مترجم: وحيدرضا نعيمي
انسان به ندرت موضعي متحدتر از مقطعي در هر چهار سال يك بار دارد كه براي مراسمي به اسم جام جهاني گردهم مي آيد. در جام جهاني ۱۹۹۸ حدود ۵/۱ ميليارد جفت چشم بازي نهايي بين آلمان و برزيل را تماشا كردند. فوتبال به همان اندازه كه متحد كننده است، مي تواند تفرقه برانگيز قدرتمندي باشد. دسته بندي ناشي از فوتبال به خيابانها و فراتر از آن به سياست، اقتصاد و ضمير ناخودآگاه طرفداران آن سرايت مي كند. فرانكليس فوئر روزنامه نگار آمريكايي و سردبير فعلي نشريه «نيوريپابليك» در سفر خود به اروپا در سال ۱۹۹۴ با اين هيجان شديد در اسپانيا آشنا شد. روزي به موزه باشگاه بارسلون رفت كه افرادي از سنين مختلف و با روحيه هاي مختلف به آنجا آمده بودند. فوئر مي گويد ديدن اين شور و هيجان مانند تماشاي مراسم مذهبي توسط يك فرد بي دين بود.
پس از يك دهه فكر در مورد اين ورزش، چهار سال پيش فوئر كتابي نوشت با عنوان «چگونه فوتبال جهان را توصيف مي كند» كه در آن ارتباطي بين فوتبال و سياست هويت ترسيم مي كند. پس از جنگ جهاني دوم، جهان مرحله سريعي از يكپارچگي را آغاز كرد. به نظر مي رسيد بنيانگذاري سازمان ملل طليعه دار عصر جديدي از بين المللي گرايي است و عده اي معتقد بودند هويتهاي ملي از بين مي رود. در جهان فوتبال، اين يكپارچگي به خصوص سريع و شديد بود. تيم ها از مرزهاي داخلي اروپا گذشتند و با هم بازي كردند. بعداً در سراسر جهان بازي كردند. طولي نكشيد كه به مبادله بازيكن پرداختند گويي مرزي وجود نداشت. باشگاهها مثل كميته هاي سازمان ملل بودند. اما هويتهاي ملي از بين نرفت. هويتهاي محلي هم از بين نرفت. حتي اين هويتها نيرومندتر و پيچيده تر شد.
فوئر استدلال مي كند كه علاقه شديد به هويت گروهي در ما ريشه دارد و درنتيجه، بازيكنان و هواداران فوتبال به هر گونه هويتي دست آويخته اند تا تيم را با آن عجين كنند، حال اين هويت محله اي، قومي يا ديني باشد. در سراسر كتاب وي در مورد نتيجه هايي كه مي توان از فوتبال درباره هر چيزي از نژادپرستي تا فساد دولتي، اصلاح طلبي ديني و حتي جنگ فرهنگي در آمريكا گرفت، مي نويسد.
* چگونه بينشي را كه فوتبال درباره جهاني شدن عرضه مي كند، خلاصه مي كنيد؟ اين بينش چه فرقي با نگاهي كه افرادي مانند جوزف استيگليتز، بنجامين باربر يا ساموئل هانتينگتن به دست مي دهند، دارد؟
- پيش فرض كتاب من اين است كه از آنجايي كه پديده جهاني شده تري از فوتبال در دنيا وجود ندارد، راه بهتري از بررسي اين بازي براي پي بردن به تحولات جهاني شدن نمي توان يافت. ما معمولا مطالعه فرهنگي عامه را به نفع مطالعه متعارف تر سياست و اقتصاد رها مي كنيم. اما فكر مي كنم مطالعه جهاني شدن نيز متضرر شده است.
* پس فوتبال جايي است كه در آن جهانها با هم تلاقي مي كنند.
- بله، اين بازي داراي تمام پس زمينه هاي سياسي و نيز حضور شركتهاي چند مليتي است. لازم نيست خيلي مداقه كنيد تا به موضوعهاي مهمتر مرتبط با آن پي ببريد. اگر قرار بود درباره بيسبال آمريكايي يا ليگ بسكتبال NBA بنويسيد، خيلي بايد سعي مي كرديد تا به بخش مرتبط با سياست آن مي رسيديد. مطمئن هستم سياست به شكلي با اين ورزشها مرتبط است، اما اين ارتباط به راحتي معلوم نيست. از سوي ديگر در فوتبال مي بينيد كه نظردادن سياستمداران مانند فرانكو، موسوليني و مارگارت تاچر در مورد اين بازي سابقه طولاني دارد. وقتي سياستمداران در اين باره نظر مي دهند، معمولا به نكته اي سياسي اشاره مي كنند.تفاوت آشكاري بين گروههاي ورزشي آمريكا و باشگاههاي فوتبال در سراسر جهان وجود دارد. گروههاي ورزشي در آمريكا نماينده نواحي جغرافيايي گسترده اي هستند. بهترين تعريفي كه مي توان از يك تيم ورزشي آمريكايي كرد، اين است كه گفت آنها «تيم آمريكا» هستند. اما باشگاههاي فوتبال نماينده جوامع كوچك يا محلات هستند. وقتي باشگاهي نماينده يك محله است، در واقع نماينده بخشي بسيار مشخص از جمعيت است. باشگاههاي فوتبال نماينده قوميت، طبقه، دين يا كاست اجتماعي است. در نتيجه باشگاهها ذاتاً سياسي هستند. به نظرم به همين علت است كه تماشاي بازي اين قدر هيجان انگيز است.
* آيا اين يكي از علل جذابيت اين بازي در جهان است؟
- همين طور است. به رغم اينكه فوتبال جهاني شدن را به نمايش مي گذارد، در بسياري موارد فوتبال ريشه استواري در پديده هاي محلي دارد. همذات پنداري انسان با يك باشگاه فوتبال مشهور رابطه زيادي با آن دارد كه شخص چگونه خود را در مقام انسان تعريف مي كند. اين يك علت، آن است كه چرا اين بازي اين قدر خشونت ايجاد مي كند. اين جنبه تاريك بازي با فرهنگ هواداران آن گره خورده است چون باشگاهها نماينده چيزهاي فراتر از شهري هستند كه شخص در آن زندگي مي كند.
* به نظر شما اگر فوتبال به وجود نيامده بود، ورزش ديگري جايگزين آن مي شد؟
- اينطور فكر مي كنم. اما فوتبال وجهه منحصر به فردي دارد كه به آن كمك مي كند در سراسر جهان پخش شود. بازي فوتبال به وسايل زيادي نياز ندارد. بنابراين بازي كردن آن در هر كجا آسان است. نبود مقررات پيچيده زياد در بازي سبب مي شود كه زبان به مانع بدل نشود.
* در كتابتان نوشته ايد «انسان علاقه زيادي دارد كه با يك گروه شناخته شود. اين غريزه اي اجتناب ناپذير، فراموش نشدني و ذاتي است. نفي اين علاقه نفي طبيعت انسان و عزت انسان است.» مي توانيد در اين مورد توضيح بيشتري بدهيد؟
- مي توانم با استفاده از يك استعاره ورزشي آن را تشريح كنم. المپيك رخدادي است كه تماماً به همكاري بين المللي مربوط مي شود. افراد بايد قاعدتاً نماينده ملل خود باشند، اما اين كار اساسا به نام همبستگي انسان انجام مي شود. المپيك مشخصا تصريح مي كند اين رخداد صرفا يك بازي است و اينكه ملل نوعي مفهوم بي معناست. در نتيجه المپيك هرگز نمي تواند هيجان و شوري را كه جام جهاني يا قهرماني باشگاههاي اروپا ايجاد مي كند، پديد آورد.
ما خودمان را از ملي گرايي دور مي كنيم چون موارد زيادي از آن ديده مي شود كه ملي گرايي پايان تيره اي داشته است، اما فكر مي كنيم اگر كل تاريخ انسان را در نظر بگيريم، مي بينيم كاركرد دولت _ ملت به عنوان مفهومي براي سازمان دهي انسان حول آن بسيار بهتر از مفاهيم ديگر بوده است. مثلا كاركرد سازمان دهي آن بهتر از قبيله يا خانواده يا گروههاي قومي است. دولت _ ملت مفهومي بسيار انعطاف پذير و تكثرگرا است. نگراني ام از جهاني شدن اين است كه اگر تدريجا هويتهاي كلي تري را بپذيريم مثلا اينكه «ما همه اروپايي هستيم» يا «ما همه آمريكاي لاتيني هستيم» آنها مبهم تر از آن هستند كه معناي زيادي داشته باشند و ما به راهنماي قديمي تري براي شناخت خود متوسل خواهيم شد؛ قبيله اي تر خواهيم شد.
* پس المپيك ملي گرايي در مقياس اندك است؟
- المپيك روياي بزرگ جها ن گرايي است. رويايي دوست داشتني است كه همه مي پسنديم؛ اينكه نژاد انسان فراتر از تمام تفاوتهاي مختلف است و اينكه نهايتا مي توانيم به پيش برويم و همكاري كنيم.
* اما فوتبال چيز ديگري به ما مي گويد؟
- باشگاه فوتبال بارسلون را در نظر بگيريد. از هر جهت كه در نظر بگيريم، علي القاعده كاتالان ها فايده اي از تعريف هويت خود نمي برند. آنان اعضاي بسيار موفق ملت اسپانيا هستند. تاريخ آنان حفظ شده و مورد تهديد نيست. با اين حال، همچنان اين احساس انساني ذاتي را از خود نمايش مي دهند كه با گروهي شناخته شوند. اين را مي توان از اشتياق آن نسبت به باشگاه فوتبال اف ث بارسلون فهميد كه نماد بزرگ ملت كاتالان است.
* در كتابتان در اين باره حرف مي زنيد كه چقدر هواداران بارسلون متمدن هستند. اما نمونه هاي بيشتري از ضديت وجود ندارد، يعني جنبه زشت هم ذات پنداري با باشگاهها؟
- دقيقا اينگونه است، اين بازي جنبه تاريك هويت گروهي را نيز نشان مي دهد. فكر نمي كنم، تيمهاي فوتبال نماينده خوبي براي دولت _ ملت است. به نظرم بارسلون منحصر به فرد است، چون به طور غيرمستقيم نماينده ملي گرايي است.
* با اين نظر موافقيد كه آمريكا هنوز نتوانسته است به فوتبالي جهاني برسد؟
- جهاني شدن فقط به گسترش يك دسته انگاره هاي فرهنگي محدود نمي شود. جهاني شدن بيشتر به اين مربوط مي شود كه چگونه رسانه ها و اقتصاد جهاني، جهان را كوچكتر كرده است. رسانه ها و اقتصاد جهاني گسترش افكار و محصولات را از كشوري به كشوري ديگر آسان تر كرده است.
* پس ديويد بكهام نماد جهاني شدن است؟
- بله، فكر مي كنم وي براي اين مقصود بسيار مناسب است. وي به خودي خود يك گروه چند مليتي است كه مي تواند مورد پسند آسيايي ها، اروپايي ها و شايد بعداً آمريكايي ها واقع شود. چند سال پيش در تايلند بودم. بكهام آنجا شهره بود.در معبد معروف پاري واس در بانكوك، راهبها حتي يادبودي براي بكهام داشتند. نشريه هواداران منچستر يونايتد حدود ۳۰۰۰۰ مشترك در تايلند داشت.
* وقتي اين تيم به آسيا آمد؛ مردم سر از پا نمي شناختند.
- هويت به انواع و اقسام شكلهاي عجيب بروز مي كند. بنگلادش را در نظر بگيريد. در خلال جام جهاني ،۱۹۹۸ بين هواداران تيم برزيل و آرژانتين در اين كشور اغتشاش رخ داد. چرا اين بنگلادشي ها بايد با اين شدت با برزيل و آرژانتين هم ذات پنداري كنند؟ مي توانم اين را درك كنم كه وقتي خودشان تيم موفقي ندارند، مي توانند روحيه تيمي خود را به سوي ديگري هدايت كنند، اما چرا بايد با چنان حرارتي از اين تيمها دفاع كنند كه خودشان را بزنند و بكشند؟
در انگليس، باشگاهي وجود دارد كه به طور رسمي تاتنهام نام دارد، اما خود را ييدوس (Yiddos) مي خواند و با وجودي كه بازيكنان آن يهودي نيستند، هويت يهودي پيدا كرده اند. يكي از چيزهايي كه از اين مورد معلوم مي شود اين است كه چگونه مي توان هويت گروهي را ساخت. مي توان چنين چيزي را به آساني پذيرفت. از يك نظر اين امر اميدواركننده است چون نشان مي دهد اگر با مردم به درستي برخورد شود، مي توان كينه هاي دور و دراز را دور ريخت. اما از سوي ديگر عجيب است كه آدمها بي هيچ دليل نسبت به هويتي احساس دلبستگي كنند. خيلي اوقات، اين هيجانها ساخته و پرداخته افرادي است كه مي خواهند پول درآورند. تبديل هويت به جنس به اين شكل، به طور بالقوه مي تواند شكوفا شود. براي من، اين مفهوم واقعا ترسناك است.
* متوجه شدم شما در سراسر كتاب نامي از ديه گو مارادونا نبرده ايد. به نظر شما، سقوط وي گوياي چه حقيقتي در ساختار افراد مشهور جهان است؟
- مارادونا به خودي خود يك نمونه مطالعاتي است. من ارزش زيادي براي مارادونا به عنوان بازيكن قائل هستم. او نه فقط در زمين بازي بلكه در چگونگي ايستادن در برابر باشگاهها و نيز كل دستگاه بازاريابي، فردگرا و واقعاً طغيان گر بود. اما از اينكه وي به شخصيت مقابل پله بدل شود، خوشم مي آيد. پله علامت تجاري منحصر به فرد و سخنگوي هر چيزي، از دارو گرفته تا دار و دسته نظامي برزيل بود. وي اجازه داد نظام از وي حداكثر بهره برداري را بكند، كاري كه مارادونا هرگز به آن رضايت نداد.
* من آخرين بازي مارادونا را پيش از بازداشت در سال ۱۹۹۱ ديدم. چاق و خسته بود و اصلا ندويد اما در سه گل كمك كرد.
-براي من، مارادونا مظهر چيزهاي شگفت انگيز در مورد فوتبال است. كوتاه بود و چاق. بهترين دنيا بود. فوتبال ورزشي براي همه بود، برخلاف بسياري از ورزشهاي آمريكايي. لازم نيست بيش از دو متر قد يا ۱۲۰ كيلو وزن داشته باشيد يا براي بازي مواد استروئيدي زيادي مصرف كنيد. فوتبال نيازمند مهارت و آمادگي جسمي است. يكي از جالب ترين عناصر بازي آن است كه ممكن است تيمهاي نيمه حرفه اي بيايند و بهترين تيم جهان را ببرند. براي آمريكايي ها جالب است كه يك آدم چاق و كوتاه مي تواند از بهترين بازيكنان يك بازي باشد.
* آيا جا نيفتادن فوتبال در آمريكا به علت نفوذناپذيري فرهنگ ماست؟
- نه واقعا.ً به راحتي نمي توان به توضيحي دست يافت كه چرا اين بازي در آمريكا جا نيفتاده است. فكر مي كنم علت اين است كه ليگهاي فوتبال اصيل آمريكا در اوايل قرن بيستم به خوبي مديريت نشدند.
* جالب است كه نگرش آمريكايي ها نسبت به فوتبال را با موضوع جنگهاي فرهنگي جديد مرتبط كرديد و گفتيد طرفداران جهاني شدن هوادار شده اند، در حالي كه طرفداران مسائل فرهنگي به ضد هوادار تبديل شده اند و اين متنفران از فوتبال در طيف سياسي پخش شده اند.
- درست است. بين متنفران از فوتبال و دوستداران بيس بال همبستگي وجود دارد. بيسبال ورزشي است كه فوتبال آن را تهديد مي كند. بيسبال از سنتهاي والاي آمريكايي است. اين حقيقت كه بيسبال در خلال ربع قرن گذشته از نظر مشاركت بازيكنان، محبوبيت برنامه تلويزيوني و غيره نزول كرده است، بسياري را نگران كرده است. مي توان از برخي جهات گفت بيسبال قرباني جهاني شدن نيست، بلكه بيسبال ورزشي است كه نتوانسته است برعصر جهاني شدن غلبه كند. البته من نمي گويم بيس بال از بين خواهد رفت.
* شما نوشتيد كه مشاركت نوجوانان در بيسبال بين سالهاي ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۰ ، ۴۷ درصد كاهش يافت. اين نشانه خوبي نيست.
- فكر مي كنم يكي از دلسردكننده ترين چيزها درباره سرنوشت بيسبال، ناتواني آن براي فراتر رفتن از كودكان سفيدپوست است. اين ورزش نتوانسته است وجهه بين المللي پيدا كند. بيسبال در آمريكاي لاتين همچنان محبوب است، اما وقتي بچه هاي آمريكاي لاتين به آمريكا مي آيند، بچه هاي نسل دوم آنان به اين ورزش كشيده نمي شوند. مشاركت سياهپوستان در اين ورزش كاهش يافته است كه نشانه خوبي نيست.
* آيا كار آن تمام است؟
- كارش تمام نيست، بلكه فكر مي كنم جايگاه آن در فرهنگ نزول كند.
* به همراه هويت آمريكايي؟
- فكر نمي كنم. اين استدلالي است كه ساموئل هانتينگتن در كتاب جديد خود مي كند، اينكه مهاجرت و جهاني شدن تهديدي براي هويت آمريكايي است. اما من شاهد چنين رخدادي نيستم. فكر مي كنم آمريكايي ها از هويت ملي خود مطمئن هستند. علت اين است كه ما مهاجرت و تكثرگرايي را جزيي از منشور ملي خود مي دانيم. به نظر من، پذيرش فوتبال به عنوان يك ورزش ملي مطابق با آمريكايي بودن است و به هيچ وجه تخريب آن محسوب نمي شود.