شنبه ۳ تير ۱۳۸۵
نگاهي به اقبال به دين در آمريكا
يك كلمه از اين حرف ها را باور نكن!
000609.jpg
تدالايي لاما در ديدار با جرج بوش
كليساي سَدِل بك (Saddleback) فقط در كشوري مثل امريكا مي تواند وجود داشته باشد. هر يكشنبه بيش از سه هزار نفر از مردم اطراف جنوب لس آنجلس فوج فوج به سوي «عبادتگاه اصلي» شهر روانه مي شوند؛ جايي كه بيشتر به پايانه فرودگاه شباهت دارد تا به يك كليساي بزرگ. اگر به دنبال ديدن گروه هاي موسيقي راك، نمايش و موعظه هايي به كمك نرم افزار power point در كليساي سنتي هستيد، در سدل مي توانيد همه اين ها را، كه به كمك اتصالات ويديويي به هم وصل هستند، تماشا كنيد.دين و دينداري عجيب ترين و نگران كننده ترين ويژگي استثناباوري امريكايي در نظر اروپاييان است. اروپاييان بيم دارند كه مبادا بنيادگرايان ديني كشورشان را از آنها بربايند. در نظر اروپاييان امري كاملاً غيرعادي است كه مردم امريكا به «باكره زادگي مسيح» ، سه برابر بيشتر از «اصل تكامل» اعتقاد دارند. اروپاييان نگرانند كه مبادا امريكا در كشورهاي اسلامي دست به جنگ (كه آقاي بوش چند بار گذرا به آن اشاره كرده است) بزند يا از بيم صرف منابع مالي اهدايي در مسير كنترل مواليد، كمك هاي مالي اش را به كشورهاي فقير قطع كند. بيشتر اروپاييان مانند فلاسفه عصر روشنگري معتقدند مدرنيزاسيون دشمن دين است. البته به نظر مي رسد اروپاي سكولار با اين الگو سازگاري دارد و نه امريكا.
در واقع، همان طور كه پيتر برگر، رئيس مؤسسه «دين و امور جهان» در دانشگاه بوستون مي گويد تنها در معدودي از كشورهاي در حال توسعه مشاهده شده كه با بهبودي معيارهاي زندگي، دين و ديانت مردم ضعيف شده است. شايد در اين مورد خاص، اروپا يك استثنا باشد نه امريكا. صد البته كه ايالات متحده امريكا مذهبي ترين كشور ثروتمند جهان است. افزون بر هشتاد درصد از مردم اين كشور به خدا ايمان دارند و سي ونه درصد ايشان خود را «مسيحيان دوباره زاده شده» توصيف مي كنند. وانگهي، پنجاه و هشت درصد امريكايي ها عقيده دارند كه اگر انسان به خدا ايمان نداشته باشد، موجودي اخلاق گرا نيست.
اهميت دين در امريكا بسيار فراتر از اعتقادات شخصي است. به دهه ۱۹۶۰ برمي گرديم. در نظرسنجي هاي مؤسسه گالوپ (Gallup) مشخص گرديد كه پنجاه و سه درصد از مردم امريكا معتقدند كليسا نبايد در امور سياسي دخالت كند؛ بيست و دو درصد هم قائل به اين بودند كه كشيش ها حتي نبايد از منابر خود نام نامزدان احراز مناصب دولتي را به زبان بياورند. اين وضعيت تا سال ۱۹۹۶ ادامه داشت و از آن پس، آمار و ارقام معكوس شد: پنجاه وچهار درصد مردم پرداختن به مسايل سياسي و اجتماعي را امري جايز و پسنديده مي دانستند و بيست درصد هم عقيده داشتند حتي ايراد سخنراني هاي تند سياسي هم در كليسا مجاز است.
تغييرات اعتقادي از اين دست به توسعه يك گروه خاص به نام «پروتستان هاي انجيلي» (۱) كمك كرده است. پروتستان هاي انجيلي به چند شاخه فرعي -پروتستان هاي تعميدي(۲)، پروتستان هاي معتقد به اصل اعتراف و پروتستان هاي «پنتكاست(۳)- تقسيم مي شوند، اما جمله آنها بر رستگاري فردي انسان ها و كلام خدا در انجيل تأكيد دارند تا بر آيين عشاء رباني يا آموزه هاي تثبيت شده ديني. به لطف مهاجرت مردم امريكاي لاتين به ايالات متحده، درصد كاتوليك ها ثابت مانده است، ولي تعداد پيروان فرقه هاي رسمي پروتستان نظير«پرزبيتري»(۴) شديداً كاهش يافته است.
پيوند كليسا و سياست
پروتستان هاي انجيلي مصداق بارز اعتقاد اروپاييان به اين واقعيت اند كه مذهب در امريكا از لحاظ سياسي فعال و از حيث اجتماعي محافظه كار، و شديداً طرفدار جمهوري خواهان است. تقريباً دو سوم پروتستان هاي انجيلي مقيد يعني كساني كه به طور مداوم به كليسا مي روند و داعيه پيروي از دستورات انجيل را دارند خود را محافظه كار مي دانند ؛ مثلا آنها معتقدند همجنس خواهي بايد تقبيح شود و به احتمال قريب به يقين از مداخله در حيطه حكومت و سياست خودداري مي كنند.
با گذشت زمان، آنها نيز بيش از پيش به دخالت در سياست تمايل پيدا كرده اند. رهبران ايشان كوشيده اند چند كليساي انجيلي را در هيأت يك نيروي سياسي واحد با يكديگر متحد سازند و به همين منظور در سال هاي ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ موجوديتهايي به نام هاي Moral Majority (اكثريت اخلاق گرا) و Christian Coalition (ائتلاف مسيحي) پايه گذاري شد. فرانكلين گراهام، اسلام را «دين شرارت آميز» ناميد. اين قبيل كنشگري سياسي ، برخي را بر آن داشته كه تصور كنند آمريكا در آغازين مراحل دور چهارم «بيداري بزرگ» است؛ دوره اي مشحون از شور ديني كه طي آن انواع شدت و حدت عقيدتي و نيز حجم و نقش آفريني هاي عمومي گروه هاي ديني ناگهان افزايش مي يابد.
آيا ممكن است همان حوادث دوباره اتفاق افتد؟ شواهد خلاف اين را نشان مي دهد. ميزان حضور مردم در كليسا كه مي تواند نشانه بيداري جديد باشد افزايش پيدا نكرده است. يافته هاي سازمان نظرسنجي Gallup نشان مي دهد كه ميزان حضور مردم در امريكا در دهه هاي ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به تدريج تنزل يافته و در دهه ۱۹۸۰ثابت مانده و با توجه به ادعاي دوسوم مردم امريكا به عضويت در كليسا ، از آن پس تغييري نداشته است. البته اين يافته ها بر اساس اظهارات مردم در خصوص تعداد دفعات رفتن به كليسا به دست آمده و غالباً در بيان واقعيت، مبالغه مي شود. اما مدارك رابرت پوتنام از دانشگاه هاروارد، همين الگو را به نمايش مي گذارد.
نفوذ و اقبال عمومي پروتستان هاي بنيادگرا نيز مبناي چندان مستمري ندارد؛ مثلا حضور مسيحيان محافظه كار در انتخابات ميان دوره اي سال ۱۹۹۸ چندان پررنگ و گسترده نبود، حتي با وجود اين كه رسوايي رئيس جمهور در غائله «مونيكا لوينسكي» رأي دهندگان مذهبي را به خشم آورده بود. پس از فرونشستن تب استيضاح رئيس جمهور بيل كلينتون و تبرئه وي، پل ويريچ، رهبر گروه اكثريت اخلاق گرا، در مقاله اي براي روزنامه «واشنگتن پست» نوشت كه مسيحيان محافظه كار «جنگهاي فرهنگي» را به حريف باخته اند. همين امر نشان مي دهد كه نفوذ محافظه كاران نيز چندان فزوني نيافته است. البته اين هم مشخص نيست كه دين و مذهب مداري تا چه اندازه در شكل گيري آراي سياسي و اجتماعي پروتستان هاي انجيلي اهميت دارد. در مطالعات انجام شده توسط مؤسسه pew اين نتيجه به دست آمد كه دين فقط در مسايل اجتماعي و فرهنگي (مانند سقط جنين و همجنس خواهي) عامل فوق العاده تأثيرگذاري است.
اين حرف ها را باور نكن!
با وجود افزايش شمار كليساهاي «كاريزماتيك»(۵) و عضويت افراد بيشتري در اين قبيل اماكن، تعداد كساني هم كه در چند سال گذشته خود را لامذهب معرفي كرده اند فزوني يافته است. از سال ۱۹۶۰ به اين سو، شمار سكولاريست ها (اعم از جماعت ملحد، جماعت تجاهل گرا و كساني كه به هيچ يك از مذاهب رسمي وابستگي ندارند) تقريباً دو برابر شده است. بر اساس بررسي هاي آماري دانشگاه شهر نيويورك، چهارده درصد از آمريكايي هاي هجده
تا سي وچهار ساله خود را «سكولار» و نه درصد هم«نسبتاً سكولار» خوانده اند.
اما ويژگي به واقع متمايز دين مداري در آمريكا همانا عقايد و آراي موجود در حد واسط اين دو طيف اعتقادي است. اكثر مردم آمريكا با انگيزه و هدف بسيج شدن براي جنگ يا جلوس در مسند قضاوت در مورد «گناهكاران تيره روز» به عضويت يك كليساي خاص در نمي آيند. رفتن به كليسا نزد آنها منبعث از اعتقادات شخصي شان است، نه از ميل به كنشگري محافظه كارانه. دين و دين مداري اين قبيل افراد توأم با اعتدال و ميانه روي است. آلن ولف، دين پژوه مؤسسه پژوهشي Boisi در دانشگاه بوستون، خاطرنشان مي كند كه دين در آمريكا از دو منظر متمايز از ساير كشورهاست: مردم آمريكا نه تنها مذهبي تر از اروپاييان هستند، بلكه يك كليساي واحد ملي ندارند. مردم آمريكا پيرو فرقه هاي مختلف ديني هستند. البته اين دو گونه استثناباوري ديني با يكديگر مرتبط هستند. دقيقاً همان طور كه شركت هاي خصوصي رقيب در حوزه اقتصادي زمينه ساز توليد ثروت و ايجاد كار و فعاليت مي شوند، در حالي كه شركت هاي انحصاري اثر معكوس دارند، در حوزه دين هم فرقه هاي رقيب مايه پويايي و بالا رفتن سطح اعتقادات ديني مردم مي شوند، در حالي كه كليساهاي رسمي باعث بروز بي اعتنايي در ميان مردم مي شوند.اين امر در شكل و شيوه اعتقادات ديني ملت آمريكا نقش و اهميت دارد. كليساهاي مختلفي يكي پس از ديگري با سرعت حيرت آوري ظاهر و پس از مدتي ناپديد مي شوند. آمارگران نهادهاي ديني آمريكا يكصدوهشتادوهفت فرقه مختلف را طي سال هاي۱۹۹۰تا ۲۰۰۰شناسايي كرده اند (كه البته تعداد بيشتري هم بود كه شناسايي نشد). در آن مقطع، ۳۷فرقه از ميان رفت و پنجاه وچهار فرقه جديد پديدار گشت. پيران و كشيش هاي اين فرقه ها نيز دائماً در حال تغيير عقيده و آيين هستند.
روند سريع شكل گرفتن فرقه هاي جديد، عرصه را بر ناب گرايي و سره خواهي عقيدتي تنگ مي كند؛ چيزي كه ممكن است در فرقه اي جديد مورد توقع و انتظار مردم باشد. كليساها به جاي آن كه به دنبال معتقدان ثابت قدم باشند، مي كوشند افراد مردد و معلق را به سوي خود جذب كنند؛ پديده اي كه ويوكلارك روف جامعه شناس آن را « نسل جويندگان» نام مي گذارد. به رغم آقاي ولف، كليساهاي آمريكا به جاي آن كه نقش داوري داشته باشند، نقش درمانگري دارند و بر مقوله هاي سهل و بي تنش نظير ارشاد و امداد و دستگيري متقابل تأكيد مي كنند تا بر مقوله هاي دشوار و تنش زا مثل معصيت و عذاب الهي. اين بدان معناست كه كليساهاي كاريزماتيك و انجيلي، معرّف كليّت حيات ديني ملت آمريكا نيستند.
اگر به طور كلي شكل افكار عمومي در آمريكا را به ناقوس مانند كنيم، شكل عقايد مذهبي ملت آمريكا، نيمرخ يك فولكس واگن قورباغه اي را خواهد داشت: برآمدگي پروتستان هاي انجيلي در قسمت جلو، برآمدگي بزرگ ترِ جماعت كليساييِ غيرانتقادگر در قسمت وسط و سكولارها در قسمت عقب ماشين جاي خواهند داشت. اين تشبيه، فرضيه عنان گسيخته بودن دين و مذهب در آمريكا يا عنان گسيخته شدن آمريكا در جهان به واسطه مذهب را تعديل مي كند.
منبع: مجله Economist (ژانويه۲۰۰۵)
پي نوشت ها :
۱. شاخه اي از پروتستان ها (هشتم نوامبر ۲۰۰۳)مجله Economistاستخراج و ترجمه شده است ،درپي مي آيد. كه قائل به محوريت ايمان و مرجعيت كتاب مقدس و تعاليم انجيل هستند. به زعم ايشان، ايمان به مسيح يگانه راه رستگاري بشر است.
۲. شاخه اي از پروتستان ها كه معتقدند فقط آن دسته از مؤمناني را بايد تعميد داد كه آماده اند ايمان به عيسي مسيح را اقرار كنند. خاستگاه آن در آمريكا به اواخر دهه نوزدهم برمي گردد. پروتستان هاي تعميدي بر اهميت كتاب مقدس و تعاليم آن تأكيد ويژه دارند. تعميدي ها بزرگ ترين شاخه پروتستان هاي آمريكا به شمار مي آيند.
۳.كليساي پنتكاست بر تفسير دقيق تعاليم انجيل و پرستش عادي و غيررسمي (توأم با مديحه سرايي و ترانه سرايي) تأكيد دارد. در حال حاضر، بيش از۲۲ ميليون نفر در جهان پيرو اين كليسا هستند.
۴. خاستگاه كليساي پرز بيتري در آمريكا به قرن هفدهم و ساكنان پيوريتن اين كشور مي رسد كه به نظام«پير كشيشي»نيز معروف است.
۵. جنبش معنوي نوگرايي كه در كليساي كاتوليك، پروتستان و ارتدوكس شرق، اشكال متفاوتي يافت. اين جنبش ديني بر واقعيت موجود زندگي بشر و تأثير و كاركرد روح القدس در حيات كليسا و زندگي انسان ها تأكيد دارد.

تازه هاي انديشه
000612.jpg
مطالعاتي در آثار جامعه شناسان كلاسيك
مطالعاتي در آثار جامعه شناسان كلاسيك‎/ جلد دوم/ريمون بودن / ترجمه باقر پرهام/نشر مركز / چاپ اول،اسفند ۱۳۸۴
جلد نخست اين كتاب (با همين عنوان مطالعاتي در آثار جامعه شناسان كلاسيك) در اسفند ۱۳۸۳ منتشر شده است. ما در اين كتاب دوجلدي، با جامعه شناسان بنامي كه نقش كليدي در شكل گيري و تثبيت علم جامعه شناسي داشته اند آشنا مي شويم. ريمون بودن، هدف خود را معرفي كل آثار جامعه شناسان كلاسيك نمي داند، بلكه مي خواهد به جنبه اي خاص يا موضوع معيني كه در كل آثار هر يك از اين متفكرين برجسته شده است بپردازد، و اهميت آن را بررسي و تببين كند. جلد دوم كتاب «مطالعاتي در آثار جامعه شناسان كلاسيك» از ۸ فصل تشكيل شده است. فصل اول: آدام اسميت: ناظر بي طرف و كنشگر هوادار / فصل دوم: اميل دوركيم: تبيين باورهاي ديني/ فصل سوم: گئورگ زيمل: عوامل اجتماعي شناسايي‎/ فصل چهارم: ويلفرد و پارتو: عقلانيت و ناعقلانيت باورها/ فصل پنجم: ماكس وبر: عقلانيت ارزش شناختي و عقلاني كردن حيات اخلاقي/ فصل ششم: گابريل تارد: پيوند خرد- كلان/ فصل هفتم: ماكس شلر: مقيد بودن ارزش ها به شرايط مشخص و عاميت ارزشها / فصل هشتم: تاريخ علوم اجتماعي را چگونه بايد نوشت.
000615.jpg
تأملي در مدرنيته ايراني
تأملي در مدرنيته ايراني (بحثي درباره گفتمان هاي روشنفكري و سياست مدرنيزاسيون در ايران)/علي ميرسپاسي/ ترجمه جلال توكليان /طرح نو/ چاپ اول۱۳۸۴،.
علي ميرسپاسي با كتاب «دموكراسي يا حقيقت» وارد فضاي انديشه در ايران شد.
او در اين كتاب، به تبيين مدرنيته و دموكراسي پرداخته، و با نگاهي انتقادي، چگونگي درك و فهم آن را ازسوي متفكرين ايراني را بررسي كرده است. در كتاب «تأملي در مدرنيته ايراني» نيز  به داستان مدرنيته در ايران و شرايطي كه با آن مواجه بوده پرداخته است. از منظر ميرسپاسي مسئله ما ايرانيان رسيدن به نوعي تعادل روحي و فرهنگي ميان هويت يگانه تاريخي مان و ارزشها و ساختارهاي جهان جديد است. مدرنيته ايراني، در واقع تاريخ تلاش براي رسيدن به اين تعادل فرهنگي است.
كتاب «تاملي در مدرنيته ايراني» ، از ۷ فصل تشكيل شده است: فصل اول: روايت هاي غربي مدرنيته/ فصل دوم: روشنفكري مشروطه: سازگاري با تمدن غرب/ فصل سوم: بحران سكولاريسم و خيزش اسلام سياسي/ فصل چهارم: اسلام در مقام ايدئولوژي مدرن سازي: آل احمد و شريعتي/ فصل پنجم: متفكران آلمان و فرهنگ مدرنيته/ فصل ششم: تراژدي چپ در ايران/ فصل هفتم: مدرنيته هاي زمان ما.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |