نفر را به دست مي گيرد و هر جلسه تمرين، مي تواند يك كلاس آموزشي براي مدير باشد. به عبارتي در اين كلاس درمي يابد كه آيا مي تواند موفق باشد يا خير. هر جلسه تمرين براي يك رهبر اركستر مي تواند آخرين جلسه تمرين او باشد؛ چرا كه نوازندگان عادت شان بر اين است كه يك رهبر اركستر را در اولين جلسه تمرين محك بزنند و ببينند آيا قادر است خطاها را تشخيص دهد، كارش را مي داند و مي تواند مدير باشد يا خير؛ پس چنانچه رهبر اركستر را با همه قابليت ها دريابند، مي پذيرند تا با او كار كنند.
بسياري از رهبران اركستر هستند كه حتي نتوانسته اند جلسه اي را به پايان برسانند؛ در حالي كه تمام دروس تخصصي مربوط به اين رشته را هم گذرانده اند. پس فقط به صرف گذراندن دوره تخصصي، كسي نمي تواند مديريت داشته باشد.
منتها چون ما به طور كلي به مديريت هنري بها نداده ايم، جايي نمي بينيم كه هنرمندان برجسته يا فعالان عرصه هنري، حتي براي خودشان هم مديريت هنري داشته باشند؛ در حالي كه يك نوازنده ساده، يك رهبر اركستر معمولي يا يك خواننده خيلي ابتدايي در همه جاي دنيا حتماً يك مدير هنري (manager) براي خود دارد كه تمام امور مربوط به هنرمند را انجام مي دهد.
از آنجا كه ما به هر حال به لحاظ مديريت هنري دچار ضعف هستيم و نيز چون فعاليت هاي هنري در حدي نبوده كه ايجاب كند چنين نيازي برآورده شود، پس هيچ كدام از هنرمندان ما به سمت اين موضوع (داشتن مدير هنري) نرفته اند و چنين رشته اي در كشورمان پا نگرفته است.
* شما در كانون موسيقيدانان سينماي ايران، هم به عنوان مؤسس و هم نويسنده اساسنامه حضور داشته ايد. از تجربيات مديريتي هنري در عرصه سينما برايمان بگوييد؛ چرا كه تجربه متفاوتي در اين زمينه محسوب مي شود.
- اين كانون در اواخر دهه شصت تأسيس شد و من مسئوليت آن را برعهده داشتم. كانون موسيقيدانان سينماي ايران معتبرترين، كارآمدترين و در عين حال پركارترين صنف خانه سينما بود؛ به طوري كه بسياري از پست هاي كليدي خانه سينما در دست اين كانون بود و مرتباً در موارد مختلف مورد مشورت هيأت مديره خانه سينما قرار مي گرفت.
حضور فعال كانون موسيقي دانان در تمام فعاليت هاي خانه سينما مي توانست كارساز باشد و نقش اصلي را بازي كند. مثلاً رئيس شوراي عالي داوري خانه سينما و مدير مسئول نشريه سينما از اعضاي كانون موسيقيدانان بود. همچنين اين كانون، عضو بانك فيلمنامه خانه سينما بود يا در كانون شوراي هماهنگي صنوف حضور داشت.
بنابراين در جاهاي مختلف مي توانست اثرگذار باشد. در آن موقع، من براي مواردي كه ضرورت داشت، مي توانستم به راحتي معاونت سينمايي ارشاد يا معاونت نظارت و ارزشيابي را ببينم و با او طرح مسئله كنم. اينها نشان از فعال و پرتحرك بودن چنين كانوني داشت. پس از آن قرار شد جوان ها بيايند و مسئوليت اين كانون را برعهده گيرند. در دوره اي كمتر از شش ماه اين افراد جوان به راحتي اعلام كردند بهتر است كانون موسيقي دانان منحل شود؛ مثل اين بود كه بنايي بسازيد و آن را در اوج نگه داريد و سپس به دست عده اي كه هزاران ادعا دارند بسپاريد كه بگويند چون نمي توانيم به اين كار ادامه دهيم، بهتر است منحل شود.
از طرفي اصولاً عادت مان بر اين است كه وقتي نهادي حركت بالارونده دارد و دچار اضمحلال يا سقوط كيفي مي شود، اعتمادمان را هم نسبت به آن از دست مي دهيم چون كارآيي نيز از بين مي رود. من همواره جزء كساني هستم كه معتقدم جوان هاي تازه نفس و پرانرژي بايد جايگزين شوند و امور را به دست بگيرند؛ اما اينكه جواني بدون شناخت خود و قابليت هايش، اجراي برنامه اي را به دست بگيرد و فقط ادعا داشته باشد، قابل قبول نيست. شايد هم بهترين حالت اين است كه در يك لحظه و برهه اي، مديريت به او واگذار شود تا خود را محك بزند كه در چه جايگاهي قرار دارد. البته لطمه اي هم كه در اين زمان كوتاه وارد مي شود، ديگر قابل جبران نيست.
* نكته اي كه ديگر دوستان درباره تأثيرات منفي بر يك مديريت هنري تأكيد داشتند، تغيير اصطلاحاً موسمي مديران هنري در ايران است. نظر شما چيست؟
- همواره ثابت شده است كه تغيير مديريت در بسياري موارد به انجام امور لطمه زده است؛ به خصوص مديريت هايي كه در فواصل كوتاه تغيير مي كنند. طبيعي است مديري كه متخصص هم نيست و زماني را سپري مي كند تا ببيند اصلاً وارد چه عرصه اي شده و چه بايد بكند، لطماتي به كار وارد مي آورد كه حاصل خوبي نخواهد داشت. حال در عرصه مديريت هنري، اين مسئله بيشتر خود را نشان مي دهد؛ چون هنرمندان به سادگي به مديران اعتماد نمي كنند بلكه زماني اعتماد مي كنند كه او را بشناسند.
بنابراين تا وقتي كه هنوز مديري به خوبي شناخته نشده، اگر فرد ديگري به جاي او مديريت كند، اهالي هنر دچار سردرگمي و ناباوري مي شوند. پس نه آن مدير قادر است كار درستي انجام دهد و نه اهالي هنر، دست به اقدامات اساسي در ارائه كارهايشان مي زنند.
* به عنوان آخرين سؤال، چنانچه شما در حوزه تخصصي تان در مقام مديريت قرار گيريد، روش و شيوه اجرايي تان چگونه خواهد بود؟
- اولاً تا زماني كه موسيقي به سياست آميخته است، من به هيچ عنوان وارد چنين حوزه اي نخواهم شد؛ چون نه آدم سياسي هستم و نه با سياسيون مرتبط. پس چون وارد اين حوزه نمي شوم، وارد جزئيات آن نيز نمي شوم؛ چرا كه يك برنامه ريزي را زماني بايد انجام داد كه بدانيم قرار است وارد آن حوزه شويم. من نه خيال چنين چيزي را دارم و نه تصورش را مي كنم.
|