پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۵
گزارشي از كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران»
دو قرن سخن
004347.jpg
سهند صادقي بهمني
روشنفكران بازتابگر روح زمانه خويشند و بر اين اساس به طرح مسائلي مي پردازندكه جامعه درگيرآن است .آنان مي كوشند تا افق هاي بازتري فراروي امروزيان و آيندگان بگشايند.استاد شهيد مطهري نيز فرزند زمانه خود بود و بر همين روال به تأمل درباب مهم ترين مسائل جامعه ايران مي پرداخت. برهمين اساس استاد مطهري با شناخت گفتمان هاي غالب روزگارش ،ازجمله دو مورد از مهم ترين آنها، يعني گفتمان ماركسيسم وديگرگفتمان باستانگرايي ايراني، كه هويت ايراني را تنها در ابعاد تمدن باستاني ايران جستجو مي كرد، به بررسي و تبيين چهارچوب هاي هويت ايراني پرداخت.
استاد جايگاه ميانه اي را در اين زمينه احراز كرده است؛ يعني از يك سو از باستان گرايان وازديگرسوازنافيان تمدن پيش از اسلام فاصله گرفت و نقش ايرانيان رادرپرورش وبالندگي تمدن اسلامي به بحث گذاشت. كتاب «خدمات متقابل اسلام وايران» درچهارچوب همين نگاه استاد به هويت ايراني مي گنجد. مطلب حاضربه بررسي اين كتاب مي پردازد.

زبان ايرانيان قبل از اسلام، زبان شعر و ادب و زبان ذوق و خرد بود. زبان قومي بود كه از خرد و دانش و فرهنگ و ادب به قدر كفايت بهره داشت. با اين همه اين قوم، كه به صد زبان سخن مي  گفتند «وقتي، با اعراب مسلمان روبه رو گشتند آيا چه شنيدند كه خاموش شدند؟» (۱) سؤال بنياديني كه زمينه نگارش كتاب ارزشمند«خدمات متقابل اسلام و ايران » را فراهم آورد اين چنين ماهيتي داشت. سؤال اين بود كه زبان به عنوان نمايه تمدني، چگونه از ميان مي رود و يا لااقل تغيير شكل مي دهد؟ آيا تحول زباني ريشه در اضمحلال تمدني و يا لااقل سستي بنيان آن دارد؟ هنگامي كه قومي از زباني دم فرو مي بندد و زبان به واژگان ديگري مي گشايد چه فرآيندي طي شده است؟ آيا زبان غالب، روايتگر تسلط تمدن غالب است؟
استاد شهيد در بخش ديگري از كتاب به مسائل داخلي تمدن ايراني و تصوير كردن جامعه ايراني مي پردازد و از درون اين تحليل مذهبي- اجتماعي به طرح سؤالات ديگري مي پردازد: علل شكست ايرانيان از اعراب مسلمان چه بود؟ زمينه هاي نفوذ اسلام در ايران و پذيرش گسترده آن چه بود؟ آيا اسلام خدماتي به ايران ارائه نموده است؟ ايران چطور؟ آيا ورود اسلام به ايران به نفع آن بوده است يا به ضرر آن؟ آيا اسلام موجب شكوفايي فرهنگ و تمدن ايراني را فراهم ساخت؟ آيا اسلام استعدادهاي مردم ايران را شكوفا ساخت؟ از چه طريقي و با ايجاد چه زمينه اي؟
استاد مطهري، در كتاب« خدمات متقابل اسلام و ايران » در جست وجوي يافتن پاسخهاي حقيقي و اقناعي به اين گونه پرسشهاي بحث برانگيز بود. زمينه اساسي ايجاد چنين دغدغه هاي فكري را در انديشه استاد، بايد در آراء برخي روشنفكران دويست سال اخير ايران پيگيري كرد. اين روشنفكران كه حاملان نوعي ناسيوناليسم ضد مذهبي بودند بر اين مسئله پاي مي فشردند كه اسلام به قدرت شمشير وارد ايران گرديده و ميراث فرهنگي ايران باستان را ويران كرده است. ميرزا آقامحمد خان كرماني از اولين روشنفكراني است كه در كتابهاي خود به اين مسئله مي پردازد:
«يك مشت تازي لخت و برهنه، وحشي و گرسنه، دزد و شترچران، سياه و زرد و لاغرميان، موشخواران بي خانمان، منزل گزينان زير خار مغيلان، شرير و بي ادب و خونخوار مثل حيوان، بل پست تر از آن، بر كاروان هستي تو تاختند. دانشوران جهان معتقدند كه ايران قافله تمدني بود كه ناگاه گرفتار ايلغار تازيان گرديد و سرمايه و كالايشان را ربودند. لعنت بر كساني كه دولتي به آن بزرگي و مدنيتي به آن فراخي را كه روشني بخش گيتي بود تسليم راهزنان بيابان كردند و دل خويش را به موهومات خرسند ساختند تا به سعادت دو جهان نايل گردند.» (۲) ميرزا فتحعلي آخوندزاده، تازيان را« سباع خصلت و وحشي طبيعت »مي داند كه آثار پادشاهان فرشته كردار پارسيان را از دنيا نيست ونابود كردند و «قوانين عدالت آيين ايشان را بالمره از روي زمين مفقود كردند.»(۳)
دوران پهلوي اول و دوم شاهد روزافزوني اينگونه ملي گرايي ها و نژاد پرستي بود. تا جايي كه استاد مطهري بر خويش فرض ديد تا بر اين ظلمي كه مي رود، قيام كند و نسبت اسلام و ايران را آنگونه كه بود و نزد وي نموده بود بكاود و بنگارد، اين گونه بود كه دست به نگارش برد.
گرچه استاد قصد داشت به دو قرن سكوت ايرانيان بپردازد و اثبات كند كه اين دو قرن نه دو قرن سكوت كه دو قرن سخن ايرانيان است، اما بحث و پژوهش استاد بسيار فراتر مي رود و ديالكتيك اسلام و ايران را كاوش مي كند. ديالكتيكي كه طبعاً دو عنصر «تأثير» و «تأثر» در آن نقش اساسي را ايفا مي كنند. اسلام بر ايرانيان تأثير گذارد و قيد و بند امپراتوري را از دست و پايشان گسست. ايرانيان نيز كه رهايي خويش را هديه اسلام مي ديدند به خدمتگذاري آغازيدن كردند.
استاد معتقد است اين دو قرن- كه از فتح ايران در سال ۱۵ هجري آغاز و تا تشكيل اولين سلسله ايراني مستقل اما تحت سلطه خلافت بغداد يعني طاهريان ادامه مي يابد- نه تنها سكوت كه مظهر نبوغ ايرانيان است.
بحث استاد از خدمات اسلام و ايران، با تحليل عوامل شكست امپراتوري ساساني آغاز مي شود. استاد اين عوامل را بيش از آنكه خارجي بداند،دروني مي داند. دولت ساساني در كنار دولت روم ،دو قدرت بزرگ جهان آن روز به شمار مي آمدند. كثرت جمعيت و امكانات نظامي ساسانيان با توانايي هاي نظامي اعراب قابل قياس نبود. اعراب حتي از دانش جنگي مناسبي براي پيروزي و غلبه بر حريف نيز برخوردار نبودند.از همين روست كه بايد سبب شكست ايرانيان را علاوه بر ايمان راسخ و اهداف روشن و اعتقادات مستحكم مسلمانان، مجموعه اي از عوامل دروني در نظام پادشاهي ساساني دانست.
استاد مهم ترين عامل شكست ايرانيان را نارضايتي مردم از دستگاه حكومت ساساني مي داند و دليل اصلي استقبال ايرانيان از اسلام را در اين نكته اساسي مي داند كه ايشان، اسلام را يك نظام سلطه سياسي و اقتصادي تلقي نكردند، بلكه آن  را نظام و ايدئولوژي فكري مي دانستند كه نسبت به نظام پيشين از مزيت هاي فراواني برخوردار است: «آن چيزي كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايراني را به سوي اسلام مي كشيد، عدل و مساوات اسلامي بود. ايراني قرنها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزي را داشت. ايرانيان مي ديدند، دسته اي كه بدون هيچ گونه تعصبي عدل و مساوات اسلامي را اجرا مي كنند و نسبت به آنها بي نهايت حساسيت دارند، خاندان رسالت اند. خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامي، مخصوصاً از نظر مسلمانان غيرعرب بودند.»
استاد براي قضاوت و سنجش مناسب كارنامه اسلام، ارائه تصويري دقيق و روشن از جامعه ايراني آن روز را ضروري مي داند و تحليل دستاوردهاي آزاد را مبتني بر آن مي بيند:
الف- وضعيت دين در ايران، در ايران عصر ساساني؛ هر چند دين رسمي كشور زرتشتي بود، اما اديان ديگر نيز رواج بسيار داشتند. در ميان زرتشتيان نيز اختلاف بسياري وجود داشت كه يكي از عامل هاي مهم نارضايتي مردم به شمار مي رفت. روحانيون زرتشتي اختيارات نامحدود داشتند و موبدان موبد از شأن و منزلت خاصي در دربار ساساني برخوردار بودند. موبدان موبد در ميان كساني كه حق سلطنت كردن داشتند، يكي را برمي گزيدند و تاج پادشاهي را بر سر او مي نهادند و اگر پادشاهي را كه به اين مقام نصب مي كردند فرمانبردار آنها نمي بود، بدنام مي كردند.
ب _ وضعيت اجتماعي، سياسي و اقتصادي ايران؛ جامعه ساساني يك جامعه طبقاتي بود. با اينكه نظام طبقاتي از دوران هخامنشيان رواج داشت، اما ساسانيان آن را تقويت كردند. جامعه ايراني بر دو پايه ۱ _ مالكيت ۲ _ نژاد استوار بود. هر كسي در جامعه درجه و مقامي ثابت داشت كه بازگرد از آن غير عملي مي نمود. قوانين و اجراي آن نيز در امتداد حفظ نظام مالكيت و نژاد بود.
استاد معتقد است، اسلام به لحاظ ديني، با برتري و تفوقي كه در همان ابتدا به دست آورد باعث ايجاد وحدت كلمه و توحيد اديان گرديد. اسلام عقيده و آرمان واحدي را براي ايرانيان به ارمغان آورد و همين وحدت عقيده و آرمان موجب برقراري احساسات برادري ميان آنان گشت. اسلام از طرف ديگر مانع نفوذ مسيحيت در ايران شد.
به اعتقاد شهيد مطهري اگر اسلام وارد ايران نشده بود، با رشد مسيحيت در ايران، تاريكي قرون وسطي سراسر ايران را دربرمي گرفت:
«اسلام از نظر قدرت هاي سياسي و مذهبي حاكم بر ايران يك تهاجم بود، اما از نظر توده و ملت ايران يك انقلاب بود به تمام معني كلمه و با همه خصايصش. اسلام جهان بيني ايراني را دگرگون ساخت. خرافات ثنوي را با همه بدبيني هاي ناشي از آن از دماغ ايراني بيرون ريخت؛ ثنويتي كه از خصوصيات تفكر ايراني شناخته مي شد، ثنويتي كه چند هزار سال سابقه داشت؛ ثنويتي كه زرتشت با آن مبارزه كرد و شكست خورد و آيين خود او بدان آلوده گشت.»(۵)
اسلام توانست با منطق متعالي خويش، جامعه طبقاتي مبتني  بر نژاد و مالكيت را از ميان بردارد و تئوري «پادشاهان مظهر خدايانند» را ريشه كن نمايد. «اسلام فكر حكومت اشراف و به اصطلاح آريستوكراسي را از ميان برد و فكر ديگري كه از لحاظ ريشه دموكراسي و حكومت عامه است بوجود آورد.» (۶)
در اسلام طبقه اي ممتاز _ به نام روحاني _ كه جاي طبقات مديران و هيربدان را بگيرد و بدين گونه خود را بين مسلمانان و خداي آنان فاصله و واسطه سازد وجود نداشت و در نماز و جهاد هم مسلمانان مساوي بودند و جز تقوي هيچ چيز موجب امتياز آنها نمي شد. امري كه عامه را از سلطه و زورگويي موبدان و متوليان آتشگاه مي رهانيد و باعث مي گرديد تا اسلام در نظر آنها يك دين رهايي بخش جلوه كند. (۷)
در باب خدمات ايران به اسلام، استاد بر نكته مهم و بنياديني انگشت تاكيد مي نهد:«اولين خدمتي كه بايد از آن نام برد، خدمت تمدن كهن ايراني به تمدن جوان اسلامي است. اين تمدن كهن به تمدن جوان اسلامي كمك و خدمت فراوان نمود.» (۸) استاد در واقع با بيان اين نكته، قصد بيان معناي فراگير و همه جانبه خدمت را دارد. خدمت تمدني با ابعاد بسيار وسيعي كه در بردارد، گستره خدمت ارائه شده را به خوبي در نظرگاه استاد به نمايش مي گذارد. تمدن مختص به يك امر نيست، از علم ، دانش و هنر در آن وجود دارد تا اخلاق و دين و سياست و فلسفه. نكته ديگري كه استاد اصرار دارد آن را بيان كند اين است كه اين خدمت از روي صميمت، اخلاص و ايمان بوده است. (۹)
بنابراين مي توان به نكته اي ديگر كه حاصل جمع اين دو نكته است دست يافت. ايرانيان بيش از هر ملت ديگري به اسلام خدمت كردند و شاهكارهاي بسياري را تحت لواي فرهنگ اسلامي بوجود آوردند. ايرانيان به ترويج و تبليغ اسلام پرداختند و كاملاً واضح است؛ چنانكه اشاره شد آنها اين عمل را از روي ترس و تحقير و زور انجام ندادند، چرا كه با زور نمي توان جنبشي فكري و فرهنگي ايجاد نمود. «ايرانيان البته اسلام را پذيرفته بودند نه اعراب را» ، به همين روي، برابر نژادپرستي امويان سرتعظيم فرود نياوردند چنانكه در برابر ناسيوناليسم ايراني نيز ايستادگي كردند. «دقت در تاريخ نشان مي دهد كه اين ايرانيان مسلمان (مانند افشين و ابومسلم) بودند كه آن قيامها (قيامهاي ناسيوناليستي) را سركوب كردند نه مردم عرب. اگر سرداران و سربازان مسلمان ايراني نبودند محال بود كه قوم عرب بتواند قيامي را كه در آذربايجان در قرن سوم به وسيله بابك خرم دين رهبري مي شد، با تلفاتي در حدود ۲۵۰ هزار نفر سركوب كند. همچنين ساير قيام هايي كه به وسيله المقفع يا سنباد يا استاذسيس رهبري مي شد.» (۱۰)
استاد اما مهمترين خدمت ايران به اسلام را در عرصه علم فرهنگ مي داند؛ يعني روح و جان تمدن اسلامي. استاد آنگاه براي آنكه مستند سخن گفته باشد ليستي از دانشمندان ايراني كه در شاخه هاي گوناگون علوم اسلامي خالق اثر بوده اند ارائه مي كند. «اگر توده ملت ايران را، يعني موزه گرزاده ها و كوزه گرزاده ها را، همان هايي كه سيبويه ها و ابوعبيده ها و ابوحنيفه ها و نوبخت ها و بني شاكرها و صدها افراد ديگر... از ميان آنان برخاستند، در نظر بگيريم... كه براي اولين بار در تاريخ ايران به پيشوايي ادبي، علمي و مذهبي ملل ديگر درآمدند اين دو قرن، دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن است.» (۱۱)
استاد در پاسخ به كساني كه مي گفتند: « طي اين دو قرن، زبان ايراني خاموشي گزيده بود و ايراني سخن خويش جز بر زبان شمشير نمي گفت» ، مي گويد: «من حقيقتاً معناي اين سخن را نمي فهمم! آيا زبان علمي زبان نيست! آيا زبان ادبي زبان نيست! آيا شاهكار سيبويه كه در فن خود همطراز« المجسطي » بطلميوس و منطق ارسطو در فن خودشان به شمار مي رود جز در اين دو قرن آفريده شده است؟! ... آيا شاهكار ادبي آفريدن مربوط به زبان نيست؟!
خواهند گفت: اينها هر چه هست به زبان عربي است. جواب اين است مگر كسي ايرانيان را مجبور كرده بود به زبان عربي شاهكار خلق كنند؟ اصلاً مگر ممكن است كسي با زور شاهكار خلق كند؟!» (۱۲) استاد آنگاه در پايان كتاب به بنيادي ترين بخش بحث كه پاسخ از پرسش «آيا چه شنيدند كه خاموش شدند، آنها كه به صد زبان سخن مي گفتند؟» مي باشد، مي پردازد و از زبان دوست و همكارش دكتر عبدالحسين زرين كوب اينگونه پاسخ مي گويد: «مي گويند: زبان تازي پيش از آن زبان مردم نيمه وحشي محسوب مي شد و لطف و ظرافتي نداشت. معهذا وقتي بانگ اذان در فضاي ملك ايران پيچيد، زبان پهلوي در برابر آن فروماند و به خاموشي گراييد. آنچه در اين حادثه زبان ايرانيان را بند آورد، سادگي و عظمت«پيام تازه »بود و اين پيام تازه« قرآن »بود كه سخنوران عرب را از اعجاز بيان و عمق معني خويش به سكوت افكنده بود. پس چه عجيب كه اين پيام شگفت انگيز تازه، در ايران نيز زبان سخنوران را فرو بندد و خردها را به حيرت اندازد؟
پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجوداست.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
علم
كتاب
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  كتاب  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |