سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۸۵
نوشته محمدرضا لطفي و پاسخ كيهان كلهر
روايتگر اصيل كمانچه چه كسي است
003885.jpg
پس از حضور محمدرضا لطفي در ايران، وي وعده داد كه آثار تازه خود را نيز انتشار دهد. نخستين اثر لطفي كه در روزهاي آخر سال به بازار موسيقي عرضه شد، «خموشانه» نام دارد كه در آن علاوه بر تكنوازي سه تار، شخص لطفي قطعاتي را با ساز كمانچه در نغمه بيات ترك مي نوازد. بخش اول اين آلبوم كه همانا بداهه نوازي سه تار با تمبك محمد قوي حلم است، در سال ۲۰۰۰ در جشن راديوي دولتي فرانسه اجرا شد. بخش دوم نوار كه باب بحثهاي تازه اي را ميان اهل موسيقي كشور گشوده است، در شهر فرهنگي «بازل» سوئيس اجرا شد كه در آن، چنانكه آمد، لطفي كمانچه نوازي مي كند. در زير نوشته لطفي درباره اين كار و ديدگاه هايش درباره كمانچه نوازي و كمانچه نوازان ايراني را بخوانيد و سپس يادداشتي كه كيهان كلهر، بر بخشي از نوشته لطفي نگاشته اند را مرور كنيد. با توجه به اينكه جناب لطفي در اين نوشته از ديگر كمانچه نوازان هم به نام ياد كرده و نقد كوتاهي درباره كار آنان نوشته اند، صفحه موسيقي همشهري آمادگي دارد كه نظرات آنها را نيز در اين زمينه انعكاس دهد.
در گذشته اي نه چندان دور ساز كمانچه در ميان ساير سازهاي ايراني از همه مهجورتر بود. بجز استاد بهاري، كه بحق در احيا و معرفي اين ساز زحمات بسياري كشيده و شاگردان چندي را پرورش داد، تلاش عمده اي براي اعتلاي اين ساز صورت نپذيرفته بود. در نتيجه نوازندگان روش رسمي اين ساز تنها چند نفر انگشت شمار مانند استاد حسين ياحقي، حسين آقا ميرخاني (استاد كامل خط) و يكي از بستگان ايشان بودند، كه من ساز ايشان را در سال ۱۳۵۲ شنيده ام. در آن زمان تنها دو نوازنده در وزارت فرهنگ آن روزگار وجود داشتند كه هر دو با پشتوانه  نواختن ويلن،  بنا به ضرورت فرهنگي، به ناچار اين ساز را مي نواختند. اين دو هنرمند گرامي رحمت الله بديعي و آقاي داروغه بودند. مشكلي كه اين ساز از ابتدا داشت اين بود كه نوازندگان ويلن آن را مي نواختند و آرشه و پنجه شان بيشتر تابع تكنيك غربي بود تا سنت موسيقي ايراني. تنها نوازنده اي كه بار اين فرهنگ را به دوش داشت استاد بهاري بود. استاد بهاري با پيش زمينه و تسلط بر ضربي نوازي و تصانيف، كمتر به رديف كامل آشنايي داشتند. خوشبختانه به مرور به دانش ايشان نيز افزوده شد و در اثر مجالست با استاداني مانند حاج آقا محمد برومند، حسين ياحقي و... با توجه به استعداد بي نظير و گوش حساس و ذوق سليم، اطلاعات ايشان به سرعت كامل تر گرديد.
كمانچه استاد بهاري بيشتر مضرابي و كمتر كششي بود كه اين خود ارزش و سليقه خاصي را در تاريخ كمانچه بنياد نهاد كه امروزه اين شيوه به نام ايشان ثبت گرديده و شاگردان بسياري روش ايشان را دنبال مي كنند. بايد توجه داشت كه كمانچه سازي است كششي و مضرابي بيشتر سازهاي مناطق فارسي زبان در ايران و بيرون از مرزهاي ما از اين خاصيت برخوردارند. شيوه استاد بهاري گسترش حالت مضرابي را تقويت نموده است و به همين دليل با روش حسين خان اسماعيل زاده، كه كششي و هم مضرابي است، متفاوت مي شود، اما نحوه برخورد و صداي ساز هر دو از كيفيت كمانچه برخوردار است تا ويلن.
البته نبايد تصور كنيم كه شيوه هاي رسمي ديگر (مانند روش استاد صبا)  كاملاً در مكتب وزيري است، چرا كه استاد صبا بعدها مانند خالقي از اين مكتب، كه بيشتر غربي شده بود، فاصله گرفتند و تجربيات قديمي تر و ادراك اصيل تر را به نحوه اجرا و ساختشان اضافه كردند و مي توان گفت شخصيت قوام يافته هنري خود را سرفصل جديد موسيقي نمودند.
