در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
۲۹ سال بدون تصادف
شايد آنچه را مي گويم به عنوان خاطره محسوب نشود، اما اگر هدف از بيان خاطرات شهروندان و دوستداران روزنامه همشهري اين باشد كه سايرين با خواندن خاطره نكته اي برگيرند و در زندگي روزمره خود به كار گيرند، آن را باز مي گويم، ۳۱ سال است كه گواهينامه گرفته ام و ۲۹ سال آن را با وانت كار كرده ام و مدت ۲۰ سال از اين مدت نيز خودرو ام بيمه بوده است، وقتي در طرح تبديل خودروهاي فرسوده شركت كردم تا بتوانم بعد از اين همه سال اتومبيلم را با يك خودرو جديد نونوار كنم، مسئول آن قسمت با اطلاع از اينكه طي اين مدت ۲۹ سال حتي يك تصادف نداشته ام يكه خورد و گفت: مگر مي شود در اين كلانشهر تهران ۲۹ سال رانندگي كرد و حتي يك بار هم تصادف نكرد، اگر هم تازه خيلي آدم مقيد و منظم باشي ديگران برايت حادثه به بار مي آورند، به او گفتم تازه خبر نداري در خانه اي زندگي كرده ام كه حتي پاركينگ هم نداشته است و در شرايطي به خاطر وسواس برخي شب ها دو يا سه بار به اتومبيلم سرزده ام، الان هم ناراحتم كه ناچارم آن را تعويض كنم و به قبرستان اتومبيل ها بفرستم، نگرانم نكند خودروي بعدي برايم شگون نداشته باشد.
محمد نوين _ هاشم آباد تهران
عينك بدبيني
بعضي وقت ها حرف هاي ساده و كوچك انقلاب عظيمي در وجود ما برپا كرده و ما را به كلي عوض مي كنند. و اين حرف همسرم يكي از آن حرف ها بود. شبي با ماشين به خانه مي رفتيم. چون نور ماشين هايي كه از جلو مي آمدند چشم هايم را اذيت مي كرد، عينك آفتابي به چشم زدم. بعد از مدتي ديگر يادم رفت كه عينك به چشم دارم. هي به شوهرم مي گفتم: چرا چراغ ماشينت را روشن نمي كني؟ چرا در تاريكي راه مي روي. بار ديگر قسمش دادم كه نور بالا را روشن كند، والا تصادف خواهيم كرد.
او نگاهي معني دار به من انداخت و با خونسردي گفت: خانم اگر عينك بدبيني را از چشمت دربياوري همه جا را روشن مي بيني و من تازه متوجه اشتباهم شدم و با خود فكر كردم كه دنيا واقعاً روشن و زيباست و اين عينك بدبيني است كه نگاه ما را تيره و تار مي كند. واقعاً بايد آن را از جلو ديده برداشت تا روشن و شفاف و زيبا ديد.
سكينه موسيقي