دكتر حسن عباسي
حوزه استراتژي و دكترين فقط سياسي نيست و مجموعه اي گسترده از حوزه هاي سياسي و اقتصادي و نظامي و فرهنگي و اجتماعي را در بر مي گيرد؛ اما از آنجا كه روزنامه صفحه اي مستقل براي مباحث استراتژيك ندارد، مقاله را در صفحه سياسي درج مي كند.اين مجموعه مباحث حاصل تازه ترين ديدگاه هاي دكتر حسن عباسي است كه بسياري از خوانندگان با ديدگاه هاي ايشان آشنايند. همشهري ضمن درج اين ديدگاه از اظهار نظر و ديدگاه هاي تازه صاحب نظران استقبال مي كند.
تئوري بازي ها، يك روش عمومي در تصميم سازي هاي استراتژيكي و تاكتيكي است كه مدل هاي گوناگوني دارد.
در اين نوشتار- كه متن ويرايش شده كنفرانسي است كه اخيراً در تالار وحدت دانشگاه تبريز ايراد گرديد- سعي شده است با استفاده از يكي از ساده ترين مدل ها در تئوري بازي ها، براي آشنايي عموم مخاطبان با چگونگي روند علمي تصميم سازي، مبتني بر بررسي احتمالات، مسئله كشمكش ميان آمريكا با ايران بر سر بهره مندي از انرژي هسته اي مورد نقد و ارزيابي قرار گيرد و البته براي آسان سازي فهم آن، تلاش شده است كه از ابعاد پيچيده و فني آن- به ويژه از به كاربردن مفاهيم تخصصي- حتي الامكان صرفنظر و پرهيز شود. در جهان پرآشوب امروز كه روند تحولات، شتاب گسترده اي يافته است، بهره مندي از عنصر تصميم سازي در ابعاد حرفه اي آن، مهمترين گزينه براي بقاء يك امت - كشور است. اميد اينكه طرح روش هاي تصميم سازي در طرح ريزي استراتژيك در سطح جامعه، موجب آشنايي هر چه بيشتر عموم با اين روش ها گردد.
امكان و احتمال
در تئوري بازي ها، مبتني بر بررسي احتمالات، اساسي ترين مسئله، بررسي امكانات است: اگر موضوعي «امكان» داشت، پس «احتمال» هم خواهد داشت؛ تا چيزي امكان نداشته باشد، احتمال وقوع آن غيرممكن است. آنجا كه سياست، عرصه ممكنات است، استراتژي عرصه تنظيم احتمالات مبتني بر ممكنات خواهد بود.
ركن اساسي در بررسي احتمالات اقدام از سوي طرفين منازعه، «بلوف سنجي» است. بلوف سنجي، از طريق «امكان سنجي» ارزيابي مي شود.بلوف هاي تكنيكي، تاكتيكي يا استراتژيكي، به سه دسته تقسيم مي شوند:
۱- بلوف سفيد: اينكه فرد مشخصي (فرضاً جورج) مدعي است كه مي تواند يكصد متر روي ريل راه آهن قدم بزند بدون اينكه بيفتد. در اينجا هم مدعي (جورج) مشخص است، هم مدعاي او امكان پذير. پس هر دو بخش مسئله شفاف است.
۲- بلوف خاكستري: اينكه فرد مشخصي (فرضاً همان آقاي جورج) مدعي است كه مي تواند روي آب راه برود بدون اينكه غرق شود. در اينجا، مدعي (جورج) مشخص است، اما مدعاي او (راه رفتن روي آب) امكان پذير نمي نمايد. لذا يك بخش مسئله مبهم است.
۳- بلوف سياه: اينكه گفته شود فرد نامشخصي، مدعي است كه مي تواند روي آب راه برود بدون اينكه غرق شود. در اينجا، هم مدعي و هم مدعا، هر دو مبهم هستند.
در سياست استراتژيك، يكي از مهم ترين مسائل، تشخيص صحت و سقم بلوف خاكستري است؛ زيرا بسياري از ادعاها در صحنه جهاني، از اين جنس هستند. اگر تشخيص صحت بلوف ها، به دقت صورت نگيرد، تصميم متقابل در برابر آنها، قطعاً تصميمي انفعالي و فاجعه زا خواهد بود.
پس «بلوف سنجي» مبتني بر «احتمال سنجي» و «احتمال سنجي» مبتني بر «امكان سنجي» است.