كارهاي ويلن صبا در سه دوره زندگي ايشان از نظر زمان بندي، آرشه و نفس هاي داخلي آن به ساز حسين خان اسماعيل زاده از يكسو و دانش رديف نزديك مي شود. به هر حال، هم اكنون كساني هستند كه كمانچه را به شيوه ويلن _ كمانچه استاد صبا مي نوازند كه اگر تجربه استاد بهاري و روش هاي قديمي تر را بر آن بيفزايند، كاربرد اين ساز را كامل تر خواهند نمود.
خوشبختانه من اين افتخار را پيدا كردم كه حضوراً ساز حسين خان ميرخاني را كه از شاگردان خوب حسين خان اسماعيل زاده و رضا محجوبي بود بشنوم. ايشان عقيده داشت كه ساز كمانچه خيلي مقطع و گسسته و ناله هاي كمانچه و ويبراسيون ما خيلي به موسيقي غربي نزديك شده است. با توجه به نگرش درست ايشان، كمانچه استاد بهاري در آن زمان دقيقاً اين كيفيت را داشت و من اين انتقاد را از اساتيد گذشته نيز شنيده بودم، مانند آقاي زابلي كه خود از كمانچه نوازان خيلي باسابقه بودند. البته نبايد اين سخن ،مقام والاي استاد را خدشه دار نمايد. اعتبار اين مرد وارسته در تاريخ موسيقي معاصر ما از ارزش و اعتبار بالايي برخوردار است.
زماني من به قصد مطالعه و تحقيق درباره كمانچه و يافتن نوازندگان مسلط آن به ملاقات اساتيد اين ساز رفتم، حتي سفرهاي متعددي به مناطق مختلف كردم تا با شيوه هاي ايشان آشنا شوم. از ميان نوازندگاني كه ملاقاتشان كمك ارزنده اي به من كرد، مي توانم از استاد كامل عبدالله دوامي، استاد حسين ميرخاني و يكي از شاگردان ايشان كه متاسفانه نامش را به خاطر ندارم و مي بايست از بستگان نزديك ايشان باشد، استاد بهاري، كه سه ماه شاگردي ايشان را نمودم، سرهنگ هم رديف، زابلي كه از دوستان نزديك سعيد هرمزي بودند، استاد همت علي (سالم) كه نوازنده بي نظير كمانچه در لرستان بودند و بسياري كمانچه نوازان لرستان و مازندران ياد كنم كه همه آنها دريچه جديدي را در شناسايي كمانچه بر من گشودند.
همزمان و به موازات آن تلاش كردم كساني را به اجراي اين ساز فراموش شده تشويق كنم كه از آن ميان مي توانم از شاگردانم اردشير كامكار، سعيد فرج پوري و تني چند مانند كلهر، كه مدت هشت ماه با من به صورت خصوصي كار كردند و نيز هادي منتظري را نام ببرم. در حال حاضر همه اين شاگردان كمانچه نوازان خوبي هستند و كارهاي خوبي ارائه نموده اند. متأسفانه مدت كوتاه آموزش باعث شد اين عزيزان هر يك كارشان را بر پايه تجربه شخصي شكل و قوام دهند. اردشير كامكار با توجه به علاقه پدرشان به استاد كامل صبا، به آن سمت كشيده شده و فرج پوري نيز به سمت استاد صبا، رحمت الله بديعي و ويلن نوازان راديويي و كلهر به سمت موسيقي بومي مناطق ايران و روش هاي ويلن سل، كه ساز اصلي شان در دوره ليسانس موسيقي بود كشيده شوند. در اينجا غرض نه تجزيه و تحليل  كردن كمانچه اين عزيزان، بلكه نشان دادن موقعيت كمانچه در ايران و مشكلاتش در گذشته است. استاد بهاري خوشبختانه شاگرداني را تربيت كرد كه حال و هواي كمانچه را درك نمودند و از آن ميان مي توان از آقايان گنجه اي، شكارچي و مقدسي نام برد.
در حال حاضر ما نه شاهد تداوم شيوه نوازندگي بهاري و نه شيوه نوازندگي حسين خان اسماعيل زاده هستيم. اگر چه داوود گنجه اي آرشه و پنجه قدما را درك كرده اما به خاطر مشغله و وظايف گوناگون و حساس اداري، نتوانست با اجراي زنده به صورت صوتي و تصويري راه اين ساز را هموارتر گرداند. همه اين افراد كه شاگردان بسياري را به جامعه تحويل داده اند زحمات بسياري براي رشد كمانچه كشيده اند و جا دارد كه از همه اين دوستان تشكر كنيم. اما به جرأت مي توانم مدعي شوم كه هنوز ساز كمانچه نوازنده اي را پيدا نكرده كه بتواند حرف اصيل و كارا و پرمحتوا و هنري را ايراد نمايد. شايد در آينده اين اتفاق بيفتد و بايد همه با هم تلاش كنيم تا اين راه هموار گردد و اين تعالي و غايت قابل دسترسي گردد.
كمانچه اي كه از من مي شنويد كنسرتي است كه در سوئيس به اجرا درآمده است. غرض از ارائه اين كار به علاقه مندان تنها نشان دادن امكانات و شيوه نواختن اين ساز است و اميدوارم راه گشايي براي هنرآموزان باشد. من مدعي نيستم كه توانسته ام همه ارزش ها و تكنيك هاي اين ساز را بازگو كنم، اما مي توانم بگويم كه در امر آموزش به نكاتي رسيده ام كه شايد براي علاقه مندان مفيد باشد. من مدت سه سال در شهر واشينگتن روي قطعات قديمي و اجراها تجسس كرده ام و سعي كرده ام تكنيك انگشت گذاري هاي غربي شده را به بستر ايراني آن بازگردانم و اكصنت هاي زبان فارسي را در لابه لاي كشش ها بگنجانم. باز هنوز اميدوارم در مدت اقامتم در ايران، نوازندگان اين ساز را جمع كرده و به آنها براي رسيدن به روش رسمي و تدوين آن، به نحوي كه وحدت اجراي شيوه قديمي را مخدوش نكند، به گفت وگو بپردازم.
هميشه بايد فكر كرد و كار كرد و بي من و ما راه موسيقي رسمي و هنري را هموار نمود. اميد است اين ساز در ذائقه مردم ايران درست بنشيند كه اين مهم هدف اصلي من از ارائه اين كار براي اولين بار در ايران است.
003882.jpg
پاسخ كيهان كلهر به محمدرضا لطفي
ساز دوم من پيانو بود نه ويولونسل
مضامين و مطالبي كه در بروشور اثر تازه انتشار يافته هنرمند گرامي آقاي محمدرضا لطفي «خموشانه» براي علاقه مندان موسيقي نگاشته شده بنده را بر آن داشت تا توضيحات كاملتري را خدمت عزيزان علاقه مند ارائه دهم.
برخلاف آنچه در متن نگاشته شده بنده ۳ جلسه درس رديف را در سال ۱۳۶۱ نزد هنرمند نامبرده [به درخواست شخص ايشان] گذرانده ام كه پس از آن ۳ جلسه و بنابه دلايلي خارج از حوصله اين مقال، ادامه آن ممكن نگشت. ايشان در مصاحبه ها و گفت وگوهايشان به كرات گفته اند كه: به صرف آموزش چند جلسه اي كسي نمي تواند ادعاي شاگردي هنرمندي را بكند. اينجانب نيز با توجه به تجربه ام در امر آموزش موسيقي عرض مي كنم كه: آموزش ۳ جلسه اي درس رديف گواه بر شاگردي آن عزيز نمي باشد.
ديگر اينكه در نوشته ايشان ذكر شده كه ساز تخصصي بنده در مدت تحصيل ويولونسل بوده كه اين نكته نيز از بيخ و بن اشتباه و كذب است. بنده به عنوان دانش آموز آهنگسازي ساز دوم خود را در طي تحصيلاتم پيانو انتخاب كرده و هيچگاه در زمينه نوازندگي ساز ويولونسل علاقه يا فعاليت و تخصصي نداشته ام. گواه اين مطلب اينكه در يكي از كارهاي منتشره اينجانب به نام «شب، سكوت،  كوير» نواختن يك خط ساده ويولونسل كه تنها يك نت كشيده و طولاني است به هنرمند گرامي آقاي همايون خسروي محول شده. با توجه به اينكه اين كار ۲ سال پس از پايان تحصيلاتم انجام شده و اگر بنده كوچكترين آگاهي و توانايي پيرامون نواختن اين ساز داشتم، حداقل قادر به نواختن چند نت ساده كشيده بوسيله اين ساز مي بودم.
ديگر اينكه طبيعي است ساير نظرات اين هنرمند گرامي عقايد شخصي ايشان بوده و ايشان و هر شخص ديگري در اظهار اين عقايد كاملاً آزاد مي باشد، منوط به اينكه اظهارات ايشان راجع به اشخاص حقيقي پاي در خيالپردازي و قلب حقيقت نداشته باشد.
از تمامي دوستان و محققان و علاقه مندان گرامي تقاضامندم كه اگر قصد ابراز عقيده پيرامون سوابق كاري هنرمندان ديگر را دارند به خوبي تحقيق و تدقيق فرمايند تا خداي ناكرده نتيجه اظهاراتشان ايجاد موهومات و موجب مكدر شدن چهره شريف حقيقت نگردد، چه ما در مقابل آيندگان مسئوليم.
اگر عزيزان در آينده قصد تحقيق و بررسي پيرامون آثار بنده را داشتند و جهت اين كار نياز به دانستن سوابق كاري اينجانب را داشتند، لطف نمايند در جهت كسب اطلاع با دفتر اينجانب تماس حاصل فرمايند.
اما مطلب ديگري كه در روزنامه هاي كثيرالانتشار چاپ شده بود، حكايت از آن مي كرد كه بنده كار مشتركي با هنرمند عزيز آقاي داوود  آزاد انجام داده ام كه ظاهراً قرار است به زودي به بازار نشر عرضه گردد.
بنده اين موضوع را نيز تكذيب مي كنم چه اينجانب هيچ كار مشترك در دست انتشار با هنرمند نامبرده ندارم و بديهي است كه اگر اثري با مشخصات ذكر شده توسط شركت يا موسسه هنري منتشر گردد بنده پيگرد قانوني اين امر را براي خود محفوظ مي دارم.
نقد در حوزه عمومي
سيد ابوالحسن مختاباد
اول: هنگامي كه گفتارها در حيطه اي شفاهي و در جمعي محدود بيان شود و به قول نظريه پردازان رسانه، رسانه اي نشود، واكنش ها به آن نيز محدود، كوتاه مدت و غيررسانه اي خواهد بود. موسيقي سنتي و فعالان آن از يك ويژگي(بخوانيد عيب) بزرگ برخوردارند كه توان گفتن و نقد ديگران در حوزه هاي عمومي را ندارند و اين البته سبب مي شود كه درك عمومي از يك پديده- چه در ميان خواص و چه عامه مردم- ابتدايي بماند و جامعه مورد نظر به بلوغ مورد انتظارش دست پيدا نكند.
دوم: حوزه عمومي به اعتقاد يورگن هابرماس- كه وي را واضع اين نظريه مي دانند- حوزه اي است كه سخنان و اظهار نظرات در آن ايراد و مورد انتقاد قرار مي گيرد و از دل اين انتقادات، چيزي متولد مي شود كه مهمترين ويژگي آن ارتقاء فهم عمومي جامعه از آن موضوع است. به تعبير دقيق تر، در حوزه عمومي بحث بر سر درستي يا نادرستي يك سخن نيست، بلكه بحث اصلي درباره طرح شدن آن موضوع در فضايي عمومي است كه به دليل كنش و واكنش هاي منتج از آن، فهم عمومي از آن موضوع را برمي كشاند و در نهايت، باورداشت جامعه را به سمتي هدايت مي كند كه خود دريابد چه سخني درست و صواب و چه سخني نادرست و ناصواب است و كدام پاره از سخنان و گفته ها صحيح و كدام يك ناصحيح اند.
سوم: نگارنده به درستي و نادرستي نوشته جناب لطفي كاري ندارد، بلكه به شجاعتي كه وي صرف كرده و ديدگاه هاي خود درباره برخي افراد و موضوعات را بر كاغذ نشانده و انتشار داده است تأكيد مي كند. اكنون سخنان محمدرضا لطفي درباره شيوه كمانچه نوازي،  اعتقادات و يافته هايش در اين باره و نيز ديدگاه هايش درباره چند نوازنده نامي اين ساز انتشار عمومي يافته و فضايي را به وجود آورده است كه در صورت به ميدان آمدن ديگران، مي تواند بحثي را در فضاي يخ زده موسيقي ايران سبب شود. خوشبختانه نخستين پاسخ را جناب كلهر داده اند كه در همين پاسخ ضمن نقد سخنان جناب لطفي، برخي دانسته هاي جناب لطفي در اين باره به چالش كشيده شده است. اميد كه اين فضاي بركت خيز در سايه ادب و تواضع و البته صراحت گفتار و بدون تعارفات معمول تداوم يابد.

روايت يك شهروند در ديدار از يك كنسرت
نگاه متفاوت
003888.jpg
درآمد: طيف هاي مختلفي از كنسرتهاي موسيقي ديدن مي كنند و البته كه در ميان اين بينندگان، هستند چهره هاي فرهيخته اي كه نگاهي متفاوت به موضوع دارند. اين دسته را بايد در زمره شهروندان حساس و دغدغه مند نسبت به مسائلي كه در پيرامونشان مي گذرد، دسته بندي كرد. نوشته زير كه نگاه تيزبين و نقاد و گاه تند و طعنه آميز پزشكي متخصص در آن مشاهده مي شود، حاصل دقت نظر و ظرافت ذهن اين بيننده است كه سعي كرده نگاهي جدي تر از يك بيننده عادي به يك كنسرت داشته باشد. اين شهروند علاقه مند ضمن توصيف رفتن خود به كنسرتي كه زمستان گذشته در تالار رودكي برگزار شد، به نقد و بررسي برخي رفتارها و نيز وضعيت بهداشتي و هنري يكي از معروف ترين سالن هاي موسيقي كشور پرداخته است كه با اندكي تلخيص از نظرتان مي گذرد.
***
مشكلات زندگي، فشارهاي اجتماعي و روحي، آلودگي هوا و زندگي ماشيني، همه و همه سبب شده تا مصرف داروهاي آرام بخش آن چنان افزايش يابد تا كارخانجات توليدكننده براي توليد انواع اين داروها به رقابت بپردازند و سود بيشتر را نصيب خود كنند و آنچه به نظر بنده مي تواند به انسانها براي رهايي از اين گرفتاري كمك كند و به نظر مي رسد در دسترس نيز هست، موسيقي است؛ آن هم از نوع ايراني آن.
براي فرار از اين دگرگوني هاي فكري و روحي تصميم گرفتيم به يكي از كنسرت هاي برپا شده در تالار وحدت برويم... پس از طي مسير طولاني و گذراندن زمان بسيار طولاني در ترافيك به هم پيچيده و سردرگم كه گويا از ديد دست اندركاران راهي براي نجات از آن نيست، بالاخره در گوشه خيابان به اميد خداوند اتومبيل را پارك و به طرف تالار وحدت حركت كرديم.
نه تنها در ورودي سالن برگزاري كنسرت موسيقي تابلوي مشخصي نداشت بلكه پس از ورود نيز نشانه اي وجود نداشت تا بداني از كدام راه بايد بروي تا به محل موعود برسي! از ظاهر قضايا روشن بود، مدت هاي دراز است كه حاشيه ديوار با داربست فلزي در حال تعمير است، چرا كه مسير داخل چمن كاملاً همانند كوره راه هاي دهكده هاي خارج از شهر، راه را به تو ديكته مي كرد(!) شايد مسئولين نظافت تالار عظيم رودكي يا وحدت به دلايل مختلف در مرخصي هستند. نامرتبي و زباله پراكنده و دستمال كاغذي به طور منتشر در سرتاسر محوطه نشان مي داد خبري از كنترل و نظارت در كار نيست.
بالاخره سه طبقه را با پله بالا رفتيم و به سالني وارد شديم كه يك سوم آن را بوفه اشغال كرده بود و با سرويسي در حد قهوه خانه هاي بين راه در شهرهاي دورافتاده از مردم پذيرايي مي كرد و نشانه اي از تميزي و نظم در آن ديده نمي شد. در اين سالن انتظار كوچك كه علاقه مندان به موسيقي ايستاده بودند تا ساعت هشت شب برنامه اجرا شود، بوي سرويس هاي بهداشتي به طور منتشر و وسيع(!) به مشام مي رسيد و بر روي در بزرگي با خط بسيار بد و روي كاغذ پاره شده نوشته بود «بانوان». در اين مجموعه هنري حتي خطاطي كه بنويسد و يا نشانه مشخصي نمي توانستند بسازند تا زنانه و مردانه را نشان دهد و يا حداقل بوگير و يا خوشبو كننده و يا هواكش قدرتمندي براي تصفيه و تميز كردن هوا به كار گيرند!
طبق معمول وقت مردم ارزشي ندارد و روي پا ايستادن در چنين محيطي در خارج از وقت تعيين شده براي كسي اهميتي ندارد. بعد از بيش از پانزده دقيقه كه از ساعت هشت گذشته بود، در ورودي سالن كنسرت گشوده شد و مشخص گرديد كه يكي از اساتيد نامدار موسيقي ايران با آن كه مي دانست در اين سالن قرار است ساعت هشت كنسرت برگزار گردد و چند بار هم به ايشان تذكر داده شده كه مردم در انتظار هستند، فرموده اند من تمرين دارم و نمي توانم آن را قطع كنم!!؟ كسي نبود بگويد برادر عزيز، استاد ارجمند(!)  شما اين تمرين موسيقي را براي چه كسي مي خواهي؟  اگر براي خودتان مي خواهيد، تشريف ببريد كلاس خصوصي خودتان! اگر براي مردم مي خواهيد، مردم در بيرون از سالن روي پا ايستاده اند و در انتظارند تا در رأس ساعت مقرر وارد شوند و نتيجه تمرينات شما را در هنرنمايي نوازندگان ببينند و بشنوند و اگر براي آموزش نسل جوان مي خواهيد، بدانيد كه چند جوان هنرمند مدتهاي دراز تمرين كرده و تلاش كرده اند تا كنسرتي برپا كنند و قرار است نتيجه آن را به مردم ارائه كنند و اگر هيچ كدام براي شما مهم نيست، بدانيد كه شما هم براي ما مهم نيستيد و بهتر است در آن مركز نباشيد و برويد در جاي ديگر خواسته هاي خود را پرورش دهيد.
راستي چه كسي بايد اين هنرمندان جوان را تشويق كند؟ شايد اين استاد به اصطلاح بزرگ موسيقي، مادرزاد استاد متولد شده و اين مدارج را طي نكرده و نمي داند كه تشويق استاد، آموزش وقت شناسي و گذشت و ارج گذاردن به وقت مردم از نكات ارزنده و برجسته اي است كه بايد ايشان مي دانستند و اجرا مي كردند. در سالن كوچك و قديمي كه گويا در ساليان قبل براي چنين كنسرت هايي تدارك ديده شده بود، بوي كهنگي به مشام مي رسيد و ظاهر آن حكايت از بي توجهي كامل داشت.سطح صحنه اجرا با پوششي از حال رفته و پيانوي رويال قديمي و رنگ و رو رفته و پر از خط و زدگي در وسط! يعني توان مالي هنر ايران، بزرگترين مركز هنري مملكت، قدرت خريد يك اسپري و يك جعبه رنگ كه بتواند حداقل ظاهر را بيارايد و پيانو را جلا دهد، ندارد!! چند دسته گل نه چندان بزرگ ولي مملو از عشق و محبت كه هنردوستان واقعي براي هنرمندان جوان آورده بودند، صحنه را زيبا كرده بود و بس، اما زيبايي عميق هنگامي خودنمايي كرد كه سه جوان هنرمند، در اين وانفساي خودخواهي ها و حسادت هاي برخي اساتيد، به روي صحنه آمدند و با تشويق صميمانه مردم روبه رو شدند.
جوانان واقعاً هنرمند، نه همانند آن افرادي كه در تلويزيون هاي فارسي زبان ينگه دنيا خود را هنرمند مي خوانند و همه چيز را مي توان در آن ديد جز هنر، بر صحنه ظاهر شدند و شوق ورود ايشان با تشويق حاضرين همراه بود.كاش مرحوم استاد جواد معروفي، مرد جاودان پيانو در قيد حيات بود و خود مي ديد شاگرد كوچك او آقاي ساسان احتشامي چگونه صحنه را تسخير كرده و همه را مبهوت هنر خود نموده، آقاي فرهاد صفري با تمبك و كوبانه و آقاي امير حقيري اين هنرمند خلاق با دف و دمام و دهل با انگشتان سحرآميزشان چگونه قلب ها را فتح كرده اند. خداوند يار اين هنرمندان واقعي و جوان باشد تا تلافي بي توجهي مسئولين را كه اين گونه حقيرانه برايشان كنسرت مي گذارند در سالن هاي مجلل موزيك جهان درآورند و موسيقي اصيل ايراني را به جهانيان بشناسانند.
آيا اين جوانان هنرمند حق ندارند تا رسانه هاي همگاني در مورد آنان بنويسند و آنان را به همه معرفي كنند؟ كجايند آن روزنامه نگاران و نقدنويسان و عكاسان و نويسندگان كه براي كنسرت استادي صاحب نام صفحات روزنامه را به بهانه بزرگداشت پر مي كنند و در حقيقت تبليغي براي فروش بيشتر بليت و ايجاد بازار سياه مي شوند و اينجا سكوت كرده اند تا علاقه مندان واقعي موسيقي از طريق دوستان آگاه شوند كنسرتي در تالار متروك و بدون رنگ و جلا در حال برگزاري است.
هنگامي  كه مادر يكي از هنرمندان با چادر سياه و صورت نوراني خود گل آورده بود تا از پسر هنرمندش قدرشناسي كند، ديدني بود! مادر مي خواست دست فرزند هنرمندش را ببوسد و شاخه هاي گل را به پاي او بريزد، اشك همه ناظرين را جاري كرد و اين اشك ها، فريادي بود بر سر آناني كه بايد خود به پاس بزرگداشت اين هنرمندان جوان، اين سالن را گلباران مي كردند و نكردند! و به احتمال فراوان هرگز هم نخواهند كرد. همه به اميد زنده ايم و باز هم براي اين جوانان اميد آن داريم كه دلي سوخته به فريادشان برسد. ان شاءالله.
دكتر حسين سميعي/ جراح و متخصص بيماري هاي چشم

ياد به انگيزه چهلمين روز درگذشت استاد علي تجويدي
پرواز آخر چاووشي خوان قافله عشق
003891.jpg
مرضيه پژوهان
امروز با چهلمين روز درگذشت استاد زنده ياد، علي تجويدي همزمان شده است.از قرار در تالار وحدت و از سوي دفتر امور موسيقي وزارت ارشاد مراسمي  ويژه آن زنده ياد تدارك ديده شده است كه اجراي اركستر ملي به رهبري فرهاد فخرالديني و نيز اجراي همايون خرم از جمله آنهاست.نوشته زير را خانم مرضيه پژوهان نگاشته اند كه بااندكي تلخيص در پي مي آيد.
***
با درگذشت علي تجويدي، جامعه هنري ما يكي از طرفه ترين موسيقيدانان خود را از دست داد. ساده انگاري خواهد بود اگر صرفاً او را هنرمندي همسنگ و همقواره هنرمندان روزگار خود بينگاريم و حضور و نقش بي بديل او را در تاريخ موسيقي ايران ناديده بگيريم.تجويدي به دليل وسعت نگاه، ذوق و نبوغ هنري و مجاهدت هاي آموزشي و فرهنگي و نيز تسلط بر دقايق و ظرايف موسيقي سنتي و مهارت شگرف در نوازندگي، آهنگسازي و روشنگري هاي علمي  و انتشاراتي، همواره در كانون فعاليتها و تحولات هنري قرار داشت. در عرصه آهنگسازي به اسلوب سنتي و ايراني، شماري از آثار او از حيث اصالت ، زيبايي و استحكام ساختاري، در شمار آثار ماندگار كلاسيك موسيقي ايران خواهد بود.
تجويدي را مي توان حلقه اتصال سنت و نوآوري دانست. او در محتوا به سنت هاي اصيل و قويم موسيقي وفادار بود و در فرم و تكنيك از سبك و سياق وزيري پيروي مي كرد. بدين گونه ضمن تأثيرپذيري از شيوه آهنگسازي عارف و شيدا، از تجربه هاي وزيري، صبا و خالقي بهره جسته بود و در واقع، چشمه جوشان قديم و جديد را با هم پيوند كرده بود. اما در حقيقت آبشخورش از موسيقي اصيل ايران بود و به عنوان يك هنرمند ملي، حرفه خود را خوب مي شناخت و نيك مي دانست كه چگونه و تا چه پايه ميان وجوه گوناگون هنر موسيقي از قديم و جديد الفت و پيوند ايجاد كند تا با بهره گيري از اصيل ترين تم هاي موسيقي ايران( رديف سنتي موسيقي) كاري خورند زمانه و پسند مردمان امروز خلق كند چنين است كه ساخته هاي او، اين چنين با روح و نهاد مردم ايران پيوند داشت و هريك از آنها را شاهكاري از زيبايي، اصالت و خلاقيت مي توان خواند.
آثار تجويدي از آميزش دو عنصر احساس و تكنيك برمي آمد. به تعبير خودش همه آثارش از دل چالشهاي دروني و در پاسخ به شرايط زمانه تراويده بود.
در همه تصنيف هاي درخشان او  رد پاي رويدادهاي واقعي زمانه را مي توان جست كه طبع پرشور و روح حساس او را تحت تأثير خود قرار داده بود. آثار تجويدي، رنگ و بو و حال و هواي جان شيداي او را داشت كه از سر چشمه ذخار درون او نشأت گرفته بود. تجويدي معتقد بود هر اثر موسيقايي بايد نخست از اعماق درون او بجوشد و در قالب كلامي نزديك به شعر ( به قول خود او معر) بر زبان جاري شود. آنگاه به مدد تكنيك، صيقل يابد و پيراسته و مزين و متبلور شود.
در اين مجال، جاي پرداختن به چند و چون آثار استاد نيست و آنچه در سوگ هنرمندي سترگ چون او توان گفت دم زدني از سر اندوه و حرمان در هواي ياد هنرمندي است كه به تعبيري «مردي از او همي زايد» . خوشبختانه آثار تجويدي از چنان توان ومايه هايي برخوردار است كه مي تواند همچون باراني از لطف و رحمت بر سر و صورتمان ببارد و بر رگ و پي و احساسمان فرود  آيد تا بار ديگر، به خود آييم و از وراي آثار او، در پي يافتن معنايي تازه براي هستي خود روان شويم و به چرايي چالش هاي جامعه هنري خود و آوار سنگيني كه در برهه هايي از تاريخ بر سر و روي ما فرو ريخت نگاهي دوباره بيندازيم و براي بازسازي و فرانمايي موسيقي پربار خود، در تدارك آيين و نظمي نو باشيم.
استاد تجويدي خط نت را از موسي خان معروفي آموخت و بدين ترتيب همزمان با آشنايي با روح الله خالقي با جواد معروفي نيز آشنا شد.اصولاً طبيعت كار هنري در زمينه موسيقي به گونه اي است كه همدلي و صميميت فراواني مي طلبد. بايد اشاره كنم كه اعضاي خاندان معروفي بسيار مذهبي بودند. موسي خان در هنرستان قرآن و شرعيات درس مي داد و به اصول و احكام اعتقادي بسيار پاي بند بود.جواد معروفي نيز همواره فرائض ديني را با خلوص تمام انجام مي داد.
خاطره جالبي از او دارم كه هنوز پس از سالها، ياد آوري آن عميقاً متأثرم مي كند. سالها پيش كه براي زيارت مرقد پاك امام حسين( ع) به كربلا مشرف شده بودم. در حالي كه در گوشه اي به راز و نياز با آن يگانه اعصار و قرون مشغول بودم. در كمال شگفتي دريافتم كه كمي آن طرفتر چهره اي آشنا با چشمان گريان و كتاب دعايي در دست، رو به ضريح آستان امام حسين(ع) مشغول خواندن دعاست. با چنان اخلاصي در راز و نياز خود غرقه بود كه من مبهوت شدم. با خود انديشيدم كه معروفي در كربلا چه مي كند؟ سر از پا نشناخته به سوي او شتافتم و او را غرق بوسه كردم و پيداست كه هر دو حال عجيبي داشتيم و به راستي حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد.
به راستي كه استاد علي تجويدي، هنرمندي وارسته بود و در طول سال ها، هرگز كسي از او رنجشي نيافت. همواره او را در سراسر زندگاني اش، دوستدار هنر و مشغول بدان ديده ايم و دريافته ايم كه او در جهان هنر، همگان را به شگفتي واداشته است. او به گونه اي الگووار، راه دشوار هنر را پيموده است و اين بار، او حلقه ياراني را يافته است كه او را با آغوش باز و بي آن كه آزادي اش را محدود سازند در خود پذيرفته اند؛ حلقه اي از نام آوران والامقامي كه مدت ها پيش از او جهان را وداع گفته اند، اما همچنان زنده اند!سخن كوتاه كنيم و به تسلاي دوستداران وادي هنر، در سوگ استاد، چنان كه پسند خاطرش بود، از اميدهاي نو و اصل ناميراي زندگي بگوييم.
آن هنگام كه انساني برجسته و يكي از استادان هنر، پس از دوراني و پديدآوردن گنجينه اي پربار، ما را وداع مي گويد، به راستي كه علتي براي ماتم وجود ندارد. آنچه ميراست رفته و آنچه ناميراست برجاي مانده است.
استادي كه تا چندي پيش در ميان ما بود، امروز ما را وانهاده و ديگر پاسخ مان نمي گويد؛ اما او به هيچ نپيوسته است. او در دايره تاريخ هنر، حضور دارد و همچنان حضور خواهد داشت و اين تسلايي است كه در هنگام مرگ بزرگ استاد هنر، تجويدي، به ياري ما مي شتابد.ازآنجا كه ساليان بسيار از هنر و دانش و تجربه هاي شورانگيز استاد بهره ها جسته ام هنگامي كه خبر درگذشت او را شنيدم، هستي، اندكي سردتر و ناچيزتر در نظرم نقش بست و انديشيدم كه اي دريغ، مجال آن كه ديگر بار آن نگاه هوشمند و پرمهر و آن كلام نغز و پرشور و شخصيت شيداوار او به ديده درآيد، ديگر شدني نيست. ما كه او را مي شناختيم و به او عشق مي ورزيديم، پيش از آن كه نام او را در شمار افرادي بگذاريم كه براي مان ناميرا هستند، بايد بدان وداع تلخ، آري گوييم و اندوه فراق او را به حوصله زمان واگذاريم.

موسيقي
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |