دوشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۵
به انگيزه درگذشت استاد علي اكبر صنعتي، نقاش و مجسمه ساز
بازتاب اصول انساني
003126.jpg
او از همان ابتدا سرپنجه هاي هنرمندانه اش را با نيت و قصد همدلي با مردم عامي تهيدست و آشناي جامعه به حركت درآورد و رنگ را در زندگي مردم كوچه و بازار به خالص ترين شكل ممكن پيدا كرد و كشيد
ياد آن روزها؛ ياد صداي يكنواخت و آشناي چرخ نخ ريسي بي بي؛ ياد بي قراري دستان پير و مهرباني كه از سر صبح تا مرگ آفتاب و آمدن غروب يك بند و بي امان كار مي كرد؛ ياد كوچه هاي گرم و آفتاب سوخته كرمان، شهر نقش و قالي و روشني؛ ياد آن ايام خوش به خير كه پيرزني بود و يك چرخوي كهنه و فرسوده و كودك يتيم و رنجور هشت ساله اش، «سيدعلي اكبر» مونس شب و روزش. او كه مايه تمامي عشق و اميد و تلاش و در يك كلام بهانه زندگي بي بي بود.خودش مي گفت: «بعد از گذشتن آن همه سال، پيري مروت نشان داده است و هنوز خاطره آن روزهاي كودكي را از صفحه دل و خيالم پاك نكرده است. به گمانم هر ياد و خاطره اي كه مانده است از صدقه سر رنج و فقر بي بي باشد و يتيمي و بي پناهي خودم. هنوز به ياد دارم روزي را كه انگشتانم در دست بي بي گره خورده بود و او بي اعتنا به بغض، گريه و دلتنگي من، مرا كشان كشان به كارگاه قاليبافي برد و بعد من ماندم و كارگاهي؛ يا بهتر است بگويم دخمه اي تاريك و پرگرد و غبار، پر از دار قالي و بچه هاي هم سن و سال من با صورت هاي رنگ پريده و چشماني كه از شدت گرسنگي، رنجوري و خستگي به گودال افتاده بود و بعد روزي كه از آنجا فرار كردم، از نگراني آينده نامعلوم من، بي بي تا صبح نخوابيد...»
سيدعلي اكبر صنعتي، نقاش و مجسمه ساز بزرگ ايران، اگرچه در شمار شاگردان بلافصل كمال الملك جاي نمي گيرد، اما از شاخص ترين تعليم يافتگان مدرسه صنايع مستظرفه و شاگرد و وارث ذوق پدر مجسمه سازي نوين ايران، استاد ابوالحسن صديقي، يار و همراه كمال الملك است.
به ديگر تعبير، كمال الملك روزگار ماست و نشانه اي آشكار از همه بدعت ها و خلاقيت هاي شاگردان نخبه كمال الملك، مثل علي محمد حيدريان، اسماعيل آشتياني، علي رخساز و... بي ترديد، دقت نظري كه صنعتي در ارائه حقايق تصوير يا تنديس منظور مي كند از جمله رازهاي جاودانگي آثار او است. خودش در اين باره مي گفت: «ديده اي كه در چشم خانه مجسمه يك انسان خائن گذاشته مي شود و چشمي كه از او ساخته مي شود با چشم مجسمه يك انسان خادم و فرزانه هزاران مرتبه تفاوت دارد و تلاش و دقت بسياري لازم است تا هر دو واقعيت در نگاه نخست احساس شود و حق موضوع ادا شود.»
هنر ديگر او اين بود كه فقر را فخر خود مي دانست؛ فقري كه از كودكي او و يتيم خانه اي كه روزهاي زيادي را در آن گذرانده بود، برآمده است. البته او با فروتني قابل تقديري، همه اين موفقيت ها را مديون همت مراد و مرشد خود، مرحوم حاج علي اكبر صنعتي، باني پرورشگاه مي دانست و همواره از او به نيكي ياد مي كرد.او از همان ابتدا سرپنجه هاي هنرمندانه اش را با نيت و قصد همدلي با مردم عامي تهيدست و آشناي جامعه به حركت درآورد و رنگ را در زندگي مردم كوچه و بازار به خالص ترين شكل ممكن پيدا كرد و كشيد.
آرمان استاد، از نخستين سال هاي خلاقيت و هنرآفريني، اين است كه هنر در ارتباط تنگاتنگ با نيازها و خواست هاي مردم بي پناه جامعه حيثيت و آبرو مي يابد و هنرمند رسالتي ندارد جز آنكه بكوشد تا هنرش، چونان آينه اي تمام نما، بازتاب اصول راستين انساني باشد. اين آرمان و اعتقاد حاصل شرايط زندگي و حال هنرمندي است كه خود با تمامي وجود با مفاهيم درد و رنج، محروميت و فقر و تحمل ناروايي و ستم آشنا بوده و دمي آسودگي و فراغ نداشته است.
نيم نگاهي به شرايط حاكم بر جريانات هنري و فرهنگي در زمان شروع فعاليت اين هنرمند، ميزان تنهايي انديشه و خواست نوجوان نقاش را آشكار مي سازد. او در شرايطي از نشاندن رنگ بر مينياتور چشم مي پوشد و در اوضاع و احوالي قصد آشتي و پيوند دادن هنر با درد و رنج محرومان جامعه اش را دارد كه چه بسيار صاحبان ذوق و هنر كه به شب و روز، بر برگي از گل هاي گلستان مينياتور اين سرزمين چشم كم سو مي كنند.در چنين شرايطي، نوجوان نقاش و عاصي، بهت زده و حيران اين همه دل مشغولي ها و بي اعتنايي ها، دنبال راه گريزي مي گردد. او مي خواهد دست به آفرينشي تازه و نگرشي نوين در كار نقاشي رايج زمانه اش بزند، همين است كه از ابتداي ورود به مدرسه، از پيروي اصول و قواعد رايج چشم مي پوشد و در فكر نوعي عصيان است.
علي اكبر صنعتي درباره اين مرحله از زندگي و چگونگي آغاز كارش در مجسمه سازي مي گفت: «چند ماهي از سرگرداني و وقت گذراني من در مدرسه صنايع قديمه گذشت كه به فكر افتادم به جاي كشيدن نقش هاي مينياتور، مجسمه حاج مقبل، ني زن كور را كه استادم، ابوالحسن خان صديقي ماهرانه با گچ ساخته بود، روي كاغذ بياورم. يك وقت مشغول طراحي اندام و چهره مجسمه بودم كه مرحوم طاهرزاده بهزاد با ديدن طراحي، مرا مورد بازخواست قرار داد. ناگزير رك و صريح آنچه را كه در دلم مي گذشت، با او در ميان گذاشتم وقتي حرف هايم تمام شد گفت: پسرجان، تو استعداد قابلي در كار نقاشي مينياتوري داري، اما متاسفانه هم خودت مي داني وهم من كه جايت در اين مدرسه نيست. مينياتور و نقش قالي و كاشي، يك روح آرام و صبر و قرار مي خواهد كه تو اصلاً نداري. تو اينجا را با يتيم خانه كرمان اشتباه گرفته اي. اينجا، جاي هنر آفريدن است، نه غصه خوردن. منتظر باش ابوالحسن خان صديقي از فرنگ برگشت، دست تو را در دست او مي گذارم. از كجا كه به جاي طراحي مجسمه حاج مقبل، خودت مجسمه ساز نشوي! »
003123.jpg
و همان هم شد. آشنايي شاگرد با استاد خيلي زود به رابطه اي گرم و صميمي انجاميد، اما اين آشنايي را بايد اتفاقي جدي و سزاوار مطالعه در تاريخ هنر مجسمه سازي ايران به حساب آورد.صنعتي كه به قصد و شوق آموختن هنر از خانه اش، يتيم خانه، پا بيرون گذاشت، هنگام بازگشت به همان يتيم خانه (حوالي سال ۱۳۱۸) در پس ايامي كه در زمينه هنر استاد شد و كار آزمون آن خانه بي نور و دور افتاده و گمنام را با همتي سزاوار و اخلاصي ستودني، معتبرترين مركز هنر و هنرآفريني شهر كرمان كرد.ناگفته نماند كه در كنار اين ارج نهادن، طاقت و صبوري استادي چون سيدعلي اكبر صنعتي بيش از هر چيز ستودني است؛ آن هم از آن جهت كه در طول زندگي اش، به طور مكرر شاهد از ميان رفتن آثارش بر اثر رويدادهاي گوناگون بوده، ولي هرگز از پا نيفتاد. از آن جمله مي توان به شكستن اغلب مجسمه هايش در حوادث سال ۳۲ و خاك شدن و به توبره رفتن مابقي مجسمه ها در نمايشگاه ميدان راه آهن سالي قبل از پيروزي انقلاب به وسيله جماعتي فرصت طلب اشاره كرد؛ حوادثي كه باعث شد او براي هميشه دست از گل و گچ بشويد و پتك و قلم مجسمه سازي را زمين بگذارد و سوگند بخورد كه اگر مزد عمري را نثار ذوق كردن چنين است، پاسخش گريز است و شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت گران و خطير آشكار كردن ذوق و نمايش تجربه و مهارت در عرصه مجسمه سازي.از كجا معلوم كه استاد مجسمه ساز، اين قهر و جدايي را هم انجام وظيفه خويش تلقي كرده است و نه تسليم شدن و باور ضعف!
استاد علي اكبر صنعتي در سال هاي اخير، روز و شب زندگي اش را در اتاق مي گذراند مالامال از تابلوها و مجسمه هايي كوچك از موم و گچ. غير از اينها، در اتاق، تنها يك صندلي كهنه چوبي و سه پايه اي كهنه تر و چند جعبه آبرنگ و گلداني گلوشكسته و قلم موهايي رنگين در گلدان به چشم مي خورد. هيچ كس حق وارد شدن به اين اتاق را بي حضور او نداشت. براي اهل خانه، اين اتاق سراسر آشفتگي و بي نظمي است، اما براي استاد پير، همه نظم است و قرار. اين اتاق تنها نمايشگاه دايم و امن يادگارهاي عمري خلاقيت ذوق و هنر اوست؛ نمايشگاهي كه تنها يك تماشاگر عاشق، دل شيفته و مخلص دارد كه اين روزها بيماري، سخن گفتن را نيز بر او سخت گرفته، اما چشمانش مي درخشيد از برقي كه به جاي دستان بي رمق و خسته خود، دستان ماهر و جوان پسرانش را گرم كار مي بيند. او مي گفت:احساس آرامش، غرور و خرسندي مي كنم. هرگز باورم نمي شود كه آن تابلوها را من نكشيده ام. چون خط و خطوط تابلوهاشان، رنگ هاي مورد نظر و سيلقه شان، درست مثل سليقه من است. همين است كه گاهي اتفاق افتاده است هر چهار تن، خودآگاه يا ناخودآگاه، يك سوژه را روي بوم يا مقوا پياده كرده و كشيده ايم. آن قدر همانند يكديگر كه اگر پاي هر تابلو امضاي هر كداممان نباشد، سخت به اشتباه مي افتيم كه كار متعلق به كيست! » در خاتمه و براي سپاس از او، جمله هايي از دوست و استادش، مرحوم ابوالحسن صديقي را كه در سال هاي آخر حياتش، خاموشي را تاب نياورد و سكوت چند ساله اش را در مكالمه اي تلفني شكست، يادآور مي شويم. او گفت:« ... آقا، تا مي توانيد از آقا سيدعلي اكبر تجليل كنيد. هنر نقاشي و مجسمه سازي در ايران بسيار مديون ذوق و تلاش اوست، اما افسوس تا آنجا كه من شاهد بودم، سيدعلي اكبر در كار هنر عمري يتيم ماند. اغلب مجسمه هايش كه حاصل تلاش شب و روزش بوده، از ميان رفته است. بنشينيد پاي حرف هايش، بگوييد داستان كامل زندگي اش را بگويد. او تنها سند زنده بيش از نيم قرن هنر نقاشي و مجسمه سازي ايران است. جست وجو كنيد، ببينيد عكسي از مجسمه ها و تابلوهايش باقي مانده؟ هر چه در بساط دارد چاپ كنيد. او اندازه صد نقاش و مجسمه ساز كار كرده است. حيف، حيف آقا! چه بگويم؟ حال و حوصله بيشتر حرف زدن را ندارم. مريض احوال هستم.
زيادي مانده ام. باز جاي شكرش باقي است كه تا او زنده است مي خواهيد از او تجليل كنيد. نگذاريد داغ عمري تحمل بي مهري و بي اعتنايي به دلش بماند و از دنيا برود. اگر كوتاهي كنيد گناه كرده ايد، گناه!»
با اين همه، هر چند كه تاريخ هميشه سايه نامهرباني بر هنر اين مرز و بوم داشته، اما حتي اگر جنگ و تاراجي هم نبود، قهر و گاه سكوت اجباري هنرمند زخم هاي جبران ناپذيري را بر پيكر هنر ما وارد كرده. تاريخ هنر ايران سهم و ياد هميشه ماندگار هنر صنعتي را در رديف معدود هنرمنداني به ثبت خواهد رساند كه حضورشان سبب ساز حركت و بدعتي نوين و كارساز در راه تعالي هنر اين سرزمين بوده است. با اين همه، جنبش، حركت و بدعت هنري استاد _ در مقام قياس با ساير نام آوران هنر اين ديار- تفاوتي عمده و سزاوار تحسين دارد؛ چرا كه استاد تنها در زمينه آفرينش نقش و رنگ، مبتكر و خلاق نبوده، بلكه بدعت والاي او- هم زمان و همپاي نقاشان عاشق و مخلص قهوه خانه ها- در از ميان بردن فاصله عميق سال ها غربت و قهر مردم كوچه و بازار با مفهوم و كاربرد هنر رايج زمانه اش بوده است. صنعتي در شرايطي به سهم خويش ميان مردم و خلاقيت هاي هنري اش آشتي و صلح برقرار مي كند كه به زعم بسياري از هم دوره هاي خودش، هنر تافته اي جدابافته محسوب مي شد، آن هم در خوشامد كساني كه اين فاصله و قهر را امتيازي براي هنر و اعتباري براي هنرمند مي پنداشتند و بر اين اصل اصرار داشتند كه هنر جز در خدمت آفرينش زيبايي و هنرمند جز در تلاش رسيدن به تبحر و چيرگي و مهارت هر چه افزون تر، بي معنا و فاقد ارزشند.
بهاره برهاني
منابع:
-برگرفته از كتاب «شور عشق؛ مروري بر آثار سيدعلي اكبر صنعتي» (پيش گفتار و شرح حال: هادي سيف)، انتشارات مركز كرمان شناسي و انتشارات نگار، ۱۳۷۶.
-كتاب« يادمان استاد علي اكبر صنعتي، نقاش و مجسمه ساز»، انتشارات موسسه فرهنگي گسترش هنر، ۱۳۶۹.

به ياد زنده ياد بهزاد رضوي نيا
انگشتاني چو باران
003132.jpg
سال ۱۳۵۹ يا ۱۳۶۰ بود كه در منزل دوست مشتركي و در حضور آقاي عليرضا اديب (از شاگردان استاد مهرتاش) و نيز هنرمند فرهيخته آقاي بهروز رضوي با بهزاد رضوي نيا آشنا شدم.
او در آنجا قطعاتي را اجرا كرد كه به راستي باعث اعجاب همگان گرديد، بويژه وقتي خود تصنيفي را خواند كه به مناسبت آن روزها حال و هوايي سياسي داشت و «اي بارون» ترجيع آن ترانه بود و صدايي كه از حنجره اش برمي خاست و بحق كه تجلي عواطف او بود و داشت نشان از تسلطش در خواندن آواز و ترانه «... فعاليت هاي هنري را از سال ۱۳۴۳ با خوانندگي در برنامه هاي هنري دبستان شروع كردم سپس در سالهاي دبيرستان با بازيگري در برنامه هاي تئاتري دبيرستانها و نواختن تمبك در اركستر مدارس... تا اين كه در سال ۴۴ يا ۴۵ طي اتفاق مباركي به محضر استاد اسماعيل مهرتاش راه يافته به تلمذ در موسيقي آواز و رديف هاي موسيقي ايراني مشغول شدم... تا سال ۱۳۵۹ كه ضايعه درگذشت استاد مهرتاش پيش آمد... در همين ايام توفيق حضور در برنامه بزرگداشت علامه اقبال، ناظر هنرنمايي بي بديل روانشاد استاد حسين تهراني شدم كه باوري تازه در مورد تمبك و نوازندگي آن در من ايجاد شد كه حالتي شيدايي در حقير به وجود آورد و پس از آن با سعي و كوشش بسيار و مدت زماني نسبتاً  طولاني موفق به كسب اجازه در محضر استاد شدم كه افتخاري بود ولي متأسفانه به علت كسالت استاد چندان پايا نبود. به توصيه ايشان سعادت استفاده از محضر استاد محمد اسماعيلي دست داد و در هنرستان موسيقي ملي فرصت شاگري حاصل شد... در سالهاي ۴۷ و ۴۸ در رشته نوازندگي تنبك در مسابقات آموزشگاههاي كشور حائز رتبه اول شدم كه يادگار آن دو مدال نقره و دو مدال طلاي هنري در سطح كشور است...»
بهزاد رضوي نيا سال ۱۳۴۹ در راديو مشغول به كار مي شود (در ۱۸ سالگي) و در سال ۱۳۵۰ نوازنده تمام وقت اركستر سازهاي ايراني كه بعداً  به نام اركستر مفتح خوانده شد مي گردد و بايد اشاره كنم در اين اركستر نوازندگان تنبك قدرتمند و ماهري نيز حضور داشتند مثل استاد جهانگير خان ملك، مرحوم امير ناصر افتتاح و مرحوم امير بيداريان كه اين پذيرفته شدن دليل توانايي هاي او در سن ۱۹ سالگي است.
طي سالهاي ۵۰ تا ۵۷ با اركستر مفتاح- گروه ساعي به رهبري مرحوم فريدون ناصري- گروه استاد شهناز- گروه استاد بهاري و نيز گروه اساتيد موسيقي ايراني مركب از اساتيد حسين كسابي- جليل شهناز- فرامرز پايور- اصغر بهاري- عبدالوهاب شهيدي همكاري مي نمايد و در سال ۱۳۵۳ با تأييد شوراي عالي موسيقي راديو به گروه تكنوازان راديو مي پيوندد.
او از سال ۴۸ تا ۵۷ و از سال ۱۳۶۴ به بعد مجدداً  به تعليم و آموزش علاقه مندان و هنرجويان مشغول بوده است و تقريباً  دو سال انتهاي عمرش را هم با داير كردن آموزشگاهي در ميدان ۷ تير به شكلي متمركز ادامه مي داد. پس از پيروزي انقلاب بهزاد در اسفند ۵۷ به عنوان نماينده و سخنگوي واحد موسيقي از طرف كليه هنرمندان انتخاب شد.
او در اين نيم قرن اخير با اركستر سنتي شماره ۱- اركستر بزرگ صدا و سيما- اركستر صبا- گروه تكنوازان- اركستر همنوازان همكاري داشت و اساساً  گروه همنوازان را او با زنده ياد اسدالله ملك بنا نهادند و نيز همراه با گروه تكنوازان (فرهنگ شريف- اسدالله ملك- منصور نريمان- فضل الله توكل- جهانگير ملك) موفق به ضبط ۶۰۰ برنامه شدند كه در حدود ۴۰۰ برنامه را او به تنبك نوازي پرداخت و همزمان برنامه هاي ساز و آواز- ساز و غزل را به عنوان ناظر و تهيه كننده بر عهده داشت و نيز تعدادي از بخش هاي برنامه نوايي از موسيقي ملي ايران را عهده دار بود كه نمونه آن به نام «چراغي از علي دارم» توسط شركت سروش به شكل كاست و CD منتشر شد. او در تحصيلات آكادميك نيز فردي موفق و داراي مدرك ليسانس جامعه شناسي بود و از هنرهاي شناخته ناشده اش يكي هم ساز سازي بود. تنبك هاي مارك بهزاد از اعتباري خوش برخوردار است.
با گروه پژواك در خارج از سازمان صدا و سيما نيز همكاري مستمر داشته كه مسافرت هايي نيز به كشورهاي ژاپن، ايتاليا، سوئيس، آلمان، فرانسه، تركيه، بلژيك، هلند، سوريه، امارات، اتريش و قطر داشته است.
او در زمينه تئاتر در سال ۱۳۶۱ در نمايشنامه مرواريد نوشته عزت الله مهرآوران و به كارگرداني اكبر زنجانپور در كنار هنرمنداني چون حميد طاعتي، ايرج راد، هادي اسلامي، مهري مهرنيا و فريبا متخصص... و در سال ۱۳۶۷ در نمايش سوگ سياوش نوشته صادق هاتفي به كارگرداني سياوش تهمورث همراه با آقاي هاتفي، تهمورث، صدرالدين حجازي و خانمها بماني و مرجان گلچين و در همان سال نمايش من به باغ عرفان كه در مورد زندگي سهراب سپهري به نويسندگي و كارگرداني خانم پري صابري و با بازي فرخ نعمتي، محمد حاتمي، وحيد ترحمي، رضا رضوي، رضا عطاران، معصومه تقي پور، سينايي و... به اجراي نقش پرداخته است و بايد اشاره كنم كه موسيقي و آوازهاي مربوط به هر سه نمايش توسط او ساخته و اجرا شده است.
مدت كوتاهي در سالهاي ۴۹ يا ۵۰ در گروه كر اپراي تهران فعاليت داشت كه اجراي آيدا اثر «ژوزپه وردي» از جمله اين فعاليت هاست. بهزاد آهنگ هايي را هم روي اشعار حافظ و مولانا و عطار و باباطاهر و سهراب و حسين منزوي، شيون فومني و جلال سزاوار ساخته است كه از سرنوشت ضبط آنها بنده بي اطلاعم و نيز از نوشته هايش در مورد تنبك و فيش هايي كه برداشته بود و قطعات تمريني كه نوشته و ... كه اميدوارم خانواده محترم او به مرحله نشر برسانند. كاست هاي ساز و نواي ۲،۱و۳ توسط شركت سروش، سماع (تكنوازي با عود استاد نريمان)، تنها رفتي (با پيانو خانم ملك پور)،_ جان عاشق، چراغي از علي دارم، غزل خوان و ياد فردين با صداي ايرج از كارهايي است كه منتشر شده است.
(غلامعباس) بهزاد رضوي نيا متولد ۲۵/۹/۱۳۳۱ يزد هنرمندي وارسته، با ايمان، شريف، مسلط بر رديف هاي آوازي، خوش صدا، فاضل، خوش كلام، خوشنويس، طراح، بازيگر و از گوش بسيار قوي برخوردار بود و ناظر ضبط تمام كارهاي گروه همنوازان و نوارهايي كه منتشر شده است. در اركستر به او مترونوم مي گفتند. دوستي بسيار خوش ذوق و با صفا و مهرباني بود يادگار طراحي او سنگ مزار استاد اسدالله ملك نمونه اي از ذوق اوست. روحش شاد باد.
عليرضا پوراميد

يادداشتي بر نمايشگاه نقاشي هاي رحيم مولائيان در گالري سيحون
دختري در قطر مربع
003129.jpg
وقتي كاغذهاي روزنامه مدتي در زير آفتاب يا مجاورت هوا قرار مي گيرند رفته رفته از سفيدي به زردي مي گرايند. رنگ چوب مي شوند. اما كناره هاي آن هميشه تيره تر هستند، مثل رنگ برگ هاي پاييزي. كلمه سياه، كنار هم چيده شده اند، خط هايي كوتاه، خط هايي بلند، بعضي حروف نازك و بعضي كمي ضخيم تر و ريتم كلمات را مي توان احساس كرد كه چگونه پهلو به پهلوي هم در يك صف آرايش يافته اند. يك نقاش آنها را به دست گرفته است و تكه تكه مي كند. اين نوع پاره كردن روزنامه، از زاويه هاي مختلف، به آرامي و با احساس، با پاره كردن معمولي روزنامه ها فرق دارد. نقاش با اين كار دارد خودش را آماده مي كند. احساس و تخيلش را دارد كم كم گرم مي كند و دارد آماده مي شود تا در برابر بومي سفيد قرار بگيرد. در كنار قلم هايش و رنگ هاي نارنجي، آبي، قهوه اي و قرمزش.
رحيم مولائيان، نقاشي هاي خود را بر روي ديوار گالري سيحون آويخته است. او از شهري شمالي، با تابلوهايي كوچك و بزرگ آمده و حرف هايي براي گفتن دارد؛ از اسطوره هاي كهن، از باور هاي مردم و نقش ها و رنگ هايي كه در زندگي جاري است.
اولين كاري كه اين نقاش با بوم سفيدش مي كند پوشاندن آن با همان تكه هاي روزنامه است. نوشته هايي كه كوتاه و بريده بريده در جهت هاي گوناگون كنار هم چيده مي شوند. جمله هايي كه ساخته شده بودند تا معنايي را بيان كنند اكنون از هم گسسته و به شكلي ديگر درهم آميخته مي شوند. اكنون به جاي خوانده شدن، ديدني شده اند و معنايي ديگر يافته اند.
مولائيان با اين مقدمه چيني، زمينه اي را آماده مي سازد تا حس خود را براي گذاشتن رنگ ها و كشيدن خط ها برانگيخته كند. ذهن او پر از شكل هاي آشناست. دختري در حال فرو افتادن است. او را حتماً بايد بكشد. بومي كه آماده كرده است مربع است. فكر مي كند اگر دختر را در حالت اُريب در قُطر مربع قرار دهد سقوطش بهتر احساس مي شود. ديگر پرداختن به جزئيات مهم نيست، مهم حالت سقوط و افتادن است. حالا گوشه هاي تابلو خالي مانده اند. با كدام شكل تركيب كارش را كامل كند؟ در ذهن خود بايد بگردد و شكلي را پيدا كند. اما نگران است كه نكند شكل محوري اش، يعني دختر، از برجستگي  و اهميت بيفتد. آهان، سگ ها. در اين جاهاي خالي سگ ها را مي كشم. اگر سرهايشان نزديك سر دختر باشد درام كارم بيشتر مي شود... نقاش همين طور پيش مي رود. شكل به شكل، رنگ به رنگ، تا رؤياهاي شكل گرفته در خيالش را بر روي بوم پياده كند.
دغدغه مولائيان در درجه اول انتقال شكل هايي است كه در ذهنش انباشته شده اند. شكل هاي او تخت و بدون حجم هستند. حالت هايي ثابت و مستقل دارند. مي گردند، براي خودشان جايي خالي پيدا مي كنند و همانجا نقش مي بندند و ماندگار مي شوند. بعضي وقت ها كشش و تعامل خوبي بين شكل ها برقرار مي شود و گاهي هم نسبت به يكديگر غريبه هستند و به زور خودشان را جا مي كنند.
در تابلويي كه پيكره هاي سايه واري از آدم ها در حلقه ماري عظيم الجثه جاي گرفته اند، ميان مار و كل فضاي داخل آن تعامل پويايي برقرار است. آدم ها در فضاي متراكم و تهديد كننده اي قرار دارند. فرم خطي تخم مرغي شكل، به رنگ نارنجي در بالا و پرنده اي به رنگ آبي در قسمت پايين در آن فضايي كه سياهي غلبه دارد به چشم مي آيند. وقتي در برابر چنين اثري قرار مي گيريم، با هر برداشت محتوايي كه از آن داشته باشيم، آنچه كه در مرتبه نخست ما را جذب خود مي كند، شكل هاي مختلفي است كه در مجموعه اي واحد و منسجم درهم تنيده شده اند.
در كار ديگري كه دو سگ در بالاي تابلو بر روي زمينه اي آبي رنگ نقاشي شده اند و دختري بر روي گُل ها و سبزه ها دراز كشيده است، با وجود گسستگي تصويري؛ ارتباط زيباي فرم هاي منفي و مثبت و جهت نگاه دختر به سوي سگ ها، پيوندي بين اجزاي تصوير برقرار كرده است. ولي اين نوع پيوستگي و يگانگي در همه كارهاي مولائيان ديده نمي شود. در برخي از كارها شاهد آشفتگي و ناهماهنگي عناصر بصري هستيم، به طوري كه اجزاي تصوير طوري پخش و پلا شده اند كه درك روابط ميان آنها براي بيننده غيرممكن مي شود.
شكل هايي كه در اين نقاشي ها مي بينيم، برخي به اساطير كهن باز مي گردند و برخي ديگر به فرهنگ تصويري و باورهاي مردم اشاره دارند، و اينها به شكل مفاهيمي كل در ذهن نقاش جاي گرفته اند. اگر تركيب و سازمان دادن اين عناصر علاوه بر حس و خودانگيختگي هنرمندانه كمي هم با تفكر همراه شود، ضمن ارضاي حس زيباشناختي تماشاگر مي تواند معناهايي پيچيده به خود بگيرد. اما شالوده زيباشناختي برخي از كارهاي مولائيان داراي استحكام لازم نمي باشد. في البداهگي مولائيان در بسياري از كارهايش برجستگي دارد، اما همين عامل گاهي او را از ساختاري محكم و استوار بازداشته است. جا دارد نگاهي به «اطراف ماهي» ، كاري از پُل كله بيندازيم و ببينيم كه اين هنرمند چگونه با مهارت، آن همه عناصر بي ربط را كنار هم گذاشته و به قول نوربرت لينتن، «با وجود گونه گوني بسيارشان، به شيوه هاي مختلفي، بازتابنده يكديگر و اشاره كننده به يكديگرند.»
مولائيان، متأثر از نقش مايه هاي محل زيست خود، در بازتاب دادن هنر عاميانه، از طراحي دقيق دوري جسته و به بدوي گري روي آورده است. برخي از كارهاي او حال و هوايي آييني دارند و برخي ديگر حضورگاه و نقطه تلافي تضادها و تناقضات هستند، با درون مايه هايي از عشق و نفرت، پاكي و پليدي، تولد و مرگ. و اينها همه در زمينه اي گرم و روشن رخ داده اند؛ در بستري از باران كلمات و سايه هايي ظريف و دلنشين.
عليرضا يزداني

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |