او از همان ابتدا سرپنجه هاي هنرمندانه اش را با نيت و قصد همدلي با مردم عامي تهيدست و آشناي جامعه به حركت درآورد و رنگ را در زندگي مردم كوچه و بازار به خالص ترين شكل ممكن پيدا كرد و كشيد
ياد آن روزها؛ ياد صداي يكنواخت و آشناي چرخ نخ ريسي بي بي؛ ياد بي قراري دستان پير و مهرباني كه از سر صبح تا مرگ آفتاب و آمدن غروب يك بند و بي امان كار مي كرد؛ ياد كوچه هاي گرم و آفتاب سوخته كرمان، شهر نقش و قالي و روشني؛ ياد آن ايام خوش به خير كه پيرزني بود و يك چرخوي كهنه و فرسوده و كودك يتيم و رنجور هشت ساله اش، «سيدعلي اكبر» مونس شب و روزش. او كه مايه تمامي عشق و اميد و تلاش و در يك كلام بهانه زندگي بي بي بود.خودش مي گفت: «بعد از گذشتن آن همه سال، پيري مروت نشان داده است و هنوز خاطره آن روزهاي كودكي را از صفحه دل و خيالم پاك نكرده است. به گمانم هر ياد و خاطره اي كه مانده است از صدقه سر رنج و فقر بي بي باشد و يتيمي و بي پناهي خودم. هنوز به ياد دارم روزي را كه انگشتانم در دست بي بي گره خورده بود و او بي اعتنا به بغض، گريه و دلتنگي من، مرا كشان كشان به كارگاه قاليبافي برد و بعد من ماندم و كارگاهي؛ يا بهتر است بگويم دخمه اي تاريك و پرگرد و غبار، پر از دار قالي و بچه هاي هم سن و سال من با صورت هاي رنگ پريده و چشماني كه از شدت گرسنگي، رنجوري و خستگي به گودال افتاده بود و بعد روزي كه از آنجا فرار كردم، از نگراني آينده نامعلوم من، بي بي تا صبح نخوابيد...»
سيدعلي اكبر صنعتي، نقاش و مجسمه ساز بزرگ ايران، اگرچه در شمار شاگردان بلافصل كمال الملك جاي نمي گيرد، اما از شاخص ترين تعليم يافتگان مدرسه صنايع مستظرفه و شاگرد و وارث ذوق پدر مجسمه سازي نوين ايران، استاد ابوالحسن صديقي، يار و همراه كمال الملك است.
به ديگر تعبير، كمال الملك روزگار ماست و نشانه اي آشكار از همه بدعت ها و خلاقيت هاي شاگردان نخبه كمال الملك، مثل علي محمد حيدريان، اسماعيل آشتياني، علي رخساز و... بي ترديد، دقت نظري كه صنعتي در ارائه حقايق تصوير يا تنديس منظور مي كند از جمله رازهاي جاودانگي آثار او است. خودش در اين باره مي گفت: «ديده اي كه در چشم خانه مجسمه يك انسان خائن گذاشته مي شود و چشمي كه از او ساخته مي شود با چشم مجسمه يك انسان خادم و فرزانه هزاران مرتبه تفاوت دارد و تلاش و دقت بسياري لازم است تا هر دو واقعيت در نگاه نخست احساس شود و حق موضوع ادا شود.»
هنر ديگر او اين بود كه فقر را فخر خود مي دانست؛ فقري كه از كودكي او و يتيم خانه اي كه روزهاي زيادي را در آن گذرانده بود، برآمده است. البته او با فروتني قابل تقديري، همه اين موفقيت ها را مديون همت مراد و مرشد خود، مرحوم حاج علي اكبر صنعتي، باني پرورشگاه مي دانست و همواره از او به نيكي ياد مي كرد.او از همان ابتدا سرپنجه هاي هنرمندانه اش را با نيت و قصد همدلي با مردم عامي تهيدست و آشناي جامعه به حركت درآورد و رنگ را در زندگي مردم كوچه و بازار به خالص ترين شكل ممكن پيدا كرد و كشيد.
آرمان استاد، از نخستين سال هاي خلاقيت و هنرآفريني، اين است كه هنر در ارتباط تنگاتنگ با نيازها و خواست هاي مردم بي پناه جامعه حيثيت و آبرو مي يابد و هنرمند رسالتي ندارد جز آنكه بكوشد تا هنرش، چونان آينه اي تمام نما، بازتاب اصول راستين انساني باشد. اين آرمان و اعتقاد حاصل شرايط زندگي و حال هنرمندي است كه خود با تمامي وجود با مفاهيم درد و رنج، محروميت و فقر و تحمل ناروايي و ستم آشنا بوده و دمي آسودگي و فراغ نداشته است.
نيم نگاهي به شرايط حاكم بر جريانات هنري و فرهنگي در زمان شروع فعاليت اين هنرمند، ميزان تنهايي انديشه و خواست نوجوان نقاش را آشكار مي سازد. او در شرايطي از نشاندن رنگ بر مينياتور چشم مي پوشد و در اوضاع و احوالي قصد آشتي و پيوند دادن هنر با درد و رنج محرومان جامعه اش را دارد كه چه بسيار صاحبان ذوق و هنر كه به شب و روز، بر برگي از گل هاي گلستان مينياتور اين سرزمين چشم كم سو مي كنند.در چنين شرايطي، نوجوان نقاش و عاصي، بهت زده و حيران اين همه دل مشغولي ها و بي اعتنايي ها، دنبال راه گريزي مي گردد. او مي خواهد دست به آفرينشي تازه و نگرشي نوين در كار نقاشي رايج زمانه اش بزند، همين است كه از ابتداي ورود به مدرسه، از پيروي اصول و قواعد رايج چشم مي پوشد و در فكر نوعي عصيان است.
علي اكبر صنعتي درباره اين مرحله از زندگي و چگونگي آغاز كارش در مجسمه سازي مي گفت: «چند ماهي از سرگرداني و وقت گذراني من در مدرسه صنايع قديمه گذشت كه به فكر افتادم به جاي كشيدن نقش هاي مينياتور، مجسمه حاج مقبل، ني زن كور را كه استادم، ابوالحسن خان صديقي ماهرانه با گچ ساخته بود، روي كاغذ بياورم. يك وقت مشغول طراحي اندام و چهره مجسمه بودم كه مرحوم طاهرزاده بهزاد با ديدن طراحي، مرا مورد بازخواست قرار داد. ناگزير رك و صريح آنچه را كه در دلم مي گذشت، با او در ميان گذاشتم وقتي حرف هايم تمام شد گفت: پسرجان، تو استعداد قابلي در كار نقاشي مينياتوري داري، اما متاسفانه هم خودت مي داني وهم من كه جايت در اين مدرسه نيست. مينياتور و نقش قالي و كاشي، يك روح آرام و صبر و قرار مي خواهد كه تو اصلاً نداري. تو اينجا را با يتيم خانه كرمان اشتباه گرفته اي. اينجا، جاي هنر آفريدن است، نه غصه خوردن. منتظر باش ابوالحسن خان صديقي از فرنگ برگشت، دست تو را در دست او مي گذارم. از كجا كه به جاي طراحي مجسمه حاج مقبل، خودت مجسمه ساز نشوي! »
|
|
و همان هم شد. آشنايي شاگرد با استاد خيلي زود به رابطه اي گرم و صميمي انجاميد، اما اين آشنايي را بايد اتفاقي جدي و سزاوار مطالعه در تاريخ هنر مجسمه سازي ايران به حساب آورد.صنعتي كه به قصد و شوق آموختن هنر از خانه اش، يتيم خانه، پا بيرون گذاشت، هنگام بازگشت به همان يتيم خانه (حوالي سال ۱۳۱۸) در پس ايامي كه در زمينه هنر استاد شد و كار آزمون آن خانه بي نور و دور افتاده و گمنام را با همتي سزاوار و اخلاصي ستودني، معتبرترين مركز هنر و هنرآفريني شهر كرمان كرد.ناگفته نماند كه در كنار اين ارج نهادن، طاقت و صبوري استادي چون سيدعلي اكبر صنعتي بيش از هر چيز ستودني است؛ آن هم از آن جهت كه در طول زندگي اش، به طور مكرر شاهد از ميان رفتن آثارش بر اثر رويدادهاي گوناگون بوده، ولي هرگز از پا نيفتاد. از آن جمله مي توان به شكستن اغلب مجسمه هايش در حوادث سال ۳۲ و خاك شدن و به توبره رفتن مابقي مجسمه ها در نمايشگاه ميدان راه آهن سالي قبل از پيروزي انقلاب به وسيله جماعتي فرصت طلب اشاره كرد؛ حوادثي كه باعث شد او براي هميشه دست از گل و گچ بشويد و پتك و قلم مجسمه سازي را زمين بگذارد و سوگند بخورد كه اگر مزد عمري را نثار ذوق كردن چنين است، پاسخش گريز است و شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت گران و خطير آشكار كردن ذوق و نمايش تجربه و مهارت در عرصه مجسمه سازي.از كجا معلوم كه استاد مجسمه ساز، اين قهر و جدايي را هم انجام وظيفه خويش تلقي كرده است و نه تسليم شدن و باور ضعف!
استاد علي اكبر صنعتي در سال هاي اخير، روز و شب زندگي اش را در اتاق مي گذراند مالامال از تابلوها و مجسمه هايي كوچك از موم و گچ. غير از اينها، در اتاق، تنها يك صندلي كهنه چوبي و سه پايه اي كهنه تر و چند جعبه آبرنگ و گلداني گلوشكسته و قلم موهايي رنگين در گلدان به چشم مي خورد. هيچ كس حق وارد شدن به اين اتاق را بي حضور او نداشت. براي اهل خانه، اين اتاق سراسر آشفتگي و بي نظمي است، اما براي استاد پير، همه نظم است و قرار. اين اتاق تنها نمايشگاه دايم و امن يادگارهاي عمري خلاقيت ذوق و هنر اوست؛ نمايشگاهي كه تنها يك تماشاگر عاشق، دل شيفته و مخلص دارد كه اين روزها بيماري، سخن گفتن را نيز بر او سخت گرفته، اما چشمانش مي درخشيد از برقي كه به جاي دستان بي رمق و خسته خود، دستان ماهر و جوان پسرانش را گرم كار مي بيند. او مي گفت:احساس آرامش، غرور و خرسندي مي كنم. هرگز باورم نمي شود كه آن تابلوها را من نكشيده ام. چون خط و خطوط تابلوهاشان، رنگ هاي مورد نظر و سيلقه شان، درست مثل سليقه من است. همين است كه گاهي اتفاق افتاده است هر چهار تن، خودآگاه يا ناخودآگاه، يك سوژه را روي بوم يا مقوا پياده كرده و كشيده ايم. آن قدر همانند يكديگر كه اگر پاي هر تابلو امضاي هر كداممان نباشد، سخت به اشتباه مي افتيم كه كار متعلق به كيست! » در خاتمه و براي سپاس از او، جمله هايي از دوست و استادش، مرحوم ابوالحسن صديقي را كه در سال هاي آخر حياتش، خاموشي را تاب نياورد و سكوت چند ساله اش را در مكالمه اي تلفني شكست، يادآور مي شويم. او گفت:« ... آقا، تا مي توانيد از آقا سيدعلي اكبر تجليل كنيد. هنر نقاشي و مجسمه سازي در ايران بسيار مديون ذوق و تلاش اوست، اما افسوس تا آنجا كه من شاهد بودم، سيدعلي اكبر در كار هنر عمري يتيم ماند. اغلب مجسمه هايش كه حاصل تلاش شب و روزش بوده، از ميان رفته است. بنشينيد پاي حرف هايش، بگوييد داستان كامل زندگي اش را بگويد. او تنها سند زنده بيش از نيم قرن هنر نقاشي و مجسمه سازي ايران است. جست وجو كنيد، ببينيد عكسي از مجسمه ها و تابلوهايش باقي مانده؟ هر چه در بساط دارد چاپ كنيد. او اندازه صد نقاش و مجسمه ساز كار كرده است. حيف، حيف آقا! چه بگويم؟ حال و حوصله بيشتر حرف زدن را ندارم. مريض احوال هستم.
زيادي مانده ام. باز جاي شكرش باقي است كه تا او زنده است مي خواهيد از او تجليل كنيد. نگذاريد داغ عمري تحمل بي مهري و بي اعتنايي به دلش بماند و از دنيا برود. اگر كوتاهي كنيد گناه كرده ايد، گناه!»
با اين همه، هر چند كه تاريخ هميشه سايه نامهرباني بر هنر اين مرز و بوم داشته، اما حتي اگر جنگ و تاراجي هم نبود، قهر و گاه سكوت اجباري هنرمند زخم هاي جبران ناپذيري را بر پيكر هنر ما وارد كرده. تاريخ هنر ايران سهم و ياد هميشه ماندگار هنر صنعتي را در رديف معدود هنرمنداني به ثبت خواهد رساند كه حضورشان سبب ساز حركت و بدعتي نوين و كارساز در راه تعالي هنر اين سرزمين بوده است. با اين همه، جنبش، حركت و بدعت هنري استاد _ در مقام قياس با ساير نام آوران هنر اين ديار- تفاوتي عمده و سزاوار تحسين دارد؛ چرا كه استاد تنها در زمينه آفرينش نقش و رنگ، مبتكر و خلاق نبوده، بلكه بدعت والاي او- هم زمان و همپاي نقاشان عاشق و مخلص قهوه خانه ها- در از ميان بردن فاصله عميق سال ها غربت و قهر مردم كوچه و بازار با مفهوم و كاربرد هنر رايج زمانه اش بوده است. صنعتي در شرايطي به سهم خويش ميان مردم و خلاقيت هاي هنري اش آشتي و صلح برقرار مي كند كه به زعم بسياري از هم دوره هاي خودش، هنر تافته اي جدابافته محسوب مي شد، آن هم در خوشامد كساني كه اين فاصله و قهر را امتيازي براي هنر و اعتباري براي هنرمند مي پنداشتند و بر اين اصل اصرار داشتند كه هنر جز در خدمت آفرينش زيبايي و هنرمند جز در تلاش رسيدن به تبحر و چيرگي و مهارت هر چه افزون تر، بي معنا و فاقد ارزشند.
بهاره برهاني
منابع:
-برگرفته از كتاب «شور عشق؛ مروري بر آثار سيدعلي اكبر صنعتي» (پيش گفتار و شرح حال: هادي سيف)، انتشارات مركز كرمان شناسي و انتشارات نگار، ۱۳۷۶.
-كتاب« يادمان استاد علي اكبر صنعتي، نقاش و مجسمه ساز»، انتشارات موسسه فرهنگي گسترش هنر، ۱۳۶۹.