ساده ترين روش امكان سنجي در يك منازعه سياسي، فرهنگي، اقتصادي يا نظامي، تهيه «ترتيب نيرو» و «تركيب نيرو» است.
«ترتيب نيرو» ، تنظيم و برآورد توانمندي و استعداد نرم افزاري و سخت افزاري حريف در ۶ حوزه نيروي انساني، تجهيزات، تأسيسات، منابع مالي، منابع زماني و استراتژي و تاكتيك اتخاذشده است.
همچون مدير يك تيم فوتبال كه در هنگام مسابقه، با توجه به آرايش و توانمندي تيم حريف در زمين بازي، تيم خود را آرايش مي دهد، يك مدير استراتژيك يا تاكتيكي نيز پس از «ترتيب نيرو» ي حريف، به «تركيب نيرو» ي جبهه خود مي پردازد.
«تركيب نيرو» ، تنظيم و برآورد توانمندي و استعداد نرم افزاري و سخت افزاري خود، در ۶ حوزه نيروي انساني، تجهيزات، تأسيسات، منابع مالي، منابع زماني و استراتژي و تاكتيك اتخاذ شده، نسبت به «ترتيب نيرو» ي حريف است.
هرگاه «ترتيب نيرو» ي حريف، به روز، تنظيم و برآورد شد و سپس «تركيب نيرو» ي خودي، در نسبت با آن به روز، تنظيم گرديد، آنگاه «امكان سنجي» ممكن خواهد بود. پس از اين مرحله، بلوف سنجي و سنجش احتمالات، امكان پذير است.
غلو و بلوف
در تنظيم «ترتيب نيرو» ي حريف، توجه به روانشناسي استراتژيست ها و سياستمداران كشور حريف ضروري است.
براي مثال، استراتژيست هاي آمريكايي، به دليل تفوق سياسي، اقتصادي و نظامي كشورشان، همواره از موضع بالا برخورد كرده و تكبر ويژه آنگلوساكسني خود را به نمايش مي گذارند. به زعم آنها، بازي «پوكر» تبلور تفوق آمريكايي در صحنه است و چون ذات «پوكر» بر بلوف است، همواره استراتژيست هاي آمريكايي در كنار سياستمداران و اصحاب رسانه هاي آن كشور، مثلثي را شكل مي دهند كه قلب آن را «اغراق» ، «غلو» و «بلوف» رقم مي زند.
نكته اساسي اين است كه اگر رژيم آمريكا بداند در اقدام به كاري به طور نسبي موفق خواهد بود، براي عملي ساختن آن، لحظه اي درنگ نخواهد كرد؛ مثال كشور عراق، مهم ترين گواه اين مسئله است؛ آنگاه كه زمان اقدام عليه عراق رسيد، مسئله اي به نام شوراي امنيت براي آمريكا و انگليس و ساير اعضاي محور «آنگلوزاينيست رژيمز» Anglo-Zionist Regimes موضوعيت نداشت.
اصرار گسترده آمريكا براي پرونده سازي عليه ايران و كشاندن آن به شوراي امنيت، سه مسئله را به ذهن متبادر مي سازد:
- با اين اصرار، آمريكا مسئله مواجهه خود با ايران را در سطح افكار عمومي جهاني با هدف «عادي سازي» و تخليه هيجانات، تعميم مي بخشد.
- اين اصرار، حكايت از محدوديت هاي آمريكا در مواجهه با ايران دارد. در واقع، اين كشور به جاي برخورد عملي از جنس تهديد سخت، در فضاسازي تهديد نرم باقي مانده است.
- يا اينكه هدف آمريكا از اين اصرار _ با توجه به محدوديت هاي آن در مواجهه با ايران - تدارك يك ائتلاف جهاني است . وجه مشترك هر سه مسئله، اغراق در موضوع به نيت تأمين عقب نشيني و «وادادن» ايران است.
يك درد بدون درمان: بهانه
در تبيين خط مشي Gate-way تهديد رژيم آمريكا عليه ايران، مبتني بر تئوري بازي ها، «بهانه شناسي» يك اصل اساسي است. يك استراتژيست براي «كيش» و «مات» حريف، در صحنه بازي، ابتدا به دنبال تبيين يك «بهانه» رفته و با تبليغات گسترده، موضوع «بهانه» را «مسئله» حريف مي كند.
