«سعادت» در انديشه سياسي فيلسوف مسلمان، ابن باجه اندلسي
رويش در هواي خويشتن
|
|
عظيم ايزدي اودلو
فلاسفه مسلمان، در عصر شكوفايي تمدن اسلامي در اندلس،تئوري هاي شگرفي را كه بعدها در تمدن غربي، پايه رشد قرار گرفت، نظريه پردازي كردند. يكي از اين فلاسفه ابن باجه اندلسي است كه انديشه هاي وي بر ابن رشد، تأثيري تعيين كننده داشته است. مقاله حاضر با معرفي كوتاهي از زندگي ابن باجه، به اجمال، هسته مركزي انديشه اين انديشمند مسلمان را به معرض مي گذارد. هسته مركزي اي كه در تفكر ابن باجه، همزمان است با مسأله اصلي وي يعني دوره انحطاط اندلس.
ابوبكر محمدبن يحيي معروف به ابن صائع يا ابن باجه از مشهورترين حكماي اسلامي است. وي در پايان سده پنجم ق/ يازدهم م در شهر سرقسطه(ساراگوس) متولد شد. اما پس از فتح ساراگوس به دست مسيحيان در سال ۵۱۳ هجري در سويل[اشبيليه] و اگساتينا اقامت گزيد و به كار طبابت پرداخت. ابن باجه بعدها به فاس و مراكش رفت و در آنجا در دربار المراود به وزارت منصوب شد و مرتبتي بزرگ يافت. اما متعصبان ابن باجه را به فساد و سستي ايمان متهم كردند. وي بعد از متهم گشتن به الحاد و بي ديني به تحريك دشمنانش مسموم و در سال ۵۳۳ به قتل رسيد.
زندگي ابن باجه در دوران پرالتهاب و آشفته سياسي اندلس پس از فروپاشي خلافت اموي بر آن سرزمين يعني عهد حاكميت ملوك الطوايفه گذشته است. عبدالرحمان بن معاويه ابن هشام اموي در سال ۱۳۸ هجري وارد اندلس شد و با شكست دادن يوسف فهري والي منتسب عباسيان در اندلس، خلافت دوم اموي را بنياد نهاد و در سال ۴۲۷ هجري با مرگ هشام ملقب به المعتمد با لله خلافت امويان در اندلس به پايان رسيد و ملوك الطوايفي بر آن سرزمين حاكم شد.(۱)
در حقيقت از قرن پنجم كشور درخشان اندلس رو به انحلال و تجزيه به دولت هاي كوچك پيش مي رفت و چنين پيداست كه در آن زمان روزگار فرهنگ عالي و بحث آزاد سپري شده بود، كسي در اين ميان جرأت ظهور در برابر مردم نداشت مگر اهل حديث كه در شعائر سخت گير بودند ولي فيلسوفان اگر آراي خود را اظهار مي كردند در معرض خطر و كشته شدن واقع مي شدند.
زندگي كوتاه اين فيلسوف، زندگاني خوشي نبوده و با سختي ها توأم بوده است. بزرگترين عاملي كه در كنار فقر و بينوايي بار سنگيني بر دل او بود تنها ماندن او در تفكر و امور عقلي بود. او هيچ همدمي را كه شريك آرايش باشد پيدا نكرد و آنچه از كتاب هايش به دست ما رسيده است چنين مي نمايد كه با محيط و روزگار خود انسي نداشته است.(۲)
معمولاً اين باجه را نخستين فيلسوف اسلامي در اندلس به حساب آورده اند كه راه را به روي فيلسوفاني چون «ابن طفيل» ، «ابن رشد» و «ابن خلدون» گشوده است. اين فيلسوف به سبب تأثير عميقي كه بر انديشه و تفكر اين فيلسوفان داشته همواره در تاريخ تفكر فلسفي در جهان اسلام از جايگاه ويژه اي برخوردار است. به گفته هانري كربن، ابن باجه از مجراي تأثير خود بر ابن رشد، به فلسفه در اسپانيا جهتي داد كه نسبت به روحيه غزالي، به كلي بيگانه بود.
كتاب اتصال العقل بالانسان و رساله الوداع و كتاب «تدبير المتوحد» مهمترين آثار فلسفي ابن باجه هستند. اما مشهورترين كتب فلسفي وي- كه در واقع تنها نوشته هاي موجود اوست- تدبيرالمتوحد و رساله الوداع است، كه هر دو را براي دوستي كه اسپانيا را به قصد مصر ترك مي كرده به رشته تحرير درآورده است. كتاب تدبير المتوحد احتمالاً ملهم از اوضاع و احوال ناهنجار محلي و محيط نامطلوب وي بوده است، روزگار وي مقارن با عصر اعتقادات جزمي و تحجر بوده نه عصر آزادمنشي و روشن انديشي. لذا ابن باجه در مقام فيلسوفي آزادانديش در تمامي عمر عميقاً احساس تنهايي مي كرده و شاهد اين امر، عنوان اثر وي تدبيرالمتوحد مي باشد.(۳)
همان طور كه از عنوان كتاب تدبيرالمتوحد هم پيداست، ابن باجه به پيروي از آموزه هاي قرآني معتقد است كه تفكر عالي ترين كار بشر است. از طريق تفكر و تدبير است كه انسان به حقيقت اعلي و سعادت واقعي دست پيدا مي كند. از اين جهت است كه روزنتال مي گويد: «چنانچه بتوان مشرب ساير فلاسفه را به درستي عقل گرايي ناميد، مشرب ابن باجه در مقايسه با آنها عقل گرايي افراطي است.» (۴) در وجه اعلاي علم كه مرحله خودآگاهي، يعني آگاهي عقل محض به خويشتن است، اتحاد فكر و حقيقت تحقق مي يابد. بنابر اين مي توان گفت كه فلسفه ابن باجه فلسفه «سعادت عقل» است. او آراء ضد فلسفي غزالي را به شدت مورد انتقاد قرار داده و آن را خروج از سنت عقل دانسته است. در واقع، آنچه كه انسان را به غايت قصواي مورد نظر ابن باجه سوق مي دهد، اعمال عقلي و تأملي است. ابن باجه در رساله «تدبيرالمتوحد» راه وصول به سعادت را نشان مي دهد، ولي اين راه از راه صوفيه سخت دور است، زيرا صوفيه راه وصول به سعادت را ذوق و حال مي دانستند، حال آن كه ابن باجه جز ادراك عقلي راه ديگري را نمي شناسد. شايد همين گرايش شديد ابن باجه به عقل گرايي سبب شده بود كه بسياري از تذكره نويسان و شريعت گرايان در كافر قلمداد كردن او به خود ترديدي راه ندادند.
ابن باجه به پيروي از ارسطو، عمل آدمي را ناشي از اراده آزاد يا اختيار مي داند و معتقد است كه افعال انسان از اين جهت از افعال حيواني متمايز است كه افعال انسان ارادي و ناشي از اختيار و تفكر است در حالي كه افعال غير ارادي برخاسته از انگيزه هاست.
تدبير المتوحد اثر فيلسوفي است كه سياست را اصل و انسان را اساساً «مدني الطبع» مي داند. از اين جهت ابن باجه در تفكر سياسي همچون فارابي به افلاطون گرايش دارد و بارها به انديشه او از جمله كتاب افلاطون در باب سياست كه آن را سياست مدني افلاطون مي نامد استناد كرده است. ابن باجه در آغاز درباره دو اصطلاح عنوان كتاب تدبيرالمتوحد توضيح مي دهد. مراد از تدبير «اعمالي است كه مطابق هدف و غايتي» انجام مي شود. اما «تدبير اعمال كه مقتضي فكر نيز باشد، فقط، نزد انسان تنها(يعني متوحد) امكان پذير است. پس تدبير متوحد بايد اسوه تدبير سياسي دولت كامل و نمونه باشد» . بايد توجه داشت كه دولت آرماني، نه به صورت امري ماتقدم طرح شده و نه به عنوان حاصل انقلاب سياسي، بلكه چنين دولتي از اصلاح اخلاق ناشي مي شود و اين اصلاح، امري وراي اصلاح «اجتماعي» است.(۵)
ابن باجه بعد از بيان معني عام تدبير، به اين نكته اشاره مي كند كه «تدبير به معني خاص عبارت است از تدبير مدن(سياست) كه شريف ترين گونه تدبيرهاي انساني است» . بنابر اين موضوع اصلي فلسفه سياسي ابن باجه كه در كتاب تدبيرالمتوحد مطرح شده سعادت و فضيلت انساني است. ابن باجه براي رسيدن به سعادت و فضيلت دولت آرماني را در نظر دارد كه بيش از هر چيز از اصلاح اخلاقي ناشي مي شود. همان طوري كه از كتاب تدبير المتوحد برمي آيد ابن باجه تا حدود زيادي با فلسفه سياسي فارابي موافق بوده است. او همچون فارابي مدينه ها را به فاضله و غيرفاضله تقسيم مي كند.
روي بحث در دولت آرماني با متوحدان است و وقتي كه ابن باجه از «متوحد» صحبت مي كند به تعبير حناالفاخوري، منظورش فرد به صورت فرد نيست، بلكه مقصود او فرد و كثرت و جماعت است در يكپارچگي قوا و يكپارچگي اعمال انساني كه به يك جهت يعني به كمال و از آنجا به سعادت گمگشته متوجه باشد. اين است همان تدبيري كه آن را به عنوان رساله خود قرار داده است. به عبارت ديگر، تدبير يعني برنامه ريزي براي اعمال فرد و اجتماع، به نحوي كه فكر و انديشه كامل اقتضا كند و تنها انسان است كه به خاطر داشتن فكر و انديشه مي تواند اعمال خود را در جهت كمال و سعادت به كار اندازد. براي ابن باجه «تدبير متوحد» نظير تدبير يك حكومت كامل است.(۶) از نظر ابن باجه متوحدان كساني هستند كه با عقل فعال اتصال دارند و به همين دليل مي توانند دولتي آرماني ايجاد كنند كه در آن نه نيازي به پزشك خواهد بود، زيرا اهل آن مدينه به شيوه اي مطلوب تغذيه مي كنند، و نه نيازي به قاضي، زيرا هر فردي به عالي ترين كمال كه در توان وجود انساني است، خواهد رسيد.
همانطور كه آمد ابن باجه به تبعيت از فارابي مدينه ها را به فاضله و غيرفاضله تقسيم مي كند. اما مسئله اصلي اينجاست؛ يعني مدينه فاضله انحطاط مي يابد و تبديل به مدينه غير فاضله مي شود و يا اين كه از نظر ابن باجه تأسيس مدينه فاضله هميشه و در همه حال امكان پذير نيست، در چنين شرايطي، «متوحدان» چگونه بايد به سعادت دست يابند؟ بنابر اين مسئله اصلي در فلسفه سياسي ابن باجه اين است كه سعادت و فضيلت انساني در مدينه هاي غيرفاضله چگونه قابل تحقق است؟ لاجرم همه همت او در فلسفه سياسي نشان دادن تدبيري است كه فردي كه محكوم به زندگي در نظام ناشايست و تباه و به عبارتي در مدينه غيرفاضله است بايد به كار گيرد تا دست كم، خود را نجات دهد. براي اين كه فرد آنچنان كه شايسته زندگي انسان است زندگي كند و براي اين كه بتواند كارهاي خود را طبق دستور خرد و تدبير انجام دهد براي او لازم است كه گاهي از اجتماع كناره گرفته و گوشه نشيني اختيار كند. ابن باجه كتاب خود را در اخلاق و سياست به نام «تدبير المتوحد» مي خواند و از انسان مي خواهد كه خود پرورش و تهذيب اخلاقي خود را به عهده گيرد. انسان مي تواند به طور كلي از مزايا و محاسن زندگي اجتماعي برخوردار شود بي آن كه در زشتي ها و پليدي هاي آن درگير شود. ابن باجه در فلسفه سياسي خود بيشتر متوجه رابطه فرد با جامعه در مدينه هاي غيرفاضله است و بر اين باور است براي اين كه كسي بتواند عقلاني عمل كند، بايد همواره خود را از انبوه خلق در مدينه هاي غيرفاضله و لذت جويي هاي پست آنان دور نگه دارد.
فارابي در فلسفه سياسي خود براي افراد ناسازگار با مدينه فاضله، از اصطلاح «نوابت» يعني گياهان خودرو، استفاده كرده است؛ گياهاني كه مشمول تربيت رويشي نمي شوند و هرزه بار مي آيند. ابن باجه اين واژه را در معناي متفاوت به كار برده است. از نظر او نوابت كساني هستند كه در مدينه هاي غيرفاضله و بر خلاف عرف جامعه و روابط مستقر، به شكل خودرويانه اي به كمالاتي از عقل و سعادت متكي بر آن دست مي يابند.(۷) در چنين مدينه اي، متوحدان كه ابن باجه از آنان به عنوان «نوابت» يا «بيگانگان» ياد مي كند، همانند گياهان در هواي آزاد بدون نياز به باغبان رشد مي كنند. بنابر اين هر گاه «متوحد» در مدينه اي غير فاضل و غيركامل قرار گيرد بايد همچون «گياهي» باشد كه خود به ذات و طبيعت خود رشد و نمو كند. در واقع، با اين زمينه فكري و فلسفي است كه از ابن باجه، به عنوان مهمترين فيلسوف «فردگراي» جهان اسلام ياد مي كنند.
منابع:
۱- خاتمي، سيد محمد، آيين و انديشه در دام خودكامگي، تهران، طرح نو، ،۱۳۷۹ ص ۳۶۳
۲- دبور، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقي، تهران، عطايي، ،۱۳۶۳ ص ۱۸۹.
۳- سعيد شيخ، مطالعات تطبيقي در فلسفه اسلامي، ترجمه مصطفي محقق داماد، تهران، خوارزمي، ،۱۳۶۹ ص ۲۱۱.
۴- همان منبع، ص ،۲۱۳ زيرنويس
۵- هانري كربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه سيد جواد طباطبايي، تهران، كوير، ،۱۳۷۷ ص ۳۲۸.
۶- حناالفاخوري/ خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، علمي و فرهنگي، ،۱۳۷۷ ص ۶۰۸.
۷- قادري، حاتم، انديشه هاي سياسي در اسلام و ايران، تهران، انتشارات سمت، ،۱۳۷۸ ص ۱۶۳.
|