|
|
|
|
درباره ضرورت پاسداشت كتاب هاي دعاي معتبر
امانت هاي خطير
|
|
صادق محمودي
از راه هاي متعدد مي توان به حقانيت و عمق و عظمت هر مكتب يا نظريه پي برد.
دلايل برون ديني، همچون استدلال هاي فلسفي، كلامي و عرفاني از اين نمونه اند.
مكتب بالنده تشيع، علاوه بر راه هاي برون ديني، داراي ويژگي ديگري نيز هست: محتوا و متون شيعي از چنان امتيازي نسبت به ساير مكاتب و مذاهب برخوردار است كه مي توان آن را دليل مستقل، هميشگي و ماندگار به حساب آورد، و علاوه بر حقانيت، دليل عظمت و عمق آن نيز دانست.
نيايش هاو اعمال مربوط به هر شب و روز، جايگاه ممتازي را به خود اختصاص داده اند و به تعبير برخي از اهل طريقت، به وسيله اين مناجات ها مي توان با ديگران مباهله و احتجاج كرد.
نظير اين گونه مناجات هارا، كه در مقام مغازله بنده با خداوند سروده شده است، در هيچ مذهب زميني و آسماني نمي توان يافت.
از آغاز سنت حسنه تأليف در اسلام، متوليان امر نگارش و تدوين كتاب هاي مناجات، همه ازشماردانشمندان سترگ، فقيهان، محدثان، عارفان و سرآمدان دانش وپارسايي در روزگار خود بوده اند.
شيخ طوسي(درگذشته به سال۴۶۰ هجري قمري)مؤلف كتاب «مصباح المجتهد» ، سيدبن طاووس (درگذشته به سال۶۶۲) مؤلف كتاب هاي گرانسنگ «اقبال الاعمال» ، «مهج الدعوات» و «جمال الاسبوع» ، جمال الدين مكي مشهور به شهيد اول(درگذشته به سال۷۸۶ )مؤلف كتاب «المزار» ، ابن فهد حلي(درگذشته به سال ۸۴۱) مؤلف كتاب «عده الداعي» ، ابراهيم كفعمي( درگذشته در حدود سال۹۰۰ هجري قمري) مؤلف كتاب هاي «بلدالامين» و «الجنه الوافيه» و «الجنه الباقيه، معروف به «مصباح» ، زين الدين جبل عاملي مشهور به شهيد ثاني (درگذشته به سال۹۶۶ ) مؤلف كتاب «مصباح الزائر» ، شيخ بهايي(درگذشته به سال۱۰۳۱) مؤلف كتاب «مفتاح الفلاح» و علامه محمدباقر مجلسي (درگذشته به سال۱۱۱۱ ) مؤلف كتاب «زادالمعاد» از اين نمونه اند.
اين بزرگان علاوه بر ذكر ادعيه، اسرار و حقايق آنها را نيز بيان كرده اند؛ چنان كه هر يك از اين كتاب ها را مي توان دائره المعارفي از حقايق و معارف دانست.
نيم نگاهي به اين آثار و مؤلفان گرانقدر آنها نشان دهنده بزرگي و حساسيت اين فن است و، برخلاف تصور سطحي نگران، كار تأليف اين گونه آثار از حساسيت و ظرافت بالايي برخوردار است.
گاه افزودن يك كلمه يا عبارت و بالاتر از آن آوردن يك دعاي كامل به نام معصوم(ع) به انگيزه هاي واهي، تهديد بزرگي است كه اين علم و فن با آن روبه رو است.
در قرن حاضر، كه فقه و اصول و علوم عقلي جايگاه اول علوم اسلامي را به خود اختصاص داده اند، برخي كم مايگان علمي، فرصت را غنيمت شمرده، دست به جعل دعا، اوراد و زيارت زده اند و خيانت به امانت معصومان (ع) را امري عادي پنداشته اند.
محدث قمي يكي از بزرگان حوزه حديث، رجال و فقه در قرن حاضر است و سهم بسيار بزرگي در فراگيرشدن دعا و زيارت درذهن وزبان تمامي توده هاي مردم دارد؛ چه آن كه تا پيش از او كتاب هاي دعا به صورت تخصصي و در دست افراد خاصي از اهل علم يافت مي شد، اما او با ابتكار تأليف «مفاتيح الجنان» ، فرهنگ دعا را عمومي وفراگير ساخت.
اين دانشمند پرهيزگار از نااهلان و جاعلان دعا و زيارت دلگيري بسيار دارد.
وي لزوم احتياط در اين فن را در جاهاي متعدد گوشزد مي كند.
محدث قمي به مناسبت مجعوليت «دعاي حبي» و ذكر فضيلت هاي دروغين براي آن، اين حديث معروف را از شيخ صدوق نقل مي كند كه: عبدالله بن سنان گفت: «درمحضر امام صادق (ع) بودم.
امام فرمود: گاهي شبهات علمي براي شما پيش مي آيد و از آن نجات نمي يابيد جز با خواندن دعاي غريق.
پرسيدم: فدايت شوم، دعاي غريق كدام است؟ فرمود: يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينك.
عبدالله بن سنان در هنگام تكرار دعا، كلمه «والابصار» را به دعا افزود و گفت «يامقلب القلوب والابصار ».
امام صادق(ع)فرمود: «به درستي كه خداوند مقلب قلوب و ابصار است، اما آنچه را كه من مي گويم به همان شكل بازگو» .
مؤلفان كتاب هاي دعا در فرهنگ شيعه از چنان جايگاه علمي و عملي بالايي برخوردار بوده اند كه بزرگان، ايشان را برخوردار از نوعي از عصمت مي دانسته اند و اگر ساختن ورد و دعا با سليقه هاي شخصي امري پسنديده بود، آن بزرگان به اين امر سزاوارتر بودند.
از اين رو نويسندگان و خوانندگان كتاب هاي ادعيه بايد به اين مهم توجه داشته باشند كه اين امانت بزرگ و خطير را، كه بزرگان به رسم امانت به ما سپرده اند، حفظ كنيم و مردمان بي فضيلت را كه براي متاع دنياي خود دين و شريعت را به بازي گرفته اند، به حاشيه بي اعتنايي برانيم.
|
|
|
درباره يك خطاي روشي افلاطون
خواندن از فاصله دور
|
|
محمدتقي داستاني
افلاطون در رساله «جمهور» به دنبال تعريف مناسبي براي مفهوم عدالت مي گردد و از آغاز به فرد عادل نظر دارد نه حاكميت عادلانه. با اين حال، مباحث كتاب دوم از رساله جمهور چنان پيش مي رود كه افلاطون به زبان سقراط در باب شهري سخن مي گويد كه يكي از ويژگي هاي بارز آن عدالت است.
افلاطون عدالت را در زمره بهترين اعمال، يعني اعمالي كه هم به خاطر خودشان و هم به خاطر پيامدها و نتايج شان مورد پسند و خواست ما هستند قرار مي دهد و مي گويد عدالت همواره مطلوب جويندگان سعادت است. افلاطون با اين عقيده مخالف است كه علت رعايت عدالت از جانب عده اي از مردم، تنها عجز آنها از ظلم و پيشه كردن دارايي و قدرت است. افلاطون فرد عادل را بلندهمت مي خواند، اما در عين حال يادآور مي شود كه حسن شهرتي كه در پي عدالت مي آيد، مي تواند فرد عادل را در معرض خطر لغزش قرار دهد.
افلاطون اما شناخت عدالت در مورد فرد را به خواندن حروف ريزي از فاصله دور تشبيه مي كند و مي گويد: براي نيل به اين مقصود بهتر است ابتدا شرايط عدالت را در مورد شهر كه واحد بزرگتري به شمار مي آيد بررسي كنيم، يعني همان حروف را به نحو درشت تري ملاحظه نماييم كه اين كار ساده تري است. به اين منظور به توصيف نحوه شكل گيري شهر بر پايه نيازهاي متقابل و متكثر افراد مي پردازد و سعادت عمومي را هدف تاسيس شهر مي خواند. وي همچنين سه طبقه اجتماعي را در شهر خيالي خود توصيف مي كند؛ زمامداران، مردان جنگي و پيشه وران و كشاورزان. افلاطون شهر خيالي خود را واجد چهار صفت اصلي مي داند كه عبارتند از حكمت، شجاعت، خويشتن داري و عدالت.
حكمت را نزد زمامداران مي جويد و از آنها حسن تدبير و مملكت داري در راستاي خير عمومي را طلب مي كند. شجاعت را به رزم آوران نسبت مي دهد و خويشتن داري را از عموم افراد و شهروندان انتظار دارد. سه ويژگي حكمت، شجاعت و خويشتن داري در واقع همان صفاتي هستند كه افلاطون براي سه جزء نفساني انسان در نظر گرفته است. حكمت را به قوه عقل، شجاعت را به قوه غضب و خويشتن داري را به هوس نسبت مي دهد. افلاطون بر اين باور است كه عدالت فردي در گرو به تعادل رسيدن نفس آدمي است و اين هماهنگي و تعادل از راه كنترل قوه عقل آدمي بر دو قوه غضب و هوس امكان پذير است. شخص عادل كسي است كه بتواند هماهنگي را ميان سه قوه نفساني خود برقرار سازد. در كشمكش مياني عقل و هوس، قوه غضب جانب عقل را گرفته و هوس را سركوب مي كند تا نفس آرام گيرد. عدالت نفس در پرداختن اجزا به كار خود و پرهيز از مداخله در كار ديگري است. به باور افلاطون، از لحاظ صفت عدالت، شخص عادل با شهر عادل تفاوتي ندارد. در واقع سه نوع صفت نفس از شهروندان به شهر سرايت مي كند. شهر عادل شهري است كه در آن زمامداران به حكم خردمندي شان، سازمان داخلي شهر و روابط بيروني آن با ساير شهرها را سامان مي دهند. اين توانايي را تنها نزد عده اي اند كه مي توان سراغ گرفت و لذا طبقه زمامداران كوچكترين طبقه اجتماعي است. افلاطون زمامداران را به چوپان و مردان جنگي را به سگ گله تشبيه مي كند؛ يكي دستور مي دهد و ديگري دليرانه اجرا مي كند. خويشتن داري عبارت است از توافق طبيعي جزء پست و جزء شريف در رابطه با اين موضوع كه كدام يك از آنها بايد بر امور شهر حكومت كند.
خويشتن داري نوعي نظم، هماهنگي و سازش است. آمال و آرزوهاي اكثريت در نظريه افلاطون مطيع خواسته ها و اميال اقليت به ظاهر حكيم مي گردد. افلاطون گرچه همه طبقات پايين تر از زمامداران از قبيل مردان جنگي، ديگر مردان و نيز اطفال و زنان را همچون شهروندان آزاد تلقي مي كند، اما در واقع آنان را شهروند درجه دو به شمار آورده و يگانه نقش آنان در شكل گيري جامعه عدالت محور و برخوردار از نظم و اعتدال را، سازش و خويشتن داري مي داند؛ آموزه اي كه افلاطون را در ميان هواداران فرديت، برابري، آزادي و جامعه باز بدنام ساخته و انتقادهاي بسياري را عليه او برانگيخته است.
به هر حال، به نظر مي رسد تشبيه نفس و شهر از جانب افلاطون براي رسيدن به مفهوم عدالت، يك خطاي منطقي و روشي است كه موجب خلط روان شناسي و سياست گرديده و آثار و پيامدهاي فلسفي و سياسي خطرناكي را پديد آورده است. سلطنت شاه فيلسوفان ظاهراً نه تنها ناشايست بلكه حتي امري ناممكن است.
|
|
|
درباره جذابيت هاي ماكياولي
ماكياولي خوب است!
|
|
بهمن رستاخيز
ماكياولي را كسي مي شناسيم كه روزي گفته است «هدف وسيله را توجيه مي كند» و به دنبال اين سخن دولتمردان غرب، بي رحم و حيله گر و بي اخلاق شده اند. از اين رو شايسته مي دانيم كه از او برائت بجوييم و لعنتش كنيم.
اين قضاوت تا اندازه زيادي برآمده از نگرش خود غربيان است؛ نگرشي كه ما آن را مانند بسياري چيزهاي ديگر نسنجيده تقليد كرده ايم.
اروپاييان ماكياولي را آيت شرارت مي شناختند. مي گويند شكسپير «ايتاليايي خبيث» نمايشنامه هايش را از شخصيت او الهام گرفته است. ژوزويت ها، كه خود از سوي پروتستان ها به ماكياوليست بودن متهم مي شدند، او را «شيطان» مي ناميدند و فردريك دوم، امپراتور روشنفكر پروس، در جواني كتابي به نام «ضد ماكياول» نوشت. اين واكنش ها با توجه به اخلاقياتي كه در سنت هاي گوناگون اروپا رواج داشت درك كردني است. مسيحيت صداقت داشتن، ترحم كردن، گذشتن از دنيا و بخشيدن دشمن را فضيلت مي شمارد. «سنت» ديگر اروپا فرهنگ توتوني بود كه اگرچه شور جنگاوران را مي ستود، ولي به هر روي جوانمردي و شرافت را نيز براي همه و به ويژه فرمانروا ضروري مي دانست. در فرهنگ كلاسيك (فرهنگ يونان و روم) البته سخناني كه ماكياولي وار باشد بسيار است، ولي اخلاقيات رواقيانه- كه در دوران اوج امپراتوري روم اخلاقيات ظاهري دولتمردان رومي شمرده مي شد- آشكار ستاينده «راستي و درستي» است و البته گفتن ندارد كه در مقام عمل چه دولتمردان كليسا و چه شاهزادگان توتون و چه سياستمداران رومي اغلب ماكياوليست بوده اند.
درباره روحيات ماكياوليستي بعضي نويسندگان شرقي نمي توان غلو كرد، ولي نمي توان منكر شد كه مثلاً در كتابهايي چون قابوسنامه و سياست نامه و گلستان و... اندرزهايي ماكياوليستي به چشم مي خورد به صراحتي بيشتر از آنچه كه در «اندرزنامه هاي» غربي معمول بوده است.
درباره ماكياولي يك نكته را بايد بدانيم و آن اين كه او مانند بسياري از انديشمندان ايتاليايي هم عصرش احتمالاً آدم ملحدي بوده است ولي اين به موضوع سخن ما ربطي ندارد.
او كتاب «شهريار» را ننوشت تا به هر كسي بياموزد كه بايد خودخواهانه به دنبال قدرت باشد. قصد او اين بود كه به شاهزادگان خاندان مديچي، كه كتاب به يكي از آنان تقديم شده بود، راه گسترش و حفظ قدرت را بياموزد تا به اين وسيله ايتاليا، ميهن پاره پاره اش، كه پيوسته مورد تعرض سه قدرت خارجي (اسپانيا، فرانسه و آلمان) بود و دولت شهرهايش پيوسته با هم در نزاع بودند را نجات بدهد. همه نوشته هاي او در جهت به وجود آوردن دولت مطلوب است؛ دولت مطلوبي كه با توجه به شرايط واقع گرايانه ترسيم شده بود و «مطلوبيت» آن از اين جهت بود كه براي شهروندان امنيت به ارمغان مي آورد و جلوي تهاجمات خارجي را مي گرفت. اگر به پادشاه توصيه مي كند كه «بي رحم» باشد، صرفاً براي اين است كه بي رحمي به موقع پادشاه را به سود ملت مي بيند: او توصيه نمي كند كه پادشاه پيوسته بايد ستم كند؛ چرا كه چنين حكومتي را محكوم به شكست مي شمارد بلكه معتقد است فقط در روزهاي نخست به قدرت رسيدن بايد بي رحمي نشان داد تا ديگر نيازي به اين كار نباشد.
درباره سزار بورژيا مي گويد: «او را ظالم دانسته اند، ولي ظالم بودن او تمام قسمت هاي رومانيا را با هم آشتي داد، آن را وحدت بخشيد و به حالت صلح و وفاداري بازگرداند.» شايد با چنين ديدگاهي موافق نباشيم ولي بايد بپذيريم كه ماكياولي ستم را به خاطر «نفس ستم» نمي خواسته است.
- «پيامبر بي سپاه هميشه به دردسر مي افتد.»
«هيچ كاري سخت تر، كم اميدتر و خطرناك تر از اقدام به آغاز اصلاحات در قانون اساسي يك حكومت نيست. »
«آدم ها مي توانند صدمات كوچك را تلافي كنند، اما از تلافي كردن صدمات بزرگ ناتوانند. بنابراين شهريار بايد به هر كس صدمه مي زند از آن نوعي باشد كه نگراني از بابت انتقام نداشته باشد. »
اين ها بخشي از كلمات ماكياولي است. كساني چون هابز، لارشنوكو، شوپنهاور و نيچه در همين مكتب جمله هاي قصار گفته اند. در نهايت بايد گفت او كسي است كه«مي خواست بگويد سياست چيست نه اين كه چه بايد باشد »اگر به آثار او از اين ديدگاه بنگريم آنها را بسيار سودمند خواهيم يافت.
|
|
|