آمريكا طي سال هاي گذشته چهار موضوع را مورد «بهانه» قرار داده و با عظيم ترين و حجيم ترين تبليغات گسترده در طول تاريخ تبليغات مدرن، آنها را به مسئله ايران و جهان تبديل كرده است:
۱- بهانه تلاش ايران براي دستيابي به سلاح هسته اي. با توجه به اينكه جمهوري اسلامي بارها اعلام نموده است كه فقط با نيت اهداف اقتصادي به دنبال دستيابي به انرژي هسته اي است، اما آمريكا و ساير اعضاي محور رژيم هاي آنگلوصهيون، همچنان بر طبل اين بهانه مي كوبند و به سختي تلاش مي كنند تا بهانه خود را به كرسي بنشانند.
آمريكا، تنها كشور استفاده كننده از سلاح هسته اي در جهان(به ترتيب، ابتدا پرتاب بمب هيدروژني در هيروشيما و ناكازاكي ژاپن در جنگ دوم جهاني و بهره گيري از بمب هاي حاوي اورانيوم ضعيف شده در مناقشه كوزوو در بالكان و به كاربردن سلاح هاي نوتروني در تورابوراي افغانستان در سال ۱۳۸۰ و در نزديكي فرودگاه بغداد در ۱۳۸۲) است. بنا به گفته محمد البرادعي- دبير كل آژانس انرژي اتمي كه به دليل ايفاي نقش ويژه در اطاله روند پرونده سازي هسته اي براي ايران، از سوي نهادهاي صهيونيستي، جايزه ويژه صلح را دريافت نمود- در جهان ۲۷۰۰۰ كلاهك اتمي وجود دارد. در شرايطي جهان آنگلوساكسن، ايران را به تلاش براي دستيابي به سلاح هسته اي متهم مي كند كه بيش از نيمي از كل كلاهك هاي هسته اي جهان - يعني ۱۵۰۰۰ كلاهك - تنها در اختيار كشورهاي محور آنگلوصهيون است.
۲- بهانه حمايت ايران از تروريسم. اين بهانه نيز در شرايطي مطرح مي شود كه جهان آنگلوصهيون در دو قرن اخير، منشأ پيدايش و گسترش انواع تروريسم مدرن است؛ منشأ و عامل سايكوتروريسم Psycho-Terrorism، تكنوتروريسم Techno-Terrorism، مدياتروريسم Media-Terrorism، اكوتروريسم Eco-Terrorism، اكانوتروريسم Econo-Terrorism، ناركوتروريسم Narco-Terrorism، بيوتروريسم Bio-Terrorism، ايدئوتروريسم Idea-Terrorism و ... .
۳- بهانه نقض حقوق بشر از سوي ايران. بايد توجه داشت كه آمريكا- مجري طرح گوانتانامو، ابوغريب در عراق ، شكنجه گاه هاي هوايي بين قاره اي و ... - اين اتهام را مبناي بهانه قرار داده است.
۴- بهانه فقدان دموكراسي در ايران. اين بهانه نيز از سوي كشوري چون آمريكا مطرح مي شود كه از سه زاويه قابل تأمل است:
الف- آمريكا خود يكي از غيردموكراتيك ترين كشورهاي جهان است. در طول بيش از ۱۵۰ سال گذشته، در اين كشور تنها از دو حزب، دو نفر انتخاب و در يك سيستم رفراندوم بسيار ضعيف و ناعادلانه، درنهايت يكي از آنها وارد كاخ سفيد مي شود.
ب- بيش از ۹۰ درصد كشورهاي دوست و هم پيمان آمريكا در جهان را حكومت هاي ديكتاتوري سلطنتي يا جمهوري هاي كودتايي سرهنگان و ژنرال ها تشكيل مي دهند.
ج- در سال هاي اخير، در هر نقطه از جهان كه با استفاده از قواعد نسبي دموكراسي، رأي مردم برتافته شده است، نتيجه براي آمريكا، غيرقابل تصور و فاجعه بار بوده است. به سادگي مي توان دموكراسي گريزي آمريكا در برنتافتن و مخالفت با نتيجه انتخابات عمده سال ۱۳۸۴ در كشورهاي ايران، بوليوي، عراق، فلسطين و ... را مشاهده نمود.
در تئوري بازي ها، نسبت به «بهانه شناسي» ، براي طرح ريزي استراتژيك، در شرايط تنوع بهانه ها از سوي حريف، توجه به دو نكته ضروري است:
- ابتدا اينكه به هيچ وجه نبايد به بهانه جويي حريف تن داد: هر نوع «اعتمادسازي» نسبت به بهانه جويي حريف، نتايج فاجعه بار استراتژيكي را در برخواهد داشت.
- و ديگر اينكه اگر به بهانه اول تن در داده شد، اما حريف به مقاصد مورد نظر از بهانه جويي هايش نرسيد، قطعاً و يقيناً به سراغ موارد بعدي در فهرست بهانه ها خواهد رفت.
البته ممكن است اين تلقي وجود داشته باشد كه در بازي با بهانه هاي حريف، مي توان «زمان» را با «اعتمادسازي» خريد. بايد توجه داشت كه اين تلقي در ابعاد تاكتيكي شايد مؤثر باشد، اما در بعد استراتژيكي و در ميان مدت و درازمدت، همان نتايج فاجعه بار مترتب بر بحث اعتمادسازي را در پي خواهد داشت.
آمريكا در طول ماه هاي پس از اشغال عراق و آشكارشدن ماهيت گرداب چريكي آن كشور، اقدام به فرافكني نمود و همسايگان عراق ـ به ويژه ايران و سوريه ـ را به دخالت در امور داخلي عراق اشغالي متهم كرد.
اخيراً با تعميق گرداب عراق براي كشورهاي محور آنگلوصهيون، آمريكا طرح رواني فرافكني مزبور براي زمينه سازي «بهانه» تازه اي عليه جمهوري اسلامي در سطح افكار عمومي جهان را به صورت سازمان يافته پي گيري مي كند.
پس از اعلام كاندوليزا رايس مبني بر مجاز بودن زلماي خليل زاد ـ سفير آمريكا و حاكم واقعي عراق اشغالي _ براي مذاكره با همتاي ايراني خود در مورد مسائل داخلي عراق و دعوت رسمي برخي مقامات عراقي از ايران و برخورد اوليه ضعيف مقامات ايراني با اين توطئه، زمينه تبليغات گسترده آمريكا براي فضاسازي در اين خصوص فراهم آمد.
آينده اين طرح رواني را مي توان اينگونه پيش بيني كرد: در ماه ها و سال هاي آينده، آمريكا در عراق بيش از پيش ناكام خواهد ماند، آنگاه با استمرار فضاسازي رواني خود مبني بر رغبت براي مذاكره بر سر رفع مشكلات امنيتي عراق و عدم همكاري و مذاكره از سوي ايران، اين القاء رواني براي جهانيان پيش مي آيد كه واقعاً ايران در امور داخلي عراق دخالت مي كند و مانع از تحقق آرامش و ثبات در عراق مي گردد.
پس از تحقق اين «القاء» رواني، آنگاه موضوع اين «القاء» و اتهام، تبديل به «بهانه» اي خواهد شد كه ايران براي خلاصي از آن بايستي همين روند طاقت فرساي رهايي از «اتهام» تلاش براي دستيابي به سلاح هسته اي را طي كند؛ همين روندي كه حاصل «اعتمادسازي» بي مورد ايران، نسبت به اتهام بي اساسي بود كه اين پذيرش «اصل» اعتمادسازي از سوي ايران، در سطح افكار عمومي، القاء مظنون و مشكوك و غير قابل اعتماد بودن ايران را در پي داشت.
در شرايطي كه عامل بي ثباتي روز افزون عراق، حضور نيروهاي اشغالگر آنگلوصهيون است، جمهوري اسلامي ايران، هيچ موضوع قابل مذاكره اي با آمريكايي ها در خصوص عراق ندارد؛ كشورهاي آنگلوصهيون بايد به اشغال عراق، افغانستان و فلسطين خاتمه دهند؛ اين موضوعي مذاكره پذير نيست.
در نتيجه، هر نوع پذيرش مذاكره با آمريكا در مورد مسائل داخلي عراق، در آينده دروازه بهانه پنجم را عليه ايران خواهد گشود؛ بهانه مداخله در امور داخلي عراق و ممانعت از تحقق ثبات و آرامش در آن كشور.
* استراتژيست هاي آمريكايي، به دليل تفوق سياسي، اقتصادي و نظامي كشورشان، همواره از موضع بالا برخورد كرده و تكبر ويژه آنگلوساكسني خود را به نمايش مي گذارند
* همواره استراتژيست هاي آمريكايي در كنار سياستمداران و اصحاب رسانه هاي آن كشور، مثلثي را شكل مي دهند كه قلب آن را «اغراق» ، «غلو» و «بلوف» رقم مي زند
دكترين هاي تهديد
الف- دكترين هاي استراتژيكي صحنه
۱- دكترين دومينو: مبتني بر قاعده بازي مهره ها، طراحان استراتژي هاي جناح محافظه كاران واشنگتن در انستيتو امريكن اينترپرايز American Enterprise Institute، معتقد بوده و هستند كه با اشغال افغانستان و عراق، ساير كشورهاي منطقه- به ويژه ايران و سوريه- فرو ريخته و به دامن غرب در مي غلتند. محاصره ۳۶۰ درجه اي جغرافيايي، نظامي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي ايران از سوي آمريكا، براي تحقق اين دكترين صورت گرفته است.
۲- دكترين ايگنوتوس: هنري كسينجر- طراح اين دكترين- براين باور است كه همچون درياهاي آزاد كه در مالكيت هيچ كشوري نيست، نفت نيز نبايد در مالكيت كشورهاي به خصوصي باشد. در اين دكترين، تسلط بر كشورهاي دارنده منابع نفت و گاز و مهار انرژي هاي فسيلي در جهان از طريق اعمال كنترل توسط آمريكا، تنها راه بقاء «تمدن نفتي» و كاپيتاليستي غرب محسوب مي شود.
۳- رفرم در خاورميانه بزرگ: خاورميانه، مفهوم غلطي است كه حدود ۱۱۰ سال پيش توسط آدميرال آلفرد ماهان مطرح شد و محدوده جنوب غرب آسيا و شمال شرق آفريقا را در بر مي گرفت اما با تعبير «خاورميانه بزرگ» از سوي بوش پسر، اين مفهوم در واقع كل جهان اسلام را در بر مي گيرد.
كلمه رفرم Reform - كه در جهان اسلام به غلط، «اصلاحات» ترجمه مي شود - نيز گمراه كننده است. «اصلاح» ، واژه اي قرآني در برابر مفهوم «افساد» است. صالح و فاسد، مصلح و مفسد ، مصلحت و مفسدت و اصلاحات و افسادات مفاهيمي هستند كه نسبتي با «رفرم» ندارند. در واقع، رفرم، اعم از اصلاح و افساد است.
اشتباه معادل گيري اصلاحات به جاي رفرم، در جاي ديگري با واژه هم خانواده اصلاحات يعني «صلح» نيز تكرار مي شود.
صلح در برابر جنگ نيست و اساساً تعبير «جنگ و صلح» غلط رايجي است كه معادل «War & Peace» گرفته شده است.
در صورتي كه نه صلح معادل با Peace است و نه اصلاحات با رفرم برابر است. صلح روبه روي فساد، اصلاح روبه روي افساد و جنگ - حرب يا War - به عنوان طيفي از مواجهه و منازعه، در برابر «سازواري» - سِلم يا Peace - مطرح است.
هيأت حاكمه جمهوري خواه كاخ سفيد واشنگتن، نسبت به آنچه رفرم در خاورميانه ناميده مي شود، به دو جريان در صحنه سياست استراتژيك آمريكا تفكيك مي گردد:
- جريان راديكال: اين جريان كه از نومحافظه كاران تشكيل مي شود، معتقد است مي توان در جوامع اسلامي تغيير بنيادي ايجاد نمود. فرمول جريان راديكال براي جهان اسلام اين است؛ بايد فرم كهنه، دفرمه شده و فرم جديد محقق گردد.
Old Form ? Deform ? New Form
استراتژي تحقق فرمول پيشنهادي اين جريان، استفاده از پتانسيل اختلافات قومي و مذهبي جهان اسلام براي تخليه و تعديل انرژي مقاومت در برابر تغيير و رفرم مورد نظر است. با برهم زدن نظم و فرم سابق، هرج و مرج ايجاد مي شود. اين هرج و مرج به تضعيف نيروهاي منطقه مي انجامد و در نتيجه، شرايط براي تحقق نظم و فرم مورد نظر آمريكا فراهم مي شود.
- جريان واقع گرا: اين جريان، گروه كيسينجر و ژنرال برنت اسكوكرافت Brant Sco Craft- مشاور امنيت ملي بوش پدر- و هوادارانشان در حزب جمهوري خواه را در بر مي گيرد. اين گروه معتقدند كه نمي توان كشورها و جوامع اسلامي را تغيير داد و تنها مي توان آنها را «دموكرات تر» نمود. انتقاد اين جريان به روش «صادرات دموكراسي» و «دموكراسي هاي صادراتي» متوجه بي ثباتي در جهان اسلام است. برنت اسكوكرافت مي گويد: ثبات موجود و نسبي در كشورهاي اسلامي را كه حاصل «فرم» موجود آنهاست نبايد دست كم گرفت، زيرا ارزش ثبات موجود زماني مشخص مي شود كه اين ثبات، نفي شده و با پديدارشدن بي ثباتي در منطقه جنوب غرب آسيا، هزينه ايجاد مجدد آن برآورد شود. گروه واقع گرايان حزب جمهوري خواه معتقدند نومحافظه كاران در اين خصوص جوان هستند و دشواري هاي پيدايش نظم و «فرم» موجود در جهان اسلام را نمي دانند. فرمول اين جريان براي جهان اسلام اين است؛ فرم كهنه، رفرم گردد.
Old Form ? reform
با وجود همراهي برژينسكي- استراتژيست ارشد حزب دموكرات- با گروه واقع گرايان جمهوري خواه در مسئله رفرم مورد نظر غرب در جهان اسلام، آنچه مهم است اينكه اختيار اقدام در دست جريان راديكال- يعني نومحافظه كاران كاخ سفيد- است.
واژه هاي فرم Form (شكل، رخ و ريخت) ، رفرم Reform (شكيل، ريخت مندسازي مجدد) و دفرم يا دفرمه Deform (بي ريخت) در نسبت با مفهوم خاورميانه بزرگ، اينگونه چينش مي شوند كه آمريكا، شكل و رخ خاورميانه بزرگ را با معيارهاي خود، شكيل و ريخت مند مي خواهد؛ حتي اگر از منظر ديگران، به ويژه ساكنان خاورميانه بزرگ !! بي ريخت و دفرمه به نظر آيد.
دكترين آمريكايي ريخت مند سازي _ رفرم - در خاورميانه بزرگ، ۵ محور عمده دارد:
۱-۳) محور DDR: غيرنظامي سازي افراد مسلح در جنبش هاي انقلابي جهان اسلام Disarmament، بي نيازي به بسيج مندي آنها Demobilization، و بازگشت آنها به زندگي اجتماعي عادي Reintegration. هرچند محور DDR، خنثي سازي نيروهاي چريكي و عناصر «منازعات كم شدت» را به عنوان «تروريست» در منازعه! جهاني با تروريسم مطمع نظر دارد، اما گام ديگر آن كه ناديده گرفته مي شود، خلع سلاح ارتش هاي كلاسيك كشورهاي بزرگ در سطح جهان اسلام است: براي نمونه، هيچ گاه ارتش عراق يا افغانستان، در آينده تشكيلات نظامي گسترده و مستقل و تجهيزات نظامي سنگين مانند موشك بالستيك، بمب افكن هاي سنگين، ناوهاي تهاجمي و ... نخواهند داشت. رفرم در خاورميانه - بخوانيد جهان اسلام - در حوزه DDR، به اين معناست كه پس از اتمام پروژه رفرم، در سطح جهان اسلام هيچ ارتش كلاسيك مقتدر و هيچ جنبش چريكي عمده اي وجود نخواهد داشت. هدف اصلي پروژه DDR، جنبش هايي چون حزب اللّه لبنان ، جهاد اسلامي فلسطين ، حماس و ... است.
۲-۳) محور دموكراتيزاسيون Democratization كشورهاي اسلامي: با اين فرض كه عصر ديكتاتورهاي طرفدار غرب كه بازمانده عصر كلنياليسم Colonialism و استعمار نو هستند به سر آمده است، براي جلوگيري از طغيان مردم در اين كشورها، آمريكا پيش دستي نموده و سعي دارد اين بار مهره هاي خود را از طريق رفراندوم و با رأي مردم هر كشور، به آنها تحميل نمايد. طبيعي است كه هر انتخاباتي كه چهره مورد نظر غرب را بر صدر ننشاند، مورد تأييد آنها نيست.
در واقع، آن چه آمريكا آن را دموكراتيزاسيون مي خواند، چيزي نيست جز «پورنوكراتيزاسيون» يا «نفسانيات سالاري» در كشورهاي منطقه خاورميانه.
اما در اين مدت، هر كجا، روند دموكراتيزاسيون به طور نسبي و به شكل طبيعي جلو رفته است، نتايج براي غرب غيرقابل باور و غيرقابل پذيرش بوده است.
۳-۳) محور ليبراليزاسيون Liberalization در كشورهاي اسلامي: ليبراليزاسيون به معني «اباحي گرسازي» كشورهاي مسلمان و تعديل و نفي شريعت اسلام در اين جوامع، محور سوم رفرم محسوب مي شود. ليبراليسم در كشورهاي عربي به غلط به «حرّيت» و در ايران نيز با معناي مجعول «آزادي» معرفي مي شود.
۴-۳) محور حقوق بشرمندي Human Rights كشورهاي اسلامي: آمريكا با اين پيش فرض كه در جهان اسلام، «خدامحور» است و حق انسان در نسبت با خدا تعريف مي شود، تلاش گسترده اي را آغاز كرده است كه مدل غربي بشرمحوري Humanism را جايگزين نموده وحق انسان را، «خودبنياد» و «طبيعي» بنماياند، نه در ارتباط با عالم قدسي. در اين فرض، بشر يك سره حق است و نه تنها هيچ تكليفي بر عهده او نيست، بلكه حق منشأ و خالق بشر يعني خدا نيز نديده انگاشته مي شود.
براي شناخت رفرم در خاورميانه بزرگ، در محور حقوق بشرمندي جهان اسلام، مطالعه زندان ابوغريب عراق، به عنوان نمونه آزمايشگاهي طراحان و مجريان اعلاميه جهاني حقوق بشر و مانيفست رفرم در اين حوزه ضروري به نظر مي رسد.
۵-۳) محور جامعه سازي مدني: آمريكا ارزش هاي ساختاري غرب را در قالب يك بسته فرهنگي، اجتماعي و سياسي، تحت عنوان جامعه مدني Civil Society به جهان اسلام تحميل مي كند. رفرم در خاورميانه بزرگ در حوزه جامعه سازي مدني، از طريق ايجاد و گسترش NGO و جايگزيني آن با نهادهاي غيردولتي سنتي در جوامع اسلامي از يك سو و ايجاد سازمان دولتي مربوطه- مانند وزارت جامعه مدني در عراق- از سوي ديگر دنبال مي شود.
۱- دكترين ميخ و چكش: جان آركوئيلا John Arquilla استراتژيست ارشد در دانشگاه جنگ نيروي دريايي آمريكا، امپراتوري آمريكا را اين گونه تعريف مي كند: امپراتوري، يعني حق مالكيت بر منابع مادي و معنوي بيرون از خاك و مرزهاي آمريكا در سطح كل كره زمين، بدون هيچ محدوديت و هيچ مسئوليت. آركوئيلا، جهت حركت اين امپراتوري را تبيين مي كند: «وقتي شما چكش در دست داريد، همه چيز را ميخ مي بينيد» . از درون اين تلقي، هژموني مي جوشد و هرگونه واكنش به اين هژموني، «تروريسم» ارزيابي مي شود. در واقع، جنگ با تروريسم، جنگ با نيروهاي مقاومتي است كه اين نظام امپراتوري را برنمي تابند. شايد صحيح تر باشد كه گفته شود تكبر ويژه «آنگلو صهيوني» ، هر چيز برجسته را ميخ مي بيند و لاجرم براي سركوب آن در جست وجوي چكش برمي آيد.
۲- دكترين گاليور ششم: جيمز بلك ول James Blackwell تلقي گاليوري نومحافظه كاران آمريكا را كه شاگردان لئواشتراوس Leo Strauss - فيلسوف يهودي كه عميقاً شيفته داستان گاليور بود- هستند را اين گونه تبيين مي كند: خاورميانه همان «لي لي پوت» است كه از ميان ۶ گاليور آن _ مصر، عربستان، تركيه، عراق، ايران و اسرائيل _ ۵ كشور اول بايد تجزيه و قطعه قطعه شوند و تنها گاليور ششم - رژيم صهيونيستي - بماند و لي لي پوت خاورميانه را سرپرستي كند.