در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
عيدي پدر بزرگ
هر سال هنگام برگزاري نمايشگاه بين المللي كتاب ياد خاطره اي مي افتم كه بازگو كردنش خالي از لطف نيست.
اين خاطره مربوط است به سي و چهل سال قبل، زماني كه پدر بزرگ در قيد حيات بود. من كلاس چهارم دبستان را تمام كرده بودم و خواندن و نوشتن را ياد گرفته بودم طبق عادت معمول اولين روز عيد به ديدار پدربزرگ رفتيم. پدربزرگ به من كتاب و به برادرم و خواهرم اسكناس نو عيدي داد. من از اينكه كتاب عيدي گرفته بودم از پدربزرگ دلخور شدم ولي زماني كه كتاب را باز كردم تا بخوانم ديدم در لاي آن چند قطعه اسكناس نو نيز قرار دارد، از اينكه عجله كرده بودم از عمل خود پشيمان شدم و از پدربزرگ معذرت خواستم.
همين كار پدربزرگ باعث شد كه به كتاب و كتابخواني علاقه مند شوم.
محمد رنجبر از تهران