سه شنبه ۱۵ فروردين ۱۳۸۵
زيبايي شناسي زبان عرفاني بايزيد بسطامي
اينك من آينه ام
002781.jpg
دكتر مريم حسيني
عرفان نگاه هنري و جمال شناسانه نسبت به الهيات و دين است و عارف كسي است كه دين و مذهب خود را با نگاهي ذوقي، جمال شناسانه و هنري مي نگرد.
زبان ابزار هنري  عارف است. اگر نقاش از قلم مو و رنگ و موسيقيدان از نت ها و عارف آلت موسيقي به عنوان ابزار هنر سود مي جويد، ساحت تجربه هنري عرفا ساحت زبان است و در همين ميدان است كه تجربه هاي بي نظير جمال شناختي صورت مي گيرد. عارف مي كوشد تا پيچيده ترين تجربه هاي روحي خود را با ابزار زبان بيان كند.
به قول شفيعي كدكني: «در بلاغت صوفيه محور جمال شناسي شكستن عرف و عادت هاي زباني است. چه در دايره  اصوات و موسيقي و چه در دايره معاني، در مركز اين قلمرو استتيك غلبه موسيقي و شطح(پارادكس) بر ديگر جوانب بيان هنري كاملاً آشكار است.»
مقاله حاضر مطالعه زيبايي شناسي شطحيات بايزيد است. جامعه آماري در اين مقاله كتاب النور من كلمات ابي طيفور و ترجمه فارسي آن با نام دفتر روشنايي است. اين مقاله به مطالعه ساختار زبان و بيان بايزيد در اين اثر مي پردازد. و پارادوكس ها، نمادها و تشبيهات بديع آن را بررسي مي كند.
* * *
بايزيد بسطامي طيفور بن عيسي بن سروشان، صوفي، زاهد و عارف ايراني است. مطابق نظر سيره نويسي سهلگي، در كتاب النور، وفات او در سال ۲۳۴ هجري قمري و مدت عمرش ۷۳ سال بوده است. وي از اهالي بسطام و جدش سروشان از زردشتياني بوده كه بعدها اسلام آورده است. «در ميان سخنان منسوب به بايزيد، سخناني ديده مي شود كه بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد و در ميان عرفا به شطحيات معروف است و در توجيه آن، براي انطباق با ظاهر شريعت سخن ها گفته اند. جنيد عارف و صوفي قرن سوم(متوفي ۲۹۷) شايد قديمي ترين كسي باشد كه از بايزيد سخن گفته و شطحيات او را تفسير كرده است. برخي از اين تفاسير را ابونصر سراج(متوفي ۳۸۷) در كتاب اللمع نقل كرده است. و به گفته او جنيد كتابي در تفسير كلام بايزيد داشته است اما چنان كه عبدالرحمن بدوي در شطحيات صوفيه گفته است، تأويلات كساني چون ابونصر سراج و جنيد و ديگران از شطحيات بايزيد بيرون از مقصود حقيقي بايزيد است و در حقيقت براي تبرئه اوست.
شطح
بايزيد از نخستين گويندگان سخنان شطح آميز است. وي خود در توصيف شطح مي گويد:« فهم هاي مردمان از شناخت كمال وي ناتوان است و وهم هاي خاص و عام در فهم معاني الفاظ او حيران. الفاظ وي نقل مي شود، اما اغراض آن دريافت نمي شود. شگفتي هاي آن وصف مي شود ولي غرايب آن دريافته نمي شود. دقايق آن جمع مي شود، اما حقايق آن شنوده نمي شود. عباراتش دانسته مي شود، اما اشارات او دريافته نمي شود».
به گفته آدونيس، اين زبان سرمست شده زبان مجاز است. به وسيله اين زبان به چيزي كه در جاي ديگر وجود دارد، در غيب يا باطن، اجازه مي دهيم كه به جهان ما ظاهر درآيد. به تعبير بودلر اين زبان به ما اجازه مي دهد كه بي نهايت را نهايت مند كنيم.
در نظر صوفيان شطح عبارت از كلمات و سخناني است كه در حالت سكر و بي خودي و غلبات شور و وجد و مستي و جذبه بر زبان جاري مي شده است. غلبه وجد و بي خودي در صوفي به جايي مي رسد كه او خويشتن داري را از دست مي دهد و ناگزير به افشاي راز مي شود. حاصل اين افشاگري شطح است.
سراج در معني شطح مي نويسد: «عبارتي غريب در وصف وجدي پر نيرو كه با شدت غليان و غلبه همراه است. او مي گويد: آيا نديده اي كه چگونه آن گاه كه آبي فراوان در نهري كوچك جاري مي شود از اطراف آن بيرون مي ريزد؟ در آن هنگام مي گويند آب در نهر طغيان مي كند. حال مريد واجد نيز اين گونه است. آن گاه كه وجدي قوي او را فرا مي گيرد و تحمل حمل آنچه را بر قلبش وارد مي شود ندارد، آن احوال بر زبانش ساطع مي شود و از آن با زباني غريب و تازه كه فهمش براي ديگران مشكل است سخن مي گويد. و اين سخن را جز كسي كه آن احوال را تجربه كرده باشد درنمي يابد.»
هانري كربن معادل مناسبي براي شطح پيشنهاد مي كند. او اصطلاح پارادوكس ملهم(عبارت متناقض نما) را در مقابل شطح به كار مي برد. از نظر وي شطح نوعي نمادگرايي فطري است كه تشابه و پارادوكس اشيا و اشخاص  را    نشان مي  دهد. هر گاه كه قدم در قالب و توسط چيزي گذرا و حادث بيان گردد شطح پديد مي آيد. شايد تعبير قطره از دريا را بتوان تمثيلي از حال عارف صاحب شطح دانست.
اتحاد
همان گونه كه گفتيم شطح نتيجه شدت اشتياق و وجد عارف بحق است. محصول اين شيفتگي گاهي به تجربه اتحاد با حق منجر مي شود. در حديث قرب نوافل از اين حالت سخن رفته است. «لايزال يتقرب عبدي الي بالنوافل حتي احببته فاذا أحببته كنت له سمعاً و بصراً و يدا و مويدا فبي يبطش و بي يبصر و بي يسمع و بي ينطق.»
«ماسينيون از اين حالت تعبير به جابه جايي عاشقانه نقش ها مي كند. يعني يكي به جاي ديگري سخن مي گويد.» اتحاد يعني اين كه عاشق و معشوق در فعل و ذات يك چيز شوند به گونه اي كه اشاره به يكي از آنها چون اشاره به ديگري باشد.
ديدار با فرامن
از اتحاد مي توان تعبير به ديدار با فرامن هم كرد. «عقيده به وجود من برتر يا فرامني غير از من تجربي در هستي يا در ارتباط با هستي انسان، به صور گوناگون در عرفان اسلامي حضور دارد و سابقه آن را مي توان در اديان و بينش هاي گنوستيك پيش از اسلام نيز جست وجو كرد. فرامن در حقيقت من ملكوتي يا بعد روحاني هر انساني در عالم روحاني و فرشتگان است. فراق و جدايي ميان من تجربي و من ملكوتي ناشي از اسارت و استغراق من تجربي در جهان مادي و متعلقات آن است. ديدار و پيوستن به اين من ملكوتي و شاهد و معشوق آسماني منتهاي آرزوي عارفان و نهايت مقصد سالكان طريق است. تجربه چنين وصل و ديداري كه حضور من در برابر من است، تحقق تولدي ديگر و گسترش و توسع شخصيت به فراسوي ناپيداي من تجربي و دست يافتن به منبع عظيم قدرت و معرفت و حكمت غير كسبي و ارتقا به مقام فرشتگي است. مقامي كه متصوفه در حديث قدسي قرب نوافل و تصورشان از مقام فنا آن را متجلي مي بينند. اگرچه سخن از اين فرامن و امكان ديدار با وي را به اشاره  هاي مستقيم و غيرمستقيم در آثار صوفيه مي بينيم، اما تجربه وصل و ديدار با وي كه در حيطه تجربه هاي عادي و اين جهاني ما نمي گنجد، به نظر مي رسد براي معدودي تحقق يافته باشد كه سلوك معنوي را به شرط به سر برده و به مراتب بلند سر روحي و مقامات معنوي رسيده باشند.»
اين مقام همان مقامي است كه بايزيد به آن دست يافته بود: «گفت از خداي به خداي مي رفتم تا ندا كرد از من در من كه اي تو من! يعني به مقام فنا في الله برسيدم. «همان، ۱۴۱» در اين مقام اگر بايزيد سخن مي گويد در حقيقيت او نيست كه سخن مي گويد.» ، اين فرامن اوست كه سخن مي گويد و در اين مقام از بايزيد خبري نيست.
شطح معمولاً به صيغه اول شخص بيان مي شود و ظاهري عجيب و غريب دارد. ويژگي  اصلي زبان شطح استعاري و نمادين بودن آن است. «حضور غيب در شهادت، يا قديم در حادث، يا نامريي و نامحسوس در مريي و محسوس بنياد زبان سمبليك است.»
انواع شطح
دسته اي از شطحيات شكل سفرنامه روحاني دارد و عارف در طي آن از مكشوفات خود از عالم بالا حكايت مي كند و گاه شكل معراج نامه دارد. معراج نامه بايزيد نمونه اي از اين نوع شطح است:
از بايزيد شنيدم كه گفت:
نظر كردم به هويت او در انانيت خويش. پس از ميان برخاست نور من به نور او و عزت من به عزت او/ و قدرت من به قدرت او/ و ديدم انانيت خويش را به هويت او/ و بزرگي خويش را به بزرگي او/ و رفعت خويش را به رفعت او/ پس نظر كردم در او به چشم حق و بدو گفتم اين كيست؟/ گفت: اين، نه من است و نه جز من، نيست خدايي جز من.(روشنايي نامه، ۱۸۳)
شطح گاهي به صورت روايت واقعه اي است:
«از بايزيد شنيدم كه مي گفت: دوازده سال آهنگر نفس خويش بودم و پنج سال آينه خويش و يك سال در آن ميان مي نگريستم، آن گاه ديدم كه آشكارا زناري بر ميان دارم. پس دوازده سال در بريدن آن زنار صرف كردم. پس در نگريستم و زناري در شكم خويش ديدم و پنج سال در كار بريدن آن بودم. مي انديشيدم كه چگونه آن را بايد بريد؟ پس مرا كشف كرد و در مردم نگريستم همه را مردگان يافتم و چهار تكبير بر همگان زدم.(روشنايي نامه، ۹۰)
برخي از اين واقعه ها درباره ديدار بايزيد با خانه كعبه است: «نخستين حج كه گزاردم خانه را ديدم. ديگر بار حج گزاردم صاحب خانه را ديدم و خانه را نديدم. سه ديگر بار حج گزاردم نه خانه را ديدم و نه صاحب خانه را. »(دفتر روشنايي، ۹۶)
از بايزيد شنيدم كه مي گفت:« رب العزه را در خواب ديدم. مرا گفت همه مردم از من مي طلبند جز تو كه مرا مي طلبي.» (دفتر روشنايي، ۱۰۵)
شطحيات گاهي به صورت فرمان، امر و يا دعوت به تجربه اي است. در اين نوع شطح بايزيد ضمن دعوت مخاطب به چشيدن تجربه اي تازه از تجربه هاي خود مي گويد:
«در ميدان توحيد سير كن تا به سراي تفريد رسي و در ميدان تفريد پرواز كن تا به وادي ديموميت پيوندي. اگر تشنه شدي، جامي تو را خواهد نوشانيد كه پس از آن تشنه ياد نگردي، هرگز.» (دفتر روشنايي، ۱۱۱)
«بايزيد گفت: اولياء خداي را دوست بدار تا ايشان تو را دوست بدارند، چرا كه خداي تعالي به هر روز و شبي، هفتاد بار، به دل اولياي خويش مي نگرد شايد در قلب يكي از اولياي خويش نام تو را بنگرد و تو را دوست بدارد و بر تو ببخشايد.» (دفتر روشنايي، ۱۱۱)
از انواع ديگر شطح آن است كه خدا با بايزيد سخن مي گويد:
«بايزيد گفت: يك بار مرا بركشيدند تا در پيشگاه او ايستادم. مرا گفت: اي بايزيد! بندگان من خواهان آنند كه تو را ببينند. بايزيد گفت: گفتم اي عزيز من، من نخواهم كه ايشان را بينم. اگر تو اين را از من بخواهي مرا تاب مخالفت تو نيست.» (دفتر روشنايي، ۱۵۰)
در بعضي از اين انواع بايزيد خود را از همه برتر مي داند: «زهد و عبادت و معرفت از من سرچشمه گرفته است.» (دفتر روشنايي، ۸۳ و ۱۴۵)
لواي من از نوري است كه آدميان و پريان، همه، در زير آن لوايند با پيامبران.(همان، ۱۴۴)
«مرا همانندي در آسمان ها نيابند و در زمين از براي من صفتي نشناسند.» (دفتر روشنايي، ۱۶۴)
و گاهي بايزيد خود را از خدا هم برتر مي داند: 
«يكي در بايزيد بكوفت، گفت: كه را مي طلبي؟ گفت: بايزيد را مي طلبم. گفت: سي سال است تا بايزيد در طلب بايزيد است و او را نديد، تو او را چون خواهي ديد؟ (همان، ۱۰۲)
يكي پيش بايزيد برخواند:« ان بطش ربك لشديد» گفت: بطش من از بطش او سخت تر است.(دفتر روشنايي، ۱۴۴)
پربسامدترين واژه در شطح «من» است. عارف در جست وجوي خود با خدا سخن مي گويد و هم خود و هم او را مي جويد. در تمامي شطحيات عارف تلاش مي كند تا خود را و جايگاه خود را در جهان هستي معني كند. اين من گاهي در حالت خودآگاهي از حالتي كه بر عارف در زمان ناخودآگاهي رفته است سخن مي گويد و يا در حالت ناخودآگاهي گفته شده است:
«من، نه منم. من منم زيرا كه، من، من- اويم، و او، من- او» (دفتر روشنايي، ۱۴۴)
«مرا همانندي در آسمان ها نيابند و در زمين از براي مثل من صفتي نشناسند.» (دفتر روشنايي، ۱۴۴)
در عرصه مجاز اين ظاهر نيست كه سخن مي گويد، بلكه باطن است. صوفي در مجاز شخص ديگري است، در همان لحظه كه موجودي انفسي است موجودي عيني هم هست. به همين خاطر او نيست كه از معني سخن مي گويد و آن را در صورت مي نويسد، بلكه معني است كه آن را مي گويد و آن را مي نويسد. او نيست كه مي انديشد و مي نويسد، بلكه او چيزي است كه در باب آن مي انديشند.(ادونيس ص ۱۵) شطح كه محصول غلبه وجد و بي خودي در عارف است، نوعي سخن پارادوكسي به شمار مي آيد كه مصداق كامل زبان هنري و نمادين تصوف است.
شطح شعر منثور
دكتر شفيعي كدكني در كتاب موسيقي شعر (۲۴۲) بايزيد را بزرگترين سراينده شعرهاي منثور در فرهنگ ايراني ناميد و معتقد است كه نثر صوفيه همچون مدرن ترين شعرهاي امروز است. در اين كتاب بخشي از شطحيات بايزيد به شكل شعر نو، مصراع به مصراع زير هم نوشته و ثابت شده كه جملات وي چون شعري منثور است:
مرغي گشتم،
چشم او از يگانگي،
پر او، از هميشگي
در هواي بي چگونگي مي پريدم.
(موسيقي شعر، ،۴۲۹ نقل از تذكره الاولياء عطار)
معراج نامه بايزيد در ترجمه كتاب النور (دفتر روشنايي) به شكل شعر منثور درمي آيد، در متن عربي آن مي خوانيم:
نظرت الي ربي بعين اليقين بعد ما صرفني عن غيره و أضاءني بنوره، فأراني عجائب من سره. و أراني هويته (بدوي، ۱۹۷۸ ، ۱۷۵)
نظر كردم در پروردگار خويش به چشم يقين
از پس آن كه او مرا، از نظر به غير خويش بازداشت
و مرا به نور خويش روشنايي بخشيد
و شگفتي ها از سرّ خويش به من نمود
و هويت خويش را به من نمود
(روشنايي نامه، ۱۸۳)
با توجه به اين تعريف كه زبان عرفاني زباني هنري است و زبان هنري هم زبان شعر است، مي توانيم نتيجه بگيريم كه گاهي زبان عرفاني زبان شاعرانه مي شود و مي توان اين ادعا را هم با دلايلي اثبات كرد. حال صوفي عارف هنگام بر زبان آوردن شطح شبيه همان حالي است كه بعضي شعراي سمبوليست و سوررئاليست از آن سخن گفته اند. «لحظه هاي هذياني كه در آن رؤياهاي غيرارادي متجلي مي شود.» (ادونيس، ۱۵۵) اگر شعر را مطابق تعريف شكلوفسكي رستاخيز واژه ها بدانيم، ميان زبان عرفاني و زبان شعر تشابهات فراواني موجود است. «در بلاغت صوفيه محور جمال شناسي شكستن عرف و عادت هاي زباني است. چه در دايره اصوات و موسيقي و چه در دايره معاني، در مركز اين قلمرو استتيك غلبه موسيقي و شطح (پارادوكس) بر ديگر جوانب بيان هنري كاملاً آشكار است.» (شفيعي كدكني، موسيقي شعر، ۴۲۸) شطحيات صوفيه در زبان عرفاني به ساحت شعر نزديك مي شود. شفيعي كدكني معتقد است كه بسياري از اين سخنان از بسياري از اشعار شعريت بيشتري دارند. «جوهر شعر و حقيقت آن بر شكستن هنجار منطقي زبان استوار است. از نظام سرچشمه مي گيرد و اين نظام گاهي با نظم همراه است مثل شعر حافظ و گاه اين نظام از نظم جداست مثل شطحات صوفيه. شعراي بزرگ علاوه بر وزن و قافيه و تشبيه و استعاره به حدي از اشراف بر كلام رسيده بوده اند كه در شعرشان نوعي نظام وجود دارد، اين نظام در آن سوي وزن و قافيه است يا چيزي است مسلط بر مجموع وزن و قافيه و تشبيه و مجاز. بسياري از شطح هاي صوفيه نظام دارد، اگرچه در نظم معهود و مألوف و دستمالي شده بحور و قوافي قرار نگرفته است و بسياري از سخنان سروش اصفهاني، اگرچه در قالب نظم قرار گرفته نظام ندارد.» (شفيعي كدكني، ۲۴۱)
اگر حضور عاطفه، خيال و موسيقي را در شعر ضروري بدانيم بايد بگوييم كه بسياري از شطحيات صوفيه به جهت اين كه ناشي از وجدي شديد ند عاطفي محسوب مي شوند و به جهت اين كه الهام، ماده و جوهر بسياري از اين شطحيات است، خود به خود داراي تصويري خيال انگيزند. در اينجا ما به خيال انگيز بودن، استعاري بودن، رمزآميز بودن، خارج از هنجار عادي زبان بودن، ناشي از عاطفه و وجدي شديد بودن شطحيات مي توانيم اشاره كنيم.
نقد زيبايي شناسي شطحيات بايزيد
نقد زيبايي شناسي يا استتيك نقدي بر اثر هنري است كه آن را با معيارهاي زيباشناختي چون وحدت و هماهنگي و تناسب و توازن و استفاده از انواع صور خيال و... بررسي مي كند.
نقش هنر در تاريخ همواره همين بوده است كه جهان كهنه را در نظر ما نو كند و زندگي روزمره و مبتذل را با چشم اندازي ديگر در برابر ما قرار دهد كه آن كهنگي و ابتذال را فراموش كنيم. نگاه عرفاني به دين نيز همين ويژگي را دارد كه نمي گذارد ما با صورت تكراري و كليشه شده دين كه نقشي است اتوماتيكي و فاقد حضور قلب روبه رو شويم.
به نظر مي رسد مباني جمال شناسي در آثار نظم و نثر صوفيه با ديگر آثار ادبي متفاوت است. خصوصاً آن دسته از آثار كه خود را به ساحت شعر سمبوليك، شعر ناب نزديك مي كند. در اين آثار انگيزه هنري، الهام صوفيانه است كه عارف را در حالت ناخودآگاهي و حالتي شهودي قرار مي دهد كه مي تواند رازهاي جهان هستي را آشكار كند و آن را در كلام خود بيان كند. در اين نوع آثار كه شطحيات صوفيه و كلمات بايزيد هم از آن دسته است عارف به معرفت و شناخت خود و رابطه آن با جهان بيروني دست مي يابد و سعي در توجيه جايگاه خود در هستي دارد. يكي  انگاري خود با خدا كه يكي از مهم ترين دستاوردهاي اين لحظات ناب شهود است و در سخن حلاج به انا الحق و در سخن بايزيد به سبحاني و انا ربي الاعلي تبديل مي شود خبر از جايگاه عالي انسان در هستي مي دهد. اين احوال بيانگر نوعي اومانيسم عرفاني است كه اتحاد انسان و خدا را آشكار مي كند و عارف با دست يافتن به اين حالت به نوعي تعالي روحي و شكوه وجودي مي رسد. همين باعث مي شود كه هنگام ديدار با معبود رداي كبريايي و تاج كرامت و ازار عزت بر تن مي كند.
بايزيد از نخستين كساني است كه از رابطه دوستي خود با خدا تعبير عشق مي كند. تشبيهات و استعارات بايزيد همه زيبا و تازه اند، چون بخشش دريا، مهرباني خورشيد، فروتني زمين(ص ۱۹۳)، ريسمان قناعت و منجنيق صدق، (ص ۷۹) و از همه جذاب تر باريدن عشق و فروشدن پاي به عشق است. (ص ۱۹۴) وي سخن خداي را هم به باريدن برف در تابستان تشبيه مي كند كه وجود آن غريب است و بقاي آن غريب تر. (ص ۱۹۵)
زبان هنري و ادبي زباني است كه از نرم زبان اتوماتيكي و ارجاعي زبان خارج مي شود و در آن برجسته سازي و آشنايي زدايي صورت مي گيرد. اين آشنايي زدايي در اثر هنجارگريزي هاي آوايي، واژگاني، سبكي و نوشتاري و معنايي صورت مي گيرد. اين آشنايي زدايي در اثر هنجارگريزي هاي آوايي، واژگاني، سبكي و نوشتاري و معنايي صورت مي گيرد. در شطحيات صوفيه مهم ترين صورت هنجارگريزي و آشنايي زدايي، فراهنجاري  معنايي است كه منجر به زباني مجازي، استعاري و گاه رمزي مي شود. با توجه به اين كه در شطح عارف از فرامن و يا فرامن از فرامن سخن مي گويد، بنابراين آن كه سخن مي گويد ناخودآگاهي عارف است و سخن برخاسته از ناخودآگاه در زباني استعاري و نمادين بيان مي شود. وقتي بايزيد مي گويد: «گرد بيت الله الحرام طواف مي كردم چون به او رسيدم ديدم كه خانه بر گرد من در طواف است». (۱۴۰) در قسمت نخست جمله هنجار زبان عادي است، اما در قسمت دوم جمله كه طواف خانه گرد بايزيد است ما با كلامي تازه و ناآشنا و استعاري روبه رو هستيم. خانه كعبه از هويت مادي خود خارج مي شود و هويتي انساني مي يابد و به طواف بايزيد مي پردازد. در اين جمله كعبه نيز چون بايزيد طواف مي كند و جاي خود را با بايزيد عوض مي كند. در اين جمله استعاره و تشخيص موجب آشنايي زدايي مي شود كه به همراه برجسته سازي نقش بايزيد كه در نقش فرامن ظاهر مي شود، شگفتي آفرين مي شود.
ادامه دارد

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
ايران
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |