پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۵
يك خروار اطلاعات يك خردل آگاهي
000042.jpg
ترجمه: نيوشا ميربابايي
در دنياي ما اطلاعات به طرز شگفت آوري زياد هستند. ما انبوهي از نظريات گوناگون و اطلاعات بي شمار در مورد زندگي و زندگي كردن در مغز خود گنجانده ايم كه مقدارش از آنچه واقعاً درك كرده، فهميده و بر اساس آن عمل مي كنيم بسيار بيشتر است. يعني مغز ما نقش يك انبار را براي محفوظات و اطلاعات بي شمار ايفا مي كند، در حالي كه روند درك، فهم و آموختن واقعي آنها توسط خودمان ممكن است طي ده ها سال صورت بگيرد.
رمز واقعي آموزش و رشد تنها جمع آوري اطلاعات نيست و آموزش ذهني يعني آموختن از طريق سر تقريباً فايده اي معادل با صفر دارد. با آموزش از اين طريق ممكن است در نحوه ي برخورد ما با مسائل به ميزاني بسيار ناچيز تغيير ايجاد شود. دانسته ها زماني به راستي آموخته مي شوند و مؤثرند كه ما از قبل براي پذيرش آنها آمادگي كافي را كسب كرده باشيم.
اين مقاله به شرايط ايجاد آمادگي و چگونگي ايجاد آن مي پردازد.

اهميت آمادگي
همه دوست دارند كه عقايد و نظرات خود را با ديگران در ميان بگذارند، اما در بسياري از مواقع بخشي از اطلاعات و داده هايي كه در نظر عده اي بسيار ساده، قابل فهم، ملموس و آشكار است براي عده اي ديگر پيچيده و غيرقابل درك و فهم به نظر مي رسد! و درست در همين جاست كه اهميت آمادگي براي پذيرش موضوعات در افراد متفاوت خود را آشكار مي سازد. گويي افراد به شكل يكسان قادر به ديدن، درك و دريافت دانسته هاي خود نيستند و از سوي ديگر تمايل چنداني براي تغيير كردن ندارند. اغلب ما اهميت آمادگي را زماني به خوبي درمي يابيم كه يكي از دوستانمان هيجان زده به نزد ما مي آيد و مي گويد من بالاخره معناي آنچه را كه تو چند ماه پيش به من گفتي دريافتم! و اين يعني سرانجام آن بخش از محفوظات ذهني كه تا آن زمان، تنها به صورت انباشته اي از اطلاعات بدون استفاده در ذهنمان جاي گرفته بود ناگهان برايمان معني دار مي گردد و يا بهتر بگوييم قابل درك و پذيرش مي شوند و ما فرياد برمي آوريم: آه فهميدم!
اما به راستي چه اتفاقي افتاده است؟! موضوع اين است كه در اينگونه لحظات، تغييري در سطح آمادگي و به زبان ديگر آگاهي افراد صورت مي پذيرد.
درك حقيقي يا فهم مطالب و موضوعات به چه معناست؟
وقتي به شكل ظاهري موضوعي را مي پذيريم ولي به شكل عملي به آن نمي پردازيم، قادر به برخوردار شدن از هوشياري نهفته در فهم آن موضوع نيستيم. فهم و درك حقيقي، بي شك تاثيرگذار و تغيير دهنده است. چنين دانشي قابل تطبيق و به كارگيري در شرايط گوناگون است.
درك افراد از موضوعات به وجود زمينه ي قبلي و نحوه ي مشاهده آن موضوعات توسط هر فرد بازمي گردد. درك افراد بنا به نوع نگاه آنها به موضوعات، متفاوت است. به بيان ديگر بينش ما به زندگي با جايگاهي كه از نظر آگاهي بر آن ايستاده ايم و از آنجا به تماشا مي پردازيم، ارتباطي عميق دارد. از بالاي پشت بام ما تنها مناطق اطراف و همسايگان خود را مشاهده مي كنيم و با سوار شدن به يك بالن و پرواز در آسمان قادر به ديدن همه  شهر هستيم. چشم ها همان چشم ها هستند اما مكان بلندتر و جايگاه بالاتر، امكان ديدن چيزهاي بيشتري را به ما مي بخشد و به همين دليل است كه مي گويند «مشكلات هرگز از جايگاهي كه در آن قرار دارند قابل حل شدن نيستند بلكه براي حل آنها بايد از جايگاهي بالاتر اقدام كرد» .
سطح آگاهي ما درست همان مكاني است كه ما بر فراز آن ايستاده ايم و از آنجا به موضوعات نگاه مي كنيم. از اينروست كه با تغيير سطح آگاهي و هوشياري فردي، نه تنها مسائل متفاوت مي گردند بلكه همه چيز، ظاهري تازه به خود مي گيرد و تغيير مي كند!
سطوح آگاهي
هر سطح از آگاهي، امكان فهم و درك مطالب را در سطحي متناسب با خود براي ما فراهم مي كند. به ميزاني كه آگاهي بالاتر مي رود دريچه هاي جديد گشوده مي شوند و زماني مي رسد كه ما قادر به درك و فهم آن چيزهايي مي گرديم كه تا چندي پيش حتي تصور پذيرش و درك آنها برايمان ناممكن مي نمود. چنين دريافت و فهمي  ما را مشتاقانه بر آن مي دارد تا در نحوه ي عملكردمان عميق تر شده و تغييراتي را صورت دهيم. انسان ها در سطوح مختلف آگاهي واقع شده اند. سطوحي كه ارتباطي تنگاتنگ با هم داشته و با در كنار هم قرار گرفتن آنها گستره اي باريك و طولاني شكل مي گيرد كه همچون نواري بهم پيوسته يك طيف را تشكيل مي دهند. جايگاه هر يك از ما در طول اين طيف موجب تعيين ميزان درك و ديدگاهمان در مورد مسايل گوناگون مي شود.
هر فردي با توجه به سطح آگاهي خود، قادر به پذيرش و فهم مسائل، در همان سطح است. هيچ كس قادر به آموزش دادن كامل موضوعي كه در سطحي فراتر از سطح آگاهي فرد ديگري است، نمي باشد. اين كار حتي با بكار بردن هزاران تمثيل نيز قابل انجام نيست، تنها كاري كه مي توانيم انجام دهيم تلاش براي ايجاد تغيير در سطح آگاهي و هوشياري طرف مقابل است. اما آيا افزايش و ارتقا سطح آگاهي افراد كاري ممكن و عملي است؟
ارتباط بين انرژي ارتعاشي و درك و دريافت فردي
انرژي شكلي از نيرو است و نيرو مي تواند براي مصارف گوناگوني مورد استفاده قرارگيرد. فكر كردن، احساس كردن، تغيير ديدگاه ها، سخن گفتن و... هر آنچه كه انجام مي دهيم انتقال دهنده  ميزاني از انرژي است و اين انرژي توسط ديگران دريافت مي شود.
اگر چه اغلب افراد متوجه ارتباط بين انرژي و درك و فهم نيستند اما حتي ندانسته ارتباط بين اين دو را تصديق مي كنند. تحقيقات نشان داده است وقتي فردي حال مناسبي ندارد، ناراحت يا افسرده است و يا در وضعيت روحي مناسبي بسر نمي برد ميزان درك و فهم او به طرز محسوسي تغيير مي كند و پايين مي آيد.
موضوع مهم در رابطه با انتقال دانش، انتقال مجموعه اي از اطلاعات و داده ها به فرد مقابل نيست بلكه موضوع اصلي تغيير و ارتقا سطح آگاهي اوست و اين كار نيز تنها با كمك تغيير در سطح انرژي ارتعاشي فرد امكان پذير است. چنانچه ما در بالا بردن سطح انرژي ارتعاشي فردي سهيم شويم افزايش سطح آگاهي، فهم حقيقي او از موضوعات و آموزش مواردي هستند كه بصورت خود به خودي به وقوع مي پيوندند. پس به ياد داشته باشيم كه در آموزش افراد شايد انتقال يك سري داده ها، مثال زدن و بيان تكراري مطالب و حتي نصيحت كردن يا نشان دادن نتايج آزمايشگاهي بهترين روش نباشد.
شرايط آگاهي هر فرد ارتباط مستقيمي  با ميزان انرژي حاصل از ارتعاشات آن شخص دارد. زندگي سرشار از تجربياتي است كه به صورتي شاخص و واضح اين ارتباط را نشان مي دهد. تغييرات بارزي كه در افراد با عاشق شدن ايجاد مي شوند، بيانگر همين ارتباط است. اينگونه رويدادها و شرايط به سرعت موجب تغيير ارتعاشات و سطح انرژي ارتعاشي افراد مي گردند و در نتيجه تغييرات بارزي در نحوه  رفتار، اعتقادات و ديدگاه هاي شخصي آنها رخ مي دهد.
در اينجا دو مثال ديگر در رابطه با تغيير ديدگاه و درك افراد از موضوعات در ارتباط با تغيير سطح انرژي ارتعاشي آنها آمده است.
۱- وقتي افراد نوعي هيجان عظيم را تجربه مي كنند كه براي آنها خارق العاده و برتر است سطح انرژي شان بطور موقت از ميزان معمول بالاتر مي رود و روندي صعودي را طي مي كند و اين موضوع بر تمام نقطه نظرات و ديدگاه هاي آنها در زندگي تأثير مي گذارد. براي مثال فردي كه براي اولين بار سقوط آزاد خود از آسمان را تجربه مي كند ادعا مي كند زندگي خيلي شگفت انگيز است و هيچ چيز جز عشق، شادي و لذت مهم نيست!
۲- بعد از ملاقات با فردي متعالي و دوست داشتني با ارتعاشات بالاتر، مردم گستره ديد و ظرفيتشان در برخورد با مسائل بالا مي رود. تغيير ديدگاه هاي افراد در مواجهه با اينگونه اشخاص به ميزان تبادل اطلاعات بازنمي گرد بلكه بحث تبادل انرژي است كه چنين مي تواند اثرگذار باشد.
بدين ترتيب ممكن ترين و در دسترس ترين راه براي دستيابي به سطح آگاهي و هوشياري بالاتر و فهم كامل مسايل و موضوعات عشق ورزيدن، احترام و عمل به اخلاقيات و ارتباط داشتن با افرادي است كه هوشيارتر و آگاه تر هستند.
منبع: health for life

عيب  جويي! يا انتقاد؟
000069.jpg
سعيد صورتي
دنياي امروز، عصر ارتباطات است و تكامل و همكاري و هم انديشي جايگاه ويژه اي در برخورد انسانها با يكديگر دارد؛ بد نيست تا كمي هم درباره موانع اين ارتباطات و تعاملات بدانيم. چرا كه اگر اين هم انديشي ها و جفت شدن افكار در طول زندگي روزانه و ماهانه و سالانه رخ ندهد؛ افكار و نظريه هاي ما همچنان خام و ناقص خواهند ماند و اين زندگي ما را پر از خطا خواهد كرد. زندگي امروز ما حاصل تفكرات و انديشه هاي ديروز بوده و تصورات و انديشه هاي امروز زندگي فردا را رقم خواهد زد.
پس ارتقاء فكري و افزايش آگاهي و تعالي انديشه در دنياي پر سرعت و بي وقفه امروز يك ضرورت اجتناب ناپذيري است و صد البته كه براي اين ارتقاء و تعالي نمي توان تنها به يك فكر و يك نظريه اتكا كرد. من به تنهايي تنها بخش كوچكي از اين آگاهي را حمل مي كنم. ديگري بخش ديگر و ديگري بخش ديگر و در اثر تعامل و هم انديشي. تجارب طي يك فرآيند سريع از كسي به ديگري منتقل مي شود و گويي ميان برهاي آگاهي در تعاملات روزمره، اما صحيح رخ مي دهد.
شما براي درمان بيماري تان، اتكاء به دانش و تمرينات خود نمي كنيد بلكه نزد دكتر متخصص مي رويد. او اين آگاهي را دارد كه چگونه شما را درمان كند و صد البته كه پزشك شما براي ساختن يك خانه به دانش خود اتكاء نمي كند و نزد يك مهندس مي رود و...
حال هر چه اين ارتباطات انساني و تعاملات انديشه اي طي يك فرآيند صحيح رخ دهد،طرفين در طي مسير رشد موفق تر خواهند بود.
يكي از مواردي كه به عنوان يك ركن اساسي باعث اصلاح و كامل شدن تفكرات و اعمال ما مي شود، نقد سازنده است. به اين معني كه اعمال ما در آينه روابط روزمره مورد ارزيابي نقد، از نگاه ديگري قرار مي گيرد و نقاط قوت و ضعف آن آشكار مي گردد. در طي اين فرآيند آشكارساز، اعمال و افكار مورد اصلاح قرار گرفته و انديشه ها رشد مي كنند.
حال آنچه كه مانع اين جريان مي شود، «عيب جويي» است.
عيب جويي چنانكه مي دانيد، يك رفتار و عمل غيراخلاقي - به ويژه در دين اسلام - است. اما چرا؟ بياييد يك رويكرد موشكافانه و تا حدي علمي به موضوع داشته باشيم. چه تفاوتي بين انتقاد سازنده و عيب جويي وجود دارد. چرا كه يك مسئله اساسي اين است كه اغلب ما وقتي تشويق به انتقاد از هم شديم، در ابتداي راه، فضاي انتقاد تبديل به فضاي عيب جويي مي شود. اغلب افراد از انتقاد، تصور عيب جويي دارند، حال آنكه اين دو مقوله تفاوت هاي اصولي و بنياديني با يكديگر دارند.
انتقاد يا عيب جويي: مسئله اين است:
اول اينكه انتقاد يك سبك تفكر است. پس داراي قوانين و نظم فكري معيني است. انديشه ها در يك ساختار منظم و هدفمند ذهني تبيين مي شوند و صد البته خروجي كار نيز معلوم است. دليل بيان قوت يا ضعف يك موضوع كه شامل رفتار يا عمل يا حتي نظريه مي شود، با مصداق هاي اثبات همراه است حال آنكه در عيب جويي اصلاً ساختار و نظمي در كار نيست. تفكري در كار نيست. آنچه مطرح است، سخن لغو است كه هيچ گونه اصلاح و نظمي را دنبال نمي كند.
دوم اينكه در انتقاد؛ نگاه صرفاً به نقاط ضعف و چالش ها نيست. بلكه نقاط قوت را جهت تشديد و الگوسازي مورد نظر قرار مي دهند، مثبت يا منفي هر دو را ارزيابي مي كنند؛ لكن در عيب جويي نقاط قوت يك رفتار يا عمل را ناديده گرفته، پنهان مي كنند و صرفاً به بيان منفي ها و ضعف ها مي پردازند. به اين دليل خروجي يك تعامل عيب جويانه، نااميدي، يأس، ناراحتي، دلگيري، موضع گيري، خشونت، جنگ و تنش ها رفتاري است.
سوم اينكه در يك تعامل سازنده انتقادي، نگاه به آن دسته از نقاط ضعفي است كه قابل اصلاح باشد. و مواردي كه از عهده شخص مورد نظر خارج است، به عنوان نقطه ضعف بيان نمي شود و صرفاً به عنوان يك واقعيت قابل پذيرش مطرح است.
به عنوان مثال كسي را در نظر بگيريد كه زياد قسم مي خورد، براي هر چيزي و هر موضوعي، قسم خدا را مي خورد، به خدا خيابان ها شلوغ بود! به خدا من گفتم ...به خدا تلفن در دسترس نبود...
اين مسئله به عنوان يك نقطه ضعف و البته ناپسند و به دور از ايمان، قابل اصلاح است. اما اگر كسي به علت كوتاهي يك پا از پاي ديگر، لنگان راه برود، را نمي توان به عنوان يك نقطه ضعف اعلام كرد!! اين مسئله با اينكه محدوديت هايي براي فرد پيش آورده نقطه ضعف نيست. محدوده ها بايد به عنوان يك واقعيت در نظر گرفته شوند. چون اصلاح آن از عهده شخص خارج است.
اما در «عيب جويي» دقيقاً انگشت برروي آن دسته از نقاطي گذاشته مي شود كه قابل اصلاح نيستند و اغلب با لحني تمسخر آميز.
چهارم اينكه در انتقاد هدف سازندگي است، اصلاح است. ارتقاء كيفي روابط است و تعالي رفتاري در يك همراهي پويا! حال آنكه در عيب جويي، اساس بر تحقير است و برتري جويي. و چون مصداق عيب مطرح شده به طور جزيي و نمونه بيروني عنوان نمي شود، آن عيب حتي اگر درست هم باشد، قابل اصلاح نيست. چون شخص مورد عيب نمي داند كه اين رفتار يا عمل معيوب ناشي از چيست.
در انتقاد، محبت به عنوان يك عنصر كليدي در بيان موارد مطرح است. در صورتيكه در عيب جويي، حس تلافي جويانه، انتقام، خشم، چنان مطرح اند كه تمامي سازندگي را در تعامل از بين مي برند. لذا مي توان گفت كه انتقاد يك تعامل و ارتباط انساني است و عيب جويي يك عمل ضد انساني! چرا كه اغلب نه به صورت رودررو، بلكه در غياب فرد مورد نظر بيان مي شود. (كه آن را غيبت مي گويند). مسئله اين است كه براي داشتن روابط خوب و تعاملات دو سويه بايد در يك سير انتقادي آنچه با هدف سازندگي و همكاري است رعايت شود؛ انتقاد بدون محبت، بدون مصداق، بدون نقطه قوت و بدون در نظر گرفتن فرد انتقاد شونده، همانا عيب جويي است. و به عنوان حرف آخر اين مقاله؛ چطور است كه ما آدم ها عيب هاي ديگران را مي بينيم و عيب هاي خودمان را نه؟

تازه ها
كينسيولوژي
كينسيولوژي(۱) يا مطالعه و بررسي مكانيزم حركات بدن و بالاخص ماهيچه ها يكي ديگر از اين روش هاي درماني است كه در كنار روش هاي قبلي براي درمان بيماران مورد استفاده قرار مي گيرد. اصل اين روش مربوط به دهه ۱۹۵۰ در آمريكاست. شخصي به نام «جورج گودهارت» (۲) و همكارانش قصد داشتند رابطه حركات فيزيكي بدن را با عبور جريان انرژي از بدن بررسي كنند. آنان در طي تحقيقات متوجه شدند زماني كه درمانگر با دستان خود قسمت هايي از بدن بيمار را لمس مي كند، تغييرات قابل توجهي روي تعادل بدن بيمار ايجاد مي شود. با كمي بررسي بيشتر متوجه شدند ماهيچه هاي بدن در مقابل برخي پيام ها واكنش نشان داده و مي توان از فيدبك انرژيك ماهيچه ها براي تشخيص برخي بيماري ها استفاده نمود؛ آنها نام اين تست را تست ماهيچه اي يا تست انرژيك گذاشتند. بعدها روش هاي ديگري در كنار اين روش مطرح شد؛ يكي از اين روش ها كينسيولوژي است كه خود به يكي از اين روش هاي درماني تبديل شده است.
هر چه كه تجربه مي كنيم و به طور كلي تاريخچه حضور ما در اين دنيا در جايي ثبت مي شود. كينسيولوژيست ها اعتقاد دارند ماهيچه ها به عنوان بخشي از سيستم عصبي ما و در اصل به عنوان شبكه ارتباطي بدن، اين تجارب را در خود نگه مي دارند. سيستم كنترلي حركتي ماهيچه ها از ضمير ناخودآگاه فرمان مي گيرد. ما راه مي رويم، مي دويم و . . . كليه فرمان ها از ضمير ناخودآگاه است. در تست ماهيچه اي درمانگر راهي براي برقراري ارتباط با ضمير ناخودآگاه باز مي كند. او ا ز طريق پرسش سئوالاتي سعي مي كند كليد مشكل را پيدا كند.
در كينسيولوژي بدن را از نظر ساختاري، شيميايي و ذهني مورد توجه قرار مي دهند. اگر سه ضلع اين مثلث يعني ذهن، ساختار فيزيكي بدن و تركيبات شيميايي بدن در حالت تعادل با يكديگر باشند بدن شخص در سلامتي خواهد بود ولي اگر بين اين سه ناهماهنگي ايجاد شود شخص بيمار خواهد شد. مثلا يك عدم تعادل در تركيبات شيميايي بدن ممكن است منجر به بروز علايم بيماري ذهني شود.
در اين روش ابتدا درمان گر سئوالاتي كليدي براي تشخيص بيماري از بيمار مي پرسد تا متوجه شود بيماري مربوط به كدام يك از حوزه هاي ساختاري، ذهني يا شيميايي بدن است. گاه ممكن است بيماري تلفيقي از اين سه حوزه هم باشد. گويي پزشك و بيمار با هم وارد سفر كشف بيماري مي شوند.
در اين سفر، روند حركت براي هر فرد با ديگري متفاوت است. درمان گر در روند معاينه كلي بيمار، مثل گرفتن فشار خون ( كه در سه حالت نشسته، ايستاده و خوابيده گرفته مي شود و اگر به سه عدد مختلف رسيد يكي از علامات عدم تعادل و ناهماهنگي محسوب مي شود)، ضربان قلب، عكس العمل با ضربه زدن به سر زانو، وضعيت پوست، ضمن اين كه سئوالاتي از بيمار مي پرسد، ماهيچه هاي او را مورد بررسي قرار مي دهد و در نهايت وارد برنامه كينسيولوژي مي شود.
درمان گري كينسيولوژي دو قسمت دارد يكي تشخيص نقطه يا نقاط ناهماهنگ بدن كه دچار عدم تعادل شده و يكي ارائه روش هايي براي بازگرداندن تعادل به آن نقطه يا نقاط.
خانم۳۰ ساله اي دچار استرس شديدي شده بود. دكتر سئوالات كليدي را از خانم مي پرسيد. او دچار سوءتغذيه هم شده بود. پس از بررسي بيشتر درمان گر متوجه شد اين خانم در زمان نوزادي اش هميشه از اينكه در آغوش افراد غريبه باشد احساس ناامني مي كرده و تشخيص داد تنش هاي فعلي وي ناشي از ارتباط ماهيچه هاي بدنش در نوزادي با افراد غريبه است. او براي درمان وي پيشنهاد كرد تا اين خانم در هر فرصتي كه بدست مي آورد با خود زمزمه كند و آواز بخواند تا ارتعاشات دروني و بيروني اش به گونه اي هماهنگ شود.
گزارشات در مورد اين نوع درمان گري كم نيستند اما اينكه تا چه حد اين روش درماني موفق بوده يا نه، آماري درستي در دست نيست ولي همين قدر مي دانيم كه اين روش در حال بسط و گسترش است و شاخه ها و زيرشاخه هاي مختلفي هم دارد كه در همه آنها نقطه تمركز فعاليت و عملكرد ماهيچه هاست.
پس مراقب ماهيچه هاي مان باشيم چون طبق نظر كينسيولوژيست ها ماهيچه ها تمام اعمال و افكار و كلام ما را در خود ثبت و ضبط مي كنند.
گردآوري ، ترجمه و تنظيم: تينا پورشاهيد
منبع:اينترنت
پي نوشت:
۱-Kinesiology
۲-GeorgeGoodheart

فرهنگ
اقتصاد
اجتماعي
سياست
كتاب
شهرآرا
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  سياست  |  فرهنگ   |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |